بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئيه  2008

 

پيوند به قسمت اول        پيوند به قسمت دوم       پيوند به قسمت سوم       پيوند به قسمت 4 تا 7

 

جامعه مدنی (بخش های 4 تا 7)

 

شهباز نخعي ــ مونتريال

 

هدف انسان نه مالكيت حقيقت، بلكه جستجوي مستمر آن است.

كارل پوپر

پس از توماس هابز و جان لاك انگليسي، كه اولي قدرت حكومت را از آسمان به زمين آورد و در اختيار يك فرد (سلطان مستبد) قرار داد و دومي منشاء مشروعيت حكومت را بر اراده و خواست و رأي مردم استوار دانست، انديشمندان ديگري از جمله مونتسكيو و ژان ژاك روسوي فرانسوي پرچمدار و پيشرو اين راه شدند كه بنيان مشروعيت حكومت بر مبناي يك قرارداد اجتماعي است كه حكومت ملزم بر رعايت و احترام به آن است.

بارون دومونتسكيو (1755ــ1689) از نخستين كساني است كه پس از جان لاك به اين مقوله پرداخت. اهميت كار مونتسكيو در اين است كه از نخستين كساني بود كه اين ايده را مطرح كرد كه تحقيقات و پژوهش هاي سياسي، بايد بر مبناي تجربه استوار باشد و روشهاي پژوهش و بررسي را تدوين كرد. از اين بابت ميتوان او را پيشرو علوم انساني دانست كه در روشهاي پژوهشي خود، از به كار گرفتن شيوه هاي تحقيق الهيات، منطق يا رياضيات خودداري كرد و علوم انساني و جامعه شناسي را پايه گذاري نمود.

مونتسكيو ميگفت كه نهادهاي انساني، به طور حاضر و آماده، از منشاء الهي به ما نرسيده، بلكه آنها هم مانند موجودات زنده، سير تحول و تكامل داشته و رشد كرده اند. او عقيده داشت كه سياست جزء مكمل روابط انساني است و از اين رو علم سياست اگر جدا از مطالعه ويژگي هاي اجتماعي باشد، چيز بي معنايي خواهد بود.

مهمترين كتاب مونتسكيو "روح القوانين" است كه بحث درباره قانون جالب ترين بخش آن است. از ديدگاه مونتسكيو، هر رابطه اي كه ميان دو چيز وجود داشته باشد، يك "قانون" است كه تابع سيري منطقي است. انسانها، مانند موجودات ديگر طبيعت، با يكديگر روابطي منظم و الزامي دارند. اما، قانون رفتار انسان بسيار پيچيده تر از قانون ساير موجودات است، زيرا انسان موجودي با شعور و اراده است. انسان، به خلاف ساير موجودات طبيعت، آزاد است كه الگوهاي رفتاري خود را تغيير دهد يا به كلي كنار بگذارد. از آنجا كه انسان موجودي باشعور و اراده است، خود ميتواند قيد و محدوديت هايي براي رفتارش به وجود آورد. با وجود تاكيد بر ضرورت وجود قانون، براي تنظيم روابط انساني، مونتسكيو صرف وجود قانون را دليل بر حق بودن آن نميداند زيرا معتقد است قانوني كه وجود دارد، هرگز آن قانوني كه بايد باشد، نيست. او در اين مورد ميگويد: "موجودات داراي شعور ميتوانند از قوانيني برخوردار باشند كه خودشان وضع كرده اند. اما، تابع قوانين ديگري نيز هستند كه ساخته آنها نيست. قبل از آنكه قوانين به وسيله انسان ساخته شوند، روابط انسانها، تا حد امكان براساس عدالت بوده است."

مونتسكيو قوانين موضوعه را به دو دسته خوب و بد تقسيم ميكند. قوانين بد آنهايي هستند كه مشتق از اصول بد هستند. در اين نظر مونتسكيو ابهامي وجود دارد، زيرا روشن نميكند كه اصول خوب و اصول بد، بر مبناي چه معيارهايي تعيين ميشوند.

مونتسكيو صلح را نخستين قانون طبيعت ميداند و پس از صلح به آزادي ارج مي نهد: "آزادي عبارت از حق انجام آن چيزي است كه قانون روا داشته است. آزادي سياسي فرد، آرامش خاطري است كه از اعتقادش به ايمني خود در اجتماع ناشي ميشود. براي دست يافتن به اين آزادي، لازم است كه تشكيلات حكومت به نحوي باشد كه هيچكس در اجتماع از ديگري هراس نداشته باشد. از آنجا كه برخورداري از آزادي و حفظ و حراست آن، در اين است كه افراد در بيان افكار خود مختار باشند و احساسات خود را آزادانه بيان كنند، اتباع يك دولت آزاد ميتوانند هر آنچه را كه قوانين صراحتا منع نكرده، بگويند و بنويسند."

مونتسكيو در كتاب "روح القوانين" پس از آنكه به تفصيل انواع حكومت: سلطنتي مشروطه، جمهوري و استبدادي را برميشمارد، نتيجه ميگيرد كه ارزش مسلط در حكومت سلطنتي افتخار، در حكومت جمهوري فضيلت و در حكومت استبدادي ترس است. او در مورد حكومت استبدادي ميگويد: "تنها هدف حكومتهاي استبدادي، پستي و دنائت روحي است. در اين نوع حكومتها، بايد به مردم بندگي و فرمانبرداري را بياموزند. اطاعت كوركورانه، مستلزم ناداني شخص فرمانبردار است. آموزش دانش براي اين حكومتها مضر است."

مونتسكيو به اصل تفكيك قوا در حكومت اعتقاد دارد: "در هر حكومت سه قوه وجود دارد: قوه مقننه، مجريه و قضاييه، هر گاه قواي مقننه و مجريه درهم ادغام شوند و در اختيار يك شخص يا گروه قرار گيرند، ديگر آزادي نميتواند وجود داشته باشد. و نيز اگر قوه قضاييه از دو قوه ديگر مستقل نباشد، باز هم وجود آزادي ناممكن است. و اگر در كشوري حق اعمال هر سه قوه در اختيار يك فرد يا گروه قرار گيرد، آنگاه فاتحه همه چيز را بايد خواند"!

مونتسكيو ميگويد: "بدون وجود مجموعه پيچيده انواع نهادهاي سياسي، نميتوان به حكومت قانون و آزادي دست يافت. نه تنها بايد بپذيريم كه تحقق آرمان آزادي سياسي، منوط به سازماندهي برخي نهادهاي ويژه است، بلكه بايد قبول كنيم كه خود اين نهادها، هر اندازه هم كه مطلوب باشند، نميتوانند بر ملتي تحميل شوند. آنها فقط ميتوانند از طبيعت و استعدادهاي يك ملت به وجود آيند و نشو و نما كنند."

نطفه انديشه "جامعه مدني" از همين عبارات اخير شكل ميگيرد. از سويي: "بدون وجود مجموعه پيچيده انواع نهادهاي سياسي، نميتوان به حكومت قانون و آزادي دست يافت" و از سوي ديگر: "خود اين نهادها، هر اندازه هم كه مطلوب باشند، نميتوانند بر ملتي تحميل شوند."

كنار هم قرار گرفتن اين دو گزاره، طبعا به اين نتيجه گيري ميرسد كه هم بايد‌ نهادهاي قانوني وجود داشته باشند و هم بر ملت تحميل نشده باشند. از آنجا كه طبيعت حكومت، تمركز قدرت و اعمال آن است، پس براي تحقق اين دو ويژگي، پديده سومي ضروري ميشود كه هم وجود نهادهاي سياسي قانوني را تضمين كند و هم جلو تحميل آنها را بر ملت بگيرد. فكر ايجاد اين پديده، در واقع نطفه "جامعه مدني" است.

 

جامعه مدني (5)

 

پيش از اين ديديم كه چگونه با آغاز عهد رنسانس (نوزايي)، ابتدا توماس هابز قدرت حكومت را از آسمان به زمين كشيد و در دست يك حاكم خودكامه قرار داد، سپس، جان لاك اين قدرت را از حاكم خودكامه گرفت و به مردم سپرد و در پي آن مونتسكيو با تدوين روش تحقيق در علوم انساني و اجتماعي، گامي فراتر در راه تبيين حكومت مردمي برداشت.

پس از اين انديشمندان نوبت به ژان ژاك روسو (1778ــ1712) رسيد. مهمترين اثر ژان ژاك روسو كتاب "قرارداد اجتماعي" است. كتاب قرارداد اجتماعي با اين جمله آغاز ميشود: "انسان آزاد زاده ميشود، اما همه جا در بند است." ژان ژاك روسو در مقدمه كتاب قرارداد اجتماعي، هدف خود را از نگارش اين كتاب چنين بيان ميكند: "قصد من اين است كه به دوستان و يارانم، طبيعت واقعي يك انسان را نشان دهم، و اين انسان كسي جز خودم نيست."

با آنكه انديشه سياسي روسو زير نفوذ عميق افكار جان لاك قرار داشت، اما به نتيجه اي ميرسد كه كاملا متفاوت است. به همان اندازه كه نظرات جان لاك صريح، روشن و منطقي است، ديدگاههاي روسو تند و پرشور و متناقض است.

روسو انسان اجتماعي و سياسي را مانند فرشته اي ميداند كه از بهشت رانده شده است. به نظر روسو "خير مشترك" ي هست كه براي دستيابي به آن، همه افراد ميتوانند و بايد‌ بكوشند. تا زماني كه انسان جدا از ديگران زندگي ميكند، زندگي اش ناقص و معيوب است و از زندگي مطلوبي كه شايسته اوست محروم خواهد ماند.

در برابر نظر جان لاك كه "رضايت" افراد جامعه را شرط مشروعيت حكومت ميداند، روسو بر اين باور است كه اين رضايت بايد در "اراده همگاني" جامعه تبلور يابد.

روسو براي ساختار مطلوب جامعه به يك "نظم اخلاقي" معتقد است و ماهيت و چگونگي اين نظم اخلاقي را چنين تعريف ميكند: "هر يك از افراد، كل هستي خود را با همه حقوقي كه دارد به اجتماع واگذار ميكند. اولا، چون فرد تمام هستي خود را مي بخشد، وضع زندگي براي همه يكسان خواهد بود. ثانيا، چون وضع براي همه يكسان است، به سود هيچكس نيست كه براي ديگران مزاحمتي ايجاد كند. وانگهي چون اين چشم پوشي بدون هيچگونه شرطي انجام يافته، اتحادي كه از آن ناشي ميشود، كامل ترين اتحاد ممكن خواهد بود."

چكيده نظرات روسو در قرارداد اجتماعي چنين است: "هر يك از ما، وجود و قدرت خود را تحت رهبري عاليه اراده همگاني به مشاركت ميگذاريم، و هر عضوي را به عنوان جزو لاينفك در مجمع خود مي پذيريم. آنچه انسان با عقد قرارداد اجتماعي از دست ميدهد، آزادي طبيعي و حق نامحدودي است بر هر آنچه كه ميتواند به دست آورد و نگاه دارد. و آنچه به وسيله قرارداد اجتماعي كسب ميكند، آزادي مدني و حق مالكيت همه چيز است كه در تصرف اوست."

روسو در توضيح "اراده همگاني" ميگويد: "اگر مردم هنگامي تصميم هاي خود را بگيرند كه همه افراد به قدر كافي درباره موضوع مورد نظر آگاه شده باشند و هيچگونه تباني و ارتباطي ميان آنان وجود نداشته باشد، در آن صورت، هميشه اراده همگاني از حاصل جمع اختلاف هاي كوچك ناشي ميشود و تصميم هاي آنان همواره خوب و درست خواهد بود."

به نظر روسو اساس قرارداد اجتماعي اين است كه برابري واقعي ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد و همه افراد به طور يكسان داراي وظايفي هستند و بايد از حقوق يكساني هم برخوردار باشند.

روسو در قرارداد اجتماعي نظر انديشمندان يونان باستان، از جمله ارسطو را در مورد اين كه حكومت نخبگان بهترين نوع حكومت است رد ميكند و حكومت اكثريت را از آن برتر ميشمارد: "اين اصل كه حكومت اكثريت بهتر از حكومت بهترين مردان است، تا اندازه اي حقيقت دارد. زيرا اكثريت كه از افراد عادي اجتماع تشكيل ميشود، وقتي به هم مي پيوندند، به احتمال قوي بر بهترين مردان برتري خواهند داشت."

در بحث مربوط به انواع حكومت، روسو هر كشوري را كه در آن قانون حاكم باشد جمهوري مي نامد: "هر كشوري كه به وسيله قوانين اداره شود، شكل سازمان اداري آن هر چه باشد، من آن را جمهوري ميخوانم، زيرا در يك جمهوري منافع و مصالح همگان حاكم است. هر حكومت مشروعي جمهوري است."

روسو در قرارداد اجتماعي نظري را بيان ميكند كه ميتوان آن را گامي فراتر از جان لاك در زمينه شكل گيري "جامعه مدني" دانست: "هيچ چيز خطرناكتر از نفوذ منافع شخصي بر مسائل عمومي و مملكتي نيست. زيان سوءاستفاده از قوانين به وسيله حكومت، كمتر از زيان فساد قانونگذاري است. زيرا در اين حالت، بنياد كشور به مخاطره ميافتد و اصلاح آن ناممكن خواهد بود."

راهكاري كه روسو براي جلوگيري از "سوءاستفاده از قوانين به وسيله حكومت" و از آن بدتر "فساد قانونگذاران" انديشيده، مشاركت همگاني و پيگير افراد جامعه در امور آنست: "آن هنگام كه مردم بگويند: امور دولت چه ربطي به من دارد؟ ميتوانيم بگوييم كه دولت از دست رفته است. دقيقا به همان دليل كه حاكميت را نميتوان از خود جدا ساخت و به ديگران واگذار كرد. نميتوان آن را به دست نمايندگان سپرد. حاكميت چيزي جز اعمال اراده همگاني نيست و اراده چيزي نيست كه بتوان برايش نماينده تعيين كرد."

با بيان اين نظر، روسو در واقع راه را براي تولد مفهوم "جامعه مدني" ميگشايد. از سويي، چون عملا امكان پذير نيست كه همه مردم به قانونگذاري و اجراي قانون و اعمال حاكميت بپردازند، پس وجود دولت و حكومت اجتناب ناپذير است و از سوي ديگر، چون: "حاكميت جز اعمال اراده همگاني نيست و اراده چيزي نيست كه بتوان برايش نماينده تعيين كرد." بنابر اين وجود نهادي كه بتواند به صورت حايل بين افراد ــ كه مشروعيت حاكميت ناشي از اراده همگاني آنان است ــ و حكومت ــ كه به نمايندگي از طرف افراد اجتماع آن اراده را اعمال ميكند ــ عمل كند، ضرورت دارد.

با اين حال، مفهومي كه روسو از "جامعه مدني" ارايه ميكند خام و غير دقيق است: "هدف جامعه مدني بازسازي انسان و ساختن انسان نويي از اوست." چنان كه ديده ميشود، اين تعريف چيزي جز كلي گويي، كه هيچ راهكار مشخصي ارائه نميكند است و با آنچه كه انديشمندان بعدي از مفهوم جامعه مدني ارائه كردند فاصله بسيار دارد.

به عنوان نمونه، امانوئل كانت، انديشمند خردگراي آلماني، جامعه مدني را داراي بار فرهنگي دانست: "با جامعه مدني، بزرگترين رشد و بهره گيري از ويژگي هاي طبيعي انسان ميتواند تحقق يابد. همچنين ميتوان دريافت كه گرايش ناشي از طبيعت انسان به رشدي ميانجامد كه انسان را مستعد دستيابي به مراحلي فراتر از طبيعت انسان ميكند."

جامعه مدني (6)

 

پس از ژان ژاك روسو، نوبت به انديشمند آلماني، امانوئل كانت رسيد كه انديشه مردم سالاري را گامهايي بلند به پيش ببرد. كانت كه ميتوان او را پدر و باني مكتب "خردگرايي" ناميد. دين يا ايدئولوژي را عامل اساسي عدم بلوغ سياسي انسان ميدانست و بر اين باور بود كه براي برون رفت از اين عدم بلوغ خودخواسته، انسان بايد با شهامت به بهره گيري از "خرد نقاد" بپردازد.

كانت طرح مدادي را كه انديشمندان پيشين بر بوم تابلوي نقاشي "جامعه مدني" كشيده بودند، پررنگ تر كرد و آن را آماده نمود تا با رنگ روغن شكل مشخص به خود بگيرد. او ميگويد: "جامعه مدني در واقع پايان وضعيت طبيعي و مرحله اي است كه بزرگترين رشد ميتواند از آنچه طبيعت در اختيار انسان قرار داده، تحقق يابد. جامعه مدني انسان را مستعد دستيابي به هدفهايي به مراتب بزرگتر از آنچه كه طبيعت در اختيارش قرار داده، ميسازد."

از ديدگاه كانت، با شكل گيري جامعه مدني، وضعيت طبيعي چنان اهميت خود را از دست ميدهد، كه گويي ديگر وجود ندارد و يا هرگز وجود نداشته است. با آنكه كانت باني مكتب "خردگرايي" است، اما برداشت و تعريف اش از "جامعه مدني" ضمن گنگ و مبهم بودن، بيشتر اخلاقي ست تا خردگرا!

ديدرو(Diderot) ، انديشمند فرانسوي و مولف اثر ارزشمند "دائره المعارف"  (Encyclopedie) نخستين كسي است كه تعريفي نسبتا جامع و روشن از "جامعه مدني" به دست ميدهد: "جامعه مدني ادامه پيكره سياسي است كه افراد يك ملت، يك دولت يا يك شهر براي پيوندهاي سياسي كه آنان را به هم وصل ميكنند، تشكيل ميدهند. مجموعه روابطي است كه انسانها، كه از قوانين يكساني پيروي ميكنند و از امتيازات مشابهي برخوردارند و جامعه واحدي را تشكيل ميدهند، با يكديگر دارند."

در اين تعريف اين ابهام وجود دارد كه نه تنها مرز بين جامعه سياسي و جامعه مدني مشخص نيست، بلكه درهم آميخته است. اين ابهام در تعريف جامعه مدني تا نيمه سده نوزدهم همچنان ادامه يافت. پيش از اين ديديم كه همين ابهام در انديشه جان لاك نيز وجود داشت و او فردگرايي ناشي از نظريه خود در مورد "مالكيت خويشتن" را دستمايه شكل گيري جامعه مدني ميپنداشت. با اين همه، انديشمندان سده هيجدهم به مفهوم جامعه مدني تحرك و نيروي بيشتري بخشيدند و آن را به پيش راندند.

در سده هيجدهم، فزون بر انديشمندان سياسي ــ‌ اجتماعي، مفهوم "جامعه مدني" به نظريه هاي دانشمندان اقتصادي نيز راه يافت. يكي از بزرگترين اين دانشمندان آدام اسميت است كه نظريه هاي اقتصادي او هنوز هم از اعتبار برخوردارند و برخي كتاب مشهور او "پژوهشي درباره طبيعت و موجبات ثروت ملل" را كتاب مقدس سرمايه داري مدرن ميدانند. آدام اسميت نخستين كسي است كه به مفهوم "جامعه مدني" جنبه اقتصادي نيز داد. از ديدگاه آدام اسميت، نخستين مشخصه "جامعه مدني" روابط اقتصادي است. او در مقدمه كتاب "ثروت ملل" ميگويد: "كار سالانه يك ملت منبع ابتدايي است كه مواد مصرفي، نيازها و وسايل رفاهي آن را تامين ميكند."

آدام اسميت ثروت ملتها را در انجام كار ــ كه توسط بازار هدايت ميشود ــ ميداند. به نظر او، انگيزه كار انسان، منافع خودخواهانه افراد است. او در اين مورد گفته مشهوري دارد: "شام شب ها، نه از خيرخواهي قصاب، آبجوفروش يا نانوا، بلكه از توجه آنان به منافع خويش فراهم ميشود. (براي تامين شام شب) ما نه به انسان دوستي آنان بلكه به خودخواهي شان رجوع مي كنيم و هرگز نه از نيازهاي خود، بلكه از سود و امتيازي كه برايشان داريم سخن ميگوييم."

آدام اسميت معتقد است كه آزاد گذاشتن بازار، به رشد حاصل كار انسان ميانجامد و دولت خوب دولتي است كه بگذارد نظم ــ يا در واقع بي نظمي ــ اجتماعي كار خود را انجام دهد.

اسميت با دادن مركزيت به كار توليدي براي تامين نيازهاي جامعه، دولت و همه كارگزاران آن را (كه آنان را همپايه روسپي ها، شعرا و روحانيون ميداند) غيرمولد و هدردهنده ثروت ملتها به شمار ميآورد.

اسميت ميگويد كه "جامعه مدني" ــ كه مفهوم آن در ذهنش با بازار درهم آميخته است ــ  بر اثر نيات خيرخواهانه افراد، كه هر يك منافع ويژه خود را دنبال ميكنند، تنظيم ميشود و اين چنين است كه انسانها دارايي هاي مشترك به وجود ميآورند.

در اين مفهوم، كل جامعه به مثابه يك بازار است. مبناي تشكيل ملتها، نه وضعيت طبيعي، نه اخلاق و گفتمان عمومي درباره قرارداد اجتماعي، بلكه كاربرد آزادانه انگيزه ها و حضور آنها در بازار است. بزرگترين اصل تشكيل دهنده يك ملت، نياز به زيستن با يكديگر است. سياست و اخلاق محصولات فرعي عملكرد اقتصادي هستند و هيچگونه استقلال عمل يا امكان اعمال نفوذ‌ در نياز زيستن با هم ندارند.

به نظر آدام اسميت "جامعه مدني" ــ‌ يا بازار ــ بايد‌ تمام فضاي اجتماعي را اشغال كند.

چنان كه گفته شد، آدام اسميت نخستين كسي بود كه نه تنها براي "جامعه مدني" بعد اقتصادي قايل شد، بلكه اين بعد را مهمترين ويژگي آن دانست. انديشمندان بعدي، كه تابلو نقاشي را كامل و كامل تر كردند، براي اين كار، از نظريه آدام اسميت نيز بهره گرفتند!

 

جامعه مدني (7)

پيش از اين ديديم كه چگونه در درازاي سده هاي شانزدهم، هفدهم و هجدهم، نخست دو انديشمند انگليسي توماس هابز و جان لاك، يكي قدرت حاكم را از آسمان به زمين آورد و در اختيار حاكم خودكامه زميني قرار داد و ديگري اين قدرت را از حاكم خودكامه گرفت و آن را از آن مردم دانست. سپس، دو انديشمند فرانسوي، مونتسكيو و ژان ژاك روسو، كه انديشمندان مكتب "حقوق طبيعي" ناميده شده اند، اين انديشه را به ميان كشيدند كه نه تنها قدرت حكومت حق طبيعي مردم است، بلكه هر حكومتي تنها در صورتي مشروعيت دارد كه بر مبناي يك "قرارداد اجتماعي" كه حد و مرز و زمان و شرايط آن بايد‌ مشخص باشد، از جانب مردم اداره امور جامعه را به عهده گيرد.

طبيعي است كه از سويي اين تحول در انديشه آسان به دست نيامد و از سوي ديگر تنها اين چهار تن به وجود آورندگان آن نبودند. آسان به دست نيامد زيرا حكومت بيش از هزار ساله آسمان ــ كه پاپ ها از سوي خداوند آن را نمايندگي ميكردند ــ حاضر نبود كه به آساني از امتيازات ويژه خود دست بكشد و در برخوردي كه ناگزير پيش آمد از تمام حربه هايي كه در اختيار داشت، از جمله تكفير و مرتد و ملحد شمردن نوانديشان استفاده كرد و با برپايي دستگاه انگيزيسيون ــ‌ تفتيش عقايد ــ به جناياتي بزرگ دست زد. گفته شده است كه در قرون سياه ــ سده هاي چهارم تا شانزدهم ــ‌ بيش از 5 ميليون انسان به اتهام ارتداد، جادوگري و ارتباط با شيطان زنده در آتش سوزانده شدند. اين نكته نيز نگفته پيداست كه انديشه مردم سالاري را تنها چهار نفر نامبرده در بالا نمايندگي نميكردند بلكه صدها ــ اگر نه هزاران ــ انسان انديشمند با قبول انواع خطرها و سختي ها، از جمله تبعيد و زندان و اعدام، در اين راه كوشيدند.

انديشه مردم سالاري كه كم كم جا افتاد، اين بحث پيش آمد كه قدرت، حتي زماني كه از سوي مردم به فرد يا گروهي براي اداره امور جامعه واگذار شود، اين خاصيت را دارد كه ميخواهد‌ خود را حفظ كند ــ‌ زيرا اگر چنين نكند قدرت نيست ــ بنابر اين براي حفظ خود ناگزير به مقابله با همان مردمي كه آن را برگزيده اند بر خواهد خاست و از نو تبديل به قدرت خودكامه خواهد شد. براي جلوگيري از اين روند چه بايد كرد؟! مفهوم جامعه مدني از دل اين پرسش بيرون آمد. اين مفهوم در آغاز روشن و شفاف نبود. همه انديشمنداني كه به آن ميپرداختند در اين نكته هم راي بودند كه پيش بيني مكانيزمي كه جلوي تبديل حكومت مردمي به قدرت خودكامه را بگيرد ضروري است، اما هر يك از ظن خود يار آن ميشدند و به تعبير و تفسير ميپرداختند. هنوز دو سده ديگر ــ نوزدهم و بيستم ــ لازم بود تا مفهوم جامعه مدني شكل و شمايل مشخصي به خود بگيرد و جا بيفتد و هنوز صدها انديشمند ديگر بايد سالهاي دراز روي آن كار ميكردند.

پس از انديشمندان انگليسي و فرانسوي، نوبت به دو انديشمند آلماني رسيد كه به طور جدي به مفهوم جامعه مدني بپردازند. اين دو انديشمند هگل و كارل ماركس بودند. از اين رو، نخست هگل به اين امر پرداخت. هربرت ماركوزه، هگل را انديشمندي مي نامد كه فلسفه را تا مرز نفي آن هدايت ميكند. انديشمند ديگري درباره او ميگويد: "هگل تنها فيلسوف آلماني است كه نتايج اقتصاد سياسي قرن هيجدهم انگلستان (انقلاب صنعتي) را جدي گرفت." فزون بر وسعت انديشه، آنچه كه به هگل موقعيتي ممتاز بخشيد وضعيت زماني او بود. فوسرت  (Fossaert) هگل را به بهترين نحو معرفي ميكند: "كسي كه پس از نبرد به ميدان جنگ رسيد" در واقع، هگل با بهره گيري از اين امتياز كوشيد بين اردوگاه يا مكتب فردگرايي و مكتب اقتصادگرايي يا سودمحوري ميانجي گري نموده و آشتي برقرار كند و از دل اين رويكرد "جامعه مدني" را بيرون كشد. هگل را ميتوان پيشرو فلسفه سياسي ناميد. او بر مبناي تشكيل نهادهاي سياسي اهميتي بنيادين براي "خرد" قايل بود. با اين حال، اين خرد با مفهومي كه كانت از آن داشت متفاوت بود. خرد هگلي مفهومي خارج از جامعه و يك قرارداد بنيانگذارانه، بر مبناي داوري مستقل شخص از آزادي براي خنثي كردن، يا روزآمد‌ كردن طبيعت متغير و غيرثابت بشر نيست. اصل بنيادين و بزرگ، تاريخ است. براي هگل تاريخ تحقق خرد است. اين همان چيزي است كه انديشمندان "حقوق طبيعي" مانند‌ مونتسكيو و روسو، آن را در بيرون از تاريخ قرار ميدادند اما هگل آن را در قلب تاريخ به ثبت رساند.

از سوي ديگر، هگل آموزه هاي اقتصاد سياسي را نيز به خوبي مد نظر قرار داد. او اقتصاد سياسي را يكي از علومي ميداند كه در عصر مدرن به وجود آمده است. هگل آغاز "جامعه مدني" را در ردپاي اقتصاد سياسي ميجويد. محلي كه: "هر كس هدف خويشتن است و همه خصوصيات فردي، خصلت هاي شخصي و انگيزه هاي زايش و ثروت آزاد ميشوند و امواج اين انگيزه ها، جز با نوري كه از خرد بر آنها مي تابد، مهار نميگردند." كوتاه سخن: هگل با تقدم بخشيدن به "جامعه مدني" ــ به عنوان يك واقعيت از بنياد تاريخي ــ بر دولت ــ به عنوان يك الزام خردگرايانه ــ ميكوشد در فلسفه سياسي خود تعادل برقرار كند. او ميگويد: "ايجاد جامعه مدني بورژوا از متعلقات ديني مدرن  است. بنابر اين، نه "قانون طبيعي" است و نه مترادف "فرهنگ". جامعه مدني دقيقا در لحظه ي تاريخي اي به دنيا ميآيد‌كه مفهوم از واقعيت جدا ميشود. براي هگل جامعه خردگرا جامعه اي است كه كاملا بر مبناي خرد ‌اداره ميشود و از پذيرش قيموميت بنيانهاي طبيعي مي گريزد. شكوفايي دولتي كه اين خرد به وجود ميآورد، موجب پديدار شدن جامعه مدني ميشود. در كشاكش اين تحولات، زمينه هاي اخلاق جامعه دگرگون شده و فضايي پديدار ميشود كه: "هر كس هدف خويشتن است . . . و نه هيچ چيز ديگر."‌

در چنين جامعه اي كه: "هدف افراد نفع خويشتن است." اين افراد فرزندان جامعه مدني هستند. "جامعه مدني بورژوا، پيوندهاي خانوادگي فرد را از هم مي گسلد،  افراد خانواده را نسبت به هم بيگانه ميكند و براي آنان هويت مستقل قايل ميشود . . . چنين فردي، فرزند جامعه مدني است."

"جامعه مدني" براي هگل تا حد زيادي مفهومي اقتصادي است. با اين حال، اقتصاد نكته اساسي در برداشت او از جامعه مدني نيست. جامعه مدني محصول به كارگيري خرد‌ است، اما به وجود آورنده خرد نيست. ماكياول ميگفت كه عيب هاي افراد تبديل به دارايي هاي عمومي ميشوند. آدام اسميت بر اين باور بود كه منافع خودخواهانه افراد به "بازار" منتهي ميشود.

هگل ميگويد كه جامعه مدني در تقابل ها و برخوردهايش نمايشي به راه مياندازد كه در آن از تجمل گرايي و لذت جويي مبالغه آميز، تا فقر و فساد جسمي و اخلاقي يافت ميشود. هگل نخستين انديشمندي است كه به مفهوم امروزين "جامعه مدني" نزديك ميشود. او جامعه مدني را ميانجي بين دولت و افراد ميداند: در داخل جامعه مدني افراد به نحو ضروري گروه بندي شده و ريشه ميانجي گري بين دولت و مردم را "با نور خرد" به وجود ميآورند.

هگل ميگويد: "اگر چه جامعه مدني بورژوا ميدان نبرد‌ منافع خصوصي است، اما اين ميدان نبرد، تا حد برخورد منافع شخصي مشترك نيز فرا ميرود و اختيارات حكومت را پشت سر ميگذارد."

آموزه هاي هگل در غنا بخشيدن به مفهوم "جامعه مدني" و تاباندن "نور خرد" بر آن نقشي چشمگير و پراهميت داشتند.

ادامه دارد

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

و يا مستقيماً در اينجا:

ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

 

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630