بازگشت به خانه

دوشنبه 4 بهمن 1389 ـ  24 ژانويه 2011

 

پيوند به يادداشتی از اسماعيل نوری علا

 

به نام احترام به تاریخ و ثبت مسؤلانهء آن:

مروری در جعل تاریخ سیاسی جبههء ملی ایران

محسن قائم مقام

 

«زمانی بود به آنچه کرده بودند فخر می فروختند

و امروزه به آنچه نکرده اند فخر می فروشند.»

خواجه عبدالله انصاری

آقای کورش زعیم در چند مصاحبه مدعی شده اند که سازماندهی جبههء ملی ایران در امریکا، و بخصوص جبههء ملی ایران در شهر شیکاگو، در زمانی که ایشان در آن شهر تحصیل می نموده اند را داده اند. از آنجا که این اطلاعات تاریخی بی اساس و جعلی را برای انتشار در دائرة المعارف بزرگ اسلامی فرستاده اند، وظیفهء خود دانستم که در نوشته های ضمیمه به افشای این ادعا های بی اساس و خالی از حقیقت بپردازم. (پيوند به اسناد ضميمه>>>)

نامه و اسناد ضمیمه ابتدا برای «آقای ادیب برومند، ریاست شورای رهبری و شورای مرکزی جبههء ملی ایران و اعضای محترم شورای مرکزی جبهه ملی ایران» ارسال گردید. پس از ارسال نامهء مزبور متوجه شدیم که آقای کورش زعیم مجددآ مطالبی جدید از خود بافته اند و بر تاریخ سازی خود افزوده اند. آقای زعیم در این مصاحبهء تازه خود با «نشریهء بین المللی کورش» مدعی می شود که:  «در سال 1341 (1962)، من در شیکاگو  نخستین شاخهء جبههء ملی ایران را با کمک سه نفر دیگر از دوستان ملی خود بوجود آوردم. وقتی انجمن دانشجویان ایرانی در دانشگاه برکلی امریکا تشکیل شد، ما میهماندار نخستین کنگرهء آنها در شیکاگو شدیم، زیرا فکر می کنم تا آن هنگام تنها گروه دانشجویی منسجم و فعال ما بودیم. سال بعد بود که دکتر علی شایگان جبههء ملی خارج از کشور را در نیویورک بنیان گذارد.»

ایشان اولآ فراموش می کنند که، دو ـ سه سال پیش، در مصاحبه ای با آقای دکتر اسمعیل نوری علا گفته اند که ایشان در سال 1963 بشهر شیکاگو رفته اند. در ثانی انجمن دانشجویان ایرانی در دانشگاه برکلی امریکا کنگره ای نداشته اند که آن هم آن را در شهر دیگری مثل شیکاگو ترتیب دهند. کنگره ها مخصوص سازمان دانشجویان ایرانی در امریکا بوده است. لذا اگر منظور نخستین کنگره سازمان دانشجویان ایرانی در امریکا است که آن در سال 1961 در شهر ایپسالا در ایالت میشیگان بوده که به شهر شیکاگو مربوط نمی شود. و بالاخره کسی در آن سال ها برقراری همایشی دانشجویی را در شیکاگو یاد ندارد. من خودم در سال 1963 در شهر شیکاگو بودم این صحبت هایی را که ایشان می گویند خواب و خیالات نامربوطی بیش نیست. در مورد تشکیل نخستین شاخهء جبههء ملی در شهر شیکاگو ایشان باز مدعی می شوند که ایشان  در 1962 این شاخه را بوجود آورده اند و اضافه می کنند که سال بعد، یعنی 1963، دکتر شایگان جبههء ملی خارج از کشور را در نیویورک بوجود آورد. متأسفانه سراسر ساختگی است و از خود بافته اند، چه دکتر شایگان در سال 1959 به امریکا آمد و در سال 1960 اولین همایش تشکیل جبههء ملی در خارج از کشور را در شهر نیویورک تشکیل دادند. بسیاری از افراد شرکت کننده در این همایش هنوز زنده اند و شاهد رویدادهای آن زمان بوده اند[1]. این تاریخسازی های هدفمند آقای زعیم تنها برای نشان دادن بی اساسی از حضور خودشان در فعالیت های سیاسی ای که در آن حضوری نداشته اند جعل می شود. اینگونه قلب تاریخ در عین آنکه اسباب تأسف است اسباب خنده فعالین قدیم نیز می گردد. در مورد تشکیل جبههء ملی ایران در شهر شیکاگو در بخش های بعد با تفصیل بیشتری نوشته ام.

من پاسخگویی به شرکت فعال ایشان در میان رهبران جبههء ملی ایران در زمان انقلاب را به عهدهء فعالین جبهه ملی در ایران می گذارم . و با صجبت های ایشان از دوران کودکی اش و قرار دادن خود در مرکز فعالیت جبههء ملی ایران در دوران انقلاب متعجب نخواهم شد که روزی ایشان اعلام کند که در همان زمان نو جوانی پیشنهاد تشکیل جبههء ملی و ملی شدن صنایع نفت را ایشان به دکتر مصدق داده اند! من بحث روانشناسی اینگونه ادعا های بی اساس را به عهدهء صاحبان فن میگذارم.  

1. من ترتیب تاریخی وقایع بالا و بیان کوتاه برخی از جزییات آنرا با کمک دوستانی که در آن رويدادها شرکت داشته اند نوشته ام: دکتر فرامرز فاطمی، استاد دانشگاه؛ دکتر فرج اردلان، استاد دانشگاه؛ دکتر عباس حیدری، استاد دانشگاه. اين هر سه شخص در اولین همایش دانشجویان ایرانی در شهر اپسالا در ایالت میشیگان شرکت داشته اند. دو شخص اول در اولین همایش جبههء ملی ایران در شهر نیویورک در سال 1960 شرکت داشته اند و عضو اولین هیآت اجرائیهء جبههء ملی ایران در امریکا بوده اند. و نیز آقای مهندس مرتضی رحیمی از فعالین شهر شیکاگو در همان دوران.[1]

 

 

متن نامه به ریاست شورای رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی ایران

جناب آقای ادیب برومند، ریاست شورای رهبری و شورای مرکزی جبهه ملی ایران

و اعضای محترم شورای مرکزی جبهه ملی ایران

پس از عرض ادب. اخیرآ متنی به دستم رسید که بناست در دائرة المعارف بزرگ اسلامی منتشر شود. این متن بنا به عنوانی که برای آن انتخاب شده مربوط به "شاخهء خارج از کشور" جبههء ملی ایران است و در آن اشارات نادرست و ساختگی کوتاهی به تاریخچهء آن سازمان شده است. مطالب مندرج در این متن که با مطالب عنوان شده در مصاحبهء آقای مهندس کورش زعیم همخوانی دارد و بعضاً عیناً کپی شدهء همان اطلاعات نادرست و جعلی است، در این متن همراه اطلاعات نادرست دیگری، آقای کورش زعیم از سازمان دهندگان جبههء ملی ایران در امریکا معرفی شده است که بهچوجه واقعیت ندارد. آقای مهنس کورش زعیم بنا به شهادت آنهائی که همکلاس ایشان بوده اند و در شهر شیکاگو همزمان حضور داشته اند، و در ضمیمه با ذکر نام و شواهد دیگر مفصل تر آن را نوشته ام، هیچگونه  فعالیت دانشچوئی و سیاسی در خارج از کشور نداشته اند. من در پاسخگوئی به همین مطالب نادرست در مصاحبه آقای اسمعیل نوری علا با آقای زعیم به ملاحظهء سازمان و اینکه حوزهء انتشار مصاحبه بسیار محدود خواهد بود، شتابی نکردم ولی از آنجا که انتشار تاریخچهء نادرست و "ساختگی" به دائرة المعارف مهمی داده می شود وظیفهء خود دانستم که از انتشار تاریخچه ای ساختگی شاید بتوانم جلو گیری نمایم.

من این نامه را  در نهایت کراهت می نویسم. آقای مهندس کورش زعیم از صاحب منصبان جبههء ملی ایران شده اند و در برابر دیکتاتوری مبارزه می کنند و رنج  زندان رفتن را برای خود خریده اند و لذا دلیلی و لزومی برای جعل تاریخ گذشته را ندارند. ایشان یک بار چند سال پیش در مصاحبه ای گفتند زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند سازمان های اروپا را ساختند و ایشان سازمان امریکا را ساختند. مطالب در مورد زنده یاد دکتر ورجاوند صحیح بود و آقای ورجاوند از جمله پایه گزاران کنفدراسیون جهانی و جبههء ملی ایران در اروپا بوده اند ولی ادعا در مورد آقای زعیم نادرست بود. بدنبال چنین ادعای نادرستی اعتراضیه ای با امضای چندین نفر از قدیمی های جبهه ملی انتشار یافت و آقای کورش زعیم خود را از انتشار این ادعا ها مبری شناخته و اشکال را در انتشار نادرست مطالب ایشان خواندند. این ادعای جدید مصاحبه کنندگان را خشمگین کرد. حالا ادعای فعالیت دانشجوئی را پس گرفته اند و تنها خود را از پایه گزاران سازمان جبههء ملی ایران در امریکا معرفی می نمایند. این حکایت گفتار نغزی از خواجه عبداالله انصاری را تداعی میکند که " زمانی بود که به آنچه کرده بودند فخر می فروختند، و امروز به آنچه نکرده اند فخر می فروشند."

براستی نه تنها نوشتن این نامه بشما سکانداران جبهه ملی ایران بسیار برایم سخت است بلکه اگر این تحریفات در دائرة المعارف بزرگ اسلامی انتشار پیدا نماید و من اجبار به تکذیب علنی و عمومی آن شوم بسیار ناگوار تر خواهد بود.

من در ضمیمه برای نشان دادن این تحریفات با تفصیل بیشتری نوشته ام. و تمامی مطالبی که نوشته ام با همفکری و تأیید شخصیت های قدیمی جبههء ملی ایران در امریکا، نظیر آقای دکتر فرامرز فاطمی[1]، دکتر فرج اردلان[2]، مهندس مرتضی رحیمی، از فعالین دانشجوئی و جبهه ملی ایران در شیکاگو، و چندین شخصیت دیگر در شهر شیکاگو و شهرهای دیگر که مایل نیستند نام شان منتشر شود تهیه شده است.

امیدوارم آقای مهندس کورش زعیم از شیوهء تاریخ سازی برای مطرح ساختن جعلی خود دست بردارند تا دیگران مجبور نشوند این فاش سازی ها را علنی کنند.

با احترام.

محسن قائم مقام

هشتم ژانویه 2011

 

پاورقی ها

[1]- از شرکت کنندگان اولین نشست جبهه ملی ایران در امریکا، برادر زاده دکتر حسین فاطمی، استاد داشگاه و رئیس دانشکده اقتصاد دانشگاه فرلی دیکنسن درایالت نیوجرسی در امریکا.

[2]- از شرکت کنندگان اولین نشست جبهه ملی ایران در امریکا، از فعالین سال های مبارزات جبههء ملی ایران، از صاحبمنصبان وزارت خارجه در زمان تصدی وزارت دکتر کریم سنجابی، استاد افتصاد.

 

ضميمه ها

1. بخش تفصيلي در تکميل نامه خطاب به جناب آقاي اديب برومند و شورا

من در نوشتهء پائین که با تفصیل نوشته شده بشرح  شکل گیری سازمان جبههء ملی ایران در امریکا و بطور مشخص در شهر شیکاگو پرداخته ام وادعا های آقای مهندس کورش زعیم در این زمنیه ها را هم برای مقایسه در کنار آنها قرار داده ام.

1. آقای مهندس کورش زعیم در مصاحبه ای بسیار طولانی با آقای اسمعیل نوری علا شرح مبسوطی  از "فعالیت های سیاسی" خود در سازماندهی تشکیلات جبهه ملی ایران در شهر شیکاگو  در سال های 1963 تا 1965 می دهند. آقای زعیم در این مصاحبه بر خلاف مصاحبه های ایشان در چند سال پیش که خود را هم ردیف زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند معرفی نمودند و شرح آن را در بالا نوشتم، ایشان در اینجا از ادعا در فعالیت های دانشجوئی دست برداشته خود را سازندهء سازمان های جبهه ملی در امریکا و شهر شیکاگو معرفی کرده اند. در حالی که شکل گیری سازمان های جبههء ملی ایران در اروپا و امریکا با فعالیت های دانشجوئی گره خورده بود و فعالین سیاسی وظیفه داشتند که در فعالیت های دانشجوئی شرکت نمایند تا با سایر دانشجویان خارج از سازمان سیاسی و مردم در تماس باشند. و در عمل مشاهده کردیم که فعالیت های دانشجوئی که در ابتدا به رهبری جبههء ملی ها صورت می گرفت، نمایش بزرگ از مبارزات خارج از کشورعلیه استبداد حاکم در ایران بود.

2. در مصاحبهء مزبور ایشان از "هسته ی چهار نفری" در شهر شیکاگو، بدون ذکر نام ایشان بجز نام کورش زعیم یاد می کند که  مخفیانه بدون اطلاع کس دیگری "هیأت اجرائیهء جبهه ملی ایران در شیکاگو" را ساخته بودند. معلوم نیست اگر بناست گروهی بدون اطلاع دیگران "جلساتی با خود" داشته باشند چه نیازی باین است که نام گروه چهار نفری را "هیأت اجرائیه جبههء ملی ایران در شیکاگو" بگذارند. برای اجرای چه کاری "هیأت اجرائیه" ساخته بودند؟  ایشان در مصاحبه با آقای نوری علا اضافه می نمانید که  این هیأت اجرائیه با نیویورک که مرکز جبههء ملی و حضور شخصیتی مانند دکتر شایگان هم بوده در تماس نبودند. ایشان در این مصاحبه از طرفی می گویند: " من خودم را وابسته به جبههء ملی می دانستم دیگر رفتن به نیویورک و نام نویسی را ضروری نمی دانستم." اولاً معلوم نیست این وابستگی به جبههء ملی چگونه و چه زمانی بوجود آمده بود؟ در ثانی ایشان در پاسخ به سؤال بعد می گویند "ما تا مدت ها فکر می کردیم تنها هستیم"، و باز در جای دیگری اشاره می کنند که از "رفت آمد ها" ی آقای دکتر شایگان به ایالت ایلی نوی در 1962 ، یعنی یکسال جلو تر از حضورآقای زعیم در شیکاگو خبر داشته اند!! با این ترتیب بالاخره معلوم نمی کنند که از تشکیلات جبههء ملی و حضور آقای دکتر شایگان در ایران "خبر داشته اند" یا "خبر نداشته اند" چون هر دو احتمال را در کنار هم آورده اند. توجه داشته باشید که چهار نفر نام "هیأت اجرائیه " بخود قرار داده اند، با کسی تماس نمی گیرند و تبلیغی هم نمی کنند! و در شهر هم که سخنرانی[1] برای جبههء ملی میشود تأثیری در از صندوقخانه بیرون آمدن و معرفی ایشان به عموم را ندارد، با احتمالی که خودشان معترف اند از حضور دکتر شایگان هم مطلع بوده اند. آیا این تفاصیل ضد و نقیض و ادعای پنهان شدن بی دلیل، خود جعلی بودن ادعا را ثابت نمی کند؟ باز در دنباله پاسخگوئی می گویند: "تا اینکه آمد و رفت های شایگان به ایلی نوی ما را از بودن گروه های دیگر مطلع کرد." دکتر شایگان بجز سال 1967 که شرح آن را خواهم داد تنها در سال 1962، زمان زلزله بوئین زهرا در ایران بدعوت آقای اسمعیل بنی اسد (دانشجوی معماری) و هوشنگ شقفی (دانشجوی باستانشناسی) و دانشجوی دیگری[2] به ایلی نوی رفت. به گواهی فعالین آن روز دکتر شایگان "رفت و آمد" به ایلی نوی نداشته اند. و این سفر هم در سال 1962 بوده وآقای زعیم در مصاحبه خود  با آقای نوری علا در بالا تر گفته اند که سال 63 به شهر شیکاگو رفته اند. پس ملاقات های ایشان با دکتر شایگان در ایلی نوی یا شنیدن "آمد و رفت " های شایگان همه در "خیال " صورت می گرفته است! در دنبالهء شرح خیالبافانه در همان مصاحبه باز ایشان اشاره می کنند که " وقتی کنفدراسیون تشکیل شد (تاریخ دقیق یادم نیست) هنوز واحد دانشجوئی شیکاگو و خانهء ایران فعال بود." در اینجا ایشان می خواهند خود را در صحنهء دانشجوئی نیز آگاه معرفی نمایند در حالیکه این ادعا سخت نادرست است، چه کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در ژانویهء 1962 در شهر پاریس تشکیل شد و نمایندگی سازمان امریکا را هم آقای دکتر فرج اردلان از امریکا بعهده داشتند و یکی از دبیران منتخب هیأت دبیران پنج نفری آن کنگره گردیدند. لذا تشکیل کنفدراسیون بر خلاف ادعای آقای زعیم  سه سال جلو تر از حضور ایشان در شهرشیکاگو انجام گرفته و چهار سال جلو تر از تأسیس خانهء ایران در شهر شیکاگو بوده است! نگاه کنید به سند ضمیمه که نامه ای از سازمان دانشجویان امریکاست که تشکیل سازمان دانشجویان ایرانی در شیکاگو را تبریک می گویند (1964).

3. تنها بار دیگری که آقای دکتر شایگان به شیکاگو سفر کردند در جریان کنگرهء دوم جبههء ملی ایران در امریکا در سال 1967 در شهر شیکاگو بود که بسیاری از فعالین در آن حضور داشتند، از جمله دکتر خسرو پارسا، دکتر محمد علی خوانساری، احمد شایگان، دکتر محمد اقتداری، مهندس عبدالله طاهری (مدیر کل وزارت کار در زمان وزارت زنده یاد فروهر)، حیدر رقابی (هاله)، خسرو کلانتری، کامبیز قائم مقام، حمید کوثری (سه نفر اخیر از شمال کالیفرنیا نمایندگی داشتند) و بسیاری دیگر حضور داشتند. یک نفر هم از حزب مردم ایران که تازه از ایران آمده بود حضور داشت و سخنرانی بسیار جالبی در شرح آن زمان جبههء ملی ایران ایراد نمود که مورد تمجید حضار قرار گرفت. متأسفانه اسم ایشان را نتوانستم پیدا کنم. لذا دکتر شایگان سفر دیگری بشیکاگو نداشتند که آقای مهندس کورش زعیم در معیت ایشان باشند یا از ایشان صحبتی شنیده باشند!

4. سازمان جبههء ملی ایران در شیگاگو به همت دکتر هوشمند ممتاز، اسمعیل بنی اسد (که بعد ها دکترایش را از دانشگاه لندن در آرشیتکت گرفت)، مهندس مرتضی رحیمی، مجید مطفف، هاشمی، دکتر منوچهر مزینی (آرشیتکت و استاد دانشگاه که با نهایت تآسف در چند سال پیش درگذشت)، در سال 1965 در شهر شیکاگو تشکیل شد. هیچکس از ایشان آقای زعیم را در فعالیت سیاسی یا دانشجوئی ندیده بودند. ما فعالین سال های گذشته در شهر شیکاگو دو سال پیش به همت و دعوت آقای بهروز آذرنوش از نقاط مختلف امریکا آمدیم و در شهر شیکاگو دور هم جمع شدیم. لذا این ارتباطات هنوز باقی است و براحتی نمی شود تاریخ بافی کرد و خود را مرکز تاریخ نشان داد. از این گروه که شاید بیش از سی نفرشان در آن جمع گرد هم آمدند چند نفر مرا در نوشتن این خاطرات کمک فکری نموده اند: آقای مهنس مرتضی رحیمی و در تماس با ایشان مهندس حسین پازند از جمله ایشانند. در آن دوران حضور در خانهء ایران برای دانشجویان ایرانی می توانست نوعی سرگرمی در هفته باشد. ولی فعالیت در خانهء ایران با حضور در مجالس آن متفاوت بود. شاید آقای زعیم چند باری برای نوشیدن چای به خانه ایران سر زده باشند!

ایشان در مصاحبهء خود می گوید جبههء ملی ایران در شیکاگو را ایشان ساخته اند و در یک جمع 18 نفری دانشجوئی، همه بطور مخفی عضو جبههء ملی ایران بوده اند، و بجز آقای زعیم  هیچ  نام دیگری از ایشان گفته نمی شود، رأی گرفته اند و ایشان و سه نفر دیگر کنار رفته اند. این دروغ ها و خیال بافی ها در زمانی گفته می شود که افراد سرشناس دانشجوئی و جبههء ملی مانند دکتر هوشمند ممتاز و دکتر بنی اسد و مهندس مرتضی رحیمی در همانسال جبهه ملی ایران در شیکاگو را در آن شهر اعلام کرده اند و رابط شان هم در نیویورک من بوده ام. من در سال های 63 و 64 در شیکاگو بودم، فعالیت های دانشجوئی داشتیم و با آقایان اسمعیل بنی اسد، مرتضی رحیمی، حسین پازند، دکتر منوچهر مزینی و مهندس  محمد توسلی (شهردار سابق تهران) که در دانشگاه ایلی نوی در شم پین درس می خواند، دوست بودیم و فعالیت های دانشجوئی جالبی با هم در شیکاگو انجام دادیم. برای اولین بار جشن عید چهار صد نفره گرفتیم و با سازمان های دانشجوئی دیگر تماس حاصل کردیم ( نگاه کنید به نامهء ضمیمه از طرف سازمان دانشجویان امریکا). من در شب عید آن گرد همائی بزرگ سخنرانی داشتم و از فعالیت های جبهه ملی در ایران صحبت کردم. آیا ایشان نمی توانستند بمن نزدیک شوند و فعالیت های جبههء ملی خودشان را در شهر بمن بگویند؟! آقای زعیم می گوید با هیچکس در تماس نبوده اند نامی از سه نفر" اشباح" دیگر "هیأت اجرائی جبههء ملی در شیکاگو" را هم نمی نویسند که داستان روشن تر شود. چون هرچه  بیشتر بنویسند بر آشکار شدن بیشتر لاف زدن بی اساس خودشان حکایت خواهد داشت. لذا همهء صحبت ها متأسفانه ساختگی و تاریخ بافی است که برای تاریخی نشان دادن فعالیت هائی که نداشته اند نوشته شده. ایشان دلشان می خواهد اینگونه ایشان را بشناسند و چون چنین نیوده اند به جعل تاریخ دست زده اند. باز در اهمیت خود لاف زنانه در همان مصاحبه  می نویسند "چپ ها و کمونیست ها مواظب او بودند"!! 

5. شرحی را که برای دائرة المعارف بزرگ اسلامی فرستاده اند که تنها برای ثبت ساختگی نام ایشان در آن مجموعه و معرفی ایشان بعنوان یکی از سازمان دهندگان جبههء ملی ایران در امریکا انجام گیرد حاوی مشتی اطلاعات نادرست و در مورد خودشان کاملاً جعلی و ساختگی است. ایشان برای خوشنود کردن یک انسکلوپیدی اسلامی، خودشان مناصبی را برای مذهبی های سازمان آمریکا تراشیده اند. جبههء ملی ایران در امریکا با حضور دکتر شایگان تشکیل شد و هیآت اجرائیه ای معین شد ولی این هیآت اجرائی مقامی بعنوان "دبیر" نداشت که ایشان به آقای دکتر ابراهیم یزدی عنایت کرده اند. آقای دکتر یزدی "خزانه دار" هیأت شد و خسرو پارسا، شاهین فاطمی، فرج اردلان و فرامرز فاطمی ( عنوان های دکترای همه ایشان را بکار نبردم) هیأت اجرائی را تشکیل دادند وآقایان احمد لاریزاده و حیدر رقابی (هاله) هم با ایشان در یک جمع فعالیت داشتند. آقای زعیم نام های " بنی اسد (چون فقط شنیده اند ایشان همه جا بطور غلط آنرا بنی اسعد می نویسند)، پازند و زعیم" را بر گروه سازندگان تشکیلات جبههء ملی می افزایند: مینویسند این سه نفر نام برده " ازجمله کسانی بودند که جبهه ملی را ساختند". آشکارا برای بزرگ نشان دادن آقای زعیم دروغ می گویند و تاریخ بافی می کنند و این در حالی است که آن نسلی که آن سازندگی را نموده هنوز زنده است! وقتی به آقای مهندس حسین پازند این موضوع را گفتند بسیار خندید.

برگردیم به شروع جبهه ملی ایران درامریکا، افرادی بنام اعضای شورا نامزد شدند ولی واقعأ شورائی تشکیل نشد که آقای دکتر شایگان رئیس آن باشد یا نشریه اندیشه جبهه سخنگوی آن شوری گردد. آقای دکتر شایگان از نظر همهء مافوق سازمان بندی های داخل سازمانی بود. در آن زمان دو نشریه وجود داشت که متعلق به جبههء ملی ایران در امریکا محسوب می شد ولی هیچکدام ارگان رسمی سازمان نبودند. یکی "ایران نامه" بود که بانگلیسی بیرون می آمد و آن را شاهین فاطمی، فرج اردلان و فرامرز فاطمی اداره می کردند و بسیاری از روشنفکران با آن همکاری داشتند و چند سال بیرون آمد. دیگری "اندیشه جبهه" بود که به فارسی نشر داده می شد. این نشریه را زنده یاد دکتر محمد نخشب و دوستانش بیرون می دادند و چند شماره ای بیشتر بیرون نیامد. دوستانی که دور نخشب بودند افرادی بسیار صمیمی و فعال بودند. یادم هست مهندس برزگر که نام کوچکش فراموشم شده در زمانی که من شیکاگو بودم بعنوان رابط سازمان دانشجوئی به شهر شیکاگو می آمد و ما را از فعالیت های نیویورک که مرکز عمده ای بود مطلع می کرد. اختلاف میان "مذهبی" ها و "سکولار"ها، یا بهتر آنهائی که مسائل مذهبی را در جبههء ملی نمی خواستند طرح کنند، در جبههء ملی از ایران شروع شد و در امریکا هم ادامه پیدا کرد. "سکولار" ها ضد مذهب نبودند بلکه اغلب دیندار هم بودند ولی سازمان را جدا از موضوعات مذهبی می خواستند. به شهادت فعالین آن زمان، آقای دکتر یزدی از همان زمان دنبال تشکیل"سازمان مذهبی" خودش بود و بالاخره هم به تکزاس رفت و سال ها در آنجا ماند و تنها به ذبح اسلامی و تربیت جوانان مسلمان پرداخت. دکتر ابراهیم یزدی بسیار فعال بود ولی همهء فعالیت های او در جهت سازمان های اسلامی و مسائل اسلامی بود و به هیچ وجه تا سال انقلاب که شاه به امریکا آمد و تظاهرات بزرگی علیه شاه با شرکت سازمان ها بسیاری در واشنگتن انجام گرفت (1957) و آقای دکتر یزدی همراه گروهش در آن تظاهرات شرکت جست، هیچگاه در هیچ حرکت سیاسی علیه حکومت شاه شرکت نداشت و اعلامیه ای سیاسی ما از او ندیدیم. دکتر یزدی از زمان انقلاب تا به امروز فعال سیاسی باقی ماند و ما تنها بخاطر دفاع از حقوق مدنی شهروندان از او دفاع می کنیم. محمد نخشب، تا هنگام مرگ، سیاسی و ضد حکومت باقی ماند. فرق او با دکتر یزدی بسیار بود. او نه تنها سیاسی باقی ماند بلکه با افراد غیر مذهبی هم با دوستی عمل می نمود. ایشان به دلیل آنکه در سازمان ملل کار می کردند مناصب رسمی سازمانی را قبول نمی کردند و حتی در تظاهرات جلوی سازمان ملل متحد که داشتیم ایشان همیشه فعالانه شرکت می کردند ولی عینک دودی بزرگی می زدند تا در عکس برداری ها شناخته نشوند و مسؤلیتی از جانب سازمان ملل متوجه ایشان نشود. دکتر محمد نخشب در کنگرهء اول جبههء ملی ایران در امریکا در سال 1966 در شهر نیویورک شرکت فعال داشت. ولی اختلافات "مذهبی" ها و آنها که نمی خواستند مسائل مذهبی در سازمان مطرح شود همواره یک نوع شکاف در سازمان ایجاد می کرد. هرچند علنی نمی شد و بالا نمی گرفت. در سطح دانشجوئی این مسائل حتی به تشکیل دو خانهء ایران کشید.[3] ولی پس از مدتی دوباره آشتی بین شان برقرار شد و یک خانهء ایران باقی ماند. به دلائل مختلف جبههء ملی ایران در امریکا سه بار سازمان بندی و نامش برگردانده شد. ابتدا «جبههء ملی ایران در امریکا» سپس «جبههء ملی ایران در تبعید» و بالاخره، مجدداً، «جبهه ملی ایران در امریکا» با سازماندهی جدید نام گرفتند. این دوره که از سال های 1965 به بعد شکل گرفت روزنامه ارگان پیدا کرد، "باختر امروز" که زیر نظر هیأت اجرائی منتخب کنگره سازمان اداره می شد. هیات اجرائی اول در گردهمائی مؤسسین تعیین شده بود و هیأت اجرائی این دوره متتخب کنگرهء سازمان بود. سردبیری باختر امروز را دکتر خسرو پارسا داشت و من هم افتخار عضویت هیأت تحریریه را داشتم. هیات اجرائی در آن زمان عبارت بودند: خسرو پارسا، محسن قائم مقام، محمد علی خوانساری، بیژن مصاحب نیا و فرج اردلان. این سازمان با سازمان جبههء ملی ایران در اروپا در سال 1968 در فرانکفورت کنگرهء مشترک تشکیل دادند. دکتر باقر صمصامی و من نمایندهء سازمان جبههء ملی ایران در امریکا در کنگرهء مشترک بودیم. شرح رویدادهای این کنگره و آنچه پس از آن پیش آمد بسیار تاریخی و با اهمیت بود. تنها می توان گفت که شروع جدا شدن کامل "مذهبی" ها با بقیهء سازمان که "مذهبی " عمل نمی کردند از زمان پایان این کنگره شروع شد.

آقای زعیم در متنی که برای دائرة المعارف فرستاده اند از صادق قطب زاده بعنوان یکی از بنیانگذاران جبههء ملی ایران در امریکا یاد کرده اند. در حالیکه ایشان از مؤسسین جبهه ملی ایران در امریکا نبودند بلکه از افرادی بودند که بدلیل علایق باطنی ملی خودش در آن جمع حضور یافته بودند.  قطب زاده شخصی بسیار فعال و "مذهبی" بود و مذهبی بودن خود را در هر مراسمی بصورت نمایشی نشان می داد. او شخصی بسیار تند و بد دهن و قدرت طلب بود و لذا در هر سازمانی که می رفت آن منصبی را که جستجو می کرد نمی یافت. در جبههء ملی هم همینطور بود . او از کنفدراسیون هم اخراج شد. ولی در عین حال او آدمی با پشتکار، جسور و شجاع بود و با مانور قدرت می توانست مجلسی را مرعوب کند و بهمین دلیل دیگر به آن مجلس راهی نداشت. برعکس، دکتر مصطفی چمران، که از دوستان مان بود، شخصیتی بود مصدقی، مذهبی، پاک، مورد اعتماد، محترم، تحصیل کرده، باسواد و بتمام معنی در خدمت مردم. او درکالیفرنی زندگی می کرد و در جلسات حوزه های جبهه ملی در شمال کالیفرنی شرکت داشت. چمران در ابتدای تشکیل جبههء ملی، آمد و شد زیاد به نیویورک داشت ولی هیچگاه دنبال منصب و عنوان سازمانی نبود. نمونهء خط زیبای او را در شعارهای پائین صفحات نشریه باختر امروز می توانید تماشا کنید.

آقای زعیم دربارهء برادرش سیامک زعیم صحبت هائی نوشته اند که تنها بجهت نشان دادن بی اعتباری صحبت های شان اینجا می آورم. ایشان نوشته اند سیامک زعیم ابتدا "گرایش های ملی شدیدی داشت" و در جای دیگر می نویسند "...من هیچ ارتباطی با کنفدراسیون نداشتم در حالیکه برادرم از بنیانگذاران آن در امریکا بود..." آقای سیامک زعیم همیشه "مائوئیست" بودند و هیج علاقه ای به نزدیکی با گروه های ملی از خود نشان ندادند. و بالاخره ایشان سال ها بعد از تأسیس کنفدراسیون به امریکا آمدند و دوستان قدیمی همه آمدن ایشان به شمال کالیفرنی را یاد دارند.

ایشان در مطلب فرستده شده به دائرةالمعارف در جائی از (شایگان 118/2) بشکل نقل از سندی ذکر می کنند. اگر این کتاب منظور "خاطرات دکتر شایگان" به تألیف احمد شایگان است که مطالب آن صفحه مربوط است به سال 1328 و صحبتی از خارج از کشور ندارد. اگر خودشان کتابی به این اسم نوشته اند و جعلیات را در آنجا قرار داده اند ما خبر نداریم. بهترین حدس آن است که چنین کتابی مثل سایر گفته های ایشان "خیالی" است.

بسیار اسباب تآسف  است که آقای زعیم دست از کوشش برای قرار دادن نام خویش در فهرست فعالین سیاسی آن زمان بر نمی دارند. و این بار این کار را بدائرة المعارف کشانده اند. جعل تاریخ و بزرگ نشان دادن آنهائی که بزرگ نبوده اند سابقهء فراوانی دارد. بیشتر این کار را با زور می کردند، مثل اعلام دوران حکومت شاه به اینکه نفت را شاه ملی کرده است، یا در این دوران که نفت را آیت الله کاشانی ملی کرده است. موارد بدون زور زمانی بود که بازیگران آن صفحات از میدان بیرون رفته اند یا مرده اند و کسی نیست که جوابگوئی کند. این کار مرده خوری بود ولی معمولاً در این کار ها وقتی فعالین گذشته زنده و فعال هستند زنده خوری نمی کنند. آقای زعیم از زنده خوری هم ابائی نکرده اند. و شاهد این هستیم که جعل تاریخ را با حضور ده ها شاهد زنده آن دوران، چطور بی پروا انجام می دهند.

بهر حال، این نوشته کوششی است که باکمک شخصیت های قدیمی دانشجوئی و سیاسی آن دوران در امریکا صورت می گیرد و هدفش جلوگیری از تاریخ سازی های هدفمند و انتشار صحیح تاریخ مبارزاتی در امریکا است. در این فکر هستیم که با کمک دوستان قدیمی که کم نیستند اگرچه  بیشترشان در این زمان فعال نیستند بتوانیم شرح مبسوط تری از این مبارزات را برشته تحریر درآوریم تا از سوء استفاده های شخصی بدلیل نبودن یک نوشتهء مورد قبول فعالین قدیمی جلو گیری شود.

 

پانويس ها

[1] اشاره به سخنرانی در جشن عید سال 1964 در شهر شیکاگو می باشد که در قسمت های بعدی نوشته ملاحظه خواهید نمود.

[2] نام این شخص را دوستانی که به من در نوشتن این تاریخجه کمک نمودند بخاطر نمی آورند (آقای زعیم نیست!) ولی یادشان هست که با آقایان بنی اسد و شقفی در کنار دکتر شایگان نشسته بودند.

[3]  - "خانه ایران" که از ابتدا بود  و "خانه دانشجو" که دوستان آقای نخشب آنرا تشکیل دادند.

 

2- متن نوشتهء آقای زعیم که بناست در دائرة المعارف بزرگ اسلامی انتشار یابد

«شاخۀ خارج از کشور: پس از کودتای 28 مرداد 1332، دانشجویان ایرانی خارج از کشور و هوادار جبهۀ ملی، به ‌ویژه در اروپا که شمارشان در آن زمان بیش از دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا بود، با استفاده از آزادی آن جوامع توانستند بر ضد حکومت نظامی و اقدامات سرکوبگرانۀ دولت ایران، به اعتراضاتی دست بزنند، اما چند سالی طول کشید تا تشکل های دانشجویی ایجاد شود. سید علی شایگان، پس از آزادی از زندان به فرانسه، و از آنجا به آمریکا رفت و حضور او به انجمن دانشجویان ایرانی کمک کرد تا به گرد یکی از یاران نزدیک دکتر محمد مصدق و از بنیادگذاران و رهبران اصلی جبهۀ ملی جمع شوند. خسرو پارسا، مصطفى چمران، شاهین فاطمی، صادق قطب‌زاده، محمد نخشب و ابراهیم یزدی که بعدها هرکدام به سهم خود در عرصۀ فعالیت های سیاسی شهرت یافتند، و بنی اسعد، پازند، زعیم و شماری دیگر از جملۀ نخستین کسانی بودند که تشکل جبهه را در آمریکا به وجود آوردند (شایگان، 2/118). این تشکل، فعالیت خود را با فاصلۀ تقریباً دو سال با جبهۀ ملی دوم در ایران آغاز کرد و نخستین همایش خود را در تیر 1341/ ژوئیۀ 1962 در نیویورک برگذار نمود و اساسنامه و منشور جبهه را در آن همایش به تصویب رساند. شورای مرکزی جبهه به ریاست سیدعلی شایگان و دبیری ابراهیم یزدی تشکیل گردید، نشریۀ اندیشۀ جبهه سخنگوی آن شورا شد و فعالیت متشکل رسمی جبهه در آمریکا آغاز گردید ( ایران آزاد، 2؛ بهرامی، 81-87).

در اروپا حضور برادران قشقایی (ناصر و خسرو)، عاملی برای تشکل نیروهایی از هواداران جبهه بود. تقریباً هم‌زمان با اواسط فعالیت جبهۀ ملی دوم در ایران و جبهه در آمریکا، پرویز ورجاوند که در آن زمان در فرانسه دانشجو بود، در راه تشکل هواداران جبهه کوشید. به یاری اتحادیۀ دانشجویان ایرانی در فرانسه، نخستین کنگرۀ جبهۀ ملی در اروپا برگذار شد و روزنامۀ ایران آزاد به عنوان سخنگوی جبهه در اروپا انتشار یافت (ورجاوند، «زندگی سیاسی...»، 4)

 

3. نامه سازمان ملی دانشجویان امریکا - فوریه 1964

تبریک به سازمان جدید التآسیس دانشجویان ایرانی در شیکاگو

 

4. بخشی از مصاحبهء آقای دکتر اسمعیل نوری علا با آقای مهندس کورش زعیم

       رجوع کنيد به نيمهء قسمت سوم مصاحبه که با اين پرسش شروع می شود: «بفرمائيد که هنگام تشکيل جبههء ملی در خارج از کشور شما چه می کرديد؟» در سایت سکولاریسم نو در اين پيوند:

http://www.newsecularism.com/Interviews/Zaim/1.Zaim-Part3.htm

 

*****************************************

 

يادداشتی از اسماعيل نوری علا:

من در مهر سه سال پيش، پس از نوشتن مقاله ای با نام «پيامی به مردگان سياسی» با خود عهد کردم که ديگر مطالبی را که به دعواهای داخلی شعبه ها، سازمان ها و افراد صد گونهء جبههء ملی در داخل و خارج کشور مطرح نکنم. در مرداد سال بعد هم، هنگامی که از آقای کورش زعيم بعنوان يکی از مبارزان سکولار داخل کشور دعوت به گفتگوئب تفصيلی کردم، نظرم به شخصيت منفرد ايشان بود و کاری به کار ارتباط و موقعيت ايشان با جبههء ملی ايران نداشتم؛ هر چند که بهر حال نمی شد از ايشان سخن گفت و اشاره ای به آن تشکل ويران شده به دست خودی هايش نداشت. بدينسان، در تمام مدتی که گفتگوی بلند من با مهندس کورش زعيم ادامه داشت و منتشر می شد، از ورود به هرگونه اختلاف داخلی در جبههء ملی خودداری کردم. اما اکنون، از آنجا که مطالب مندرج در مطلب کنونی آقای دکتر محسن قائم مقام تا حد زيادی بر بنياد سخنان آقای مهندس کورش زعيم با من بنا شده، و منتشر نکردن آن در سکولاريسم نو ممکن است حمل بر جانب گيری اين نشريه و من شود، تصميم گرفتم که اين مطلب را منتشر کنم

اين سخن، علاوه بر اينکه روشن نمی کرد که ایشان بر اساس چه آماری متوجه تيراژ نیوسکولاریسم شده اند و آیا بهتر نبود ابتدا سری به آمارهای اینترنتی می زدند و بعد تصمیم به سکوت می گرفتند، اين پرسش را پيش می آورد که آیا برای یک شخصیت سیاسی درست است که، در ارتباط با سازمان یا جبهه ای که به آن متعلق هستند، واکنش خود نسبت به سخنی که از ديدشان نادرست،  ناروا، یا دروغ است را بر اساس تیراژ تریبونی که از آن گفته شده تنظيم کنند؟

بهر حال، در ارتباط گفتگوي منتشر شده ام با آقای مهندس کورش زعيم، لازم است توجه خواننده را به يک نکته جلب کنم و آن اينکه بخشی از گفتگوی من با مهندس زعيم که بوسيله آقای دکتر قائم مقام بعنوان ضميمهء نامه شان انتخاب شده  کمی سر و ته بريده است و من خود، اندکی قبل از قسمت نقل شده،  به ارتباط نزديک دکتر قائم مقام با دکتر شايگان گواهی داده ام، آنجا که می گويم: «فکر می کنم که آقای دکتر شايگان از آن زمان تا وقوع انقلاب 57 در نيويورک ماندگار شدند. من خود در سفری که در سال 1354 به نيويورک داشتم ايشان را در منزل آقای دکتر محسن قائم مقام، که بعلت ازدواج خواهرم با برادر ايشان با هم قوم خويش شده بوديم (و هنوز هم هستيم)، ملاقات کردم. دکتر شايگان در آن سخنرانی ها چه می گفتند؟ من يادم است که در آن ملاقات ايشان با هيجان زياد از نقش خود در اينکه نگذاشتند دکتر مصدق قرارداد نفت را امضاء کنند سخن می گفتند. آيا اينگونه مسائل در آن زمان هم مطرح بود و آقای دکتر شايگان در مورد آن توضيح می دادند؟»

بهر حال، در دو روز اخير تعدادی نامه از افراد مختلف جبهه ملی نيز در مورد مطلب آقای دکتر قائم مقام به دست ما رسیده است که همهء آنها را، به دلیل ارتباط شان با مصاحبهء منتشر در نیوسکولاریسم، در اينجا می آورم و اميدوارم که خوانندهء اين سطور، با خواندن نظرات اعضاء جبههء ملی ايران نسبت به يکديگر، به من حق دهد که در سه سالهء اخير کوشيده ام از درگير شدن در دعواهائی اينگونه و مربوط به جبههء ملی خودداری کنم. اما نمی توانم حيرت و تأسف خود را از اين همه دشمنی که بين آنان که خود را «مصدقی» می خوانند وجود دارد پنهان کنم. و مگر مذاهب شيعه و سنی جز از راه همين روند انشقاق و دشمنی بوجود آمده و هريک خود را حاملان اسلام راستين دانسته اند؟

 

آقای بيژن مهر، سردبير يکی از سايت های جبههء ملی در بوستون، به سايت های مختلف ـ و از جمله سکولاريسم نو ـ يادداشتی فرستاده اند به اين شکل:

«شایسته است برای احترام به تاریخ، آقای محسن قایم مقام توضیح فرمایند در چه سالی و با چه کسانی به دستبوسی صدام حسین و حسن البکر به عراق رفتند و دست آورد ایشان از این سفر تاریخی برای ملت ایران چه بوده است. ایشان حالا که تاریخ نگار شده اند خوب است تمام تاریخ جبهه ملی در برون مرز را بگویند. توطئه ها و دروغ پردازی های ایشان و اخوی گرام شان در مورد دکتر مدنی٬ حاج قاسم لباسچی و دیگر شخصیت های جبههء ملی و نقش مخرب شان در عدم شکل گیری تشکیلات جبههء ملی در خارج از کشور٬ بسیار شنیدنی است. البته از ایشان غیر از این انتظار نمی رفت که تاریخ را کوتوله وار نقل کنند و پخش کنندهء اراجیف شان دیوانهء مشهور، پرویز داورپناه، باشد

(که تصور می کنم اشاره ايشان به اين تکه از سخنان آقای زعيم باشد در گفتگو با من: «در اواخر دههء 60 [ميلادی]، چندین نفر از دانشجویان برکلی وابسته به جبههء ملی، از جمله برادر من، چمران و دو سه نفر دیگر، برای آموزش چریکی به فلسطین رفتند. از نیویورک هم کسانی که با گرایش چپ به جبهه ملی پیوسته بودند، به عراق و سوریه رفتند تا در اردوی فلسطینیان به آموزش چریکی بپردازد.  این برای من چندش آور بود و آن را خیانت به آرمان های جبههء ملی می دانستم. البته امثال چمران و برادرم اینقدر عزت نفس و شهامت داشتند که دیگر خود را از پيوستگان به جبههء ملی نخوانند و راهشان را از جبههء ملی جدا کنند. ولی این قاعده شامل همهء جوانانی که خود را وابسته به جبهه ملی معرفی می کردند نمی شد»).

 

 و اين هم نظر دريادار هوشنگ آريان پور، از اعضاء جبههء ملی ساکن در واشنگتن، که خطاب به آقای بيژن مهر نوشته شده و رونوشت آن برای سکولاريسم نو ارسال شده است: «بيژن عزيز. جواب کوتاه و بسيار منطقي شما را صد البته تحسين می کنم. خودت را ناراحت نکن ، همين چيزهاي کوچک است که دست بدست هم داده  و ما ايرانيان را به اين صورت مسخره رسواي خاص و عام کرده است. ارادتمند، هوشنگ آريان پور».

 

اما، برخلاف نظر دريادار، آقای دکتر منصور بيات زاده، مسئوول سازمان سوسياليست های ايران هوادار جبههء ملی، در مورد يادداشت آقای بيژن مهر نظر ديگری دارند که نسخه ای از آن يادداشت هم به سکولاريسم نو  رسيده است، به اين شرح:

 

با عرض سلام خدمت هموطنان محترم گيرنده اين ايميل،

 واقعأ باعث تأسف است که آقای بيژن مهر سعی دارد با اتهام و فحاشی بحث درباره يک موضوع تاريخی  را ، منحرف کند. در حاليکه اگر به مطالب نوشته آقای دکتر محسن قائم مقام درباره فعاليتهای آقای مهندس زعيم درشهر شيکاگو انتقاد و ايرادی وارد باشد، آنرا می توان با ارائه استدلال و مدرک توضيح داد و احيانأ ثابت کرد. چرا فحش و اتهام؟!

 اصولا روشن نيست که چرا بی احترامی به آقای دکتر پرويز داور پناه ، يکی از مصدقی های قديمی، مسئول هيئت تحريريه سايت «احترام آزادی»، آنهم بخاطر ارسال لينک نوشته آقای دکترمحسن قائم مقام!!   

آيا صحيحترنبود آقای بيژن مهر صبر می کرد تا ببينند آقای مهندس زعيم و آقای استاد اديب برومند در رابطه با اظهارات و سئوالات آقای دکتر محسن قائم مقام چه پاسخی خواهند داد؟

بنظر من ، حتی اگر تمام مطالب نوشته آقای دکتر محسن قائم مقام غلط باشد، پاسخ به آن نوشته  نمی تواند در فرمولبندی زير خلاصه شود: « ... به دستبوسی صدام حسین و حسن البکر به عراق رفتند و دست آورد ایشان از این سفر تاریخی برای ملت ایران چه بوده است. ایشان حالا که تاریخنگار شده اند خوب است تمام تاریخ جبهه ملی در برون مرز را بگویند»!

من نمی دانم آنزمان که گويا آقای دکتر محسن قائم مقام به دستبوسی صدام حسين رفتند، آقای بيژن مهردرکجا تشريف داشته ، و با چه کسانی فعاليت سياسی مشترک داشته اند؟ ولی بعنوان فردی که خود را سياسی فرض می کند، حتمأ بايد قبول داشته باشد که هرکس در آنزمان بعراق میرفت، حتمأ بخاطر دستبوسی صدام حسين به آنکشور نمیرفت! 

اتفاقأ در آن مقطع تاريخی ، من يکی از اعضای رهبری جبهه ملی ايران در خارج از کشوربودم (مسئول انتشارات و تبليغات جبهه ملی و مسئول نشريه ايران آزاد). تشکيلات سياسی که در آن مقطع تاريخی شامل جبهه ملی ايران در خاورميانه، جبهه ملی ايران در اروپا و جبهه ملی ايران در ايالات متحده آمريکا می شد. در آنزمان من برداشتی عکس برداشت دکتر محسن قائم مقام  در رابطه با  خط و مشی سياسی «جبهه ملی» داشتم،  يعنی با هم اختلاف نظر داشتيم و در دو فراکسيون در مقابل هم قرارداشتيم. ولی با توجه به آن اختلافات نظری و تحليلهای سياسی متفاوت، بهيچوجه  حاضر نيستم چنين اتهامی را نسبت به وی  بپذيرم، بلکه براين نظر هستم که اگر چنين بوده است، چرا چنين ادعائی  را در رابطه با انتقاد و اعتراض آن جناب نسبت به اظهارات آقای مهندس کورش زعيم مطرح می کنيد؟

آيا اگر دکتر محسن قائم مقام آن انتقاد را نسبت به اظهارات آقای مهندس کورش زعيم در رابطه تاريخچه جبهه ملی در ايالات متحده آمريکا مطرح نمی کرد، شما همچنان بر اين ادعايتان سرپوش می گذاشتيد؟!  

آيا آقای بيژن مهر هيچ فکر کرده اند که امکان دارد در بين  دريافت کنندگان ايميل وی، افرادی نيز وجود داشته باشند که از فعاليت های ايرانيان در خارج از کشور(البته نه فعاليتهای «زيرزمينی» ) تا اندازه اطلاع داشته باشند و برپايه اطلاعات خود بتوانند در آنمورد مشخص قضاوت کنند؟ 

صرفنظر از محتوی نوشته آقای دکتر محسن قائمقام ، همچنين  در باره محتوی مصاحبه آقای مهندس کورش زعيم با «نشریه بین المللی کورش» اين سئوال برای من بعنوان خواننده آن مصاحبه مطرح است که فعاليت های  آن جناب در رابطه با جبهه ملی ايران در شيکاگو بچه صورتی انجام گرفته است؟ طرح چنين سئوالی را  که نبايد بافحاشی و ناسزاگوئی پاسخ داد. آری برای منهم بعنوان فردی که در دوران جوانی با تمام نيرو در خارج از کشور عليه رژيم وابسته به امپرياليسم شاه فعاليت داشت و در بين فعالين سياسی بعنوان يک مصدقی و جبهه ای شناخته شده بود ، اين سئوال مطرح است که اگر آقای مهندس زعيم در آنزمان بعنوان جبهه ملی در ايالات متحده آمريکا فعاليت داشته اند، اين فعاليت بچه صورتی بوده است؟ انعکاس خارجی آن بچه صورتی بوده است؟ اميد وارم که جناب مهندس زعيم در اين باره پاسخ دهند؟

 رويدادهای تاريخی را به آن صورتی که اتفاق افتاده اند بايد مطرح کرد و نوشت، حتی اگر با آن مخالف باشيم. حتمأ بايد قبول کرد که تفاوت زيادی مابين تبليغ مواضع  و نظرات سياسی با تاريخ نگاری وجود دارد! 

اظهارات آقای دکتر محسن قائمقام درباره برادر آقای زعيم، يعنی  زنده ياد سيامک زعيم، کاملا صحيح است. آن مرحوم از بنيانگذاران و رهبران « سازمان انقلابيون کمونيست  ـ م ـ ل » بود. آن سازمان يک تشکيلات مائوئيستی بود که خود را مارکسيست لنينيست می دانست ( م ـ ل ) و شديدأ با مصدقيها و طرفداران «راه مصدق» مخالف بود.

 شعار اولين نشريه « سازمان انقلابيون کمونيست ـ م ، ل » بخاطر مقابله و مبارزه با مصدقيها که خود را طرفداران  راه مصدق می ناميدند، عبارت بود از رهبر چين رهبرماست، راه چين راه ماست. افرادی که گذشته مائوئيستی دارند و يا در آنزمان بنحوی در فعاليت سياسی شرکت داشته اند، حتمأ بايد با اين شعار آشنائی داشته باشند.

بعد از انشعابات در درون کنفدراسيون بعنوان سازمان واحد دانشجويان ايرانی ، مرحوم سيامک زعيم با کمک عده ای از دوستانش،  تشکيلات معروف به « کنفدراسيون احياء» را تشکيل دادند.

آقای دکتر محسن قائم مقام در نوشته اش، يادآور شده اند که آقای قطب زاده عضورسمی جبهه ملی ايران در ايالات متحده آمريکا نبوده است. برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم

ضروريست متذکر شد که چون مرحوم قطب زاده  بخاطر برخورد و مبارزه اش با آقای اردشير زاهدی ( دامادشاه و پسر سرلشگرکودتاچی، فضل الله زاهدی) در نزد مقامات پليس و قضائی  ايالات متحده آمريکا دارای پرونده بود، آن مقامات اجازه بازگشت به آمريکا را باو ندادند. آن مرحوم مجبور شد که در اروپا بماند و فعاليت کند.او در  کنگره ايکه جبهه ملی ايران در اروپا در نزديکی شهر ساربروکن ـ آلمان  برگزار کرد، باتفاق عده ای از دوستانش سالن کنگره را ترک کرد. او خود را طرفدار «جبهه ملی سوم »، جبهه ای که از عضويت احزاب در جبهه ملی  پشتيبانی می کرد، می دانست. درحاليکه  جبهه ملی اروپا با عضويت احزاب در جبهه ملی مخالف بود و آن موضوع را  نيز در آنزمان با دکتر مصدق درميان گذاشته بود و موافقت آن جناب را با شکل تشکيلاتی در اروپا  که فقط افراد عضو باشند و نه احزاب جلب کرده بود.

 وانگهی مرحوم قطب زاده  در آنزمان معتقد بود که دکترمصدق رهبر سياسی است و آيت الله خمينی رهبرمذهبی. او بر اين اصل شديدأ تاکيد داشت. البته در آنزمان بسياری از اعضای جبهه ملی از جمله دکترمحسن قائم مقام و من (منصور بيات زاده) براصل «غيرمذهبی» بودن جبهه ملی و حتی کنفدراسيون تاکيد داشتيم، بدون اينکه مخالف با مذهبی بودن اعضا و فعالين جبهه ملی و کنفدراسيون باشيم. 

اما، منهم بعضی از فرمولبنديهای نوشته آقای دکتر محسن  قائمقام را کاملا رسا و دقيق نمی دانم . مثلا  تائيد وی از فرمولبندی آقای مهندس کورش زعيم در باره نقش مرحوم پرويز ورجاوند در جبهه ملی ايران در اروپا.

اين واقعيتی است که در زمان تشکيل جبهه ملی ايران در اروپا مرحوم دکتر پرويز ورجاوند يکی از فعالين  و کوشندگان آن زمان بود ه است ولی نبايد  افرادی همچون دکتر علی شريعتی، دکتررواسانی، عباسعلی گرامی منش ،دکتر علی راسخ افشار، علی شاکری،دکترعلی امين و... که در آن مقطع تاريخی از گردانندگان اصلی آن تشکيلات بشمار می رفتند را فراموش نمود. زمانيکه نمايندگان کنگره جبهه ملی تصويب کردند که نشريه «ايران آزاد» منتشر شود،  درواقع  با انتشار «ايران آزاد» فعاليت رسمی و علنی و تبليغاتی جبهه ملی ايران  در اروپا کاملا شکل گرفت. اگر بناباشد از آن دوران و نقش و تأثيرات «ايران آزاد» ياد کرد، نمی توان و نبايد نقش زنده ياد دکتر علی شريعتی و ديگر فعالان سياسی آن دوران که در بالا به نام برخی از آن افراد اشاره رفت را فراموش نمود! بدون همکاری آن افراد اصولا امکان نداشت که بتوان نشريه «ايران آزاد» را  در آنزمان منتشر نمود!

تاريخچه فعاليتهای جبهه ملی ايران در اروپا و يا جبهه ملی ايران در ايالات متحده آمريکا، تاريخچه فعاليت مشترک تعداد زيادی از فعالين و کوشندگان سياسی بوده و اشتباه خواهد بود، که آن تاريخچه را فقط در شخص معينی خلاصه نمود!  

ما مصدقيها هميشه با « تاريخسازی» مخالف بوده ايم، حال اين «تاريخسازی» از سوی هرکس که باشد!! با تاريخساز بايد مبارزه کرد و با ارائه مدرک و استدلال آنرا افشاء نمود.  

زنده باد « راه مصدق»

با احترام  

دکتر منصور بيات زاده

 

و ساعتی از انتشار اين نامه نگذشته بود که پاسخ آقای بيژن مهر نيز به دستم رسيد، با اين محتوا:

 

جناب بیات زاده

1. در مورد  داور پناه  لطف شده نه توهین. حتما خاطر مبارک هست که در زمانی که آقای زعیم در سیاهچال رژیم بود , داور پناه در مقالهء «ائتلاف شخصیت های کاذب ایرانی و گروه کنت تیمرمن»، زعیم را عامل اسراٍییل نامید .این آب به آسیاب رژیم ریختن تنها از یک عامل رژیم و یا یک دیوانه بر می آید که با سوابقی که خودتان بهتر اطلاع دارید دوستان لطف کرده و این عمل ناجوانمردانه را به فعلاً به حساب دیوانگی ایشان گذاشته اند .

http://www.jminews.com/news/fa/?mi=27&ni=5805

2. در مورد سفر  دکترمحسن قائم مقام, از آنجا که سفر ایشان برای زیارت عتبات عالیات نبوده  و در آن زمان که صدام شدیدا ضد ایرانی وضد آمریکایی بود بعید میدانم که از سفر ایشان بی اطلاع بوده و اگر مطلع بوده حتما دستبوسی و یا حداقل روبوسی در کار بوده.

3. در مورد فعالیت بنده در آنزمان جویا شده بودید، 3 یا 4 سال بیشتر نداشتم، یادم نمی آید.

4 .سئوال فرموده اید: "آيا اگر دکتر محسن قائم مقام آن انتقاد را نسبت به اظهارات آقای مهندس کورش زعيم در رابطه تاريخچهء جبهء ملی در ايالات متحده آمريکا مطرح نمی کرد، شما همچنان بر اين ادعايتان سرپوش می گذاشتيد؟!"

بله سرپوش میگذاشتم .چون در زمانی که در هر 8 ساعت یک نفر در ایران اعدام می شود و تمام انرژی و وقت مان باید صرف اطلاع رسانی و سازماتدهی تظاهرات در سراسر جهان شود، نیازی نیست که بدانیم در شیکاگو، بغداد و یا هر جهنم دره دیگر در سال 1962 چه کسی  چه گلی به سر این ملت بخت برگشته زد .اما از آنجا که آقای زعیم یک زندانی سیاسی است و وکلای او شیرین عبادی، نسرین ستوده و اولیایی فرد آواره و یا در زندان هستند و اینگونه مطالب بر علیه ایشان مطرح می شود باید ماهیت مدعیان  خارج از کشور نیز مشخص شود.

****

امروز صبح نيز اين دو يادداشت از سوی آقای بيات زاده به دست ما رسيد:

 

دوست گرامی آقای دکتر بیات زاده

با سلام. ضمیمه پاسخگوئی خود را باتهامات ای میلی بدون امضاء را برایتان میفرستم. و علاوه بر آن بیکی دو موضوع در مورد مطالبی که نوشته ام با توجه به اشارات شما بر آنها اضافه می نمایم. اولآ همانطور که میدانید من عضویتی در جبهه ملی ایران در خاورمیانه نداشتم و مسافرت من بآن منطقه تنها برای شرکت در اردوگاههای فلسطینی در مقام یک پزشک و خدمت بآوارگان فلسطینی بود. و در مورد آقای صادق قطب زاده من ننوشتم که ایشان عضو جبهه ملی در امریکا نبودند. بلکه نوشتم که ایشان از مؤسسین جبهه ملی ایران در امریکا نبودند.  در آن دوران جمعی در گرد زنده یاد دکتر شایگان بودند که جبهه ملی شناخته میشدند و سازماندهی میکردند. آقای صادق قطب زاده هم در میان آن گروه حضور داشت. من و دوستم دکتر باقر صمصامی در کنگره ساربروکن بعنوان نمایندگان جبهه ملی ایران در امریکا حضور داشتیم و شاهد جدا شدن سازمانی جبهه ملی ها بودیم.

در مورد جبهه ملی ایران در اروپا من نخواستم چیزی بنویسم و مطالبی که شما نوشته اید کاملآ درست است. من تنها خواستم نقش زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند در نهضت دانشجوئی ایران در اروپا را نشان دهم و قصد نوشتن تاریخچه آنرا نداشتم.

با تشکر.

محسن قائم مقام

ب.ت. لطف بفرمائید این نامه و نامه ضمیمه را با ای میل هائی که در اختیار دارید برای کسانیکه ای میل های در این زمینه بدستشان رسیده است، ارسال فرمائید.

 

در دنباله "بنام احترام بتاریخ..."

هنگامیکه این افشاگری در تاریخ نگاری نادرست جبهه ملی ایران در خارج از کشور را می نوشتم کاملآ آگاه بودم که پاسخگویی تنها توهین و بددهنی خواهد بود. و باز برحسب سابقه می توانستم حدس بزنم که این کار از سوی چه کسی در خارج از کشور صورت خواهد گرفت. ما معمولاً باینگونه لجن پراکنی ها پاسخ نمی دهیم چه اینگونه افراد را فعالین می شناسند و لزومی به پاسخگویی ندارد.  از سوی دیگر وقت شخص در پاسخ باین ژاژ گویی ها بیهوده به هدر می رود. حدسم درست بود و ای میلی بدون امضا که توسط همان شخص معروف انشاء و توزیع شده است بدستم رسید، این بار با شیوه ای پلیسی به برچسب زدن های امنیتی علیه من پرداخته و در فضای مبارزه با فعالیت های تروریستی در جهان معلوم نیست این اقدام در خدمت چه جریانی صورت گرفته است؟

این ای میل مشکوک "محسن قائم مقام" را متهم برفتن به عراق و دستبوسی صدام حسین و حسن البکر ساخته و نیز توطئه سازی علبه چند شخصیت جبهه ملی نموده است. از جمله یکی از قربانیان را زنده یاد حاج قاسم لباسچی معرفی نموده است. در حالیکه من هم در ایران در زمینه انتشار پیام دانشجو، که افتخار عضویت هیأت تحریریه و مسؤل ارتباط برای چاپ نشریه را داشتم، در تماس مستقیم با حاج قاسم بودم و او پیام دانشجو را بچاپ می رساند، و در امریکا نیز چند بار به دعوت من به نیو یورک آمد و یکبار هم باز بدعوت من در کنار زنده یاد دکتر مهدی آذر در برنامهء بزرگداشت دکتر مصدق که در نیویورک داشتیم صحبت کرد. او از دوستان نزدیک من و برادرم کامبیز بود.

در مورد اتهام « شایسته است برای احترام به تاریخ آقای محسن قایم مقام توضیح فرمایند در چه سالی و با چه کسانی به دستبوسی صدام حسین و حسن البکر به عراق رفتند و دست آورد ایشان از این سفر تاریخی برای ملت ایران چه بوده است...» باید بگویم که ایشان حساب شده این نوع نوشته اند که یا من سکوت کنم که عده ای این اتهام را باور کنند و یا پاسخگویی کنم و آنوقت در این دور زمان احیاناً مورد پرونده سازی سازمان های امنیتی قرار گیرم. باین دلیل است که می گویم نمیدانم دلیل اینگونه بکار بردن شیوه های پلیسی چیست؟

ولی من این بار باین تهمت و برچسب پاسخ می دهم که من هیجگاه با دولت عراق، سازمان های وابسته به آن و سران کوچک یا بزرگ آن به هیچ شکلی تماس یا رابطه نداشته ام. من همواره علیه حکومت جنایتکار صدام نوشته ام و "مجمع پزشکان ایزانی علیه جنگ ایران و عراق" را با کمک  بسیاری از دوستان پزشک ام در امریکا تأسیس کردیم و علیه حکومت خمینی و صدام جنایتکار و ادامهء جنگ بفعالیت پرداختیم. من تنها در خدمت نهضت مردم فلسطین در اردوگاه های فلسطینی ماندم، و در نقش پزشک، چند ماه خدمت نموده ام و به معالجه و مداوای بیماران ایشان پرداخته ام. در بازگشت از این سفر بود که نمایندگان دانشجویان ایرانی در امریکا با اینکه ماه ها در امریکا نبودم، در کنگرهء بیستم سازمان که در برکلی بر پا بود، افتخار انتخاب به ریاست کنگرهء سازمان دانشجویان در امریکا را بمن بخشیدند.  من در سال های پس از انقلاب بهمن با کمک دوستانم به تأسیس "بنیاد ایران – خارج از میهن" – یک بنیاد غیر انتفاعی ثبت شده در ایالت نیویوک، موفق به کمک به بسیاری از کودکان آوارهء ایرانی در ترکیه به مدت ده سال گردیدم و برای نظارت در این برنامه چندین بار به ترکیه سفرداشتم. "بنیاد ایران" سپس کمک های خود را با کمک شخصیت های خیری در داخل کشور به کمک به کودکان زلزله رودبار انتقال داد.

در خاتمه یاد آور می شوم که از این پس نیز مانند گذشته پاسخگویی به اینگونه عناصر نخواهیم داشت. هم دهن شدن با اینگونه عناصر فقط به نیت مطرح شدن ایشان در میدان سیاست هایی که  دنبال می کنند کمک می نماید. و بالاخره فحش و افترا چه جوابی بجز روگرداندن از مفتری و افراد لومپن می تواند داشته باشد؟

محسن قائم مقام

23 ژانویه 2011

****

و بالاخره در آخرين ساعاتی که سکولاريسم نو منتشر می شد مطلع شدم که آقای کورش زعيم هم در وبلاگ خود پاسخ مختصری به اين ماجرا داده اند که کل مطلب را برای «تکميل پرونده!» در اينجا نقل می کنم:

 

به آنان كه منتقدان فطری من هستند:

سناریوی حملات جدید نرم افزاری علیه من چیز تازه ای نیست و من آشنایی كامل با انگیزه پشت آن دارم. البته در شرایط خطیر جاری كشور ما، اینكه در داستان من سال 62 درست است یا سال 63 و اینكه برادر من ملی بود یا چپ بود، اهمیت حیاتی دارد و باید وقت فعالان سیاسی و مدنی بجای پرداختن به اعدام های روزانه، نقض فاحش حقوق بشر، خفقان و خشونت و دیكتاتوری حاكم و وضع اقتصادی مردم ایران، و خطراتی كه یكپارچگی كشور را تهدید می كند به این چیزها پرداخته شود كه زعیم چهل سال پیش سال كجا بود یا نبود و فلان كار را كرد یا نكرد. 

آنچه برای من جالبتر است اینست كه در سال 1384، من بارها احضار، بازجویی و تهدید شدم، وقتی تاثیری نكرد، ناگهان این آقایان حمله نرم افزاری را به من آغاز كردند، سایت هایشان همگی هماهنگ با هم من را تحریم كردند و مطالب من را برداشتند و از آن سال به بعد هیچ یك از مطالب من را انتشار ندادند مگر اینكه در هجو من می بود. وقتی آن هم تاثیری نكرد، جمهوری اسلامی من را دستگیر و زندانی كرد.

دوباره در سال 1386، چون آدم نشده بودم بارها تهدید شدم، حتا یك تهدید را كه رسانه ای شده بود آقایان به استهزا گرفتند كه ساختگی بوده؛ وقتی اینها هیچ تاثیری نكرد، ناگهان این آقایان حمله نرم افزاری را به من آغاز كردند. این بار هم حملات آنان بی تاثیر بود و در پی آن من دستگیر و زندانی شدم. حتا هنگامی كه در زندان بودم، آقایان دست برنداشتند و مقاله هایی علیه من نوشتند و من را به اسراییل و امریكا و شیطان رجیم وابسته كردند. جالب اینكه حتا جوانانی را كه این حملات نرم افزاری را انتقاد می كردند یا پاسخ می دادند، احضار، تهدید یا زندان كردند.

امروز هم من خیلی نگرانم كه چون تهدیدهایی مستقیم و غیرمستقیمی كه دریافت كرده ام مبنی بر احتمال حمله به خانه ام و هشدار كه محكوم به 6 تا 36 سال زندان خواهم شد، تاثیر چندانی نكرده، این آقایان برای سومین بار حمله نرم افزاری جدیدی را علیه من آغاز كرده اند. ترس من اینست كه چون اینهم بی اثر خواهد بود، بزودی دستگیر و زندانی شوم. بنابراین، از دوستان و جوانانی كه به من لطف دارند درخواست می كنم كه برای امنیت خودشان هم كه شده به هجویات پاسخ ندهند.

در دوره گذشته حملات آقایان، من در وبلاگ خود پیام دادم كه لازم نیست از سو‍ژه های پیش افتاده علیه من استفاده كنند؛ اگر با من تماس بگیرند من چنان سوژه های آبداری علیه خودم به آنها خواهم داد كه سالها بتوانند خود را مشغول و خوانندگان را سرگرم كنند، چون من چیزهای بد بیشتری را از خودم می دانم تا آنها. در پایان سالگرد قتل برادرم را با تیرباران بدست جمهوری اسلامی به آقایان تبریك میگویم، می توانند از استخوانهایش انتقاد كنند.

با گرامیداشت

كورش زعیم تهران – 3 بهمن 1389

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com