بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه

فصل چهل و ششم ـ انحلال خلافت

دومين حرکت بنيادی کمال چند ماه بعد صورت گرفت. او، همچون ژنرالی که، در پی موفقيتی جنگی و پس از اطمينان از اين که پشت سرش امن است، دست به پيشرفت بيشتر می زند، به سرعت به سوی هدف بعدی و برنامه ريزی شدۀ خود حرکت کرد؛ و اين حرکت چيزی نبود جز برانداختن کامل تشکيلات اسلامی بمنظور اعمال جدايي نهايي بين امور اخروی با قدرت دنيوی.

          کمال، تا پيش از پيروزی نظامی، در افشای نظرات افراطی خود نسبت به تشکيلات مذهبی کاملاً محتاط بود؛ با اين همه، در چند سال گذشته، هنگامی که بحث به مذهب می کشيد آزادانه تر و انتقادی تر سخن می گفت. او البته همچنان اعلام می داشت که شخصی مومن است اما می گفت که من مومنی خردمدار هستم و اسلام برای من «مذهب طبيعی» محسوب می شود که با خرد و علم و دانش و منطق همآهنگی دارد. او به شدت با خرافات مخالف بود و آن را «خنجری زهرآلود که قلب مردم ما را هدف گرفته» می خواند. او به خصوص با کسانی که اعتقاد داشتند ظواهر زندگی مدرن با مذهب اسلام تضاد دارد مبارزه می کرد. نيز اعتقاد داشت که نماز جمعه بايد با حقايق علمی و دانش همآهنگ شود و خطيبان بايد به دقت شرايط سياسی و اجتماعی جهان متمدن را بشناسد و به خاطر اين که مردم بتوانند سخنان آنها را درک کنند خطبه ها بايد به زبان ترکی و نه يک زبان کهن مرده بيان شود.

          می گفت: «ترک ها قرن هاست که همواره از شرق به سوی غرب گام برداشته اند» و اعتقاد داشت که آنها بايد همچنان بهمين گونه رفتار کنند. اما می دانست که تضمين اجرای درست اين کار مستلزم پايان دادن به نهاد خلافت است. مگر نه اينکه خلافت هم نماد و هم مرکز تجمع نيروهای تاريک «ارتجاع  مذهبی» بود؟ در واقع، دخالت اشتباه آميز خارجی در امور کشورش، کار او را در مراحل ابتدايي مبارزه آسان کرده بود.

دو تن از رهبران برجستۀ مسلمانان، آقاخان و اميرعلی، نامه ای به عصمت نوشته و متذکر اين نکته شده بودند که جداسازی خلافت از سلطنت موجب بالارفتن اهميت خلافت در نزد عموم مسلمين شده است و از او تقاضا کرده بودند که دستگاه دينی تحت نظارت دولت قرار گيرد «تا بتواند اعتماد و توجه مسلمانان محلی را به خود جلب کرده و در عين حال موجب قدرتمندی و احترام فوق العاده دولت ترک شود». اين نامه را، پيش از آن که به آنکارا برسد، سه روزنامۀ استانبول منتشر کردند و وصول نامه به آنکارا باعث شد که پارلمان يک جلسه غير علنی تشکيل دهد. اين جلسه بسيار پر تشنج بود و کمال، به استناد نامه مزبور، زيرکانه اعلام داشت که پيوند نهاد خلافت با گذشته و اسلام دليل کافی برای انحلال بلافاصلۀ آن است.

          بدينسان، برای کمال راه جراحی کردن « غدۀ سرطانی قرون وسطايي خلافت» باز شد. در اين مورد نيز، اخبار برافتادن خلافت، درست مثل مورد برقراری جمهوری، پيش از آن که در داخل کشور منتشر شود در مجلۀ خارجی موسوم به «روو دو دوموند» منتشر شد. البته اين مصاحبه چند ماه قبل انجام شده بود و در آن کمال، با بازی کردن بر روی دو معنای يک کلمه، اعلام کرده بود که خلافت معنايي جز دستگاه اداری دولت ندارد و اکنون که دولتی جدا از آن وجود دارد اين نهاد زائد بوده و قابل حذف است. البته خلافت عثمانی بر کل عالم اسلام تسلط نداشت و از اين لحاظ، بر خلاف سمت پاپ در جهان کاتوليک، بود. خلافت نهادی عربی محسوب می شد که يکی از سلاطين گذشتۀ ترک تصميم گرفته بود آن را احيا کند، بی آن که ميليون ها تن از مسلمانان «سلطان ـ خليفه» ی مزبور را رهبر دينی خود بدانند. در کلام کمال، ترکيۀ جديد کشوری بی مذهب نبود اما به مذهبی نيازمند داشت که از تزيينات و صناعاتی که همه چيزش خلاف عقل و دشمن ترقی بود خالی شده باشد. همين نظرات با دقت تمام به مطبوعات ترکيه نيز اعلام شد.

          کمال، برای مطرح ساختن پيشنهاد خود، از چهارمين سالگرد تأسيس مجلس شورای ملی استفاده کرد و در اين فرصت نظر خود را چنين بيان داشت: «اکنون اين واقعيت کاملاً آشکار شده است که ضروری است مذهب اسلام از قيد و بند رها شده و متعالی گردد... و از وضع فعلی خود به عنوان يک ابزار سياسی به وضعيتی بازگردد که به طور سنتی و طی قرن ها واجد آن بوده است». او سپس سه نکتۀ اساسی را مطرح کرد: جمهوری بايد در مقابل هر نوع حمله ای محافظت شود، اصل وحدت در تعليم و تربيت بايد مجری باشد، و «به منظور تضمين احيای دين اسلام» لازم است که مذهب از وضعيت يک وسيلۀ سياسی به در آيد.

اين نکات، براساس روشی که اکنون رواج يافته بود، نخست در محفلی حزبی مطرح شد و در پايان آن لايحۀ لازم تهيه گرديد. «فليح رفيکی» در اين مورد می گويد: «هدف اين لايحه منفجر کردن پل هايي بود که ترکيه را به قرون وسطی متصل می کرد». او همچنين شرح می دهد که صحنه هايي که در مجلس بوجود آمد کليشه های مربوط به انقلاب فرانسه را به ياد می آورد. يک بار، طی يک زنگ تفريح، چندين تن از خطبا بر روی ميز و صندلی های راهروی بيرون جلسه ايستاده و با فرياد بلند خواستار اخراج خانوادۀ عثمانی از کشور شدند. يک روحانی عمامه ای اما به سوی اتاق غازی دويده، وارد آن شده، و فرياد زد که ترجيج می دهد به جای شنيدن خبر وحشتناک انحلال اين نهاد مذهبی، که «همۀ قدرت ما بر آن استوار است»، خود کتاب مقدس اسلام منحله اعلام شود. با اين همه کمال و عصمت، به کمک وزير دادگستری، توانستند بحث را اداره کنند.

          بدين ترتيب خليفه و مسند او منحله اعلام شده و اعضای خانوادۀ او نيز برای هميشه از زندگی کردن در درون مرزهای جمهوری ترکيه ممنوع شدند؛ وزارت امور مذهبی منحل شد، مسند تاريخی شيخ الاسلام حذف گرديد، درآمد بنيادهای خيريه ضبط شد، و اختيار تمام مدارس مذهبی به يک دستگاه سکولار واگذار گرديد. يک ماه بعد هم، طی فرمان ديگری، محاکم شرع، که هنوز بر امور خانوادگی و شخصی همچون ازدواج، طلاق، و ارث نظارت داشتند، بسته شدند و يک قانون مدنی، تنظيم شده بر بنياد قوانين سوئيس، جانشين آن شد.

          در آخرين دقايق کار، يک هيئت خارجی، که مدعی بود از جانب مسلمانان هند و مصر می آيد، برای جلوگيری از انحلال خلافت به آنکارا آمده و به کمال پيشنهاد کرده بود که او خود خليفه شود. کمال اما اين پيشنهاد را رد کرده و به اين نکته واقع گرايانه اشاره کرده بود که بعيد به نظر می رسد سران کشورهای مسلمان از فرامين چنين خليفه ای فرمانبری کنند و، در نتيجه، اين خلافت هم امری صوری خواهد بود.

          در شبی که تصميم مجلس اعلام شد، رييس پليس استانبول و چند افسر ديگر، خليفه عبدالمجيد را، که در قصر «دولما باغچه» خوابيده بود، از خواب بيدار کرده و به او اطلاع دادند که تا ساعت پنج صبح وقت دارد خاک ترکيه را ترک کند. او ابتدا به شدت متاثر شد اما به زودی وقار خود را به دست آورد و در خواست کرد که اجازه داده شود بار خود را بسته و فکری برای زنانی که در «سراگليو» دارد بکند. به هر حال، به خاطر نگرانی دولت از واکنش افکار عمومی، خليفه را با سرعت تمام سوار اتومبيلی کرده به «چاتالجا» بردند و او از آنجا سوار قطار شده و به سوييس رفت. در مرز سوييس اما از ورود او جلوگيری کرده و توضيح دادند که ورود اشخاص چند همسره به خاک آن کشور ممنوع است. اما، پس از اندکی تأخير، به او اجازۀ ورود موقت دادند تا بعداً در مورد وضعيت خانوادگی اش تحقيق شود.

          اهل خرافات در استانبول اعلام داشتند که آخرين رييس خاندان عثمان در روز سه شنبه ترکيه را ترک کرده است و اين همان روز هفته است که در ان جد بزرگ او وارد قسطنطنيه شده بود. روز جمعه خطبۀ نماز در مسجد اياصوفيه برای نخستين بار فاقد اشاره ای به خليفه بود و، به جای آن، اين دعا خوانده شد: «خداوندا! عنايت خود را معطوف دولت جمهوری و ملت مسلمان ما کن. جلال مسلمانان را جاودانه ساز و پرچم اسلام را که بر فراز همه ی پرچم های ديگر در سراسر ترکيه گسترده بوده و عنايات پيامبر اسلام مستحضر است، در اهتزاز نگهدار».

          بدينسان کمال، طی چند ساعت، دفتر يک عصر تاريخی را فروبست. او اين کار را با قدرت تمام و از طريق تحميل عقيدۀ خود بر ديگران ـ يعنی بر پارلمان، حزب و مطبوعات ـ و به کمک يک حس خطاناپذير درک لحظۀ مناسب روانشناختی برای اين تحميل گری انجام داد و ثابت کرد که پيش بينی اش در اين مورد که انحلال خلافت چه در ترکيه و چه در خارجه موجب اغتشاش نخواهد شد صائب بوده است. او که سلطنت را، با تکيه بر موجی از احساس تحقيرشدگی ملی به خاطر اعمال شخصی سلطان، برانداخته بود، می دانست که پس از آن خلافت تنها پوسته ای توخالی است. البته برانداختن خلافت در جهان اسلام و به خصوص در هندوستان، که انقلاب ترکيه را جنگ دولتی مسلمان برای آزادی دانسته و کمال را شمشير اسلام می خواندند، ناراحتی گسترده ای بوجود آورد اما، همچنان که واقعيت روشن می شد، اين ناراحتی نيز فروکش کرد و همگان پذيرفتند که خلافت، بدون قدرت دنيوی و سياسی، نمی تواند واقعيتی عملی داشته باشد. اين واقعيت را يک روزنامه نويس مشهور ترکيه با اين پرسش به نمايش گذاشت که: «اين چيزی که منحل شد چه بود؟ »

          در سراسر يک قرن، اصلاح گران سکولار ترکيه مبارزه ای تدريجی را عليه محافظه کاری مذهبی ادامه داده بودند اما کمال به اين مبارزه سرعتی خارق العاده بخشيد و آن را به انتهای منطقی خود رساند و نخستين رهبر ترک شد که به نيروهای دولتی بنيادگرا، اسلامی و جا افتاده حمله ور شده و آن را برانداخت.

اما اگرچه او توانست با يک رای مجلس شورای ملی قدرت سياسی مذهب اسلام را منحل کند، خنثی ساختن نفوذ معنوی و اجتماعی اسلام چندان آسان نبود و او هم، در واقع، قصد نداشت در آزادی اعتقادات مذهبی دخالت کند. برای او اسلام چيزی بالاتر از مجموعه ای از باورها بود و نوعی نحوۀ زندگی محسوب می شد. خداوند همچنان بر اذهان و ارواح مردمان حکومت داشت و نحوۀ زندگی اکثريت مردم ترک را هدايت می کرد و دخالت در اين امر لزومی نداشت. چرا که، از نظر کمال، شخص خليفه به راحتی فراموش شدنی بود و جانشين کردن مدارس سکولار به جای مدارس مذهبی و اعمال يک برنامه درسی اثباتی علمی مسلماًً بر رشد معنوی و فکری نسل های آينده ترک اثر مطلوب را می گذاشت.

          اما، در عين حال، آنچه اتفاق افتاده بود موجب شد که يک نيروی مسلمان زيرزمينی نيز در ترکيه شکل بگيرد و بال و پر بگسترد، گهگاه هم چهره خود را ظاهر سازد، و کمال را در سال های اصلاحاتی که پيش رويش بود با مسايل مشکل و مکرری روبرو سازد.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی