بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 شخصيت های اجتماعی

در گفتگو با سکولاريسم نو

گفتگو با مهندس حشمت الله طبرزدی

بهمن و اسفند 1387 ـ    ژانويۀ و فوريه 2009 

آرشيو اين گفتگو       آرشيو گفتگوهای اختصاصی

بخش پنجم: ما و اصلاحات

 

را برای انجام گفتگوئی دعوت کنيم که بتواند خوانندگان ما را با دقايق تحولات فکری ايشان و دانشجويان و همراهانش آشنا کند، مدتی را صرف مطالعه زندگی و  اعتقاداتش کرديم تا بتوانيم مجموعه ای از پرسش های منسجم و معنادار را با او در ميان بگذاريم؛ پرسش هايي که در عين حال بتوانند دريچه های ديگری را  به دورانی از تاريخ سی ساله ی اخير ما باز کنند. اين دريچه ها گويا منظره هائی هستند از چشم کسی که در اين دوره شرکتی فعال داشته ـ چه به عنوان يک نوجوان مذهبی موافق انقلاب و چه در هيئت اکنونی يک پدر معترض سکولار. و همين جا سپاسی داريم از آقای طبرزدی به خاطر همکاری شان، به خاطر نظم و دقت و پاسخگويي هايي به تفصيل و همين طور ارسال عکس ها و مدارکی کمياب که به گفتگو حالتی جاندار و مستند بخشيده اند. کل اين گفتگوی مفصل اکنون در اختيار ما است و در چندين نوبت منتشر خواهد شد.

 

توضيح سکولاريسم نو: سه دهه است که جنبش دانشجوئی ايران با نام حشمت الله طبرزدی ـ که اکنون عنوان «دبير کل جبهۀ دموکراتيک ايران» را نيز برخود دارد ـ درآميخته است.  طبرزدی در اين مدت پست و بلندهاي زيادی را تجربه کرده است، زندان های متعددی را ديده، و سال ها در جبهه جنگ از ايران دفاع کرده، و افرادی از خانواده اش را از دست داده است. اکنون ديگر او در کسوت يک دانشجو نيست. اما خودش هنوز بر وبلاگ خويش نام «پيام دانشجو» را حفظ کرده و نسبت به مسائل دانشجوئی کشورمان همچنان حساس و فعال است، آنگونه که «جبهۀ دموکراتيک ايران» را هنوز می توان تشکلی در ماهيت اصلی خود دانشجوئی دانست. هنگامی که تصميم گرفتيم، بخاطر مواضع روشن سکولاريستی جبهۀ دموکراتيک ايران و شخص حشمت طبرزدی،  ايشان

 

****************************************

پرسش: در شروع اين قسمت بد نيست در مورد نحوهء تغيير مواضع سياسی تان يک جمع بندی مختصری بفرمائيد. اين تغيير چگونه راه خود را گشود؟

پاسخ: قبلاً گفتم که اگر بخواهم يك زمان بندي معين بر پايۀ تغيير ديدگاهم ارايه دهم بايد بگويم که از شهريور 1373 تا مرداد 1374، كه اولين دورۀ هفته نامۀ پيام دانشجو را منتشر كرديم، همان ديدگاه هاي مذهبي - انقلابي يا ايدئولوژيك را حفظ كرده بوديم، با اين تفاوت كه تبعيض، فساد، نابرابري و بي عدالتي گستردۀ دستگاه حكومتي را ناشي از عملكرد ناصواب مسئولين و عدول آنها از قانون به حساب می آورديم. در همين دوره هم بود كه همواره بر دستگاه هاي حكومتي مي تاختيم اما نگاه راديكال خود در مورد مذهب انقلابي و نهادهاي برخاسته از آن را حفظ کرده بوديم.

در عين حال، ما، که همچنان به دنبال فرصتي بوديم تا به طريقي نشريه را منتشر كنيم و راه خود را ادامه بدهيم، بالاخره در آستانۀ انتخابات مجلس پنجم كه شکاف بين طرفداران رفسنجاني (يا همان «كارگزاران سازندگي») و طرفداران رهبر (كه روحانيت مبارز بود) افزايش يافته بود، سعي كرديم زيركانه از اين شكاف به نفع خود استفاده كنيم و آنها را فريب بدهيم تا اجازۀ انتشار مجدد را بدهند. در آن زمان، برخي از جناح ها خيال مي كردند كه جناح رهبر در آستانۀ مجلس پنجم نشريه را آزاد كرد تا ما عليه جناح كارگزاران كار كنيم، در صورتيكه ما خودمان از آن فرصت استفاده كرديم.

نشريه حدود دو ماه بعد اجازۀ انتشار يافت و ما تا حدودي موفق شویم مواضع خود عليه نهادهاي نزديك به رهبري را بيان كنيم. مطرح کردن فساد در بنياد مستضعفان، شكنجه در بنياد، و زندان اوين، همچنين تاكيد بر قانون به جاي حاكميت ارادۀ افراد، و به ويژه تشويق جنش دانشجويي براي شرکت در يك حركت جديد، از جملۀ اين اقدامات بود. البته ما حملات اصولي خود عليه باند قدرت رفسنجاني را استمرار بخشيديم و پس از دو ماه و انتشار حدود 8 شمارۀ ديگر بود كه، به دستور رهبر، هفته نامۀ پيام دانشجو براي هميشه توقيف شد، من به يك سال حبس، يك ميليون تومان جزاي نقدی بدل از حبس، و 5 سال محروميت از ادارۀ نشريه  محكوم شدم.

سپس، از 14 مرداد 1374 ببعد، كه نشريه به محاق توقيف افتاد و من هم يك بار بازداشت شدم، فشار از سوي وزارت اطلاعات روی من زياد شد و گروه های فشار به ما حمله كردند و باند قدرت ما را در محاصرۀ همه جانبۀ خود قرار داد. طبعاً، به موازات اين جريان، ديدگاه ما نسبت به رهبر جمهوري اسلامي و كليت حكومت تغيير مي كرد، به ويژه به دليل اختلاس 123 ميليارد توماني در بانك صادرات كه ما آن را افشا كرديم و محسن رفيق دوست به عنوان نمايندۀ رهبر در آن نقش داشت، ولي رهبر اجازه نداد كه محسن رفيق دوست به عنوان متهم محاكمه شود. در همين دوره بود كه دليل اصلي مفاسد را ناشي از صنفي بودن و بي قاعده بودن حكومت دانستيم.

 

پرسش : گويا افشای رفيق دوست تقطهء عطفی در مبارزات دانشجوئی است. ممکن است در اين مورد بيشتر توضيح بدهيد؟

پاسخ: شکايت رفيق دوست از نشريهء ما يکی از علل تشديد مخالفت با ما بود. هفته نامه در دورۀ اول، از شهريور 73 تا مرداد 74 به تعداد 46 شماره منتشر شد. البته شمارۀ 34 به دليل شكايت محسن رفيق دوست و اعمال نفوذ شيخ محمد يزدي، رئيس قوه قضائيه، نيز توقيف گرديد. شماره 46 با هجوم وزارت اطلاعات به كيوسك ها جمع آوري شد. و از طريق هيئت نظارت بر مطبوعات توقيف نشريه اعلام گرديد.

شاكيان زيادي از جمله، محسن رفيق دوست، بانك صادرات، كرباسچي، و چندين شاكي ريز و درشت ديگر داشتيم. نشريه از 14 مرداد تا 11 اسفند سال 1374 به مدت 210 روز توقيف شد. اولين شمارۀ جديد در 11 اسفند همان سال منتشر شد. البته پس از اين كه دادگاه مطبوعات پس از دو جلسه برسي من را تبرئه كرد. و اين تبرئه به دليل اين بود كه دوستان ما در اتحاديه به اين نتيجه رسيده بودند كه با استفاده از شكاف موجود بين دو جناح حاكم يعني راست سنتي و راست مدرن، با نوشتن نامه اي زيركانه وارد ميدان شويم و اين گونه هم شد. اما اين دوره نيز فقط دو ماه طول كشيد و در اول خرداد 1375 بنا به شكايت بيت رهبري، بنياد مستضعفان، خانوادۀ هاشمي رفسنجاني، شهرداري تهران، بانك صادرات، زندان اوين و شركت تعاوني پسته رفسنجان، هيئت نظارت بر مطبوعات توقيف نشريه را اعلام كرد و دو هفته پس از آن، يك دادگاه فرمايشي تشكيل شد كه قاضي ارجمندي كه يك اطلاعاتي بود  و همزمان مسئول حراست دادگستري استان تهران نيز بود و با دخالت  مستقيم رازيني من را محكوم كردند و نشريه را نيز بستند. بنابراين هفته نامۀ پيام دانشجو فقط 57 شماره جمعاً به مدت يك سال منتشر شد.

 

پرسش: شما چند نشريۀ ديگر هم منتشر كرديد. «هويت خويش» يكي از آنها بود. منظور و تصور شما از اين هويت چه بود؟ آيا اين هويت همچنان اسلامي محسوب مي شد؟

پاسخ: هويت خويش، پس از «نداي دانشجو» منتشر شد. اين نشريه، متعلق به حسين كاشاني بود. من سردبير آن بودم. در واقع مدير مسئول و صاحب امتياز فرد ديگري بود كه نام را نيز او انتخاب كرده بود. ولي ادارۀ آن را به ما داد و ما آن را اجاره كرده بوديم. نام آن نيز برايمان اهميتي نداشت. هويت خويش چند شماره ای بيشتر ادامه نيافت. براي اين كه در 25 خرداد سال 1378 از سوي هيئت نظارت دولت خاتمي توقيف شد و من و حسين كاشاني در 27 خرداد 1378، يعني 3-2 روز بعد، از سوي معاونت امنيت دادگاه انقلاب بازداشت شديم. عطاء اله مهاجراني نيز به عنوان وزير ارشاد، عليه نشريه مصاحبه كرد.

 

پرسش: آيا بهتر نيست با جزئيات بيشری به ميتينگ های دانشجوئی که به نوعی بديل و يا جانشين نشريه محسوب می شدتد بپردازيم؟

پاسخ: ميتينگ  هاي دانشجويي ما از سال 1373، و به ويژه همزمان با راه اندازي جريان پيام دانشجو (منظور انديشه اي كه نشرياتي چون هفته نامۀ پيام دانشجو، نداي دانشجو، هويت خويش وگزارش روز را راه اندازي كرد)، حال و هواي ديگري پيدا كرد. اين حال و هواي نو، به لحاظ شكل و محتوا بود. به لحاظ شكلي، ميتينگ ها اعتراضي بود و براي تقويت وجه اعتراضي اش به جاي سالن در محوطه هاي باز انجام مي گرفت: روبروي دانشگاه تهران، محوطۀ داخل دانشگاه تهران، دانشگاه ملي، دانشگاه مشهد، دانشگاه اصفهان، پارس لاله يا هر جاي مناسب ديگري. اين شكل برگزاري موجب تحريك دانشجويان و حتي بخش هايي از مردم مي شد. محتواي ميتينگ ها نيز اعتراضي بود.

هيچ گاه فراموش نمي كنم كه پس از اعمال فشارهاي گوناگون باند قدرت بر هفته نامه، بالاخره تصميم گرفتيم اولين ميتينگ اعتراضي در محوطۀ دانشگاه تهران برگزار كنيم. اين ميتينگ در دوم خرداد 1374 برگزار شد. در آن جمعيتي بالغ بر هزار دانشجو و غير دانشجو شركت كردند. آن ميتينگ را تبديل به يك برنامۀ اعتراضي عليه باند قدرت نموديم و من اعلام كردم: «اگرنشريه را ببنديد، اگر اتحاديه را ببنديد، اگر در دانشگاه را بر ما ببنديد، اسم من را نمي توانيد بگيريد، من حشمت اله فرزند فضل اله هستم و ميدان به ميدان راه مي افتم و عليه شما سخنراني مي كنم». به واقع برای ما اين يک سخنراني حماسي و تاريخي بود. ما شرايط آينده را پيش بيني كرده بوديم و همينگونه هم شد. پس از آن به مناسبت هاي گوناگون به ويژه با  توقيف نشريات ما، اين ميتينگ ها ادامه می یافت بود. ميتينگ بعدي در 14 مرداد ماه 1374 يعني دو ماه پس از ميتينگ اولي و باز هم در محوطۀ دانشگاه تهران بود. آن روز پيام دانشجو توقيف شده بود و ما طبق حرفي كه زده بوديم، ميتينگ اعتراضي خود رابرگزار كرديم.

در آن ميتگ بود كه مردم قفل در دانشگاه را شكستند و براي شركت در برنامۀ سخنراني من به درون دانشگاه هجوم آوردند. آن ميتينگ به اندازه اي در بين نيروهاي امنيتي وحشت ايجاد كرد كه همان روز مسلحانه ريختند توي دفتر نشريه و من را ربودند و با خود بردند.

 

پرسش: ممکن است در مورد اين اولين بازداشت مفصل تر توضيح دهيد؟

پاسخ: حتماً. فكر مي كنم 13 مرداد ماه بود كه هيئت نظارت بر مطبوعات اعلام كرد هفته نامۀ پيام دانشجو توقيف شده است. به محض اعلام اين خبر، اتحاديهء دانشجويي اعلام كرد كه در دانشگاه تهران يك ميتينگ برگزار خواهد كرد و تاريخ برگزاري را 14 مرداد ماه و در محوطهء دانشگاه تهران اعلام نمود. پيش از آن طي دو جلسه و در جريان افشاگري هاي پيام دانشجو، من را به وزارت اطلاعات دعوت كرده بودند. در واقع من يك عمو زاده دارم كه شيخ است و از طلبه هاي مدرسه حقاني بوده و از دوستان فلاحيان و حسينيان و از همكلاسي هاي آنها بوده است. اين آشيخ، در وزارت اطلاعات و در بخش پژوهش هاي تاريخي همكار حسينيان بود. از طريق او اطلاعات من را دعوت كرد. دو جلسه نشست داشتيم با فردي به نام سيادتي (دكتر سعيدي فعلي، معاون انژري اتمي) كه بعداً گفتند معاون فلاحيان است. در اين دو جلسه، بحث در مورد افشاگري هاي ما مربوط به فرار مالياتي «سينا خودرو» و «دوو» كه متعلق به مجموعۀ رفسنجاني ها بود، انجام گرفت و من احساس كردم كه آنها از اين كار ناراضي اند.

بحث مهم ديگر، در مورد فردي به نام « بياشاد»، مدير عامل ماليات هاي وزارت اقتصاد و دارايي، بود که به دليل مقاومت و افشاگري يک فرار مالياتي چند ميلياردي، از سوي اطلاعات بازداشت شده بود. در اين بين از طريق مادر اين شخص تظلم نامه ای به دست ما رسيد و ما هم آن را درج كرديم. همين موضوع موجب شد كه اطلاعات به ما فشار بياورد. به گونه اي كه در دفتر سيادتي در وزارت اطلاعات، من داد و بيداد كردم كه او از اين جسارت من عصباني شد اما كاري از دستش بر نمي آمد. از من مي خواست كه بنويسم مدير كل خودش دزد است. من به او گفتم براي ما مشكلي نيست كه بنويسيم «مدير كل جمهوري اسلامي دزد است» اما امكان ندارد بنويسم، اين شركت هاي بزرگ فرار مالياتي چند ميلياردي نداشته اند. همين طور هم شد.

آن روز كه من در ميتينگ 14 مرداد، در دانشگاه سخنراني داشتم، دو نفر اطلاعاتي پيش از سخنراني خودشان را به من چسباندند و از ورودي اصلي و جنوبي دانشگاه تهران تا محل سخنراني در مقابل دانشكده پزشكي، اصرار مي كردند كه معاون آقاي فلاحيان مقابل درب شرقي توي ماشين منتظر توست و فقط يك لحظه بيا. من يك اصل براي خودم قايل بودم وآن اينكه در مقابل اطلاعاتي ها نبايد كوتاه بيايم. به همين دليل به آنها گفتم فعلاً وقت ندارم. در حالي كه برخي دوستان با من بودند، ولي اين ها به قدري پررو و سمج بودند كه تا محل سخنراني من را رها نمي كردند. حتي زمان سخنراني يكي از آنها به من چسبيد و در گوشم پچ پچ مي كرد كه يكي از شركت كنندگان در سخنراني كه آدم جسوري بود و برادرش پيش از آن در بنياد مستضعفان با باند رفيق دوست درگير شده بود و اتفاقات ناگواري افتاده بود، فرياد زد: «ولش كن!»

فقط آن زمان بود كه آن اطلاعاتي جا زد و عقب كشيد. پسين همان روز وقتي ما از ميتينگ به دفتر اتحاديه واقع در خيابان ميرزاي شيرازي در زير پل كريمخان برگشتيم، و درست هنگامي كه سرگرم تماشاي فيلم سخنراني و برنامه هاي ميتينگ بوديم، اطلاعاتي ها به صورت مسلحانه از در و ديوار ريختند توي دفتر.  آنها من را با خود بردند. براي اولين بار بود كه به من چشم بند مي زدند. من همۀ تلاش خود را كردم كه جا نزنم و نزدم. پس از اين كه براي مدتي من را توي خيابان هاي تهران با چشم بسته مي چرخاندند و دست به دست مي شدم، به جايي ناشناخته بردند.

پس از اين كه لباس زنداني بر تنم كردند و مدتي من را بلاتكليف گذاشتند تا حسابي توي دلم خالي شود، در حالي كه با چشم بسته مقابل ديوار ايستاده بودم، ناگهان صدايي آشنا گفت: «چطوري، آقاي طبرزدي!» چند لحظه بعد فهميدم كه همان سيادتي است. براي اين كه هنگام حرف زدن، به نحوي صداي سوت از زبان او صادر مي شد و من اين صدا را مي شناختم. او انتقام خود را از من گرفت ولي در اصل، موجب شد تا چشمان من باز شود. چشمان من در 14 مرداد ماه 1374 توسط دار و دستۀ سيادتي، با چشم بند بسته شد، ولي در واقع آنها با عمل خود، چشمانم را باز كردند. بعدها در زندان عشرت آباد سپاه ـ سال 1380 ـ ديدم که بر در و ديوار توالت نوشته شده بود: «چشمم را بستن كه دنيا را نبين/ چشم ز دنيا بسته بودم پيش از اين!

 

پرسش: از شما چه مي خواستند؟

پاسخ: متناسب با شرايط مختلف بازداشت ، خواسته هاي آنها متفاوت بود. براي مثال در همين بازداشت 14 مرداد 74، كه چشم هايم بسته بود وقتي سيادتي (دكتر سعيدي فعلي) دست من را  گرفت و از راه پله هائی كه به نظر مي رسيد يك ساختمان قديمي در حول و حوش ميدان فردوسي و خيابان سعدي باشد بالا برد، در يك تاريك خانه بازجويي شروع شد. او حتي زمان بازجويي چشم من را باز نكرد تا بر شدت وحشت من، كه آن زمان براي اولين بار در چنان شرايطي قرار مي گرفتم،  افزوده شود. که مي شد. همين كه نمي دانستي كجا هستي و نمي دانستي قرار است چه بلايي بر سرت بيايد کافی بود. به ويژه كه پيش از آن بارها وبارها شنيده بودي كه مي برند، مي زنند، ديوانه مي كنند، معدوم مي كنند، آمپول مي زنند، قرص مي دهند، ولي همواره ـ با يك خوش خيالي احمقانه ـ اين حرف ها را رد كرده بودي و گفته بودي كه مگر مي شود؟ اما حالا می ديدی كه عجب! به همين راحتي شد! يعني به همين راحتي زدند و گرفتند و آوردند. پس بقيه اش نيز ممكن است.

اين مهم ترين شكنجه اي است  كه زنداني را در توهم و توحش فرو مي برد. پس از آن تخريب روحيه شروع شد. دكتر سعيدي فرياد می زد و من را قدرت طلب و فریب خورده خطاب کرد. او در نظر داشت تا با اين عربده ها روحيه مرا تخريب كند و به من باوراند كه من همهء آن نقدها و افشاگري ها را به دليل حس قدرت طلبي و نامجويي و شهرت انجام داده ام. اين اولين و ساده ترين اتهامي بود كه باند قدرت در روزنامه هايي مثل ايران، رسالت و جمهوري اسلامي و نشريۀ گروه فشار، يعني «يالثارات الحسين» به ما وارد كرده بود. سيادتي تصميم داشت با ايجاد وحشت و فشار، ارادهء مرا در هم بكوبد و ذهن و روح من را فرو بريزد تا در نهايت مرا در مشت خود گرفته و وادارم کند تا چيزهايي را كه القا مي كرد با قلم خود بنويسم. او در اين شرايط دهشت آفرين، بارها تهديد كرد كه مي خوابانمت وبا كابل آدمت مي كنم! قدرت طلب! تو قدرت طلبي! تو در پي تخريب ركن نظام (هاشمي رفسنجاني) هستي! مگر بيت رهبري از تو نخواست كه اركان نظام را تخريب نكني؟

شايان ذكر است كه گروه فشار در حمله اي كه ارديبهشت همان سال به دفتر ما كرد و همه چيز را در هم كوبيد و دوستان ما را ضرب و شتم كرد، براي من پيام گذاشته بود كه طبرزدي بايد خط قرمزي كه حجازي گفته است را رعايت كند. حجازي در مكالمهء تهديد آميز تلفني و ديدار حضوري، همين موارد را به من تذكر داده بود و براي من بسيار عجيب بود كه گروه فشار و بازجوي اطلاعات نيز همين را تكرار مي كردند.

بهر حال، دكتر سعيدي، ابتدا تلاش داشت با ايجاد جو رعب و وحشت و فشار، به من بفهماند كه از روي شهرت طلبي و نفسانيات به افشاگري و نقد پرداخته ام. او نقظه ضعف ديگري از من نداشت و به خوبي مي دانست براي يك نيروي مذهبي – انقلابي، اين بزرگترين گناه و بلكه يك گناه نابخشودني است كه براي ارضاي نفس خود، موجب تضعيف نظام از راه تخريب ركن آن (يعني تخريب هاشمي رفسنجاني) شده باشد! ولي من مقاومت كردم. گر چه تجربۀ اول من بود، اما انگار دست بازجو را خوانده بودم. در تمام مدتي كه او نعره مي كشيد و تهديد و تخريب مي كرد، من فقط سكوت كردم و گه گاهي مي گفتم «من نقد كرده ام، تخريب نكرده ام». ولي او بلند نعره مي كشيد که «قدرت طلب خفه شو!» پس از آن آنقدر سكوت كردم تا خودش به اصرار مي خواست كه پاسخ بدهم. راستش را بخواهيد من در همان شرايط وحشت و تهديد، يك تسبيح توي دست داشتم كه ذهنم را به آن معطوف كرده بودم و تلِك تلِك دانه هاي تسبيح را جا به جا مي كردم. شايد او به اين مسأله توجه نكرد.

نعره و تهديد ثمري نداشت. او يك كاغذ و قلم جلوي من انداخت و گفت بنويس! من پرسيدم چي بنويسم؟ گفت بنويس به دستور چه كسي ركن نظام را تخريب كردي؟ من دروغ بلد نبودم، حتي اگر من را تكه تكه مي كرد نمي توانستم دروغ بنويسم. دوباره حرف هاي خودم را تكرار كردم. او نقطه ضعف من را طي دو نشست پيشین در وزارت اطلاعات و بازجويي اخير به دست آورده بود. براي اين كه من خيلي صادقانه و راحت، اين را كه از طرف بيت رهبري، يعني حجازي و همدانيان، هشدار و تذكر دريافت كرده ام را به او گفتم. البته نه به گونه اي كه او از آن مطالب عليه خودم سوء استفاده كند. چيزهايي را مي گفتم كه احتمال مي دادم كه آنها از آن خبر دارند. او يك بار ديگر رفت بيرون و آمد وگفت: همين الان آقاي حجازي تماس گرفت و گفت که «آقاي طبرزدي با برادرها همكاري كند».

من هاج و واج ماندم. در دل خود می پرسيدم «خدايا! اين حجازي ديگر چه موجودي است؟ من بايد چه همكاري بکنم؟ او چرا چنين جيزي خواسته است؟» و بالاخره بنظرم رسيد که او فكر مي كرد طرح نقد دولت رفسنجاني و افشاي مفاسد با هماهنگي با بيت رهبري اتفاق افتاده است و حال در پی كشف اين رابطه است. پس، من نيز شگردي به كار بستم و در پاسخ به او گفتم: «من از حجازي تعجب مي كنم. هرگاه بيرون رفتم از او مي پرسم كه  من چي بايد مي گفتم». و همين مسأله مشخص كرد كه چيز پنهاني وجود ندارد و از آن پس بازجو بود كه نگران بود و بايد مسأله را جمع و جور مي كرد.

پس از آنكه آزاد شدم دوستام را از دفتر به پارك بردم و به آنها گفتم، به همه چيز بايد شك كرد. براي چند روز نيز در هراس بودم. اما به مرور اين هراس از بين رفت.

دكتر سعيدي در آن جلسه به من گفته بود حق برگزاري ميتينگ نداريم و من نيز تعهد كرده بودم. ولي چند روز نگشته بود كه دوباره ميتينگ ها را از سر گرفتيم تا پروندۀ ما قطورتر شود.

بايد بگويم که ميتينگ ها به عنوان يك برنامهء منظم از سوي ما تدارك ديده شده بود اما از آن پس براي اين كه نيروهاي امنيتي نتوانند كار ما را به هم بزنند، بدون تبليغ قبلي وارد دانشگاه مي شديم و فوراً سخنراني را شروع مي كرديم. دانشجويان به محض اين كه مي فهميدند كه بچه هاي پيام دانشجو هستند، به سمت برنامه هجوم مي آوردند. تا نيروهاي امنيتي مي خواستند خودشان را جمع وجور كنند، ما كار خود را كرده بوديم.

سال 1375 بود كه من در يكي از اين ميتينگ هاي دانشجويي موضع جديدمان را اعلام كردم. آبان ماه آن سال، در حالي كه دادگاه من را براي پنج سال از مديريت هفته نامه پيام دانشجو محروم كرده بود از آنجا که با صراحت نگفته بودند كه نشريه توقيف مي شود، همراه با دوستان، اقدام به چاپ نشريه كرديم. اين اقدام مرتضوي را كه به تازگي به سمت رياست دادگاه مطبوعات برگزيده شده و يك جوان امنيتي تازه كار بود، به شدت خشمگين كرد. در حالي كه وزارت اطلاعات شبانه به چاپخانه هجوم برد وآنجا را محاصره كرد، مرتضوي براي يك هفته من را بازداشت و راهي زندان اوين كرد. پس از آزادي از زندان، ميتينگ دانشجويي را در مقابل سر در دانشگاه برگزار كرديم و من اعلام كردم، مشروعيت رهبر به راي مردم است و اين موضع جديد ما بود.

بدينسان، ما، در فاصلۀ زماني خرداد 1375 و روزهای قبل از 2 خرداد 76، از طريق انتشار نداي دانشجو و برگزاري ميتينگ هاي گستردۀ دانشجويي و مصاحبه هاي گوناگون با رسانه ها و برخي روزنامه ها (مثل« يوميوري» ژاپن و امثال آن) اعلام كرديم كه همۀ افراد و نهادها، و از جمله رهبر، بايد در چارچوب قانون اساسي محدود شوند و هيچ قدرت فراقانوني را قبول نداريم؛ و اعلام كرديم که مشروعيت رهبري نيز ناشی از راي مردم است.

 

پرسش: حال که سخن از دوم خرداد 76 بميان آمد، بنظر می رسد که اکنون وقت آن رسيده باشد که مسائل مربوط به «خط امام» يا «جناح چپ»را که بعداً «دوم خردادي» و «اصلاح طلب» نام گرفتند مطرح کنيد. موضع شما به هنگام انتخابات رياست جمهوری که به نفع خاتمی تمام شد چه بود؟

پاسخ: در دهۀ شصت و اوايل دهۀ هفتاد، بين ما و «جناح چپ» يا «جناح خط امام»، كه بعداً و بدون اين كه حتي يك بار، از روي صدق و واقع گرايانه، گذشتۀ خود را نقد كنند، يك شبه «اصلاح طلب» شدند، ارتباطي جز رقابت و نقادي وجود نداشت. اگر چه اتحاديۀ ما در دانشگاه با دفتر تحكيم رقابت و منازعهء دائم سياسي داشت، اما ما پا را از گلیم خود بيرون مي گذاشتيم و مواضع جناح خط امام را نيز به چالش مي كشيديم. تا جايي كه، به گفتۀ آقاي شكوري، كه اينك از اعضاي شوراي مركزي حزب مشاركت است و آن زمان عضو شوراي مركزي دفتر تحكيم بود (65-64)، آنها از ما به وزارت كشور (يعني آقاي محتشمي) شكايت كردند و آقاي محتشمي هم خطاب به روزنامه ها آيين نامه يا دستورالعملی صادر كرده و از آنها خواست كه اعلاميه هاي ما ار چاپ نكنند. برخي مديران مسئول جرايد، مثل روزنامۀ جمهوري اسلامي و ابرار، حتي اين دستورالعمل را به ما نشان دادند، ولي بر طبق آن عمل نكردند.

بهر حال در 1376 دوره رياست جمهوری رفسنجانی به پايان می رسيد و مطابق قانون اساسی مجبور بودند آدم جديدی را بجای او بنشانند. در اين انتخابات من نيز از سوي اتحاديه براي رياست جمهوري كانديدا شدم اما انتخابات 1367 بسياری از توهم های ديگر را هم از ذهن ما زدود و نشان داد که حکومت اسلامی جناح چپ و راست ندارد و اين دو در ماهيت يکی هستند و مشترکاً با کسانی که موی دماغ حاکميت می شوند مبارزه می کنند.

آقای خاتمی اگرچه رسماً از طرف جناح چپ نامزد انتخابات شده بود اما ما ناباورانه شاهد بوديم كه خاتمي ـ با كارگرداني ياران رفسنجاني، اما به عنوان مخالف وضع موجود ـ نتيجۀ مبارزات را به انحراف مي كشاند. ما از عقبهء خاتمي آگاه بوديم. ضمن اينكه سياسي كاري و انحصار طلبي خط امامی ها را نيز ديده بوديم. حجاريان را به عنوان  يك عنصر مهم امنيتي مي شناختيم. يادم هست كه وقتی در دانشگاه امير كبير درس مي خواندم (يعني سال هاي 64 و 65) هر گاه انجمن اسلامي حجاريان را برای انجام سخنراني دعوت مي كرد، همگي مي دانستند كه او از اساتيد دانشكدۀ وزارت اطلاعات است. عملكرد كرباسچي را نيز ديده بوديم. با فكر و عمل بهزاد نبوي نيز به خوبي آشنا بوديم. ميردامادي و عبدي را نيز كاملاً مي شناختيم. آدم هايي مثل محمد رضا خاتمي، عليرضا نوري و خانم حقيقت جو و امثال آنها هم كه اصلاً هنوز مطرح نبودند. يعنی ما مهره هاي اصلي دوم خرداد را  18-17 سال بود كه مي شناختيم و آنها اگرچه اکنون با اسم های ديگری شناخته می شوند اما هنوز و هيچ گاه گذشتۀ خود را نقد نكرده اند. خاتمي را نيز آدم خوش برخورد، يا همان سيد خندان، مي دانستيم كه رفسنجاني او را به رياست كتابخانۀ ملي منصوب كرده است.

باری، همانطور که گفتم، خاتمي، در دوم خرداد 1376 نتايج مبارزات ديگران، و از جمله ما، را درو كرد ولي به روي خودش نياورد. در آن زمان هيچ كس خاتمي را نمي شناخت. يادم هست که در همان دوره من نيز از سوي اتحاديه براي رياست جمهوري كانديدا شده بودم و در برخي شهرها، مثل تبريز و آبادان، سخنراني تبليغي من و خاتمي  همزمان شد. بنا به گزارش هاي موثق كه در دست ما بود، استقبال جوانان از سخنان من پرشورتر از خاتمي بود. چرا كه جامعه در حال پوست اندازي بود و جوانان پيشروي اين حركت بودند. با اين همه نيروهای مرئی و نامرئی از خاتمی حمايت می کردند. حتی شاهد اين واقعيت تلخ نيز بوديم كه راديوي بي بي سي، كه تنها رسانهء شنيداري قدرتمند آن دوره بود، به محض اين كه من رد صلاحيت شدم و ما اعلام کردیم که از هيچ كانديدايي حمايت نمي كنيم (و حتي در انتخابات شركت هم نكرديم) ديگر با ما زیاد صحبت نكرد و از ما ناراضي بود و هنوز هم هست!

بهر حال، با مشاهدۀ اين واقعيت ها، هيچ دليلي نداشت كه به خاتمي و اصلاح طلب ها اعتماد كنيم و هنوز هم اعتماد نداريم. ما عوام نبوديم كه به دنبال خاتمي راه بيفتيم. ما به دليل اشتباهات تاريخي و ضرباتي كه از ناحيهء همين اشتباهات دريافت كرده بوديم، هوشيار شده بوديم و قرار نبود بار ديگر دچار اشتباه شويم و نشديم. تصادفي نيست كه در دوران حكومت خاتمي، بيشترين هزينه را ما پرداخت كرديم. دستگاه امنيي، که پشت اصلاحات مخفي شده بود، به خوبي مي دانست كه ما چه مي كنيم و به همين دليل همۀ نيروي خود را بسيج كرد تا اين نيروي مزاحم را از صحنه بيرون كند. البته اگر چه هزينۀ سنگینی بر ما تحميل كرد اما در اين کار موفق نشد. آنها، به ويژه در جريان 18 تير 1378 و در شكنجه گاه توحيد، تصميم گرفته بودند كه ما را قرباني كرده و براي هميشه از شرمان راحت شوند.

ما هنوز هم معتقديم كه «خط امامي» ـ يا «دوم خردادي» يا «جناح چپ» ـ با «جناح راست» تفاوتي ندارد. اين دو جناح با هم هويت و ساختار رژيم اسلامي را تشكيل مي دهند. جناچ چپ فقط قاعدۀ بازي را بلد است و در عوام فريبي استاد است. ولي جناح راست، از اين قواعد آگاهي ندارد. مثلاً، اگر چه جناح راست دين را ابزار كار خود كرده ولي براي بقاي خود مجبور است از ابزار سركوب يا خشونت عريان استفاده كند. ولي جناح چپ با پنبه سر مي برد. اما اگر نياز باشد، آدم هايي مثل كروبي، محتشمي، موسوي تبريزي، انصاري، بهزاد نبوي، ميردادمادي، حجاريان و ديگران، از جناح راست نيز افراطي تر عمل مي كنند. هويت سي سالۀ رژيم اسلامي از اين دو جناح تفكيك پذير نيست. در سركوب جنبش 18 تير 1378، خاتمي و خامنه اي هماهنگ عمل كردند. اين را فراموش نمي كنم.

 

پرسش: بنظر می رسد که پس از 2 خرداد فعاليت های شما تشديد شده باشد. ممکن است در اين مورد توضيح بدهيد؟

پاسخ: پس از پيروزي خاتمي در دوم خرداد 1376، فعاليتهاي ما نيز گسترش يافت. اگر چه هر دو جناح حاكميت اعم از اصلاح طلب ها و اقتدارگرا، از فعاليت هاي ما جلوگيري مي كردند، ولي ما دست بردار نبوديم.

يكي ازكارهاي ما اين بود كه فعاليت هاي تشكيلاتي كه پشتوانۀ نشريات ما بود را گسترش دهيم. در همين راستا « جبهه متحد دانشجويي» را به وجود آورديم. قرار بود اين جبهه سه پايه داشته باشد. پايۀ اول آن، اتحاديه اسلامي دانشجويان به دبير كلي من بود. پايۀ دوم تشكل نوپاي اتحاديۀ ملي به رهبري منوچهر محمدي بود و قرار بود پايۀ سوم آن، دفتر تحكيم وحدت باشد. دفتر تحكيم نپذيرفت . براي اين كه در اختيار اصلاح طلب ها بود و آنها حاضر نبودن با جرياني مستقل و مخالف همكاري كنند. اتحاديۀ ملي از اين بابت مهم بود كه نيروهاي جديد ودانشجويان سكولار را در بر مي گرفت. در واقع اگر چه به لحاظ تشكيلاتي ضعيف بود، اماتوان بسیج بخش زيادي از دانشجويان سكولار و مخالف را داشت. برگزاري ميتينگ دانشجويي 4 خرداد 1377 در پارك لاله، حاصل كار جبهه ی متحد دانشجويي بود.

در اين ميتنگ قرار بود مواضع جديد جبهۀ متحد دانشجويي اعلام شود.سخنرانان آن آقایان دكتر جواد امامي، پرويز سفري، منوچهر محمدي و من اعلام شده بود. موضع جديد جبهه ی متحد دانشجويي، دربارۀ « خبرگان رهبري و شوراها» بود. در اين دوره، موضع ما اين بود كه خبرگان رهبري بايد از انحصار روحانيون بيرون بيايد وهمۀ طبقات وصنوف از جمله زنان، دانشگاهيان، كارگران واصناف نيز بتوانند در آن عضويت داشته باشند. اعتراض خود به غير آزاد بودن انتخابات، شرايط استصوابي و انحصاري بودن انتخابات را بيان كرديم.

وزير كشور در آن دوران عبداله نوري بود كه به دليل برگزاري اين ميتينگ از سوي مجلس استيضاح شد. آنها به ما گفتند كه قرار است ميتينگ ها به جاي سردر دانشگاه تهران به پارك لاله منتقل شود وبه اين دليل كه اتحاديۀ ما به عنوان پيشتاز برگزاري اين گونه ميتينگ ها در دورۀ جديد، شناخته شده بود، استدلال مي كردند كه اگر ما درآنجا ميتينگ برگزار كنيم، آن محل براي هميشه مثل « هايت پارك» در انگلستان، جاخواهد افتاد و ما نيز با اين استدلال موافقت كرديم.

معلوم بود كه ميتينگ ما در اعتراض به وضع موجود و عملكرد نهادهاي انتصابي و شخص رهبر است. به همين دليل به محض تبليغ برگزاري ميتينگ، هزاران تن از دانشجويان وغير دانشجويان به  سمت پارك لاله هجوم بردند. به دليل اين كه در تراكت هاي تبليغي اعلام شده بود اين ميتينگ با مجوز وزارت كشور برگزار مي شود.، مردم احساس امنيت بيشتري مي كردند و استقبال از آن بسيار گسترده بود به گونه اي كه سراسر پارك لاله و ميدان مركزي اش مملو از جمعيت بود. حتي روي درخت هاي پارك وپشت بام هاي اطراف را جمعيت فرا گرفته بود. از پيش، يك خاور را به عنوان تريبون اجاره كرده بوديم و 8 يا  16 بوق بلندگو با يك دستگاه قوي آمپلی فایر را در آن نصب نموديم. تعداد زيادي پلاكارد آماده براي نصب در خاور جاسازي شده بود. آن روز دوستان از من خواستند تا كمي ديرتر براي سخنراني به پارك بروم براي اين كه گروه فشار پيش از آن در 24 آبان سال 1376 با حمله به دفتر پيام  دانشجو، من را با پنجه بكس و كابل تا سرحد مرگ زده بودند و دائم تهديد مي كردند كه طبرزدي را خواهيم كشت. آن روز به محض اين كه دكتر امامي بر روي خاور تريبون را روشن كرد، عوامل اصلي گروه فشار باچاقو، پنجه بكس وزنجيرهاي مخصوص كه با آن اسلحه را پاك مي كنند به دوستان ما در خاور حمله ور شدند تا تريبون را بگيرند. البته امير فرشاد ابراهيمي، بعداً به من گفت كه آن زنجيرها را ده نمكي از ميدان رسالت خريده بود و زنجيرهاي پايين پرده بودند. او مي گفت: حمله كنندگان از نيروهاي نظامي بودند كه قرار بود براي جستجوي اجساد كشته شدگان جنگ راهي منطقه شوند، ولي آنها را به پارك لاله اعزام كردند. راست و دوغش با او.

با اولين يورش گروه فشار، برگزاركنندگان ميتینگ مجبور شدند در مقابل قمه و زنجير از خود دفاع كنند  و چوب هاي پلاكارد را بیرون آوردند. به همين دليل نيروي انتظامي به فرماندهي سردار احمدي كه در صحنه حاضر بود، مجبور شد دخالت كند و يك ديوار حايل بين گروه فشار و دانشجويان به وجود بياورد. در اين مرحله تعداد گروه فشار شايد به 300-200 نفر رسيده بود و چند گردان انتظامي و تعداد زيادي لباس شخصي در آنجا بود. اما اينها در مقابل جمعيت انبوه مردم و دانشجويان ، قطره اي بيش نبودند. همۀ اين وقايع در فيلم مربوط به ميتينگ پارك لاله، مشهود است. امامي، اسفري و منوچهري محمدي توانستند بخشي از سخنان خود را مطرح كنند. در همين شرايط بود كه نيروهاي انتظامي به محل كار من در اتحاديه كه با پارك لاله فاصلۀ كمي داشت، هجوم آوردند و آنجا را محاصره كردند. من از طريق موبايل با دوستان در ارتباط بودم. زد و خورد بين مردم با گروه فشار، نيروهاي امنيتي و نظامي شروع شده بود، اما برنامه در كنترل دوستان ما بود.

در اين مرحله يك اتفاق عجيب و در عين حال كميك افتاد. رانندۀ خاور از پيش فرار كرده بود و يكي از نيروهاي امنيتي يا از گروه فشار، از اين موضوع آگاه مي شود به همين دليل در يك فرصت مناسب خودش را به دورن كابين راننده مي رساند و خاور را روشن مي كند. در حالي كه مردم و دانشجويان‌ با نيروهاي فشار درگير هستند، يكي از خانم هاي گروه فشار يك نارنجك صوتي به وسط جمعيت پرتاب مي كند و وحشت زيادي ايجاد مي نمايد. در چنين شرايطي است كه نيروهاي امنيتي و انتظامي نيز به جان مردم مي افتند و تريبون را نيز اين گونه از صحنه خارج كرده و ميتينگ تبديل به يك تظاهرات وزد و خورد مي شود. پيش از اين هم اعلام كرديم كه در اين ميتينگ گروه فشار براي اولين بار از مردم كتك خورد و نتوانست كاري از پيش ببرد. ولي به هر حال روز بعد مطبوعات تيتر زدند: «پارك لاله به خون كشيده شد».

آن ميتينگ به اتمام رسيد و عبداله نوري استيضاح شد ولي ما دست بردار نبوديم. در خواست مجددي به وزارت كشور دوران آقاي لاري داديم واعلام كرديم ميتينگ نيمه تمام مانده است. 29 مهرماه همان سال يعني حدود 5 ماه بعد، در همان پارك لاله ميتينگي برگزار كرديم و من در آنجا صحبت كردم. دو روز پيش از برگزاري با شادروان فروهر جلسه اي داشتم. موضع مشترك ما تحريم انتخابات خبرگان رهبري بود. براي اولين بار قرار بود اين موضوع صريح را اعلام كنيم. من براي اين كه درگيري در ميتينگ تشديد نشود، صرفاً به اعتراض عليه وضع موجود پرداخته وبه شرايط خبرگان رهبري ايراد وارد كرديم ولي شب همان روز ، در مصاحبه با رسانه هاي گروهي اعلام كرديم كه ما انتخابات خبرگان رهبري را تحريم مي كنيم، شادروان فروهر، روز 30 آبان به علامت تشكر از طريق فردي به نام  مقدم كه رابط او با ما بود، يك گل براي ما فرستاد و از اين موضع تشكر كرد.

فروهر حتي تماس تلفني گرفته بود كه از من سپاسگزاري كند كه متأسفانه من در دفتر نبودم. متأسفانه، شادروان داريوس و پروانه، به فاصله اندكي از آن جریانات، یعنی یک ماه بعد، كارد آجين شدند و ما از نعمت وجود آن عزيزان محروم شديم.                             ادامه دارد

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630