بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه

فصل پنجاه و پنج ـ تجربه در دموکراسی

قسمت دوم

اما اين نخستين تجربه در دموکراسی در عرض سه ماه به شکست انجاميد و مشکلات از هنگامی که فتحی برای افتتاح شعبهء حزب خود به ازمير رفت آغاز شد. او اين کار را عليرغم توصيهء مشاوران عاقل تر خود، که معتقد بودند حزب بايد به صورتی بطئی گسترش يابد و به اين زودی به دنبال داشتن نماينده در مجلس نباشد، انجام داد. علت اين بود که فتحی فکر می کرد کمال برخلاف اين نظر را دارد. با اين همه، ترتيباتی داده شده بود که ورود فتحی به ازمير با حداقل تشريفات صورت گيرد. در واقع پليس نگران تظاهرات عليه او بود؛ حال آن که دقيقاً عکس اين ماجرا رخ داد و، عليرغم همهء احتياط ها، جمعيت بزرگی برای استقبال از او به عنوان يکی از قهرمانان ملی در بندرگاه شهر گرد آمدند. فتحی تمام سعی خود را کرد تا طرفداران پر شور خود را آرام کند اما در آن روز چنان تظاهرات وسيعی عليه دولت صورت گرفت که مقامات محلی به شدت متوحش شده و از او خواستند تا، به خاطر حفظ نظم عمومی، جلسهء حزبی را که او قرار بود در آن سخنرانی کند به تعويق بيندازد.

          در اين ميان، حزب مردم هم عجولانه تصميم گرفت که تظاهرات ديگری را سامان دهد اما در گردآوری حمايت کنندگان کافی ناکام شد و حتی کسانی که برای سخنرانی به بالای سکو می رفتند بدست مردمی که با فرياد خواهان فتحی بودند به زير کشيده شدند. مردم تمام خيابان های اطراف هتل محل اقامت فتحی و مرکز اداری حزب مردم و دفتر روزنامه ها را اشغال کردند، پنجره ها را شکستند و پليس به ناچار آتش گشود و پسر چهارده ساله ای به قتل رسيد. در عين حال، واحدی از سربازان برای برگرداندن نظم فراخوانده شدند. هنگامی که فتحی به دستور تلگرافی کمال عاقبت به سخنرانی پرداخت چنان به وسيلهء پليس محاصره شده بود که برای رساندن صدای خود به جمعيت مجبور به فرياد زدن بود و، در نتيجه، رفته رفته صدايش گرفت و جمعتی که برای شنيدن سخنان او گردآمده بودند نتوانستند صدای او را بشنوند.

          فتحی، در سخنان خود، برنامه های موقت حزب جديد را اعلام داشت و در ستايش غازی او را «راهنمای معنوی مردم» خواند که خود از تشکيل حزب جديد استقبال کرده است. سپس با انتقاد از دولت عصمت از لزوم برقراری يک سيستم ليبرال سخن گفت که بايد، در عين حفظ برخی از فعاليت ها در دست دولت، به بخش خصوصی اجازه رشد دهد. جمعيت به شدت او را تشويق می کرد و فقط يک نفر از بين آن ها، وقتی شنيد که فتحی قصد ندارد کلاه فز و خط عربی را برگرداند، با اعتراض محل را ترک کرد.

          فتحی آنگاه عازم شهرهای «مانيسا» و «بالی کسير» شد، و در آنجا ها نيز با همين گونه استقبال روبرو گرديد. در همه جا دهقانان از فرصت استفاده کرده و خشم خود را بيان می داشتند. در يک جا وقتی که او، بدون توجه به عواقب کارش، کلاه خود را از سر برداشت جمعيت نيز دسته جمعی کلاه های خود را برداشتند و به زمين کوبيدند. در جايي ديگر، مردم با پارچه نوشته های برزگی به استقبال او آمدند که جملات روی آنها او را مدافع مذهب در مقابل جمهوری خداناشناس می خواندند.

          «گرو»، سفيرکبير آمريکا، نوشته است: «به زودی حزب جديد تبديل به درجه ای شد که با آن می شد تب سياسی ترکيه را اندازه گيری کرد و جای شک نگذاشت که اين تب بسيار شديد است». مطبوعات وابسته به حزب مردم طی مقالاتی به فتحی حمله کردند، و رؤسای حزب هم در آنکارا کمال را تحت فشار شديدی گذاشتند، بطوری که او مجبور شد از نقش خود به عنوان يک رهبر بی طرف خارج شده و بر «پيوند تاريخی» خويش با حزب مردم تاکيد کرده و احتمال اين که از آن حزب جدا شود را منکر شد. او، سپس، نوک انتقاد خود را متوجه حزب جديد کرد و از حملهء «چند نفر آدم بی مسئوليت» به دفتر حزب مردم در ازمير و اهانت هايي که به دولت کرده بودند ابراز انزجار کرده و اعلام داشت که مرتکبان اين گونه عمليات تهاجمی بايد بر اساس قوانين جمهوری تنبيه شوند.

          به اين ترتيب، فتحی با حالتی غمگين و نزار به آنکارا بازگشت و قرار شد که جريان دو حزبی تنها در داخل ساختمان مجلس ادامه پيدا کند و کمال هم، در آغاز کار مجلس، کوشيد تا از طريق تکرار اين که او نسبت به دو حزب حالت بی طرفی دارد آنها را در کار خود تشويق کند. اين صحنه را سفيرکبير آمريکا، از قول وابسته بازرگانی سفارت، به صورت زير آورده است:

«غازی در جايگاه خصوصی خود نشسته و جريان مباحثات بين دولت و اپوزيسيون را تعقيب می کرد و هر کجا که يکی از طرفين در بحث پيروز می شد چشم هايش می درخشيد، و هر گاه که بحث به صورت نامطلوبی پيش می رفت اخم پيشاني اش را می پوشاند. وابستهء بازرگانی ما می گويد که، با ديدن اينگونه احوال غازی، به ياد پدر مغروری افتاده است که بحث گرم دو پسر خود را تماشا می کند... فضای مجلس کاملاً عوض شده است و، بر خلاف گذشته که اقدامات دولت به صورتی اتوماتيک و بدون شور و هيجان تصويب می شد، اکنون تک تک نمايندگان را شور و شوق فرا گرفته است، مسايل مختلف آزادنه مورد بحث قرار می گيرند، انتقادها اغلب ماهيتی سازنده دارند و يک فضای واقعی پارلمانی بر مجلس حکمفرما شده است».

 

اما اين شور و شوق نيز به زودی به پايان رسيد. هيچ کدام از دو حزب نشانهء قابل توجهی از قابليت رهبری و ارائهء سياست های نو و مثبت از خود نشان ندادند. در عين حال، اختلاف و تنش بين آن ها در جريان انتخابات شهرداری ها به اوج خود رسيد ـ انتخاباتی که نوعی تمرين و آماده شدن برای انتخابات عمومی پيش رو محسوب می شد. اين انتخابات زير کنترل شديد پليس و با تبعيض بی رحمانه نسبت به حزب جديد انجام شد.

در پانزده نوامبر فتحی، با اشاره به تقلباتی که در انتخابات شده بود، در مجلس شديداً به وزارت کشور حمله کرد و بحث و برخورد آنچنان داغ شد که يادآور فضای پر از اهانت های شخصی مجلس اول شد. غازی، در جايگاه رييس جمهوری، در سکوت ناظر صحنه بود و صورتش حالتی نوميد داشت؛ گويي از خود می پرسيد آيا اين مردم پس از دهسال تعليم ديدن به دست او هنوز از روش بحث دموکراتيک غافلند؟ اما، در عين حال، کاملاً معلوم بود که تصميم دارد در مشکلی که خود آفريده است درگير نشود. آن روز کار مجلس به گرفتن رأی اعتماد برای دولت انجاميد و دولت با دويست  و بيست و پنج رأی موافق و ده رأی مخالف پيروز شد.

در پی اين ماجرا فتحی تصميم گرفت حزب خود را منحل کند و همراه با «نوری»، که منشی حزب محسوب می شد، برای فراهم ساختن شرايط انحلال حزب، عازم چانکايا شد. آنها می گفتند که چون غازی حامی حزب رقيب است، و در عين حال بنيانگزار حزب جديد نيز محسوب می شود، هيچگاه هيچگونه امکانی برای مخالفت با شخص او وجود نداشته است اما اکنون، که به نظر می رسد شرايطی فراهم شده که خود غازی نيز آماج انتقاد باشد، صلاح در آن ديده می شود که حزب جديد منحل گردد.

البته شکست حزب تا حدی به خاطر مديريت غلط رهبرانش هم بود. فتحی برای اجرای نقشی که کمال تعيين کرده بود شخص مناسبی محسوب نمی شد. او اگرچه يک دموکرات تمام عيار بود اما از توانايي های لازم برای رهبری سياسی نصيبی نبرده بود. نه سخنران خوبی بود و نه بحث کننده ای مقتدر. همچنين در ميان حمايت کنندگانش اشخاص قابل اعتنايي وجود نداشتند که بتوانند در مجلس و در مقابل نمايندگان متعدد حرفه ای، سابقه دار، و تعليم ديدهء حزب مردم جايي برای خود باز کنند. خود او پنج سال تمام دور از ترکيه زندگی کرده بود و در نتيجه با جريانات سياسی و شخصی که در مجلس می گذشت ارتباطی نداشت. از افکار عمومی هم بی خبر بود و، در عين حال، تاکتيک هايي که به کار می برد که در عمل حاصلی نداشتند. به راستی هم اگر او حزب خود را با سرعت کمتری ساخته بود احتمال موفقيت برای آن وجود داشت. او بايد حزب را به صورت يک گروه فشار کوچک در مجلس می ساخت که منتقد و تصحيح کننده اقدامات حزب حاکم باشد؛ همانگونه که رئوف در حزب مترقی در ابتدا چنان کرده بود و بايد از پريدن به صحنه عمومی کشور خودداری می کرد. شعبات محلی اين حزب با سرعت و بدون دقت طراحی شد و به صورت مرکزی برای جمع افراطيون و خرابکاران درآمد و به اين ترتيب امنيت عمومی را به خطر انداخت.

اما تقصير اصلی از آن خود کمال بود. برخلاف ماجراجويي های قبلی اش، فکر ايجاد يک اپوزيسيون مجاز به اندازهء کافی مورد مداقعه و زمينه سازی قبلی قرار نگرفته بود و به جای اين که اجازه داده شود که چنين نهادی مثل يک موجود زنده رشد کند (همچون خود جمهوريت که از همين راه رشد کرده بود و يا لااقل چنين به نظر می رسيد) اين نهاد جديد ناگهانی و حتی به صورت يک توطئه بر کشوری که هنوز آمادهء آن نشده بود تحميل گرديد. اين گونه تاکتيک های ناگهانی و غافلگير کننده، که در مورد ممنوع ساختن کلاه فز به خوبی کار کرده بودند، برای عمليات راديکالی همچون ايجاد يک دموکراسی پارلمانی کاملاً نامناسب بشمار می رفتند. به خصوص که اين کار بلافاصله پس از سرکوبی عامدانه پيش می آمد. کمال پنج سال پيش، درست در زمانی که فضای انقلابی و توانايي های رهبران اپوزيسيون می توانست دموکراسی پارلمانی را جا بيندازد، سيستم دو حزبی را منحل کرده بود. و حال، در زمانی که شور انقلابی فرو نشسته و از پيروزی های نظامی و سياسی خبری نبود و رکود اقتصادی و اجتماعی به جای آن ها نشسته بود، تصميم به استقرار مجدد آن گرفته بود.

تنها دو عامل می توانست به شکل دموکراتیکی که او در تحقق آن شکست خورد کمک کند. نخست توانايي و آمادگی خود او بود که سيستم دو حزبی را بپذيرد و تا حدودی قدرت خود را به آن ها منتقل نمايد و ديگری ظرفيت مردم کشور بود که پس از سال ها عقب ماندگی در تحت حاکميت استبدادی آمادگی آن را می داشتند تا يک سيستم بالغ و مسئول را پذيرفته و خود را با مقتضيات آن تطبيق دهند. حال آن که هيچ کدام از اين دو عامل در آنزمان وجود نداشت.

          با اين همه، اين تجربه دارای يک نتيجهء خوب نيز بود و آن اين که نشان می داد آنکارا تا چه حد از آن چه در بقيهء ترکيه می گذشت غافل مانده است و حال، به کمک آگاهی بدست آمده، امکان اين پيش آمده بود که اين نقصيه برطرف شود. به همين دليل، بلافاصله پس از ماجرای احزاب، غازی برای درک اوضاع و احوال کشور سفری سه ماهه را آغاز کرد.

          او به همراه خود گروه بزرگی را به سفر برد که شامل مقامات وزارتخانه های مختلف می شدند. اين اشخاص به مطالعه دقيق شرايط اجتماعی و اقتصادی پرداختند و خود کمال نيز به گفتگو با مقامات محلی نشسته، نهادهای مختلف را مورد بازديد قرار داده، با مردم به گفتگو نشسته و آن ها را تشويق می کرد تا مشکلات خود را شخصاً با او در ميان بگذارند. هدف او از اين کارها، از يکسو، تبديل فکر اصلاحات به روحيهء اصلاح طلبی بود و، از سوی ديگر، اين که بفهمد تغييرات مورد نظر او، از کلاه گرفته تا خط، تا چه حد در اعماق ذهنيت مردم اثری گذاشته اند.

          او که هميشه يک معلم محسوب می شد، به تخمين زدن در مورد استعدادهای شاگردان مدارس پرداخت. بی خبر وارد کلاس می شد آنگونه که معلم، جاخورده و سنگ شده، در مقابلش بی حرکت می ايستاد. او اما در طول و عرض اتاق حرکت می کرد، شاگردان را مورد پرسش قرار می داد، و کتاب های درسی شان را مطالعه می کرد. کمال در يکی از اين کتاب های درسی که نويسنده ی آن «حسن علی يوچل»، يکی از کارمندان جوان وزارت آموزش بود، به چند کلمه عربی برخورد و نويسنده را که در بين همراهانش حضور داشت دعوت کرد تا به هنگام صرف شام مسئلهء اصلاح زبان را مورد گفتگو قرار دهند. او در ابتدا پرسش های متعددی را در زمينهء رياضيات با حسن علی در ميان گذاشت و مرد جوان با احتياط توضيح داد که اتفاقاً او رشته رياضی را تمام کرده است.

          غازی به پرسش هايش ادامه داد و گفت نقطه چيست؟ خط چيست؟ صفر چيست؟

          و حسن علی، که آدم شوخ طبعی بود، پاسخ داد: «صفر منم در حضور شما، پاشا!»

          کمال اصرار کرد که «اما صفر بسيار اهميت دارد».

          و جواب شنيد که :«مثل خود من پاشا که اينقدر اهميت داشته ام که در حضور شما بنشينم!»

          کمال گيلاس پيش روی حسن علی را از عرق راکی پر کرد و سپس رو به بقيه افراد نشسته به دور ميز کرده و گفت: «اين آقا در امتحانش قبول شد». و بعدها او سال ها وزير آموزش ترکيه بود.

          در اين سفرها غازی سخنرانی هم می کرد، و طی آن ها می کوشيد تا معنای واژه ی ناشناس دموکراسی و مسئوليت های منظم به آن را توضيح دهد. در سفر به ازمير گفت: «هنگامی که يکی شهروند می گويد من اين يا آن را می خواهم بايد بداند که معنای سخنش آن است که من بايد چنين يا چنان کنم». او همه جا مستقيماً دست به عمل می زد. مقامات دولتی و حزبی را عوض می کرد، در «سامسون» کميتهء اجرايي حزب مردم را منحل کرد. در «هوزا» دستور داد که بذر کافی در اختيار کشاورزان گذاشته شود، در «اوشک» خواستار افزايش توليد شکر شد، و در شهرهای مختلف ديگر دستور ايجاد بانک داد.

          اين سفر بر او آشکار ساخت که نارضايتی نسبت به شرايط زندگي بسيار گسترده است. و بالاتر از آن اين که ديگر خرافه پرستی های گذشته آرامبخش اين نارضايتی ها نيست. در بازگشت کمال و همراهانش به استانبول، گزارشی تهيه شد که حاوی نتيجه گيری و توصيه هايي برای بهبود حوزه های مختلف بود. در مجموع اين نتيجهء اخلاقی حاصل شده بود که هر گونه دگرگونی سياسی، همچون مورد ايجاد حزب آزاد، نخست بايد ريشه در سياستی برای ايجاد اصلاحات اساسی در زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم داشته باشد.

 

          شش هفته پس از انحلال حزب آزاد، يک شورش زشت مذهبی در شهر «منه من» واقع در ناحيهء «اسمير» به واقعيت ديگری اشاره کرد. اين شورش نيز همچون شورش کردستان به وسيلهء اعضای خرافه پرست سلسلهء نقشبنديه. صورت گرفته بود. عده ای از افراطيون اين سلسله به رهبری يک درويش، در جريان سفر زيارتی به «مانيسا» وارد شهر «منه من» شده بودند. آن ها که به خاطر دوره ی بلندی از انجام آداب مذهبی و روزه گرفتن و سپس افطار کردن با آب و انجير، و گهگاه نيز به خاطر استعمال مواد مخدر، به شدت خسته بودند، رو به دهات آورده و دهقانان را مجبور می کردند تا به صفوف ايشان پيوسته و برايشان اسلحه تهيه کنند. در «منه من» اين عده در ميدان اصلی شهر گرد آمده و مشغول خواندن اشعاری جنون آميز شدند و رهبرانشان آشکارا خواستار بازگشت شريعت، حجاب زنان، کلاه مردان، و خط عربی شده و پيش بينی کردند که جمهوری خدانشناس بزودی به دست نيروهای جنگندهء اسلام براندازی خواهد شد. آنها خواستار آن بودند که لشگری از مومنان به سوی آنکارا حرکت کرده و پس از فتح آنجا به تسخير کل جهان اقدام نمايد.

          واکنش جمعيتی که رفته رفته به دور اين عده جمع شد حاکی از بی تصميمی و نگرانی بود. برخی کنجکاو و گروهی مخالف بودند. و در عين حال کلمات سخنرانان اميال خرافی عده ای ديگر را آشکار می ساخت. در اين ميان، مسير يک افسر جوان به همراه گروه کوچکی از سربازان به ميدان شهر افتاد و افسر مزبور برای متفرق کردن جمعيت به مردانش دستور داد که به تيراندازی هوايي با پوکه های خالی بپردازند. اما وقتی که در پی تيراندازی کسی مجروح نشد يکی از ملايان فرياد زد: «ببينيد تيرها کارگر نيستند!» افسر مزبور عجولانه خواست تا با رهبر گروه که محمد درويش نام داشت گفتگو کند. اما درويش بلافاصله افسر را هدف گلوله قرار داد و در همان حالی که او به زمين افتاده و تا سرحد مرگ خونريزی می کرد دستور داد اره ای آورده و سر او را ببرند. سپس سر افسر را بر روی يک چوب پرچم قرار داده و در خيابان ها گرداندند. و در همان حال پيروان محمد ديوانه وار دعا خوانده و به هر سو می راندند.

          ژاندامری که قادر به ادارهء جمعيت نبود با ارتش تماس گرفت؛ اما وقتی که سربازان به محل رسيدند از تيراندازی به سوی مومنان خودداری کردند. آنگاه افسران که پرهيز سربازان را نداشتند، مسلسل های خود را رو به جمعيت گرفته و آتش کردند. تعداد زيادی از درويشان به زمين افتادند و شورش بدون مشکلات جدی بعدی فرو نشست. بلافاصله در شهر حکومت نظامی برقرار شد و دستگيری ها در يک منطقهء وسيع که شامل شهر ازمير نيز می شد آغاز شد. بيش از صد نفر را به اتهام تحريک جمعيت بمنظور «تغيير اجباری قانون اساسی» محاکمه کردند. عده ای محکوم به اعدام شدند و عده ای ديگر حبس های مختلفی گرفتند.

          اين واقعه به صورتی گسترده در روزنامه ها منعکس شد و به راحتی تقصير را به گردن حزب آزاد انداختند که در واقع شش هفته قبل منحل شده بود. آن ها افسر کشته شده را شهيد خواندند و عمل قهرمانانه او را منبع الهامی برای جوانان ترکيه دانستند، و خبر تظاهرات گوناگون به افتخار او دادند.

          اين شورش نشان داد که سلسله های درويشی که قرن ها نه تنها مذهب که زندگی اجتماعی و سياسی کشور را مورد بی اعتنايي قرار داده بودند تنها با گردش قلم  و اعلام ممنوعيت از جانب مجلس از بين نمی روند، چرا که از يکسو مردم به آن ها احتياج دارند و از سوی ديگر آن ها به صورت زيرزمينی به حيات خود ادامه داده و با اندک تحريکی به آتشفشانی می پردازند. بدينسان، از آنجا که اصلاحات مذهبی کمال اجازه نيافته بود مثل يک موجود زنده رشد کرده و تبديل به عادات جديد زندگی مردم شود، آن ها فقط به صورتی مصنوعی از بالا به پايين تحميل شده بود. در واقع بايد به يکی دو نسل از اين مردم اجازه داده می شد تا رفته رفته بيدار شده و معنای واقعی انقلابی را که به نام مردم انجام شده بود دريابند.

          در عين حال، معلوم شد که اگر قرار بر نجات انقلاب است ديگر نبايد از دموکراسی سخنی به ميان آيد. اکنون لازم آمده بود که حکومت تک حزبی از يک سو تقويت و از سوی ديگر گسترده تر از هميشه شود. از آن به بعد مرد قوی دست حزب مردم «رجب پکر» بود که به عنوان دبيرکل حزب انتخاب شد. او که خودکامه ای بی رحم اما با هوش بود در فلسفهء سياسی خود معتقد به اعمال فشار و زور بود و از اين لحاظ با سياست قدم به قدم قبلی کمال تضاد داشت.

          در همين حال، حزب مردم، بنا بر اعتراف آشکار عصمت، ارتباط خود را با مردم از دست داده بود و بايد تجديد سازمان يافته و به صورت وسيلهء قابل انعطافی درآيد و، همچون بازوی رهبری مسئول در بالا و دست توانايي برای کنترل در سطوح پايين حزب، عمل کند. برای وصول به ارتباط بيشتر با مردم تصميم گرفته شد که نيايشگاه های قديمی ترکيه که در گذشته نهادی فرهنگی محسوب می شدند تبديل به شبکه ای از نهادی به نام «خانه مردم» شوند، در سراسر کشور گسترش يابند، اجرای اهداف سياسی را ممکن سازند، و نقشی را که کمال تحت عنوان «تعليم ملت» بر عهدهء حزب گذاشته بود ممکن سازند.

          پيام ايدئولوژيک جديدی که اکنون منشتر می شد دارای نمادی به نام «شش پيکان» بود و مجموعا به آن نام «کماليسم» دادند. اين اصول شش گانه عبارت بودند از 4 اصل قديمی ناسيوناليسم، سکولاريسم، جمهوری خواهی، و مردم گرايي که در سال 1931 دو اصل اصلاح طلبی و سياست گذاری به آن ها افزوده شد. اين شش اصل به صورت زنجيره ای به هم متصل می شدند. سياست گذاری از طريق مردم مداری مانع استثمار می شد. مردمداری از طريق سکولاريسم در راه بهره کشی مانع ايجاد می کرد. و همه ی آن ها از طريق ناسيوناليسم مانع دخالت خارجيان می شدند و تحرک انقلابی جامع را زنده نگاه می داشتند.

          کمال در گذشته همواره با ايدئولوژی مخالف بوده و آن را محدودکنندهء آزادی ملت می دانست. اما اکنون پيچيدگی مسايل پيش رو چنان بود که داشتن يک دکترين ايدئولوژيک را ايجاب می کرد. چرا که اکنون زمانه ای فرا رسيده بود که فاشيسم از يک سو و کمونيسم از سويي ديگر سر برافراشته بودند و برای ترک ها مهم بود که به جهان نشان دهند که خواستار هيچ يک از آنان نيستند. به همين لحاظ بود که ايدئولوژِی پر انعطاف کماليسم ساخته شد و اصول آن حداقل دارای اين مزيت بودند که نه بر اساس نظريه های وارداتی بلکه از بستر تجربه ای عملی و دهساله بر می خاستند.

          در مورد اصل سياست گذاری، دولت دست به ايجاد يک برنامهء پنج ساله زد که هدفش توسعهء مداوم صنايع مختلف با پشتوانهء مالی دولت بود. اين طرح از برنامهء اتحاد شوروی الهام گرفته و به کمک کارشناسان شوروی و وام بدون بهره ای که از آن ها دريافت شد اجرا گرديد. اما کمال مرتباً خاطرنشان می ساخت که اين سياست گذاری ربطی به نظريهء سوسياليسم ندارد. او اعلام می داشت که کمونيسم در رسيدن به اهداف و وعده های خود ناکام شده است و، در مقابل، ليبراليسم نيز محکوم به مرگ است. و تجربهء ترکيه با هر دوی آن ها تفاوت داشته و کنترل دولتی را با برخی از عناصر اقتصاد آزاد و شخصی درهم می آميزد.

          اين نظريه حداقل موجب شد تا ترکيه صاحب صنايع متعددی شود. اما سياستگذاری دولت همچنان به صورت مزمنی از رسيدگی به کشاورزی که پر ارزشترين منبع طبيعی کشور محسوب می شد غافل بود. تنها با پيدا شدن ابرهای جنگ دوم جهانی در افق های دور و نزديک بود که ضرورت توجه و ايجاد سياست مبتنی بر مطالعهء مسايل کشاورزی کشور مطرح شد؛ سياستی که حاصل آن بايد نصيب دهقانان می شد، به طوری که از آن پس هيچ يک از آنان بدون زمين نماند.

          اين سياست جديد اقتصادی يک چهرهء سياسی جديد را نيز به جلوی صحنه آورد. او «محمد جلال» نام داشت که به نام «جلال بايار» شهرت يافت. او عضوی از اتحاديون قديم، با ذهنی خلاقبود و يکی از پيروان محترم کمال محسوب می شد. او که در گذشته کارمند بانکی در اسميرنا بود قبلاً بوسيله غازی برای ايجاد سيستم بانکداری جمهوری ترکيه برگزيده شده بود. کمال در مورد او گفته است: «من کيسه ای پر از طلا به او دادم و او در عوض بانکی به من داد». و اکنون وقت آن رسيده بود که جلال بايار به سمت وزير اقتصاد کمال منصوب شود.

درپی اين انتصاب، کمال که هيچ گاه علاقه ای به مسايل اقتصادی نداشت، اين امور را بدست جلال بايار سپرد تا بتواند توجه اصلی و شخصی خود را معطوف سياست خارجی کشور کند.      

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی