بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 شخصيت های اجتماعی

در گفتگو با اسماعيل نوری علا

مرداد 1387 ـ    ژوئيه و اوت 2008

گفتگو با مهندس کورش زعيم

بخش هفتم

بازسازی زندگی، زير موشک باران!

پيوند به بخش اول        پيوند به بخش دوم         پيوند به بخش سوم

پيوند به بخش چهارم       پيوند به بخش پنجم     پيوند به بخش ششم

پيوند به بخش هفتم        پيوند به بخش هشتم     پيوند به بخش نهم

 

پيشدرآمد:

اکنون 9 ماهی از شروع کار نشريهء سکولاريسم نو می گذرد. در اين راه چند تنی از دوستانم همراه و يار من بوده اند که البته سخت قدردانشان هستم. من و اين ياران تنها به اين دليل قدم در راه انتشاز سکولاريسم نو نهاده و بخش بزرگی از وقت و عمرمان را به آن اختصاص داده ايم که می انديشيم، پس از گذشت سه دهه، ديگر بر همهء ايرانيان انديشنده در مورد اوضاع سياسی ايران، در طی تجربه ای ديرکشنده و دل آزار، روشن شده است که تا حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی کنونی در ايران به يک حاکميت ملی، سکولار و دموکراتيک مبدل نشود مشکلی از ملت ما حل نخواهد شد.  ادامه>>>

**************************************************

نوری علا: آقای زعيم! سال 1361 است. شما از زندان آزاد شده ايد. طبيعی است که فکر و ذکرتان خانواده و کارتان باشد. اما بگذاريد قبل از آن از شما بپرسم که آيا آزاد شدن شما با آزاد شدن بقيهء اعضاء جبههء ملی همراه بود يا نه؟

زعیم: نه، هنوز برخی از شخصیت های تصمیم گیرنده جبهه ملی در زندان بودند.

نوری علا: وضع جبههء ملی در خارج زندان چگونه بود؟

زعيم: اعضای فعال جبهه تصمیم گرفته بودند که تا آزادی همهء چهره های جبهه، فعالیت را متوقف کنند. يعنی، آنها هم که آزاد بودند از فعالیت سیاسی دست کشیده بودند. بنابراین، همه چیز به حالت ایستا درآمده بود.

نوری علا: گفتيد که در زندان به شما خبر دادند که همسر و فرزندانتان از ايران رفته اند. ممکن است در اين مورد هم مختصری توضيح دهيد؟

زعیم: با زندانی شدن من و مطرح شدن شایعهء احتمال اعدامم، همسر آمريکایی ام که در ایران تنها مانده و با خطراتی هم مواجه شده بود تصمیم به ترک کشور می گيرد و در اين مورد از سفير وقت ترکيه در ايران کمک می خواهد. سفیر هم که از دوستان ما بود و با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم به همسرم قول می دهد که اگر به ترکیه بیایند، امکان انتقال آنان را به امریکا فراهم خواهد آورد. بقيهء جزئيات را نمی دانم اما فکر می کنم که همان سفارت ترکیه بود که ترتیب خروج آنها را از مرز کردستان داده بود. همسر و دو فرزند 6 و 4 سالهء من از مرز کردستان عراق بر پشت مادیان روزها از کوه های پر برف و گذرگاه های خطرناک گذر کردند و خود را به ترکیه رساندند. در آنجا سفیر ترکیه به استقبال آنها آمده و بی درنگ ترتیب اقامت و پرواز آنها را به آمریکا داده بود. بچه های داشناک ارمنی هم که قول داده بودند از خانواده من حفاظت و در صورت لزوم آنها را از کشور خارج کنند، روزی که آنها برای کمک به خروج آنها از کشور به خانهء ما مراجعه کرده بودند، دریافتند که روز پیش خودشان رفته اند.

نوری علا: تا آنجا که می دانم زندگی زناشویی شما پايدار نماند.

زعيم: درست است. داستان اين بود که پس از آزاد شدن از زندان همسرم از من خواست که به آنها ملحق شوم و من پاسخ دادم که برای سه سال ممنوع الخروج هستم. گفت همانجور که آنها از کشور خارج شدند من هم بروم. اما من پاسخ دادم که جز از راه قانونی سفر نخواهم کرد. سرانجام همسرم به اين نتيجه رسيد که نمی توان با یک شوهر ایرانی سیاسی زندگی کرد، چون آینده اش نامعلوم و خودش همیشه در خطر است و خانواده اش هم هیچگاه روی آرامش را نخواهند دید. از همين رو از دادگاه تقاضای طلاق کرد.

از آنجایی که من می خواستم برای حفظ زندگی خانوادگی ام آخرين تلاش را هم کرده باشم، تصميم گرفتم هر طور شده به آمريکا بروم و لذا، در سال 62، با وجود ممنوع الخروج بودن، با سپردن وثیقه، اجازهء یک سفر کوتاه گرفتم و به امریکا رفتم. اقدامات طلاق توسط همسرم انجام گرفته و حکم هم غیابی گرفته شده بود و من هم در دادگاه حاضر و اعلام عدم چالش کردم. در ملاقات وکیل همسرم با من که درخواست پنجاه درصد خانه و دارایی های دیگر واقع در امریکا را می کرد، من پاسخ دادم که صد در صد دارایی ها متعلق به اوست و نیازی به دادگاه ندارد. جالب اینست که همسرم وکیلش را از ادعای دارایی ها منع کرده بوده و وقتی پاسخ مرا شنید، به وکیلش گفت: «نگفتم؟!» باری، من بدون اینکه به دادگاه بروم، کلیه اختیارات را به همسرم دادم تا هر جور که مایل است اقدام کند. و خودم به ايران جنگ زده برگشتم.

نوری علا: در حاليکه ظاهراً به نقطهء صفر رسیده بوديد و نوبت و فرصت بازسازی زندگی در وسط جنگ و موشک باران فرا رسيده بود...

زعيم: توصيف خوبی است اين فرصت برای باز سازی. بازسازی اقتصادی برای من آسان بود، زیرا با تخصصی هایی که در زمینهء صنایع و مهندسی ساختمان و مدیریت داشتم، خیلی زود از بخش خصوصی ارجاع کار به دفترم آغاز شد و شرکت من دوباره فعال گردید. بویژه که من از زمان برگشتن به ايران هيچگاه به کارها و پیمان های دولتی علاقه ای نداشتم، مگر اینکه کار ویژه ای بود که چالش مهندسی می طلبید. به همين دليل، پیش از انقلاب، شرکت من، به علت تخصص هایی که داشت، در لیست ویژهء سازمان برنامه قرار گرفته بود.

نوری علا: بعنوان يک سازمان برنامه ای سابق، بسيار علاقه دارم تجربهء شما را با سازمان برنامه در دوران پس از انقلاب بدانم.

زعيم: رابطهء شرکت من با سازمان برنامه بعد از انقلاب هم  ادامه داشت، تا اینکه، در سال 1360، سازمان برنامه و بودجه تصمیم به درجه بندی شرکت های مهندس مشاور، پیمانکاری و صنعتی گرفت. از آنجا که شرکت من هر سه کار را می کرد، نامه نوشتند که باید برای درجه بندی مراجعه کنم تا صلاحیت شرکت ارزیابی شود. در مقررات نوین، شرکت ها می توانستند فقط در یک رشته فعالیت کنند و بایستی شبیه شرکت های تعاونی سهام خود را میان رده های مختلف کارمندی تقسیم نمایند. به این ترتیب، مدیریت و کنترل شرکت ها بسیار دشوار می شد، و با دخالت های شریکان کم سواد و بی تجربه و ناوارد، کارها عملاً می خوابید. من مقاومت کردم و نامه ای شش صفحه ای به رییس سازمان برنامه نوشتم که آنها باید برای تعیین صلاحیت به ما مراجعه کنند، زیرا دانش و تجربهء کافی در کارهای مهندسی و اجرایی ندارند و حق ارزیابی ما را ندارند، بویژه اینکه روش جدید درجه بندی نسخه برداری از کشورهای کمونیستی است و فقط به از هم پاشیدگی شرکت های با تجربه و سابقه دار، کندی کارها، کاهش کیفیت و افزایش هزینه ها خواهد انجامید. آنها اما کلاً، در سطح کشور، کار خود را کردند و تنها پاسخی که به من دادند پیشنهاد ایجاد یک درجه بالای جدید فقط مختص شرکت من بود!

نوری علا: در واقع شما متوجه نسخه برداری حکومت اسلامی از تجربه های شکست خوردهء شوروی ها بوديد. در اين زمينه کاری هم کرديد؟

زعيم: چند ماه پس از زندان، من رساله ای را که برای دکترای خود در رشتهء مدیریت برای دانشگاهی در آمريکا نوشته بودم ولی، به علت ممنوع الخروج بودن طولانی، فرصت ارائه و دفاع از آن را پيدا نکرده بودم، ترجمه کردم  که بصورت کتابی بنام «مالکیت صنایع و پیشرفت صنعتی» منتشر شد. کتاب در انتقاد از سیاست دولتی سازی جمهوری اسلامی بود و سياست ممنوعیت سرمایه گذاری خارجی که همگی درست ناشی از همان نموته برداری هایی بود که شما به آن اشاره می کنيد. من اين متن را، همراه با پیشنهادهایی سازنده و عملی برای پویا کردن اقتصاد صنعتی، بصورت "پیشنهاد برای لایحه" برای کمیسیون صنایع دورهء دوم مجلس شورا نیز فرستادم که تقریباً همهء موارد آن به تدریج در مجلس دوم و سوم به نوعی مطرح و برخی تصویب شد. حال، اين مصوبات چگونه اجرا شدند خود داستان پر آب چشم ديگری است که بماند.

نوری علا: در آن سال ها ديده ام که چند کتاب از شما منتشر شده است. ممکن است در مورد آنها توضيح بدهيد؟

زعيم: بین سال های 61 تا 63، چند کتاب از من منتشر شد که بیشترشان فنی بودند، مانند «مالکیت صنایع و پیشرفت صنعتی»، «چوب»، «تخته»، «طرحریزی کارخانه»، «کتابدستی ریاضییات»، و ترجمه های «مهندسی راه – برشگاهها»، «آینده بشر» نوشته رابرت ویلیام کلارک با مقدمه خو د او بر ترجمه من، و «تئوریهای امپریالیسم» نوشته پروفسور ولفگانگ مومسن با مقدمه خود او بر ترجمه من، و «طبیعت فقر توده ای» نوشته جان کنث گالبریث با مقدمه خود او بر ترجمه فارسی من. کتاب مالکیت صنایع و پیشرفت صنعتی مایه چند لایحه شد، کتاب طرحریزی کارخانه به علت اینکه نخستین کتاب در این زمینه در ایران بود توسط انجمن مدیران صنایع ایران 800 نسخه برای مدیران عامل شرکتهای صنعتی خریداری و توزیع شد، و خواندن کتاب تئوریهای امپریالیسم من توسط استادان به دانشجویان علوم سیاسی دانشگاه تهران و برخی دیگر دانشگاه ها توصیه می شد.

نوری علا: دولت های نخستين حکومت اسلامی، در سال های اول انقلاب اغلب در جاهایی که گير می کردند سراغ متخصصان و قديمی ها هم می آمدند و از آنها کمک می خواستند. آيا اين امر برای شما پيش نيامد؟

زعيم: چرا، آمد. فکر می کنم سال 62 بود که آشنایی به سراغ من آمد و گفت در معاونت دفاع نخست وزیری به کمک من نیاز دارند. او از قول آنها گفت که کشور در معرض خطر بمباران های شهری، شیمیایی و حتی رادیو اکتیو است و هیچ برنامهء دفاع غیرنظامی وجود ندارد. من به دعوت آنها به نخست وزیری رفتم.

نوری علا: يعنی شما اکراهی در کمک کردن به تشکيلاتی که جبههء شما را مرتد کرده و شما و برادرانتان را به زندان انداخته بود نداشتيد؟

زعيم: برای من اصولی وجود دارند که مهمتر از مسائل و مشکلات شخصی و حتی حزبی و سياسی من است. من فکر می کنم وقتی پای منافع ملت ايران پيش می آيد بايد بيشترين تلاش را برای رفع خطر و زیان انجام داد. اين به معنای سازش  با حکومتی نيست که مورد موافقت و يا قبول ما نيیت، بلکه انجام کاری است در محدودهء منافع ملی. در اين مورد می توانم موارد بسياری را مطرح کنم. من هر کاری را که بتوانم و لازم باشد برای حفظ تمامیت ارضی کشور و برای حفظ جان مردم انجام می دهم و هیچ اعتنایی هم به معناسازیهای منتقدان حرفه ای ندارم .

نوری علا: بله. می فهمم چه می گویيد. در وقتش به آن هم خواهيم رسيد؛ چرا که ديدم، مثلاً، خيلی ها به نامه نگاری شما با آقای احمدی نژاد در مورد انرژی اتمی ايراد گرفته اند و ما بايد به آن موضوع هم بپردازيم. عذر می خواهم که در اينجای گفتگومان بحث فرعی ايجاد کردم. برگرديم سر آنچه که می گفتيد.

زعيم: بله. اينگونه حساسيت ها را می فهمم و در وقتش توضيح هم خواهم داد. می گفتم که به من پيغام دادند که کشور در برابر خطر بمباران های شهری و شيميایی و حتی راديو اکتيو بی دفاع است و فکر می کنند من بتوانم در زمينهء دفاعی کمکی باشم. در نخست وزيری مرا به معاونت دفاع رجوع دادند و در آنجا از من پرسیدند چه کمکی می توانم در رابطه با دفاع شهری و غیرنظامی بکنم. من داوطلب شدم که برنامه و سامانهء کلی دفاعی کشور را تدوین کنم. دو سه هفته بعد من برنامه دفاع شهری و غیرنظامی خود را تحت عنوان «Iran Civil Defense Master Plan» تدوین و ارائه دادم که بخشی از آن ساختن پناهگاه های ضد بمب و ضد رادیو اکتیو، یا استفاده از امکانات موجود برای پناهگاه بود. اين برنامه تصويب شد و دولت اعلام کرد که اقدام به احداث پناهگاه هایی برای نجات ساکنان شهرها خواهد کرد. در یکی از فصل های این برنامه من به تشریح و تحلیل توان تهاجمی همسایگان پرداخته و حتا امکان و شرایط دشمنی یا حمله هر کدام را ارزیابی کرده بودم.

نوری علا: شما لابد متعهد به رازداری هم بوديد تا بتوانيد در زمينهء مسائل دفاعی و جنگی مورد مشورت قرار بگيريد.

زعيم: نه چندان. در مورد همين برنامهء دفاعی مثلاً، بايد بگويم که با آغاز جنگ ايران و عراق و تحت تأثير شرايط آن روزها و نگرانی که برای ايران داشتم، در حال نوشتن کتابی دربارهء تکنولوژِی هسته ای، بمب اتمی، دفاع موشکی و هسته ای و غیر نظامی و سیستم های دفاعی در منطقه بودم. معاونت دفاع نخست وزیری که از اين جريان با خبر بود به من تذکر دادند که برنامهء دفاعی خودم را ضمن آن کتاب منتشر نکنم. بعدها هم گفتند که با حذف فصل های مربوط به سیستم های دفاعی همسایگان و سناریوهای مختلف حمله و دفاع در منطقه، انتشار بقیهء کتاب مانعی ندارد.

نوری علا: اين کتاب، با حذف آن فصل ها، چاپ هم شد؟

زعيم: نه. کتاب تایپ شده بود، صدها نگاره و عکس تهیه شده بود و آماده چاپ بود که، به روایت همسایگان، در یک نیمه شب، یک وانت جلوی دفتر ما پارک می کند، دو نفر پیاده می شوند و با کلید خود در ساختمان و دفتر کار را باز می کنند و یک میز تحریر و یک بایگانی چهار کشویی را که در آنها همهء متن و مدارک کتب در حال چاپ قرار داشته با خود می برند. اتفاقا" دو کتاب جدید دکتر شمس الدین امیرعلایی هم که آنها را برای ویراستاری و بازبینی پیش از چاپ به من داده بود در همان کشوها بود. و من ديگر هيچوقت رنگ آن يادداشت ها را نديدم.

نوری علا: دفترتان مشغول چه کارهایی بود؟

زعيم: از کارهای قابل توجهی که در سال های 61 تا 64 انجام داديم، يکی ساختن برج های بتونی 84 متری با قطر 18 متر برای پتروشیمی شیراز بود که با استاندارد کیفی بی نظیری در ایران انجام شد. کار دیگر سازهء تاسیسات رادیو ایزوتوپ انرژی اتمی امیرآباد بود که با یک دودکش بتونی 64 متری برای نخستین بار توسط ایرانی انجام شد و نخست وزیری آنقدر احساس غرور کرد که دستور داد بالای آن را پرچم ایران رنگ کنند، ولی چند روز بعد، در برابر اعتراض فرماندهی جنگ مبنی بر اینکه پرچم ایران توجه خلبانان نیروی هوایی عراق را جلب می کند، مجبور شدند پرچم را پاک کنند. ما در این فاصله موفق شدیم چند تا از عکس از آن بگیریم.

نوری علا: فقدان هماهنگی و نبودن يک برنامهء مرکزی تعيين اولويت ها هميشه اينگونه صحنه های مضحک را بوجود می آورد. حال که صحبت از رآکتور هسته ای اميرآباد که در رژيم گذشته ساخته شده بود يش آمد، بد نيست بفرمائيد که ميان درگيری شما با آن کار در چه حدی بود.

زعيم: در آن زمان، به علت دانش و تجربهء مختصری که من دربارهء سازه های هسته ای داشتم، پروژه های زیادی را به من پیشنهاد می کردند. وقتی بمباران تهران آغاز شده، ترس از آنکه مبادا راکتور هسته ای امیرآباد مورد حمله راکت قرار گیرد، موجب شد که متخصصی را از امریکا بياورند تا پوشش بتونی ضد انفجاری برای آن طراحی کند. ولی در سازمان انرژی اتمی به من گفتند که از نخست وزیری به آنها گفته شده که باید پیش از اجرای طرح، زعیم محاسبات طراح ایرانی - امریکایی را بازبینی کند. من این کار را رایگان انجام دادم اما ضمن یادداشتی که محاسبات را تایید می کرد، اين نکته را نوشتم که بنظر من هیچ نیازی به این پوشش بتونی برای راکتور امیرآباد نیست، زیرا میگ های عراقی به علت موقعیت امیراباد نمی توانند به آن آنقدر نزدیک شوند که بدون هدف قرار گرفتن هدفگیری کنند. موقعیت جغرافیای را شرح دادم و اینکه عراقی ها برای اینکه به اندازه کافی پایین بیایند و هدف پدافند هوایی قرار نگیرنذ فقط می توانند از منطقهء بی بی شهربانو شلیک کنند، که از آنجا هم امیرآباد در تیررسشان نخواهد بود. ستاد جنگ استدلال مرا پذیرفت و، به اين ترتيب، 60 میلیون تومان در هزینهء یک سازهء بی فایده صرفه جویی شد.

نوری علا: ما مرکز اتمی بوشهر را هم از دوران رژيم قبل داشتيم که بعد از انقلاب، آلمانی هایی که آن را می ساختند کار را رها کردند و پروژه راکد ماند. در آن مورد کاری از شما خواسته نشد؟

زعيم: چرا. پس از اینکه نیروگاه نیمه کارهء بوشهر هدف هواپیماهای عراقی قرار گرفت، سازمان انرژی اتمی از من خواست که با دو سه نفر از آنجا بازدید کرده و ارزیابی کنم که آیا خودمان می توانیم آن را بازسازی و حتا راه اندازی کنیم یا نه. من پس از بازدید از خرابی ها گزارش دادم که تکمیل ساختمان دو نیروگاه نیازی به کمک خارجی ندارد و خودمان می توانیم آن را انجام دهیم. و افزودم که اگر اجازهء مذاکره برای بازپس گرفتن تجهیزات مکانیکی راکتور که به آلمان برگردانده شده و برخی از آنها در بیابان های پشت گمرک دوبی دور ریخته شده را بدهند من تضمین می کنم که هر دو نیروگاه را طی سه سال تکمیل کنم.

نوری علا: آنوقت تکليف آمدن روس ها و اين بازی 25 ساله ای که با حکومت اسلامی کرده اند چه می شد؟ مطمئنم که به نامهء شما توجهی نشد.

زعيم: همين طور است. جنگ که تمام شد، دولت چدید بنظرم می رسد که می کوشيد بیشتر با خارجی ها کار کند. بهمین دلیل به گزارش من بی اعتنایی کردند و سراغ ژاپنی ها و دیگران رفتند. سال 1991 بود که پس از ناامیدی از کشورهای غربی، سراغ روسها رفتند. در همان موقع در مصاحبه ای گفتم که روسها نه توان و نه انگیزه تمام کردن نیروگاه دارند و هرگز آن را راه اندازی نخواهند کرد. ولی در هر حال، من آنچه را می دانستم عرضه می کردم، چون هزینه یا دستمزدی دریافت نمی کردم، حرف خودم را می زدم و تقریبا همیشه مسئولان را از رک گویی خود می رنجاندم. بهر حال، دو رویداد رابطه مرا با آنها خراب کرد. یکی نامه ای بود که از رییس سازمان انرژی اتمی و معاون نخست وزیر دریافت کردم که در آن به حالت تحکم نوشته بود که: «باید فلان پروژه را هر چه زودتر آغاز کنيد، وگرنه...» و من هم نامه ای در پاسخ به ایشان نوشتم و در آن گفتم که: «معاونت محترم نخست وزیر و ریاست سازمان انرژی اتمی ایران، سرور گرامی، اگر بلد نیستید مؤدبانه نامه بنویسید، لطفن ديگر با ما مکاتبه نکنید». در عين حال، گويا مدیر کل مهندسی انرژی اتمی از دست «خودسرانه» عمل کردن های من و اینکه معاونت اجرایی سازمان انرژی اتمی دست مرا در کار خود باز گذاشته بود خشمگین بود. در نتيجه، یک روز، دم دروازهء سازمان آغاز به هوار هوار کردن و فریاد زدن کرده، توی سر خودش می زد و فحش های بسیار رکیک ناموسی به خودش می داد که «این زعیم مگر کیست که هر کاری دلش می خواهد می کند، ما را که مسئول هستیم دور می زند، هر کاری که می کند کسی ایراد نمی گیرد؟ پس ما چه کاره هستیم؟ پس ما فلانیم... و فلان...» سرانجام ماموران حراست او را گرفته به اتاقشان بردند، آب قند به او خوراندند و وقتی آرام گرفت به خانه فرستاده بودندش. اين پايان کار من با آن سازمان بود و پس از اينکه خودم اعلام کردم که دیگر با آنها کار نمی کنم، آنها هم بیشتر اموال شرکت مرا در آنجا نگه داشتند و به بهانه های اداری تحویل ندادند و زیان قابل توجهی به من وارد آوردند. 

نوری علا: در پس زمينهء آنچه تا کنون گفته ايد حضور جنگ را کاملاً می شود ديد. با شناختی که طی اين گفتگو با شما پيدا کرده ام، بنظرم می رسيد که نبايد درگيری شما با مسائل مربوط به جنگ را در اين حدودی که گفتيد تمام شده دانست. اينطور نيست؟

زعيم: بهر حال همان ارتباط در زمينهء مسائل دفاعی موجب شده بود که از آن پس، هر از گاهی، یک فرمانده یا مسئول سپاه به دفتر کار من می آمد، نظر خواهی می کرد و کمک یا راهنمایی می خواست.

نوری علا: و به اين ترتيب شما در مسائل نظامی هم وارد شده بوديد. اين هم بايد برای خودش تجربه ای باشد!

زعيم: همينطور است. تلخ و شيرين. حيرت انگيز و دردناک.

نوری علا: موردی قابل گفتن هم به يادتان می آيد؟

زعيم: بگذاريد يک نمونه را برايتان بگويم. وقتی بمباران های شیمیایی عراق در جبهه آغاز شد، یکروز فرماندهی نزد من آمد و نمونه ای از نقاب ضد گازی را که از چین خریده بودند به من نشان داد و گفت اینها کارایی ندارند و پرسيد که آیا من می توانم استانداردی برای نقاب ها تهیه کنم. من عیب های نقاب چینی را برایشان برشمردم و استاندارد نقاب های ضد گاز ناتو را (که برای کتابی که در دست نوشتن داشتم تهیه کرده بودم) به آنها دادم و گفتم از فروشندهء این استاندارد را بخواهید. پس از مدتی آمدند و گفتند که نقاب های خود ناتو را هم خریداری کرده اند، ولی هنوز بچه ها شیمیایی می شوند.

من تعجب کردم و بفکر فرو رفتم. می دانستم که مشکل بايد در نحوهء استفاده از نقاب ها باشد. آنگاه، ناگهان، مسئله برایم روشن شد و پرسیدم «آیا بچه ها این نقاب ها را روی ریش می بندند؟» فرمانده گفت: «البته، ما اجازه نمی دهیم ریش شان را بتراشند». من، بی اختيار، فریاد زدم: «احمق ها، شما بچه های ما را به کشتن می دهید که قیافه اشان اسلامی باشد؟ فوری دستور بدهید بچه ها در جبهه صورتشان را شش تیغه کنند و بعد نقاب ببندند، وگرنه صدای من از این بسیار بلندتر خواهد شد».

چند روز بعد، یکی از فرماندهان ارشد سپاه، در یک برنامهء تلویزیونی شرح داد که چگونه داشتن و گذاشتن ریش باعث نشت گاز به داخل نقاب های ضد گاز بچه ها در جبهه می شده و آنها دستور داده اند مسئله را حل کنند.

نوری علا: من مطمئن هستم که با همهء اين کمک ها کسی شما را خودی و محرم نمی دانست و رابطه کاملاً يک طرفه بود؛ بخصوص که شما هم مطمئناً انتظار پاداشی نداشتيد.

زعيم: همينطور است که می گویيد. در انجام اين کارها معمولاً شما تنها هستيد و گاه به درستی کاری که داريد می کنيد هم شک می کنيد. برای من دوران سختی بود که تشخيص می دادم بايد سختی هايش را تحمل کنم. يک مورد ديگر را برايتان بگويم. پس از ارائهء برنامهء دفاع غیرنظامی، که شامل حفاظت از تاسیسات حیاتی، مانند آب و برق و سوخت و غلات و غیره هم می شد، معاونت های جنگ در پنج وزارتخانهء درگیر در جنگ گاهی مرا به جلسه مشترک خود دعوت می کردند. دغدغهء آنها حفاظت از تاسیساتی مانند تلمبه خانه ها، نیروگاه ها، منابع آب، مخازن سوخت، پالایشگاهها و سیلوهای غله بود. من البته هر بار ایده هایی می دادم، ولی یکبار من از وجود یک مفتول آلیازی در انگلستان خبردار شدم که بنابر مشخصات آن می توانست در برابر ضربه و انفجار راکت مقاومت کند. من دادم یک قطعه شبکه از آن ساختند و آن را به این معاون ها دادم که آزمایش کنند تا اگر پاسخ داد از آن برای حصار دور تاسیسات استفاده کنند. خودم طرح آزمایش آن را با راکت آر پی چی محاسبه کردم و روی کاغذ برایشان کشیدم. بعد گفتم هنگام آزمایش خودم خواهم آمد و تغییرات لازم را برای افزایش کارایی خواهم داد. آنها گفتند که این آزمایش محرمانه است و من اجازه ندارم حضور داشته باشم. من هم با خشمی که ديگر نمی توانستم کنترل اش کنم به آنها گفتم: «زود از جلو چشمانم دور شوید و دیگر اینجا پیدایتان نشود. اين شمایيد که در کشور من نامحرم هستید نه من».

آخرین باری که من برای جلسه به کاخ نخست وزیری خوانده شدم، جلسه ای بود در معاونت دفاع برای تصمیم گیری در مورد الویت ها در مکان یابی پناهگاه ها. در آنجا پنج معاون جنگ پنج وزارتخانه حضور داشتند. مسئله ای که مرا برای حل آن خوانده بودند مخالفت معاون آموزش و پرورش برای ایجاد پناهگاه در دبستان ها و دبیرستان ها بود. معاون وزیر دفاع به آقایان گفت که «مسئله تان را با آقای مهندس زعیم حل کنید». معلوم شد که معاون جنگ آموزش و پرورش در مخالفت خود استدلال می کرد که اگر در مدرسه ها پناهگاه ساخته شود، بجه ها توی تاریکی ممکن است دست اندازی های غیراخلاقی به یکدیگر کنند! من بی درنگ خشمگین شده و گفتم: «مردکه خر! تو می خواهی بجه های ما را به کشتن بدهی که مبادا انگشت بهم برسانند؟ تو انسانی؟» سرانجام مثل اینکه مسئله حل شد و ایشان رضایت داد، هرچند که پایان جنگ اجرای پروژه را غیر ضروری ساخت.

هنگام رفتن، مدیرکل دفاع در حين بدرقه در گوشم گفت که: «آقای نخست وزیر یادداشتی داده اند که ورود با کراوات به کاخ نخست وزیری ممنوع بوده و مهندس زعیم هم باید رعایت کند». من هم پاسخ دادم، به نخست وزیر ...تان بگویید من دیگر به اینجا نمی آیم. اگر با من کار داشتند می دانند دفتر من کجاست».

نوری علا: من بی آنکه بخواهم فداکاری هائی را که جوانان ايران در حفظ کشور از خود نشان دادند کوچک نشان دهم، از گفتن اين نکته نمی توانم خودداری کنم که بيشترين صدمه هائی که در اين جنگ به کشور خود ناشی از ندانم کاری، بی اطلاعی و حتی حماقت های رهبران دفاعی کشور بود که حتی به بديهيات هم توجه نداشتند. داستان غمبار آنچه که «دفاع مقدس» نام گرفته اين جنبهء دل شکن را هم دارد که مرتب آن را زير قالی پنهان می کنند و فقط از جنبه های حماسی سخن می گويند. ببخشيد. می گفتيد...

زعيم: وقتی تخصص تحقير شود و متخصص جای خود را به مؤمن بدهد از اين مطالب بسيار پيش می آيد. در اينجا بد نيست که به يک تجربهء ديگر هم اشاره کنم. یکروز همان فرمانده سپاه که گهگاه برای نظرخواهی به سراغم می آمد، سراسیمه وارد دفتر من شد و گفت: «آقای مهندس کار خراب شده و به من گفته اند نظر شما را بخواهم». پرسیدم: «چه شده؟» با دست پاچگی گفت: «آقا [منظورش رییس جمهور بود] امروز دستور دادند دو موشک به بغداد شلیک شود. در سپاه ارزیابی می کنند که هرچند اکنون صدام توان زدن تهران را با موشک ندارد، ولی چند هفته طول نخواهد کشید که این توان را خواهد یافت. نظر شما را می خواهند و اینکه چه می شود کرد؟» من گفتم که: «این کار بسیار نابخردانه ای بوده و بگویید فوری دستور را لغو کنند». او گفت: «ديگر دیر شده و موشک ها شلیک شده اند و هر آن به بغداد خواهند رسید». من گفتم: «پاسخ عراق دو سه هفته دیگر نخواهد بود و به دو سه ساعت هم نخواهد کشید و تهران را به تلافی خواهد زد». به ساعتم نگاه کردم، نزدیک سه بعد از ظهر بود. گفتم: «تا ساعت پنج ما باید منتظر تلافی باشیم». گفت: «آخر آنها موشک ها شان برد لازم را ندارند». پاسخ دادم که: «این کاری ندارد، خرج آنرا کم می کنند که بردش افزوده شود». پرسید: «آیا راستی می توانند به این سرعت این کار را بکنند؟» گفتم: «البته، این که کاری ندارد، تازه کارشناسان خارجی هم به آنها کمک می کنند». و او از دفتر من دوان دوان بيرون رفت .

من يقين داشتم که عراق بیدرنگ تلافی خواهد کرد. به همين دليل هم فوری تلفن را برداشتم و به همهء خویشان نزدیک و دوستانم گفتم که تهران را تا دو ساعت دیگر می زنند و آنها بهتر است به دیگران هم خبر بدهند و پناه بگیرند. بعد يادم آمد که خواهرم در بيمارستان آبان بستری است و تازه جراحی داشته است. حدود یک ربع به ساعت پنج بود که دوان دوان خود را به بیمارستان آبان رساندم. کنار تخت خواهرم نشستم و به او گفتم که ممکن است به همين زودی یکی دو تا موشک به تهران بخورد، و او بهتر است آرام باشد و تکان نخورد که بخیه ها پاره می شود.

داشتم شرح می دادم که «احتمالاً هدف عراقی ها پادگان های توی شهر باشد، مانند پادگان ایرانشهر و ...» و هنوز سخنم را تمام نکرده بودم که صدای نخستین انفجار برخاست. صدا آنقدر بلند بود که خواهرم از تخت بالا پرید. انفجار بعدی چند لحظه بعد و کمی دورتر رخ داد. يک ساعت بعد، وقتی به دفترم، که بین خیابان آبان و خیابان ایرانشهر قرار داشت، برگشتم ديدم که انفجار برخی شیشه های دفتر مرا هم شکسته است.

نوری علا: شانس آورديد شما را بعنوان غيبگو و مدعی ارتباط با عالم غيب دستگير نکردند.

زعيم: به غيبگویی نيازی نبود. فقط کمی آگاهی و تعقل می توانست جلوی خيلی چيزها را بگيرد.

نوری علا: مگر غيبگویی از نظر بی اطلاعان و بی عقلان جز اين است که شما می کرده ايد؟

زعيم: اين هم نظريهء جالبی است.

نوری علا: می فرموديد...

زعيم: بله. می گفتم. می بينيد که خاطره پشت خاطره می آيد. يادم است که پس از مدتی که تهران موشک باران می شد، و بویژه پس از اينکه عراق به شلیک دو موشک همزمان دست زده بود و ایران، در برابر آن، هیچ کار مشابهی نمی توانست انجام دهد، همان فرمانده دوباره به دفتر من آمد و گفت که: «نه پدافند هوایی و نه اسکاذها، هيچ کدام نمی توانند موشک های عراق را بزنند، آیا شما ایده ای دارید؟» من گفتم که: «راکت های ما را می توان مجهز به گرما یاب [يا «سنسور»] کرد، ولی سنسورهایی که ما داريم فقط می توانند یک میدان بزرگ گرمایشی مانند هواپیما را تشخیص دهند، نه هالهء گرمایشی این موشک ها را». و برايش توضيح دادم که: «اما حالا که موشک های عراقی جفت جفت شلیک می شوند تصور می کنم که راکت های ما بتوانند میدان موشک ها را تشخیص دهند». طولی نکشید که آنها همین کار را کردند و در دو نوبت موشک های جفتی شلیک شدهء عراق را روی آسمان تهران زدند. تصور می کنم پس از آن حمله به تهران کاهش یافت یا به پایان رسید.

نوری علا: کم کم داريم به يک سناريوی تازه در مورد جنگ ايران و عراق می رسيم.

زعيم: سناريویی که هم خنده دارد و هم گريه. وقتی عراق مناطق صنعتی کشور را بمباران می کرد، کارخانه های اصفهان، اهواز و بوشهر و شهر صنعتی اراک بیش از همه در خطر بودند و آسیب می دیدند. یکروز یکی آمد دفتر من و پرسید که آیا من می توانم توضيح دهم که هواپیماهای عراقی چگونه می توانند از لای رادارهای اراک نفوذ کنند و کارخانه ها ما را بمباران کنند؟ من نقشهء جانما [ يا محل استقرار] رادارها را خواستم. وقتی یک نقشه دستنویس را آوردند و من مطالعه کردم، زدم زیر خنده. گفتم: «شما برای جت های عراقی یک جاده ساخته اید. رادارهای دوربرد را روی زمین گذاشته اید و کوتاه برد را روی تپه. در نتیجه آنها نمی توانند از پایین نفوذ کنند ولی با کمی ارتفاع می توانند از روی تپه گذر کنند و شهر صنعتی را بمباران کنند. اما اگر جای رادارها را عوض کنید، آنوقت اگر آنها از میان دو رادار گذر کنند پدافند هوایی به آسانی آنها را می زند، و اگر بخواهند از فراز رادار دوربرد روی تپه گذر کنند، بخاطر ارتفاع زیاد از منطقه صنعتی دور خواهند شد و مجبورند دور بزنند و برای بمباران ارتفاع خود را کاهش بدهند. آنگاه شما با پدافند سرنگونشان می کنید». آنها هم رفتند و همین کار را کردند و پس از آن عراق یکی دو تا بمب افکن را بر فراز اراک از دست داد و از بمباران آنجا منصرف شد. می بينيد که آنچه من می گفتم نيازی به تخصص نداشت و فقط کافی بود که آدم کمی به قواعد و امکانات کار توجه کند.

نوری علا: اين داستان ها که می گوئيد بايد به سراسر دوران جنگ تعلق داشته باشند و تنها به سال 1362 که اين بخش گفتگو را از آن شروع کرديم منحصر نمی شوند. درست است؟

زعيم: بله. همين طور است. ماجراهای شرح داده شده کرونولوژی دقیقی ندارند و برخی از آنها در سال های 63 و 64 رخ داده اند.

نوری علا: بدين ترتيب اين بخش به سه سال اول جنگ و خود جنگ اختصاص يافت. حال آنکه جنگ تا 68 ادامه داشت. اما، پيش از ادامهء اين حديث اجازه دهيد بپرسم که سرگذشت برادرتان، سيامک، به کجا کشيد؟

زعيم: در سال 1363، به ما خبر دادند که برادرم را در میان استادیوم فوتبال شهر آمل تیرباران کردند.

نوری علا: لابد به دليل آنکه او و يارانش در آمل بود که دست به قيام مسلحانه زده بودند.

زعيم: همينطور است.

نوری علا: نمی خواهم داستان را به احساسات شخصی بکشانم. اما اين اعدام در خانوادهء شما چه تأثيزی داشت؟

زعيم: پس از اعدام سیامک، وقتی مادرم برای دریافت لباس های او به اوین مراجع کرده بود، چهره اش جدی و بی احساس بود. مامور زندان از مادرم پرسیده بود که چرا از مرگ پسرش غمگین نیست؟ و مادرم گفته بود: «این یک افنخار است که بدست شماها کشته شده!» البته به خانه که رسیده بود تا چند روز فقط گریه می کرد و از خواب و خوراک افتاده بود، زیرا مادرم عاشق برادرم سیامک بود و او را می پرستید. سال های سال طول کشید تا پدر و مادرم توانستند محل دفن مخفیانهء او را در گورستانی در آمل کشف کنند.

نوری علا: بگذاريد اين بخش را با اين نکته تمام کنم که در طول انتشار اين گفتگو من چندين و چند نامه از دوستان و آشنايان برادرتان داشته ام. بگذاريد با آوردن تکه هائی از دو نامه اين بخش را تمام کنيم. در نامهء اول نوشته شده: «اگرچه طراحی قيام آمل از اشتباهات اصلی سيامک زعيم بود، اما آنچه آقای مهندس زعيم در مورد پايداری برادرش می گويد کاملاً درست است. سيامک تا به آخر شجاعانه مقاومت کرد». دوست ديگری هم نوشته است: «به آقای مهندس زعيم بگوئيد که من برادر ايشان را می شناختم و جانم را مديون او هستم چرا که او، در زير شديدترين فشارها و شکنجه ها، مرا لو نداد. من با بسياری از عقايد او موافق نبودم و نيستم اما اين واقعيت چيزی را از احترام من به او کم نمی کند».

 ادامه دارد

پيوند به بخش اول        پيوند به بخش دوم         پيوند به بخش سوم

پيوند به بخش چهارم       پيوند به بخش پنجم     پيوند به بخش ششم

پيوند به بخش هفتم        پيوند به بخش هشتم     پيوند به بخش نهم

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630