بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئيه  2008

 

پيوند به قسمت اول        پيوند به قسمت دوم       پيوند به قسمت سوم       پيوند به قسمت 4 تا 7

پيوند به قسمت 8 تا 11

 

جامعه مدنی (بخش های 8 تا 11)

 

شهباز نخعي ــ مونتريال

 

هدف انسان نه مالكيت حقيقت، بلكه جستجوي مستمر آن است.

كارل پوپر

 

پس از هگل نوبت به كارل ماركس رسيد كه به مفهوم جامعه مدني بپردازد. ماركس در دو دوره متفاوت زندگي خود با اين مفهوم برخوردي دوگانه داشت. دوره اول، زمان جواني ماركس و هنگامي بود كه او در عين انقلابي بودن، منشي كم و بيش ليبرال داشت. در اين دوره، هنگامي كه به بررسي نظرات هگل پرداخت در مقدمه "مشاركت در نقد بر اقتصاد سياسي" نوشت: «پژوهش هاي من به اين نتيجه رسيده اند كه روابط قضايي ــ همچنين شكل هاي حكومت ــ نه توسط خود اين روابط تنظيم مي شوند و نه براساس آنچه كه به نام تحول عمومي و روحيه انساني مورد ادعاست، بلكه به عكس از شرايط مادي موجودي ريشه مي گيرند كه هگل با نمونه آوردن انگليسي ها و فرانسوي هاي قرن هيجدهم، مجموع آنها را زير نام "جامعه مدني" قرار ميدهد و آناتومي جامعه مدني هم، بايد به نوبه خود در اقتصاد سياسي جستجو شود.»

هگل مفهوم جامعه مدني را از اقتصاد سياسي انگلستان وام گرفت تا آن را زير بناي حكومت قرار دهد. ماركس ضمن پذيرش مفهوم جامعه مدني هگلي، تقدم و تأخري را كه او قايل است رد و وارونه مي كند. در واقع اين ماركس است كه مدعي است هگل بوده كه آنها را وارونه قرار داده و او تنها كاري كه كرده اين بوده كه آنها راــ به نظر خود ــ در جاي درست بگذارد. پيش از اين ديديم كه هگل مي گفت كه اصل حكومت است و جامعه مدني از آن مشتق مي شود. ماركس مي گويد كه چنين نيست و اصل جامعه مدني است و حكومت از آن به وجود مي آيد. در اين مرحله ماركس يك منتقد هوشمند ليبرال معتقد به ايدئولوژي اقتصاد سرمايه داري و مدينه فاضله ليبراليزم يعني جامعه شفاف است. براي درك اين كه مسئله اختلافات نظر ماركس با هگل در مورد جامعه مدني بر سر چيست، بايد‌ ابتدا در نظر گرفت كه جامعه مدني مورد نظر او چيست و چگونه برقرار مي شود. در اين زمينه، نخستين نكته اين است كه ماركس در مورد شكل مبهم و ايده آليستي جامعه مدني مورد نظر هگل، به او ايراد نمي گيرد. به عكس، مي گويد كه توصيفي كه هگل كرده درست بوده: "هگل را نبايد به خاطر اين كه جوهر حكومت مدرن را چنان كه هست شرح داده سرزنش نمود، بلكه بايد‌ از اين بابت او را ملامت كرد كه ماهيت جوهر حكومت مدرن را نمي شكافد." ايراد اساسي كه ماركس به هگل مي گيرد اين است كه ماهيت حكومت سلطنتي پروس را در قالب يك فلسفه سياسي مي ريزد. خلاصه اين كه: "هگل آنچه را كه هست توضيح مي دهد، در صورتي كه مي بايست آنچه كه بايد باشد را شرح دهد. آنچه كه هگل در مورد "قدرت حكومتي" مي گويد، شايسته اين كه يك بسط فلسفي ناميده شود نيست، زيرا بيشتر فرازهاي نوشته شده توسط هگل را مي توان كلمه به كلمه در قانون مدني پروس يافت."

مي توان گفت كه نقشي كه ماركس در ابهام زدايي از مفهوم جامعه مدني داشت اين بود كه هم به تئوري و هم به موجوديت آن هويت بخشيد. در واقع، ماركس ايده آليزم موجود در نظريه هگل را با نقد خود رد كرد و واقعيت را جانشين آن ساخت. اعتراض ماركس به هگل اين بود‌كه او از پذيرش كامل آموزه هاي اقتصاد سياسي سرباز مي زند و با اين كار نقش واقعيت اجتماعي جامعه مدني را در ايجاد حكومت نمي بيند. ماركس اين اشتباه هگل را ناشي از ماهيت فئودال حكومت پروس و ضعف توسعه جامعه مدني آلمان مي دانست.

براي جبران اين اشتباه، ماركس جوان و انقلابي ــ و هنوز ليبرال ــ برقراري كامل يك جامعه مدني بورژوا را، كه قادر باشد حكومت پروس را به اطاعت وادارد، پيشنهاد مي كند. اما اين انديشه خود نيز حاوي ايده آليزم ــ يعني چيزي كه ماركس در مورد‌ آن بر هگل ايراد مي گيرد ــ است. در واقعيت، دولت بورژوا چيزي جز ابزار حمايت از حقوق مالكيت طبقات ممتازي كه از جامعه منزوي هستند و فردي كه خود‌ مالك است، در جامعه مدني نيست. در مرحله دوم زندگي، هنگامي كه ماركس به تدوين مكتب ماركسيزم پرداخت، نظر پيشين خود را تغيير داد و به جاي "جامعه مدني بورژوا" سخن از "جامعه مدني واقعي" به ميان آورد كه در آن فرد ديگر داراي منافع خودخواهانه نيست و انگيزه فعاليتش تامين نيازهايش نيست. به نظر ماركس، در اين مرحله "جامعه مدني بورژوا" واقعيتي متعلق به گذشته است كه با تحول تاريخي و گذار جامعه به سوي كمونيزم تغيير مي كند و بشريت را به مرحله اي جديد‌ رهنمون ميشود. ماركس مي گويد كه در اين تحول، نيروهاي اجتماعي، با لباس مبدل نقش ايفا مي كنند. به عبارت ديگر، عملكرد بورژوايي، با كاهش كيفيت روابط انساني به سطح روابط بين اشياء، امكان درك كامل عملكرد انساني در زمينه نقش نيروي كار را فراهم مي كند.‌ در اين مرحله، جامعه مدني با قاطعيت پيوندهاي اجتماعي در همه شكل هاي موجود تمدن را تعيين مي كند. ماركس مي گويد كه پيوند ‌اجتماعي جامعه بورژوا، در كار آبستره اي خلاصه مي شود كه در انباشت سرمايه نهفته است. در كتاب كاپيتال ــ سرمايه ــ ماركس مي گويد كه با ايجاد جامعه كمونيستي در آينده، كه ويژگي هاي آن را قوانين رشد تاريخي و علمي كه اين قوانين برپايه آنها قرار دارند معين مي كنند، جامعه مدني ناپديد مي شود و از بين مي رود.

كاري كه ماركس با جامعه مدني مي كند، به كار رمان نويسي مي ماند كه شخصيتي را در داستان خود مي پروراند و او را آنگونه كه مي خواهد به خواننده معرفي مي كند، اما پس از آنكه احساس كرد كه آن شخصيت ديگر در چارچوب رمان به كار نمي آيد، او را به ترتيبي از بين مي برد و سرش را زير آب مي كند!

در مورد اين كه حكومت كمونيستي چگونه به وجود مي آيد و جامعه سرمايه داري بورژوا و در پي آن جامعه مدني چگونه از بين مي روند، ماركس دلايلي چون "نپختگي سرمايه داري"، "نزاع شكل هاي پيشين توليد"، "تداوم برخورد منافع طبقات خرده بورژواي در حال از بين رفتن ــ پيشه ور، دهقان و . . ." را عنوان مي كند. دوست و همكار او فردريك انگلس نيز مي گويد كه اين عوامل موجب مي شوند كه جامعه بورژوا و سرمايه داري ناشي از آن به "زباله دان تاريخ" بيفتند.

 

جامعه مدني (9)

 

 

به ترتيبي كه پيش از اين ديده شد، قرن نوزدهم نيز به پايان رسيد و "جامعه مدني" همچنان مبهم ــ يا مورد اختلاف نظر بين انديشمندان ــ باقي ماند. با گذر زمان از سده نوزدهم به بيستم، نه تنها از اين ابهام ــ يا اختلاف نظرها ــ كاسته نشد، بلكه در شرايط سنگين به وجود آمده در آغاز سده بيستم، از موضوع ممتاز بحث و جدل خارج شد و در حاشيه قرار گرفت.

در آغاز سده بيستم فضايي سنگين  بر سراسر اروپا، كه اين بحث ها بيشتر بين انديشمندان آن جريان داشت، حكمفرما بود. فضايي كه هر كس حس مي كرد‌ كه به زودي رويدادهاي سهمگيني رخ خواهند داد و بوي جنگ احساس ميشد، گويي الكتريسيته اي كه اديسون كشف و اختراع كرده بود، در فضا نيز جريان داشت و منتظر جرقه اي بود تا تبديل به آتشي هولناك شود.

قدرتهاي بزرگ اروپايي نيز هر يك درصدد‌ تقويت  زرادخانه هاي خود بودند و خود را براي جنگي كه مي دانستند گريزناپذير است آماده مي كردند. جرقه با ترور فردريك فرديناند، وليعهد امپراتوري هابسبورگ اتريش، در سال 1914 زده شد و جنگ بين الملل اول آغاز شد و دامنه آن به زودي گسترش يافت. اين جنگ كه تا سال 1918 ادامه يافت، نقشه جغرافياي سياسي اروپا و بخش هاي بزرگي از آسيا و آفريقا ــ كه زير سلطه امپراتوري وسيع عثماني قرار داشت ــ را تغيير داد.

از سوي ديگر، جنگ موجب تضعيف بيش از پيش امپراتوري تزاري روسيه نيز شد و در سال 1917 لنين و گروهي از همكاران و همفكرانش فرصت يافتند تا با بهره گيري از فلسفه سياسي كه كارل ماركس بنيان گذاري كرده بود، نخستين ديكتاتوري پرولتاريا و حكومت كارگري را در وسيع ترين كشور دنيا برپا سازند. در دو دهه آغازين سده بيستم، وضعيت جامعه مدني را به گروهي از افراد تشبيه كرد كه در جاهايي پست و بلند و با نيروي بنياني و قدرت تشخيص هاي متفاوت رو به دريا نشسته بودند و درباره چيزي كه در دور دست هاي دريا بر روي آب شناور بود با هم بحث و جدل مي كردند. يكي مي گفت كه كشتي بزرگي پر از انواع ثروت هاست كه به ساحل كه رسيد همه ما را به تنعم و توانگري خواهد رساند. ديگري مي گفت قايقي است كه مي توان با آن به دريا رفت و ماهيگيري كرد و سومي بر اين باور بود كه اصولا چيزي جز توهم و خطاي ديد نيست و نبايد به آن دل بست!

جنگ كه آغاز شد، همه شركت كنندگان در بحث و جدل درباره شئي شناور بر آب، آن را رها كردند و به سراغ كارهاي مهم تري كه پيش آمده بود رفتند. كشتار متقابل چندين ميليون انسان به دست يكديگر و ويران كردن بخش بزرگ و آبادي از كره زمين، كار آساني نبود كه بتوان آن را گذاشت و به بحث درباره جامعه مدني و كم و كيف آن پرداخت!

جنگ كه پايان گرفت نيز مسئله تقسيم غنائم جنگي بين دولت هاي پيروز در آن و بازسازي ويراني ها، باز جاي زيادي براي بحث و گفت و گو درباره جامعه مدني باقي نمي گذاشت. در روسيه، كه اينك به اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي تبديل شده بود كساني كه پس از انقلاب اكتبر كار ماركس را ادامه دادند، به دليل شرايط موجودي كه حفظ قدرت به دست آمده را ايجاب مي كرد، بيشتر به فكرسازماندهي انقلابي طبقه كارگر بر مبناي آموزه هاي كارل ماركس بودند. در چنين فضايي، كه اولويت ناگزير به حفظ سلطه سياسي داده مي شد، هنوز هم طبعا جايي براي جامعه مدني نبود و ادامه دهندگان راه او ترجيح مي دادند كه به نظريه موخر او در مورد اين كه با پيروزي طبقه كارگر جامعه مدني از بين مي رود و راه براي تشكيل جامعه كمونيستي باز مي شود بسنده كنند.

رفتاري كه قدرت هاي پيروز در جنگ جهاني اول با دولت هاي شكست خورده ــ ‌بويژه آلمان ــ كردند و تحقيري كه بر آنان روا داشتند، موجب رشد نازيسم در آلمان و فاشيزم در ايتاليا و سپس اسپانيا گرديد و گروه هاي بسيار وسيعي از توده مردم را به خود جذب كرد.

در چنين جو و فضايي، آنتونيو گرامشي، انديشمند كمونيست ايتاليايي، يكي از نخستين كساني بود ‌كه مفهوم جامعه مدني را از بوته فراموشي بيرون كشيد و به آن پرداخت. گرامشي كار خود را بر مبناي مواد اوليه اي كه ماركس در دسترس قرار داده بود آغاز كرد: اولويت اقتصاد بر ساير نهادهاي اجتماعي ــ عواملي كه موجب از بين رفتن جامعه بورژوا مي شوند، در شيوه توليد و نظام طبقاتي آن نهفته اند. با اين حال، او بر تاكيد بيش از حد بر اقتصاد‌ كه موجب مي شود تنها وجه روابط در نظام بورژوايي، روابط اقتصادي قلمداد شود اعتراض داشت. گرامشي مي گفت: بين اقتصاد كه شيوه توليد را تعيين مي كند و سلطه ناشي از آن، يعني قدرت جابر حكومت، يك فضاي اخلاقي ــ سياسي وجود دارد. فضايي كه به پروژه تنظيم منافع جمعي طبقات تبديل مي شود و حكومت ناگزير است براي تامين سلطه خود از آن عبور كند. اين فضا سازمان هايي هستند كه به طور عاميانه سازمان هاي خصوصي ناميده مي شوند. به اين ترتيب، گرامشي با پي گرفتن رد‌ پاي ماركس، مي گفت كه يك جامعه مدني كارآمد مي تواند سازمان يابد. آنقدر كارآمد كه بتواند به عنوان مركزي براي انديشيدن جهت يافتن راههايي براي كسب توافق هايي بين توده مردم و صاحبان سرمايه و همچنين يافتن تدبيرهايي براي مهار سلطه سرمايه داري درآيد.

به اين ترتيب، جامعه مدني كه گرامشي پيشنهاد مي كند، مركزي براي ايجاد تغييرات سوسياليستي در جامعه سرمايه داري غرب است. جنبش هاي مردمي بايد در فعاليت هاي خود به اين فضا و مركز اولويت بدهند. جنبش مردمي اگر مي خواهد ساختار جامعه را تغيير دهد، بايد به آن جهت اخلاقي و روشنفكرانه تازه اي بدهد. اين جهت، بيش از آن كه در پي كسب قدرت و سلطه باشد، بايد از جنبه مديريت قوي گردد. گذار از مرحله منافع شخصي خودخواهانه، به مرحله اخلاقي ــ سياسي، وظيفه اي فوري و روزمره براي جنبش مردمي است.

جنبش بايد يك هژموني جديد به وجود آورد و با از آن خود كردن فرهنگ ملي، سازمان بورژوازي را كه موجب كسب توافق توده مردم با آن مي شود، درهم شكند و اخلاق خاص خود يعني "جامعه مدني" را ايجاد كند تا بتواند ساختار و چارچوب سلطه را تغيير دهد.

گرامشي مي گويد: "در حال حاضر مي توان دو "طبقه" بزرگ در كل ساختار به وجود آورد: يكي طبقه "جامعه مدني" يعني مجموعه آن چه كه "خصوصي" ناميده مي شود و ديگري "جامعه سياسي" يا حكومت كه در آن گروه هاي مسلط هژموني خود را بر كل جامعه اعمال مي كنند و اين اعمال سلطه به صورت مستقيم است."

گرامشي "جامعه مدني" را "مجموعه موسسات و نهادهايي كه در زندگي اجتماعي نقش ايفا مي كنند" تعريف مي كند و مي توان گفت كه پس از 3 قرن كنكاش و بحث و جدل، نخستين كسي است كه تعريفي نسبتا روشن از آن ارائه  داده است.

 

جامعه مدني (10)

 

چنان كه پيش از اين ديده شد، بر مبناي نظر آنتونيوگرامشي، حكومت از حالت قادر مطلق خارج شده و به "جامعه سياسي + جامعه مدني" تبديل مي شود. در اين حالت، ديگر حكومت يك ابزار سلطه طبقه حاكم بر طبقات ديگر نيست، بلكه با پذيرش حق حكومت شوندگان، فضاي بين حكومت كننده و حكومت شونده را به رسميت مي شناسد. اين مرحله اخلاقي ــ سياسي نقش دولت را از اعمال سلطه خشن، به سرپرستي و هدايت (هژموني) تبديل مي كند. گروه هاي مسلطي كه قدرت سياسي را به دست مي گيرند، بايد در پي ساماندهي توافق و مصالحه اجتماعي باشند و نه تنها اعمال زور ناشي از سلطه. حكومت بايد مدير باشد و نه سلطه گر. گرامشي مي گويد: "حكومت تنها شامل دستگاه و ماشين دولت نيست، بلكه دولت به اضافه دستگاه خصوصي هژموني يا جامعه مدني است. هر حكومتي كه بخواهد از مرحله بدوي اقتصاد متمركز گذر كند، بايد هژموني سياسي، يعني جهت يابي اخلاقي و روشنفكرانه جامعه مدني را بپذيرد و خود را به حكومت اخلاق گرايي كه داراي سازمان هايي است كه به طور عاميانه خصوصي ناميده مي شوند، تبديل نمايد." به عبارت ديگر، در اين تعريف جامعه داراي دو دولت است كه آن را اداره مي كنند، يكي دولت سنتي كه اداره سياسي آن را به عهده دارد و ديگري دولت اخلاقي فرهنگي كه همان جامعه مدني است. در ساماندهي و هدايت جامعه مدني، گرامشي نقش ويژه اي براي روشنفكران قايل است. او مي گويد: "روشنفكر بر مبناي جايگاهي كه در روند نوع كار ــ كار بدني ــ‌ كار فكري ــ اشغال مي كند تعريف نمي شود، بلكه بر مبناي نقشي كه در روند مجموعه توليد و باز توليد ساختار جامعه به عهده مي گيرد شناخته مي شود. كار روشنفكران باز توليد است و آنان توليدكنندگان خرد و سازمان دهندگان توافق و مصالحه اجتماعي هستند. تفاوت روشنفكران با گروههاي نخبه اجتماعي در اين است كه اين گروهها بر مبناي جايگاهشان در ساختار اقتصادي هويت مي يابند، در حالي كه در مورد روشنفكران چنين نيست." بنابراين تعريف روشنفكر در مفهوم عام بايد از وابستگي به يك گروه مشخص اقتصادي آزاد باشد، در صورتي كه كسي كه وابستگي دارد و گرامشي او را روشنفكر ارگانيك مي نامد، چنين الزامي ندارد.

با تعبيري كه گرامشي از جامعه مدني دارد و فضايي كه براي آن قايل مي شود، ‌حكومت به دو بخش دولت ــ اداره كننده ــ و جامعه مدني ــ جهت دهنده و تعيين كننده خط مشي ــ تقسيم مي شود و در نتيجه تا حد زيادي ــ كه اين حد بستگي به ميزان استحكام و جا افتادگي بنيان جامعه مدني دارد ــ خصلت سلطه جو و سركوبگر خود را از دست مي دهد و اين هدفي است كه از پنج قرن پيش همه انديشمنداني كه گرد محور مفهوم جامعه مدني به تفكر و بررسي پرداخته اند، داشته اند.

تفسير گرامشي از جامعه مدني به مفهوم نفي تحليل ماركس از آن نبود. در واقع گرامشي با تفسيري ويژه از ماركسيزم، فضايي بين حكومت ــ در مفهوم ماركسيستي آن كه سلطه طبقه كارگر بر ديگر طبقات اجتماع و تحميل نوعي استبداد، ديكتاتوري پرولتاريا ــ و طبقات زير سلطه آن قايل شده كه در اين فضا حكومت شوندگان مي توانند متقابلا خواسته هاي خود را بر طبقه حاكم تحميل كنند. در اين تفسير، گرامشي عمدا از اهميت تقريبا بي حد و مرزي كه ماركس براي اقتصاد قايل است مي كاهد تا قدرت را بين طبقه حاكم و حكومت شوندگان تقسيم كند. گرامشي با واگذاري بخشي از قدرت به نهادهاي غيردولتي كه آنها را "سازمان هايي كه به طور عاميانه خصوصي ناميده مي شوند" ميخواند، عملا پرولتاريا را از اعمال ديكتاتوري مورد نظر ماركس نهي مي كند. اين نهادهايی كه "به طور عاميانه خصوصي ناميده مي شوند" شامل سازمان هاي سنديكايي، سياسي و اجتماعي مانند شوراهاي روستايي و شهري، مدارس غيردولتي، دانشگاهها، كليسا و به طور خلاصه همه نهادهاي مستقل از حكومت هستند كه فضاي بين حكومت و توده مردم را پر مي كنند.

گرامشي، كه خود يك كمونيست باورمند بود، براي تبيين نظريه خود در مورد جامعه مدني و نقش آن، اساس نظريه ماركس در مورد حكومت را رد نكرد، بلكه با تفسيري كه از آن نمود، نظريه خود‌ را در مورد‌ فضاي خالي كه جامعه مدني پر مي كند ــ يا بايد بكند ــ ابراز نمود. اين تفسير نظريه ماركس چيز تازه اي نبود، در آن زمان ، دهه چهارم سده بيستم، گروههاي بسياري كه خود را ماركسيست يا كمونيست مي خواندند، در مورد نظرات ماركس تفسيرهايي مي كردند كه با يكديگر 180 درجه تفاوت داشت و همه نيز مدعي بود كه نظرات ماركس را بهتر از گروههاي ديگر درك و تفسير مي كنند و ديگران را به انحراف، تجديدنظر يا فرصت طلبي متهم مي كردند. از مائوتسه تونگ گرفته تا انور خوجه ــ ديكتاتور كمونيست آلباني ــ، از استالين گرفته تا لئون تروتسكي و مارشال تيتو و حتي پل پوت رهبر خمرهاي سرخ كامبوج . . . همه و همه خود را پيرو نظرات ماركس مي دانستند و در عين حال تفسيرهايي از ماركسيزم مي كردند كه از زمين تا آسمان با يكديگر تفاوت داشت. اين تفسيرهاي متفاوت و حتي متضاد، مختص پيروان نظرات ماركس نبوده و نيست. حتي كتاب هاي آسماني نيز از اين آفت در امان نمانده اند. در اديان مختلف كه داراي كتاب آسماني هستند: يهوديت، مسيحيت و اسلام، آنقدر تفسيرهاي فراوان از اين كتاب ها وجود دارد و آنقدر اين تفسيرها در برداشت هاي خود از يك مفهوم واحد داراي اختلاف و تضاد هستند كه پژوهشگر را دچار سرگيجه مي كنند.

مفسري كه مي خواهد برداشت و نظر خود را از كتاب آسماني، بدون آن كه در معرض اتهام و الحاد و ارتداد قرار گيرد، به ديگران بقبولاند، با استفاده از بارهاي معنايي متفاوتي كه واژه ها در همه زبانها دارند، آن بار معنايي را كه با نظرش سازگارتر است بر مي گزيند و به اين ترتيب بدون آن كه حتي يك واو در متن كتاب آسماني تغيير دهد، معنايي از آن استخراج مي كند كه با تفسير مفسري ديگر، كه بار معنايي ديگري از همان واژه را برگزيده، اختلاف و حتي تضاد دارد. ريشه بسياري از جنگ هاي خونين مذهبي ــ كه پر تلفات ترين جنگ هاي تاريخ بشر هستند ــ در همين اختلاف و تضاد تفسيرها نهفته است. تنها در اسلام، گفته مي شود كه بيش از هزار تفسير از قرآن مجيد وجود دارد كه در آن ها مفسران نظرات خود را در قالب تفسير بيان كرده اند. با اشاره به همين معناست كه حافظ، با ايجاز و شيوايي شگفت انگيزش مي گويد: "جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ــ چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند."!

گرامشي نيز همين كار را كرد، بدون آن كه اصول نظرات ماركس ــ كه در تدوين فلسفه سياسي خود در دهه هاي آخر زندگي عملا جامعه مدني را مسكوت گذاشته بود ــ را نفي كند، در آن فضايي خالي قايل شد كه جامعه مدني مي بايست آن را پر كند. ديگر مفسران ماركسيزم، كه با گرامشي در مورد تفسير او در مورد جايگاه جامعه مدني اختلاف نظر داشتند، بر او خرده مي گرفتند كه نظر او با اصول ماركسيزم تطبيق نمي كند. اين ايراد تا حدودي بجا به نظر مي رسيد زيرا گرامشي نظر خود درباره جايگاه جامعه مدني را در كتاب "دفترهاي زندان"‌بيان كرده بود كه حاوي يادداشت هاي او در سالهايي بود كه در زندان رژيم فاشيستي موسوليني به سر مي برد. در اين دوران، از سويي گرامشي به منابع ماركسيستي دسترسي نداشت و ناگزير بود تنها از حافظه خود، يا كتاب هاي معدودي كه در اختيار داشت، ياري بگيرد و از سوي ديگر، در بيان نظرات خود مي بايست سانسوري را كه مقامات زندان بر يادداشت هاي او اعمال مي كردند در نظر داشته باشد و جانب احتياط را رعايت كند. در اين مورد، گرامشي كه تنها چند ماه پس از آزادي از زندان در سال 1937 در سن 46 سالگي درگذشت و هرگز فرصت نيافت نظرات خود را تشريح يا اصلاح كند، نوشته است: "دفترهاي زندان غالبا حاوي مطالبي كنترل نشده هستند كه بايد آن ها را يادداشت هايي اوليه در نظر گرفت كه در پژوهش هاي بعدي مي توانند غيردقيق از آب درآيند و كنار گذاشته شوند و حتي نظراتي متضاد با آنها جايشان را بگيرند."

با اين همه، كاري كه گرامشي كرد سودمند و بارور بود زيرا بدون نفي اصول ماركسيزم در آن ها فضايي تازه ايجاد كرد. اين فضا، هم به تلطيف و تعديل آن چه كه ماركسيست هاي ارتودوكس ــ كه نظرات ماركس را همچون متن كتابهاي آسماني مي پنداشتند و بر آن پا مي فشردند ــ كمك كرد و هم به علم نوپاي جامعه شناسي امكان بسط و گسترش داد.

 

جامعه مدني (11)

 

پيش از اين گفته شد كه يكي از خدمت هايي كه آنتونيوگرامشي با قايل شدن فضايي براي جامعه مدني كرد‌ اين بود كه بحث در مورد‌ آن را به علم نوپاي جامعه شناسي كشاند و بسياري از دانشمندان و پژوهشگران جامعه شناس به بحث و بررسي درباره آن پرداختند. يكي از اين دانشمندان ال. آلتوسر  (L.althusser) است كه در دهه هفتاد سده بيستم با نوشتن كتاب هايي از جمله "ايدئولوژي و دستگاه ايدئولوژيك حكومت" به بحث درباره ماهيت حكومت و جايگاه جامعه مدني در آن پرداخت. در اين كتاب آلتوسر مي گويد كه نمي توان نقش حكومت را تنها در اعمال سلطه و سركوب و نقش جامعه مدني را تنها در هدايت و جهت بخشي (هژموني) خلاصه كرد. به طور ارگانيك اين دو به هم متصل هستند و حكومت اصل اساسي يكپارچه و متحد كننده (خواه از راه سركوب، خواه از طريق ايدئولوژي) شكل ها و عملكردهاي فرهنگي جامعه است. حكومت است كه توافق اجتماعي را، گاه توسط دستگاه ايدئولوژيك خود (هژموني) و گاه به وسيله دستگاه سركوبش (سازمان هاي ايجاد اختناق و سانسور و كنترل ) و غالبا با استفاده همزمان از هر دو، تامين مي كند. دستگاه ايدئولوژيك يك حكومت، ابزاري است كه توسط آن ايدئولوژي طبقه مسلط بايد الزاما تحقق يابد و ايدئولوژي طبقات زير سلطه بايد‌ الزاما با آن رودررو گردد.

اما آنچه كه آلتوسر تشريح مي كند در مورد حكومتي است كه صددرصد بر همه اركان جامعه سلطه (ايدئولوژيك يا سركوبگرانه) دارد. چنين حكومتي يك حكومت  فاشيستي است كه در آن "همه چيز حكومت" است. براي نفي چنين حكومتي آلتوسر يك راهبرد سياسي پيشنهاد مي كند كه هدف ارجح آن گسترش جامعه مدني است: "چنان كه گرامشي نشان داده، تغيير اولويت ها ضروري است. جنگ موقعيت و هژموني از سوي جامعه مدني در يك جنبش مردم سالاري توده اي و يك انقلاب فرهنگي مداوم عليه حكومت جريان مي يابد. در صورت فقدان اين جريان،‌ حكومت شكل هايي بيمارگونه از سياست، انقلاب هاي منفعل ــ سرمايه داري يا سوسياليستي  ــ را باز توليد مي كند."

در اين مرحله جامعه مدني داراي انجمن ها، عملكردها و عواملي (روشنفكران ارگانيك) است كه در عين تفاوت هاي طبقاتي در آن مستحيل شده اند و اين چنين جامعه مدني از استقلال زيادي برخوردار است. در نتيجه، عملكردهاي ايدئولوژيك ــ فرهنگي، بخش جدايي ناپذيري از حكومت بورژوايي مي شوند.

ان. بوبيو  (N.Bobbio) جامعه شناس ديگري است كه كار گرامشي درباره جامعه مدني را دنبال كرد. او در كتاب خود‌ با عنوان "گرامشي و مفهوم جامعه مدني" كه در سال 1978 منتشر شد، مي گويد كه گرامشي رابطه بين ساختار و فراساختار را كاهش مي دهد. تا اين رابطه را چيزي درحد "هدف  ــ وسيله" بنماياند. مرحله اخلاقي ــ سياسي، مرحله اي است كه حكومت شونده اي كه از نظر تاريخي فعال است، از ديدگاه فراساختاري، هدف ها را تعيين و جهان را با استفاده از ساختار به عنوان ابزار تغيير مي دهد. جامعه مدني و سازمان هايش، كه به طور عاميانه "خصوصي" ناميده مي شوند، در اين مرحله ظاهر مي شوند. بوبيو مي نويسد: "وقتي كه زماني فرا مي رسد كه جامعه مدني، به عنوان يك ضرورت براي آزادي، جايگاه خود را مي يابد، ايدئولوژي ها، كه ريشه هاي تاريخي شان در جامعه مدني است، ديگر تنها به عنوان توجيه گر قدرتي كه از نظر تاريخي تحت شرايط مادي شكل گرفته ديده نمي شوند، بلكه به عنوان نيروهايي قادر به ايجاد يك تاريخ جديد و توانا براي همكاري در تشكيل يك قدرت تازه، به جاي توجيه قدرت موجود، خواهند‌ بود."

يورگن هابرماس، انديشمند و جامعه شناس ديگري است كه به بحث درباره جامعه مدني مي پردازد. او در كتاب خود با عنوان "خرد و مشروعيت: مسئله مشروعيت در سرمايه داري پيشرفته" چاپ 1978 در بحث درباره اين كه توليد و باز توليد زندگي اجتماعي فعاليتي دست كم به همان اندازه ضروري است كه توليد و باز توليد زندگي مادي و اين فعاليت بنيان موجوديت جامعه است، مي نويسد: "در اين زمينه دو عامل از جنبه تئوريك مجزا وجو‌د دارند: كار ــ به عنوان منشا توليد مادي و فعاليت اجتماعي." در بيان اين نظر، هابرماس درباره جايگاه و اهميت جامعه مدني، چند پله از گرامشي بالاتر مي رود. اگر گرامشي به دليل باورهاي ايدئولوژيك خود و  پيروي اش از  ماركس، جامعه مدني را تنها يك "فضا" بين طبقه مسلط و طبقات زير سلطه تلقي مي كند، هابرماس آن را يكي از "دو عامل از نظر تئوريك مجزا" مي داند كه توليد و باز توليد آن به همان اندازه ضروري است كه توليد و باز توليد زندگي مادي و اين فعاليت "بنيان موجوديت جامعه" است.

به عبارت ديگر مي توان چنين گفت كه عملكرد جامعه مدني به عنوان "بنيان موجوديت جامعه" حتي از عامل مجزاي ديگر يعني كار ــ و بازده آن يعني توليد مادي ــ اهميت بيشتر دارد. به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه در اين بحث ــ دو عامل مجزا ــ وقتي از "كار" سخن گفته مي شود، به طور آشكار منظور تنها آن نوع يا انواعي از "كار" است كه بازده آن توليد مادي است. در صورتي كه "كار" در مفهوم عام آن معنايي بسيار گسترده تر دارد كه همه انواع فعاليت هاي فكري و معنوي انسان را ــ از جمله عامل مجزاي ديگر يعني فعاليت اجتماعي ــ نيز در بر مي گيرد. اين نكته به نوبه خود به سنگيني كفه ترازوي عامل "فعاليت اجتماعي" در برابر "كار با بازده توليد مادي" مي افزايد و اهميت آن را بيشتر مي كند.

در اينجا اين پرسش مطرح مي شود كه در اين فرآيند نقش حكومت چيست؟ سازمان دهنده است؟ عامل اجرايي طبقه مسلط است؟ يا به عنوان حامي نظام حاكم عليه دشمن خارجي عمل مي كند؟ در پاسخ اين پرسش هاست كه گرامشي و هابرماس به يك نقطه نظر واحد مي رسند: حكومت از دو بخش مجزا تشكيل مي شود: دولت، به عنوان اداره كننده جامعه و برقراركننده نظم و جامعه مدني به عنوان جهت دهنده و هدايت كننده جامعه.

پرسش بعدي اين است كه جامعه مدني در چه نوع يا انواعي از حكومت مي تواند سازمان يابد؟ آيا در حكومت فاشيستي يا حكومت توتاليتر يا حكومت ايدئولوژيك جامعه مدني مي تواند شكل بگيرد؟ پاسخ اين پرسش را بايد در نوشتارهاي بعدي يافت.

ادامه دارد 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

و يا مستقيماً در اينجا:

ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

 

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630