بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه

فصل چهل و پنجم ـ اعلام جمهوری

          در آنگورا، بعد از اتمام کار کنفرانس صلح لوزان، گفته می شد که «جنگ تمام شد، پس زنده باد جنگ» و بدينسان مصطفی کمال، اين ترک اهل مقدونيه، به نخستين هدف خود رسيده بود. او ترکيه را نجات داده و احيا کرده بود و يک امپراتوری در حال مرگ و فروپاشی را که در چنگ دشمنان خود اسير بود تبديل به يک دولت منسجم يک دست ساخته و دوستان بالقوۀ خود را وادار به رسميت شناختن آن کرده بود. آنچه موجب اين موفقيت محسوب می شد تشخيص فوريت هدف و داشتن روش خردمندانه ای بود که شعله های يک انرژی و سرزندگی شديد آن دو را به هم جوش داده بود. کمال، اين واقع گرای عصری واقع گريز، تشخيص داده بود که امکانات چيستند، و آن ها را هدف قرار داده و در پی شان رفته بود. حال آن که هم دوستانش در کار او شک داشتند و هم دشمنانش امکان موفقيتی در آن نمی ديدند. آنچه او انجام داده بود از يکسو مستلزم داشتن قدرت پيش بينی عظيمی بود و، از سوی ديگر، از او شکيبايي عميقی می طلبيد که با خلقيات او تضاد داشت و تنها از  طريق اعمال يک نظم شديد شخصی به دست می آمد. همچنين داشتن يک حس درونی تشخيص ضرورت ها، و درک روانشناسی دوست و دشمن، و توجه به مسئوليت ها و اجرای قاطع آن ها نيز در اين مجموعه جا داشت. و درست بخاطر اين کيفيات شخصيتی او بود که اکنون قدرتی که کمال از آغاز جوانی خويش آرزويش را داشت در دستان اش قرار گرفته بود. او، يک بار در جوانی، با خيره سری گفته بود: «خواهيد ديد که من هم کسی خواهم شد!» و اکنون، پس از سال ها سرخوردگی، در 42 سالگی واقعا کسی شده بود.

          به طور کلی، کاری که او انجام داده بود، صرفنظر از ويژگی های سياسی اش، کار سربازی بود که، در عين حال، مردی متبحر در برنامه ريزی، سازماندهی، تصميمات فی البداهه و عمل قاطع محسوب می شد.

با اين همه اکنون او در موقعيتی قرار گرفته بود که موفقيت در آن امری بالاتر را می طلبيد؛ امری که ملغمه ای بود از توانايي های يک تغييردهنده، يک پيامبر، و يک دولتمرد. در واقع اکنون که او توانسته بود کشور خويش را نجات دهد، هدف بعدی اش چيزی نمی توانست باشد جز خلق کشوری نوين از دل آن بصورت تغييؤ شکل کامل جامعۀ ترک. برای اين کار او بايد نظم اجتماعی قرون وسطايي کشورش را، که قرن ها بود بر اساس اسلام شکل گرفته بود، کنار گذاشته و نظمی نوين را که بر بنيان تمدن مدرن غربی ساخته می شد، جايگزين ان کند. او در اين مرحله نيز همچنان با همان روحيۀ سربازی به وظايف جديد خود می نگريست و می دانست که زمانی برای استراحت و آرامش پيش از شروع مبارزه وجود ندارد.

بدينسان مبارزه ای جديد، همچنان به رهبری «غازی»، آغاز شد. اما در اين جنگ ديگر نمی شد از اسلحۀ مادی استفاده کرد. اکنون هنگام توسل به اسلحه ای اخلاقی بود؛ هر چند که نحوۀ حرکت و تاکتيک های اين مبارزه با آن مبارزۀ ديگر شباهت فراوان داشت. اکنون نيز، همچون گذشته، کار بايد در مراحلی تدريجی انجام می گرفت؛ با اين تفاوت که اين بار برای تعين سرعت تغيير اختيارات او بسی بيشتر بود. او، که در برنامه ريزی دورانديش و در اجرای برنامه عملگرا بود، چند سالی قبل تر، يعنی در 1920، تصميم گرفته بود که برنامۀ عظيم تحول اجتماعی مورد نظرش برای وجدانيات و آيندۀ ملت خود را به صورت رازی ملی در ذهن خود نگاهدارد و تنها وقتی آن را بر همه آشکار سازد که وقاش رسيده باشد. و اکنون وقت را مناسب می دي و حس می کرد که کشورش آماده است تا وارد مرحلۀ جديدی از توسعۀ خود شود.

          اما، همانگونه که «فليح رفيکی» نوشته است، ترکيه هنوز به يک کشتی شبيه بود که ساحل را به قصد درياهای گشوده ترک کرده باشد اما در ميان همۀ کارکنانش فقط کاپيتان بداند که مقصد کجاست. اين نکته را که برای ترکيه چه مقصدی در پيش بود فقط کمال می دانست چرا که او مدت ها بود در مورد آن تصميم خود را گرفته بود. او، در تمام طول سفر صبورانه اس به سوی پيروزی ـ از سامسون تا ارض روم، سيواس، آنگورا، اسميرنا، و عاقبت لوزان ـ هدف سفر در ذهن خود او کاملاً روشن بود. او مصمم بود که ترکيه را به يک جمهوری مبدل کند و اکنون برای تحقق طرح های خود در موقعيتی مقتدرانه قرار داشت.

پيروزی در جنگ، و دستيابی به يک قرارداد صلح شرافتمندانه، موقعيت او را به اوج رسانده بود. پارلمان جديد ـ دستچين شده به وسيلۀ خود او ـ و يک حزب جديد که او خود موسس و رهبر آن بود اکنون بر او شاهراه های جديدی به سوی قدرت را گشوده بودند؛ و آغاز تحولات عميقی که در نظر داشت تنها مستلزم انتخاب وقت درست و تاکتيک های موثر بود.

          فکر ايجاد جمهوری در طول تابستان و هنگامی که هنوز کنفرانس لوزان برقرار بود در ذهن او شکل قطعی خود را يافت. او طرح اوليۀ قانون اساسی اين جمهوری را تهيه کرده و محرمانه به «سيد»، که وزير دادگستری اش بود و در امر انحلال سلطنت و امور حقوقی ديگر نيز به او مشورت داده بود، سپرد. سيد اصول مطرح شده در اين نسخۀ اوليه را از نظر حقوقی درست دانست و متن را با برخی تغييرات پيشنهادی به او پس داد. کمال هم آن را تا فرارسيدن زمان امضای قراداد صلح به کناری گذاشت.

          حال، با امضا شدن قرارداد صلح، وقت  آن رسيده بود که فکر خود و متن تهيه شده را با ياران نزديکش در ميان بگذارد. او در يک ميهمانی شام در چانکايا، که «فليح رفيکی» و چند تن از روزنامه نگاران مورد اعتمادش نيز حضور داشتند، برای حضار گفت که امدتی است مشغول خواندن تاريخ انقلاب کبير فرانسه بوده است. و در مورد واژۀ «رپپوليک» ـ که در ترکی به «جمهوريت» ترجمه می شود ـ يادداشت هايي برداشته است. سپس دستور داد فرهنگ لغتی را بياورند تا معلوم شود معنای واقعی اين واژه چيست. در فرهنگ آمده بود که اين کلمه به معنای «انتخاب عمومی» است. سپس بحثی در مورد معنای دقيق اين واژه درگرفت و در اواخر بحث بود که کمال طرح خود را، که توضيح داد که هنوز کامل نشده و بايد کار بيشتری روی آن صورت بگيرد، مطرح کرد و از دوستانش خواست که آن را در ميان خود به بحث بگذارند تا در زمان مناسبی در حزب مطرح شود.

يکی از حضار پرسيد «آيا پس از اين که شما رييس جمهور شديد همچنان رييس حزب هم باقی خواهيد ماند؟» کمال با برقی در نگاهش پاسخ داد: «اگر بين خودمان بماند، بله». اما وقتی شخص ديگری، با اشاره به طول مدت رياست جمهوری، از او پرسيد که «آيا شما برای همۀ عمر رييس جمهور خواهيد بود؟» با ادب نسبت به طرح اين پرسش اعتراض کرد.

          خبر به سرعت پخش شد؛ و همچنانکه مطبوعات آن را به عنوان «اخبار شنيده شده» نقل می کردند، کمال اهداف واقعی خود را طی مصاحبه ای با يکی از روزنامه های وين در اطريش به نام «نشريه آزادی نو» برای جهانيان فاش کرده و توضيح داد که «ترکيه هم اکنون هم جمهوری است و فقط اين نام را بر خود ندارد». نخستين مادۀ قانون اساسی جديد جمهوريت را تعريف کرده و اعلام می داشت که «حاکميت کشور از آن ملت است». و ماده دوم بيان می داشت که تنها نمايند] ملت مجلس شورای ملی است. او در اين مصاحبه گفت: «با جمع اين دو ماده است که ما به يک واژۀ واحد می رسيم که جمهوریت باشد... در مدت زمان کوتاهی شکل حکومتی ترکيه که هم اکنون تحقق يافته است به وسيلۀ قانون تأييد خواهد شد و همانگونه که جمهوری های مختلف اروپا و آمريکا با همۀ تفاوت های ظاهری در گوهر يکی هستند، تفاوت جمهوری ترکيه با ساير جمهوری ها نيز صرفاً تفاوتی ظاهری است».

          اين مصاحبه «آنکارا» را تکان داد. مفهوم جمهوريت با دولت سنتی اسلامی در تضاد کامل بود. و اين اولين باری بود که اين «واژۀ زشت» در يک متن ترکی به کار می رفت. خطر تغيير دلهره ايجاد کرد؛ چه در مطبوعات استانبول و چه در بخش های مختلف پارلمان که هنوز در آن تمايلی جدی به جمهوری خواهی وجود نداشت. کمال تشخيص می داد که به بحث گذاشتن اين موضوع می تواند خطرناک باشد و لذا لازم است که، پيش از آن که اپوزيسيون وقت پيدا کند که متحد شود، آن را به وسايل ديگری تحميل کرد.

          پارلمان جديد چشم به راهنمايي های او داشت و او، در هفته های حساس نخست، کوشيد هيچ کدام از جلسات آن را از دست نداده، و حضوری فعال داشته باشد؛ قبل از شروع هر بحث مطالب لازم را بيان کرده و نظر خود را در موافقت و يا مخالفت با آن به روشنی بيان کند.

يک بار، وقتی که عده ای به موافقت نسبت با موردی دست بلند کرده بودند، کمال به سرعت گفت: «لطفا دست هاتان را پايين بيندازيد! به نظر می رسد که من مطلب را خوب توضيح نداده ام!» و سپس همراه با توضيحات بيشتر به نمايندگان گفت که از آن توقع دارد که مورد مزبور را رد کنند. سپس، رای گيری مجدد، موضوع رد شد. او همواره با شکيبايي تمام مشغول تدريس چند و چون دولت مدرن غربی به نمايندگان بود. يک بار يکی از روحانيون در حين اجرای يک خطابه با خشم پرسيد: «اين کلمۀ مدرن يعنی چه؟» و غازی پاسخ داد:« يعنی آدم بودن. آقا! معنايش آدم بودن است!»

پارلمان جديد از پارلمان نخست جوانتر و خوش فکر تر بود و با تعريفی که کمال از پارلمان داشت و آن را «مجمع روشنفکران» می خواند مطابقت می کرد. از اشخاص مزاحمی که اغلب در بحث های جدی اختلال ايجاد می کردند خبری نبود و جای آن ها را گروهی از نويسندگان، روزنامه نگاران، و مردان حرفه ای که همگی از لحاظ ذهنی بالغ تر و از لحاظ قدرت درک به افکار غربی متمايل بودند گرفته بودند.

          با اين همه فکر جمهوريت چنان غريبه بود که جريانات مخالفت را از راست و چپ مجلس بر می انگيخت. نمايندگان سرسختی که با هر گونه تغيير شديد مخالفت کرده و می کوشيدند به هر قيمت که شده قدرت خلافت را حفظ کنند، با گروه ديگری که می گفتند اگر کشور جمهوری شود لازم است که خليفه رييس جمهور باشد همصدا شدند؛ برخی از نمايندگان مترقی بيشتر نگران توازن قوا بودند؛ برخی به ايجاد يک سلطنت مشروطه تمايل داشتند و خليفه را چنين پادشاهی می ديدند؛ برخی هم جمهوری خواه بودند اما خواست خود را مشروط به اين می کردند که يک جمهوری دموکراتيک بر بنياد مدل های غربی فرانسوی و يا آمريکايي بوجود آيد، چرا که می ترسيدند جمهوريت در دستان کمال تبديل به ديکتاتوری خاصی از نوع جمهوری های امريکای جنوبی و اتحاد جماهير شوروی شود. رئوف و علی فواد، که در باطن هر دو طرفدار سلطنت مشروطه بودند، با اين عقيده آخر موافقت داشتند و از نقشه های کمال دلخوش نبودند. نسبت به عمل آشکار کمال مبنی بر تحميل جمهوريت بر پارلمان به عنوان يک امر انجام يافته نيز نارضايتی هايي وجود داشت.

          کمال در برابر اين مخالفت ها و مقاومت ها نقشه ای دقيق داشت و بر اساس آن دست به ايجاد بحران در داخل کابينه زد. ماجرا از اين قرار بود که مسئوليت انتخاب وزيران همچنان با پارلمان جديد بود و اين امر به مانورهای شخصی و گروهی امکان بروز می داد و موجب می شد که کابينه دارای انسجام کافی نباشد. در اين ميان، يکی از گروه های داخل حزب، که کمال آن را «اپوزيسيون مخفی» می خواند، برای هر وزارت خانۀ بدون وزير دو نامزد معرفی کرد که يکی شان رئوف بود ـ برای معاونت رياست پارلمان که علی فواد از آن کناره گرفته بود. کمال با اين نامزد کردن ها مخالف بود و برای اين که بلوف مخالفين را خنثی کند به فتحی و ساير وزرا دستور داد تا دسته جمعی از شغل خود استعفا داده و از پذيرش پستی در کابينۀ جديدی که به وجود می آمد خودداری کنند. بدينسان مخالفين مجبور به آن بودند که وزرای متعددی را پيشنهاد نمايند. و اين به معنای آن هم بود که پارلمان بايد دست خود را رو کرده و آشکارا با کمال درگير شود. امری که او بخوبی می دانست نمايندگان قادر به انجامش نيستند.

در اين اوضاع و احوال او  اجازه داد تا شايعه ای پخش شود، مبنی بر اينکه کمال قصد دارد، با استظهار به پشتيبانی مردم و ارتش و با کمک گارد رييس مجلس، در صورت مقاومت نمايندگان، دست به اقدام بزند. گروه های مخالف در غياب رئوف کوشيدند اختلافات خود را کنار گذاشته و ليستی از وزرای مورد توافق همه را فراهم کنند. اما اين کار به نتيجه ای نرسيد و فضايي را در پارلمان بوجود آورد که کمال تصميم گرفت آن را نوعی هرح و مرج بخواند. آنگاه، وقتی که کشور دو روز بدون دولت سر کرد، او تصميم گرفت دست به عمل بزند و برای اين کار چند تن از دوستان خود، و از جمله عصمت و فتحی، را برای شام به چانکايا دعوت کرده و هنگام صرف شام به آن ها گفت: «ما فردا اعلام جمهوريت خواهيم کرد!» کسی با او مخالف نبود. کمال در مورد تاکتيک هايي که بايد اتخاذ شود برای فتحی و همکارانش توضيحاتی داد و مجلس شام تمام شد.

          آنگاه کمال و عصمت تنها ماندند و مشترکا متن تغييراتی که بايد در قانون اساسی برای تبديل کشور به جمهوری بوجود آيد را تهيه کردند و اين جمله را به قانون اساسی افزودند که : «شکل دولت در کشور ترکيه جمهوری است». پيش بينی قانونی آن بود که رييس جمهور، به عنوان رييس دولت، به وسيلۀ مجلس شورای ملی انتخاب شده و او نخست وزير را بربگزيند و نخست وزير هم مسئول انتخاب وزرا باشد. بدين سان، با تصويب اين مطالب پارلمان ديگر در معرفی وزرا نقشی نداشت و تنها وزارت آن ها را بايد به تصويب می گذاشت. اين فرمول نيرويي را که کمال به آن نيازمند بود تضمين می کرد.  

روز بعد، متن تهيه شده تقديم جلسۀ عمومی «حزب مردم» شد که اکنون از لحاظ قدرت سياسی نهاد برجسته ای بحساب می آمد. کمال، بر طبق قرار قبلی خود با فتحی، برای حکميت در بحث دعوت شد. او، بيشتر به اين بهانه که صبح آن روز در دندانسازی بوده است و دندان های جديدش هنوز جا نيفتاده اند و صدايش زنگ خاصی پيدا کرده است، فقط سخنان اندکی ايراد کرد. اما آن چه گفت دقيق و حساب شده بود. او توضيح داد که شکل فعلی حکومت ترکيه بر بنياد يک اشتباه اساسی گذاشته شده است و به تک تک نمايندگان مجلس اجازه می دهد که در انتخاب تک تک وزيران اظهار نظر کرده و به يک معنی بر آن ها کنترل داشته باشند. اکنون تجربۀ عملی ضعف های اين سيستم را روشن کرده است و او، برای تصحيح سيستم، تصميماتی گرفته است که عرضه خواهند شد. سپس متن اصلاح شده قانون اساسی به وسيلۀ عصمت خوانده شد. زمزمۀ نارضايتی در ميان اعضای حزب ـ که خود را يک باره با تغيير قانون اساسی مواجه می ديدند ـ در گرفت؛ اما وزير دادگستری توضيح داد که متن جديد واجد هيچگونه تغيير عمدۀ جديدی نيست و تنها از قانون موجود ابهام زدايي می کند.

          جلسه با وجود چندين اعتراض نمی توانست کاری جز پذيرفتن متن جديد قانون اساسی انجام دهد، و لذا، پذيرش آن از جانب مجلس شورای ملی در عصر همانروز چيزی جز عملی تشريفاتی نبود. مقامات مذهبی بهت زده و ساکت بودند و در آن ميان شاعری به نام محمد امين جمهوری آنکارا را به حکومت تاسيس شده به وسيلۀ پيامبر اسلام در 1400 سال پيش تشبيه کرد. کمال با 158 رای به رياست جمهوری برگزيده شد. اگرچه رای منفی وجود نداشت اما تعداد رای ممتنع بيش از صد عدد بود.

جلسه با برگزاری مراسم دعا برای پيروزی آيندۀ جمهوری به پايان رسيد. خبر اعلام اين جمهوری در سراسر کشور با شليک 101 گلوله توپ جشن گرفته شد. آن روز 29 اکتبر 1923 بود. کمال، که يک باره دندان هايش جا افتاده بود، با نگاهی که هميشه به مغرب زمين داشت به خاطر اين «اتفاق تاريخی» از «رفقا»يش تشکر کرده و به تأثير اين تصميم بر جهان خارج تأکيد نمود و گفت: «به خاطر نام جديدی که کشور و دولت ما يافته است ملت ما نيز در نشاندادن کيفيات و امتيازاتی خود به جهانيان با موفقيت بيشتری روبرو خواهد بود و جمهوری ترکيه می داند که از اين پس چگونه در عمل نشان دهد که در ميان ملل جهان دارای جايگاه شايسته ای است».

          او عصمت را به نخست وزيری برگزيد، با علم به اين او می تواند نياتش را در پارلمان به کرسی بنشاند، درست همان گونه که در ميدان جنگ و کنفرانس لوزان نشان داده بود. در مورد فتحی و عقايد ليبرال تر او اما احساس اطمينان چندانی نمی کرد. يک عصر در چانکايا، هنگامی که حضار مشغول گفتگويي ظاهراً انقلابی بودند، فتحی وارد شد. کمال بلافاصله ميهمانانش را ساکت کرد و گفت: «بچه ها ساکت! دولت دارد می آيد!» عاقبت فتحی را برای رياست مجلس شورا در نظر گرفت و، بدينسان، توانست ـ با استادی ماهرانه ای از طريق وقت شناسی، تاکتيک های غافلگيری و ارعاب پوشيده ـ قدرت کامل ترکيه را در دست بگيرد. او اکنون از سه جهت به رياست رسيده بود. هم رييس حکومت بود و بر دولت و کابينه رياست داشت، هم رييس پارلمان بود و هم رهبر حزب مردم. يک بار، وقتی «توفيق روستو»، تحسين کنندۀ هميشگی او از دوران سالونيکا، او را «پدر، پسر، و روح القدس خواند» کمال با برقی در چشمانش گفت: «تو راست می گويي، اما اين را به کسی نگو».

 

          در استانبول صدای شليک صد و يک توپ رئوف را از خواب بيدار کرد تا دريابد که جمهوريت برقرار شده است. اعلام ناگهانی جمهوريت، آن هم بدون هيچ اشاره ای به او، علی فواد، و رفعت، شکاف بين کمال و ياران قديمی اش را تا حد مخالفت آشکار عميق کرد. مطبوعات استانبول نيز به وضوح به انتقاد پرداختند حال آن که مطبوعات آنکارا از اين گونه آزادی ها نداشتند و بيشتر سخنگوی کمال محسوب می شدند. يکی از مطبوعات استانبول مقاله ای با عنوان «زنده باد جمهوری!» منتشر کرد و نحوۀ اعلام آن را به «گذاشتن هفت تيری روی شقيقۀ ملت» تشبيه نمود و نوشت قدرت هايي را که به شخص غازی اعطا شده  هيچ سلطانی نداشته است. نيز تذکر داد که غازی تا چه حد با جورج واشنگتن تفاوت دارد که در تمام دورانی که ـ قبل از انتخاب او به رياست جمهوری ـ پارلمان آمريکا شش سال تمام را صرف نوشتن قانون اساسی کرد او دور از آن در مزرعه خود به سر می برد.

          اين نظرات در اصل به رئوف و پيروان او متعلق بود. او اکنون که در برقراری يک سلطنت مشروطه موفق نشده بود به جمهوريت علاقه نشان می داد اما معتقد بود که بايد قانون اساسی آن به دقت مورد مطالعه قرار گرفته و سپس اعلام می شد. او، در مورد روش جديد انتخاب کابينه که در مجلس اول رد شده بود، می گفت: «شما از داشتن يک دولت مقتدر سخن می گوييد. من از عبارت دولت مقتدر کابينه ای با تجربه را مستفاد می کنم که با وظايف و حقوق خود آشناست و بر بنياد حاکميت مردم عمل می کند. اما وقتی که می بينم برخی کسان دولت مقتدر را به معنی کابينه ای که کشور را با مشت آهنين می گرداند می فهمند به حيرت می افتم». سخنان رئوف عامداً در آنکارا دچار سوء تعبير شد. کمال، که رئوف و اطرافيانش را جبهۀ مخالف بالقوه ای می ديد، تصميم گرفت او را بی اعتبار کند و، در نتيجه، نوعی واکنش منفی را دامن زد. گفته شد که رئوف به ديدار خليفه رفته و اين ديدار به راحتی به شراکت او در توطئه ای برای اين که خليفه را به کار سياسی بکشاند تعبير شد.

          رئوف در چنين فضايي عازم آنکار شد. در ايستگاه علی فواد، رفعت، کاظم کارابکر و آجودان خليفه و جمعيتی از هواداران او، که شامل پرسنل نيروی دريايي و شاگردان دانشکده پزشکی می شد، او را بدرقه کردند. کاظم کاربکير رئوف و همراهانش را با چنين جمله ای حمايت کرد: «من موافق جمهوريت اما مخالف حکومت فردی هستم». و، بدينسان، چهار تن از بنيانگزاران انقلاب آشکارا صدا به مخالفت با کمال برداشتند.

          در همين زمان، کمال، هنگامی که در باغ خانۀ خود قدم می زد، دچار حملۀ قلبی شد. اين حمله خفيف بود اما بيهوشی کمال چندان به طول انجاميد که خودش بعدها به علی فواد گفت: «حس کردم سری به دنيايي ديگر زده ام». دکترها تعداد سيگار او را به دو يا سه عدد در روز کاهش دادند و برايش دستور غذايي خاصی را تعيين کردند که قرار شد لطيفه آن را با قدرت تمام اعمال کند. فؤاد هم به او توصيه کرد که بيشتر مواظب سلامت خود باشد، چرا که او هنوز به نيمه عمر طبيعی خود هم نرسيده است. کمال به فواد در اين مورد قول داد. دکترها نوشيدن عرق راکی را نيز برايش ممنوع کرده و تنها گيلاسی ويسکی گهگاهی را اجازه داده بودند. اين اتفاق قبلاً برای سلطان عبدالحميد هم افتاده بود.

          رئوف، در مورد وضع پيش آمده برای کمال، گفتگوی کوتاهی با او در چانکايا به عمل آورد و کمال از او خواست که اجازه ندهد مشکل فيزيکی او تبديل به مسئله ای سياسی شود. مجلس با رئوف برخورد سردی داشت. حزب نيز او را به شرکت در جلسه ای احضار کرد تا در مورد سخنان خود به مطبوعات توضيح دهد؛ چرا که گفته می شد اظهارات او تضعيف جمهوری را هدف داشته و حتی حاوی قصد او برای تشکيل يک حزب مخالف بوده است. عصمت که رياست جلسه را بر عهده داشت موضعی سرسختانه اتخاذ کرد و، با لحنی معلم وار و با اشاره به تجربه هايش در جنگ، بر نياز به وحدت عقيده در اين مرحلۀ دوم و حياتی مبارزات ملی تاکيد کرده و اظهار داشت که رئوف با اظهارات خود قصد دارد کشور را به هرج و مرج بکشاند. او همچين تلويحاً به حمايت رئوف از خليفه اشاره کرده و اظهار داشت: «اگر خليفه تصميم بگيرد که با سرنوشت کشور بازی کند ما در اعدام او ترديد نخواهيم کرد». او در پايان از رئوف پرسيد که آيا قصد دارد اظهارات خود را پس گرفته و در حزب باقی بماند و يا بر سخنان خود پابرجا مانده و حزب خود را تشکيل خواهد داد؟

          رئوف، با صراحت و وقار تمام، اعتقاد خود بر حاکميت مردم را تکرار کرد و، همانگونه که به مطبوعات گفته بود، توضيح داد که بين او و دولت اختلافی وجود ندارد و اظهارات او به مطبوعات بر بنياد اين اعتقاد بيان شده بود که تنها روش صادقانه برای هر فرد بيان آزادانۀ افکار و عقايد اوست. همچنين توضيح داد که او قصد تشکيل حزب مخالفی را ندارد اما اگر اعضای حزب مردم تصميم بگيرند که او را از حزب خود اخراج کنند او به تصميم آنان گردن خواهد نهاد. سپس، برای آن که آن ها را در تصميم گيری خود آزاد بگذارد با گفتن اين کلمات مجلس را ترک کرد: «شخصيت ها ابدی نيستند اما عقايد ابدی اند».

          اظهارات او با تشويق حضار روبرو شد و عصمت که حس کرد مجلس به نفع رئوف برگشته است ديگر بر خواست های خود پافشاری نکرد. روز بعد، در بخشنامه ای، اعلام شد که رئوف موضع خود را به نفع جمهوری و عليه سلطنت اعلام داشته است؛ در حزب مردم می ماند، و حزب نيز پذيرفته است که سخنان او به مطبوعات مورد سوء تعبير قرار گرفته است.

          علی فواد، پيش از عزيمت به قونيه برای احراز سمت بازرس ارتش، کوشيد تا خيال کمال را از جانب رئوف آسوده کند و توضيح داد که رئوف به راستی طرفدار جمهوری است «اما به شرطی که جمهوری را قربانی برتری طلبی های عوام گرايانه نکنيم و شما خود بر همه ی سازمان اجتماعی رياست داشته باشيد». اما کمال، که به اعتقاد رئوف نسبت به نهادهای اجتماعی بريتانيا واقف بود، با ترديد گفت: «پادشاهی انگلستان هم بر اساس حاکميت مردم ساخته شده اما در رأس آن يک پادشاه نشسته است!»

با اين همه کمال می دانست که هنوز در افتادن آشکار با رئوف و علی فواد مناسب وضعيتش نيست. اما زمانی بعد، به منظور بی اعتبار ساختن مقاصد رئوف، اعلام داشت که طرفداری از رئوف «به معنی آن است که رئوف بيک و يارانش برای مدتی فرصت آن را داشته باشند که در داخل حزب برای اضمحلال آن بکوشند.»

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی