بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل چهل و يک ـ بحران در چاناک

بخش دوم

سربازان ترک که از طريق سرزمين سخت و پر از تپه و ماهور «منطقهء بی طرف» می گذشتند، ابتدا با هنگ سوم انگليس ها، به فرماندهی سرگرد «جی سی پتريک»، روبرو شدند. به اين سرگرد انگليسی دستور داده شده بود که اگر به سوی واحدش تيراندازی نشود او نيز از تيراندازی خودداری کند. انگليس ها به زودی از رفتار ترک ها دريافتند که آن ها نيز دستور مشابهی دارند. آنگاه نوعی شبه درگيری غريب اتفاق افتاد. سرگرد «پتريک» نوشته است که طرفين از تاکتيک های معکوس استفاده می کردند، به اين معنی که هر دو طرف می کوشيدند، به جای پنهان شدن، با قرار گرفتن در ارتفاعات قابل ديدار و در تيررس حريف، خودشان را به رخ حريف بکشند. واحد انگليس ها ـ که ترک ها فکر می کردند متشکل از سواره نظام اند ـ رفته رفته به مواضع مختلفی در اطراف ميدان جنگ ترويا عقب نشينی کردند، در حالی که پيرامون چاناک را با يک خط دفاعی ساخته شده از سيم خاردار در محاصرهء خود داشتند.

          به زودی ترک ها خود را به سيم های خاردار رساندند، به طوری که بين آن ها و انگليس ها بيش از بيست يارد فاصله نماند. اما آن ها، در حال پيشروی، تفنگ های خود را به علامت نداشتن نيت خصمانه رو به عقب گرفته بودند. در هر دو طرف درگيری حالتی شوخ و سرخوش برقرار بود. انگليس ها از اين خوشحال بودند که می ديدند، مطابق اعتقاد هميشگی شان، افسران ترک مردمی متمدن اند. به زودی نيروهای دو طرف مشغول مبادلهء وسايل آشپزی و چادرهای نظامی شدند.

          يک روز، يک افسر توپخانهء ترک جلوی يک واحد انگليسی را گرفته و از آن ها تقاضا کرد تا مقداری سيم خاردار به او قرض دهند چرا که يکی از ژنرال ها برای بازديد خط دفاعی می آمد و اين خط دفاعی هنوز دارای سيم خاردار نبود. او قول داد به محض اين که ژنرال بازديد خود را تمام کند سيم خاردار را برگرداند. انگليس ها با اين امر موافقت کردند اما افسر مزبور به سختی می توانست سيم های خاردار را نصب کند و، در نتيجه، سربازان انگليسی به کمک او رفتند.

          در تمام اين مدت، ژنرال هارينگتون و کمال مشغول مبادلهء تلگراف های مودبانه اما بسيار سخت و جدی بودند. يکبار، از طريق آدميرال انگليسی مقيم اسميرنا، به کمال اخطار شد که دير يا زود هارينگتون مجبور خواهد بود سربازان او را پس براند. کمال هم بار ديگر اعلام داشت که منطقهء بی طرف را به رسميت نمی شناسد و سربازان او به انگليس ها کاری نداشته و در تعقيب ارتش يونان هستند. چندی بعد نيز، از طريق يک فرانسوی اهل اسميرنا، به انگليس ها پيغام داد که اگر چه قصد عقب نشينی سربازانش را ندارد اما به آن ها دستور اکيد داده است که به سربازان انگليسی حمله نکنند. به اين ترتيب، نوعی جنگ سايه ها و زدن توپ های متقابل برقرار بود و هارينگتون متقاعد شده بود که می توان بدون از دست دادن جان حتی يک نفر به کنفرانس صلح رسيد. البته اين امکان را نيز نمی شد ناديده گرفت که يک تير اتفاقی و يا دستوری که دريافت کننده آن را درست درک نکرده باشد بتواند در هر لحظه، انفجاری ناخواسته را موجب شود. اما مردان حاضر در ميدان جنگ اضطرابی نداشتند و به نظر می رسيد که مرکز خطر نه در آنجا که در لندن قرار دارد. يک بار يک افسر فرانسوی وضعيت را اين گونه برای سرگرد پتريک توصيف کرد: «اين لويد جرج است که کمی غير قابل پيش بينی است».

          کاملاً آشکار بود که قدرت نمايي کمال به شدت افزايش يافته است و همين امر به لندن نيز گزارش می شد. پنج روز پس از آغاز پيشروی ترک ها در منطقهء بي طرف، هرينگتون تخمين می زد که چهل هزار سرباز ترک شهر چاناک را تهديد می کنند و در همان حال پنج هزار سرباز نيز شهر ازميت را به خطر انداخته اند. و، تازه، اين اعداد ربطی به چهل هزار سرباز ذخيره در قسطنطنيه و بيست هزار سرباز مستقر در منطقهء تراس شرقی نداشتند.

          لندن از دريافت اين گزارشات به شدت مضطرب شده بود و اعتقاد بر اين بود که بايد به اين وضع خاتمه داد. در 29 سپتامبر کابينهء انگليس تصميم گرفت که، چون کمال به دعوت نيروهای متحده برای شرکت در يک کنفرانس صلح پاسخ نداده است، هرينگتون بايد اولتيماتومی را به فرمانده ارتش ترک تسليم کند مبنی بر اينکه عدم عقب نشينی کماليست ها به معنی آغاز جنگ تلقی خواهد شد.

          انتخاب زمان صدور اين اولتيماتوم نيز جالب بود. در آنزمان نيروهای ذخيرهء انگليس از «آل در شات»، جبل الطارق، جزيره مالت، و مصر به چاناک رسيده بودند و، همراه با نيروهای حاضر در محل، در سنگرهای خوب ساخته شده و مواضع مجهز به سيم خاردار مستقر می گشتند. انگليس ها بخصوص با آمدن توپخانه قدرتمند شان از «گالی پولی» احساس برتری می کردند. در عين حال، با توجه به اين واقعيت که ترک ها بهنگامی که نيروهای انگليسی در موقعيت ضعف قرار داشتند به آنها حمله نکرده بودند، به نظر می رسيد که کمال در وضعيت جديد نيز طبعاً دست به کاری نخواهد زد. زيرا می داند که هر گونه اقدام تهاجمی، نبرد گالی پولی ديگری را ـ آن هم بصورت معکوس ـ موجب مخواهد شد. معکوس از آن جهت که اين بار کشتی های جنگی انگليس از قسطنطنيه دفاع می کردند و ترک ها درگير حمله به آن بودند.

اما، از سوی ديگر، کمال نيز نمی توانست در مقابل اين اولتيماتوم و تهديد دست به عقب نشينی زده و آبروی خود را به خطر اندازد. البته اولتيماتوم در کابينه انگليس مخالفينی هم داشت؛ از جمله لرد کرزن، که همواره معتقد بود در مورد خطر ترک ها اغراق می شود و برای رسيدن به راه حل استفاده از ديپلماسی همواره بر استفاده از زور مرجح است، با آن مخالف بود. او، به همين دليل، خواستار آن شد که تسليم اولتيماتوم بيست و چهار ساعت به تأخير افتد و خودش هم در طی اين مهلت کوشيد تا با کماليست ها ارتباط برقرار کند. او، وقتی که شنيد فتحی که يک ماه پيش از پذيرفتنش امتناع کرده بود، پاريس را ترک کرده و عازم رم است، بلافاصله کسی را به دنبال معاون فتحی ـ که دکتر نهاد رشاد نام داشت ـ فرستاد و او نيز به سرعت از «ويشی» خود را به لندن رساند. کرزن از او خواست تا خطر وضعيت فعلی را به کمال بفهماند و گفت که وضعيت در چاناک حالتی انفجاری به خود گرفته و ممکن است به ماجرای بدی ختم شود. حتی اگرچه وقتی، در فقدان دستور صريح از جانب کمال، يک سرباز ترک به روی انگليسی ها آتش می گشود نمی شد آن را عملی تعمدی دانست.

          کابينهء انگليس به دو گروه تقسيم شده بود. عده ای مثل لرد کرزن خواستار شکيبايي بودند و عده ای هم اعتقاد داشتند که حد شکيبايي به سر آمده و ديگر بايد فکر برقراری يک کنفرانس صلح را کنار گذاشت. حتی، وقتی پاسخی از هارينگتون دريافت نشد، برخی از وزيران چنين اظهار نظر کردند که اولتيماتوم را بايد بدون تاخير بيشتر مستقيما برای آنگورا فرستاد.

واقعيت ان بود که اين گروه از وزرای انگليس، هنوز و همچنان، کمال را رييس دسته ای راهزن می دانستند که در اولين تهديد جدی در هم خواهد شکست. آن ها نسبت به اين واقعيت که اکنون کمال در قامت يک بنيانگزار مسئول و حسابگر يک ملت، و يک نظامی نابغه که بر تارک ارتشی قدرتمند و آمادهءدرگيرشدن درجنگی بزرگ نشسته است کور بودند. «لرد دربی»، در انتقاد به طرز تلقی منفی نسبت به کمال، و عموماً در گله از دولت، به «سر آوستين چمبرلين» نوشته بود: «اين که مصطفی کمال را يک شورشی بخوانيم مانعی ندارد اما بياييد جای انگليس و ترکيه را عوض کنيم. اگر کمال از ميان ما برخاسته بود مسلماً ما او را فردی شورشی نمی ديديم بلکه او در چشم ما ميهن پرستی بود که در راه کشورش می جنگيد و مصمم بود نگذارد ديگران آن را تکه پاره کنند و قسمت هايي از آن را به يونانی های بيکاره  ای بدهند که نه قدرت جنگيدن دارند و نه توان اداره يک امپراتوری بزرگ را».

          در همان احوال، فرانسوی ها يک نمايندهء «غيررسمی» را ـ در قالب فرانکلين بويون سابق الذکر ـ به اسميرنا فرستادند تا کمال را به پايداری دعوت کند. کمال البته نيازی به اين گونه نصايح نداشت و وضعيت را با دقت بررسی کرده و برای اطرافيانش توضيح داده بود. البته در جمع اطرافيان کمال نيز ماجراجويانی بودند که اعتقاد داشتند بايد، بی توجه به نيروهای متحده، از پيروزی در اسميرنا استفاده کرده و نه تنها وارد تراس شرقی شد بلکه تا تراس غربی و حتی تا دل مقدونيه پيش رفت و، به اين ترتيب، بخش اعظمی از روملی را پس گرفت. کمال به تندی به يکی از اين گونه افراد گفته بود: «به هيچ وجه! باز می خواهيد فرياد "ترک ها آمدند" از اين منطقه بلند شود؟ و همهء دولت های بالکان، برای کمک، به دست و پای نيروهای متحده بيافتند؟» و، در جواب شخص ديگری که رؤيای پس گرفتن سالونيکا را در سر می پروراند، گفته بود: «مثل اين که خيال داريد کاری کنيد که لويد جورج در قدرت بماند!» او که از ژنرال ها و وزرای خود خواسته بود تا برای شرکت در يک مجلس رايزنی از آنگورا به اسميرنا بيايند، دريافته بود که اکثريت آن ها خواهان ادامهء پيش روی در منطقهء بي طرف هستند. اما او نظر آن ها را رد کرده و بر اين نکته تاکيد نمود که ترکيه به خاطر شهرت بين المللی آينده اش هرگز نبايد يک قدم فراتر از خواست های مندرج در ميثاق ملی خود بردارد.

ديگر می شد گفت که منطقهء تراس شرقي و شهر آدريانپل بدون شليک گلوله ای از آن کمال شده است. اختلاف بين نيروهای متحده، که او از همان آغاز دست به بهره جويي از آن زد، در پايان کار، مسئله را به نفع او حل کرده بود. اکنون حمله به انگليس هائی که آشکارا آمادگی خود را برای تلافی اعلام کرده بودند و ـ همانگونه که چرچيل اعلام داشته بود ـ قدرت کافی نيز داشتند، فايده برای او وجود نداشت. کمال، براساس اظهار تمايل آشتی جويانهء هارينگتون در سال پيش، و از محتوای تلگراف های مبادله شده بين آنگورا و هارينگتون، و نيز از طريق کنترل و شنود خطوط مواصلاتی، دريافته بود که هارينگتون ضد ترک نيست و در راستای استقرار صلح عمل می کند. اين يکی از آن لحظات تاريخی بود که ژنرال ها تبديل به صلح جويان و سياستمداران تبديل به جنگجويان شده بودند. در آن روزها «کلر شريدن»، يکی از خبرنگاران جنگی و از دختر عموهای چرچيل، موفق شد در اسميرنا با کمال مصاحبه ای انجام دهد. کمال در مورد هموطنان مصاحبه کننده به او گفت: «من با شکيبايي تمام عمل می کنم و به آن ها تا حد ممکن فرصت می دهم که با غرور دست از مواضع خصمانه ای که اتخاذ کرده اند بردارند».

تا آن زمان سياست کمال تا حد ممکن تنگ تر کردن حلقهء فشار بر چاناک و قوی تر کردن نيروهايش بر گرد قسطنطنيه بود تا بتواند در کنفرانسی که به هر حال تشکيل می شد دست بالاتری داشته باشد. اما اکنون اولتيماتومی که کابينهء بريتانيا صادر کرده بود تجديدنظر در اين سياست و مخاصمه را ضروری ساخته بود.

          خوشبختانه ماجرای اولتيماتوم تا مرحلهء تسليم آن به کمال پيش نرفت. هارينگتون که، در کلام چرچيل، «می دانست چگونه يک ديپلماسی خونسردانه و زيرکانه را با اقتدار نظامی به پيش برد»، آنقدر جرات و شکيبايي داشت که عليرغم دستوری که به او رسيده بود تسليم اولتيماتوم را به تأخير انداخته و تا آخرين لحظهء ممکن در راستای برقرار صلح گام بردارد. در اين زمينه، هم آدميرال بروک و نيز، بالاتر از او، خود «رامبولد» از هرينگتون حمايت کرده و اعتقاد داشتند که «ضرورت تام دارد کتا از هر گونه عملی که به جنگ بيانجامد پرهيز شود». در واقع، برنامه اين بود که، بدون جنگ، غرور ملی هر دو طرف خدشه ناپذيرفته باقی بماند.

          اکنون کمال، البته به نام مجلس شورای اعلی، مشغول تهيهء نامه پذيرش دعوت نيروهای متحده برای شرکت در يک کنفرانس صلح بود. او، در عين موافقت با تشکيل کنفرانس، اصرار داشت که تراس شرقی بلافاصله به ترک ها بازگردانده شود. قرار شد که ملافات های اوليه در شهر «مودانيا» در سوم اکتبر آن سال صورت پذيرد. کمال عصمت را به عنوان نمايندهء خود تعيين کرده و خودش از اسميرنا عازم آنگورا شد تا همچون فاتحی مورد استقبال قرار گيرد. عده ای از هواداران سرسخت  او قصد داشتند تا از ايستگاه قطار او را برای شکرگذاری به مسجد حاجی بايرام ببرند. اما او، به جای اين کار، به ساختمان مجلس رفت و از يکی از بالکن های آن تشکر خود را نه از مقدسين که از سربازان ترک به جای آورد.

          در صحن مجلس نمايندگان شکرگزار هر دو گروه از او استقبال کردند و او در يک سخنرانی مهيج آرزو کرد که «خورشيد شيرين صلح بی هيچ تاخيری در افق کشور ما سرزند؛ افقی که با خون فرزندان اين کشور آبياری شده است». آنگاه، به ديدن يک رژه بزرگ نظامی رفته و پذيرفت که مردم او را همشهری خود بخوانند. پس از آن، به کار روزمرهء مشغول شد و با تماس دائم تلگرافی و تلفنی با عصمت، و شرکت در کليهء جلسات کابينهء رئوف و وزيرانش، امر کنفرانس صلح را تعقيب کرد.

          «مودانيا» بندر در هم ريخته و پر از پشه ای بود که با خيابان های سنگفرش و خانه های چوبی خود مرکز خدماتی «بروسا» و قسمت های درونی خاک مشرف بر ساحل جنوبی دريای مرمره محسوب می شد. کنفرانس در يک روز شديداً بارانی و در آميخته با بادی که از سوی دريا می وزيد، در کنسولگری سابق روسيه تشکيل شد. اين کنسولگری در خانهء کوچک و نامرتب قرار داشت که ديوارهای مخروبه اش را به سرعت با آويختن قاليچه هايي پوشانده بودند و، از آنجا که فضای کوچکی داشت، تنها روسای چهار هيئت نمايندگی بريتانيا، فرانسه، ايتاليا و ترک به دور ميز کنفرانس نشسته و در ميان شان هم مترجمين شان قرار داشتند. «فرانکلين بويون» هم بود که انگليس ها او را همچون کيمياگر نيروهای متحده می دانستند، بعنوان «ناظر» حضور داشت. هارينگتون اما با او روی موافق نداشت و هميشه از پذيرش کمک ها و نصايح او خودداری می کرد.

          هيچ چيز توفيق اين کنفرانس را تضمين نکرده بود و، پس از دو روز مذاکره، هنوز در مورد 28 موضوع توافقی وجود نداشت. عصمت، با تشويق آشکار فرانسوی ها، سرسختانه مذاکره کرده و بر خارج کردن تراس شرقی از دست يونانی ها، تحويل آن به ترک ها، خروج همه نيروهای متحده و برقراری حق ايجاد يک ژاندارمری و استخدام تعداد نامحدودی نيرو برای آن اصرار می ورزيد.

          عاقبت پيش نويس توافق نامه ای تهيه شد که شامل مطالب اصلی بود و هرينگتون به عصمت اطلاع داد که اين آخرين نظرات دولت متبوع اوست. قرار انگليس ها بر اين بود که او آن روز عصر با رزمناو «آيرون دوک» به قسطنيطیه برگردد و روز بعد برای نهايي کردن سند مزبور به «مودانيا» بيايد.

در قسطنيطیه، هرينگتون به اطلاع رامبولد رساند که به نظر می رسد وضعيت دشواری پيش آمده باشد و در مورد دفاع از شهر مطالبی را پيشنهاد کرد. لرد کرزن، که می ديد تنها بازسازی اتحاد بين نيروهای متحده می تواند وضعيت را تغيير دهد، به سرعت خود را به پاريس رسانده و پوانکاره را تشويق کرد تا بپذيرد که برای مدتی محدود يک واحد نظامی نيروهای متحده منطقه تراس شرقی را اشغال کند و، در عين حال، ترک ها، اگر قول دهند که پا به درون منطقه بی طرف نخواهند گذاشت، بتوانند ژاندامری مورد نظر خود را بوجود آورند. پس از موافقت پوانکاره با اين پيشنهاد، تصميم دو کشور به قسطنطنيه تلگراف شده و به وسيلهء يک رزم ناو انگليسی به «موندانيا» فرستاده شد.

          آنگاه دو روز پر اضطراب ديگر گذشت. يک روزش را عصمت با تلفن و تلگراف در مورد امتيازاتی که داده می شد با آنگورا در تماس بود و روز ديگر را به کسب تکليف در مورد سند مورد توافق نيروهای متحده گذراند. درست در لحظاتی پيش از شروع مجدد کنفرانس، دو تلگرافی پشت سر هم از لندن به دست هارينگتون رسيد. لندن هرينگتون را مجاز ساخته بود که در صورت رد توافق نامه به وسيله ترک ها، اولتيماتومی به ترک ها داده و در صورت لزوم عمليات نظامی را آغاز کند. هرينگتون هر دوی اين تلگراف ها را در جيب خود گذاشت و به فرمانده لشگر خود در چاناک دستور داد که اگر در ساعتی معين فرمان ديگری به دستش نرسد تيراندازی بسوی ترک ها را آغاز کند.

          با اين همه، فضای کنفرانس به شکل محسوسی تغيير کرده و تنها شش موضوع هنوز مورد مناقشه بود. رفتار عصمت نيز کاملاً دوستانه به نظر می رسيد. به زودی بر سر چهار موضوع اول هم توافق شد. موضوع پنجم اين بود که هارينگتون دستور داشت تا اصرار کند که قوای ترک از برخی نقاط منطقهء بی طرف خارج شوند. او خود بعدها در يادداشت هايش نوشته است: «عصمت پاشا گفت که در اين مورد نمی تواند موافقت کند. و به اين ترتيب کنفرانس به بن بست رسيد... اکنون هم آن صحنه، در آن اتاق نکبتی، در حالی که تنها نور يک چراغ نفتی آن را روشن کرده، کاملاً زنده و روشن پيش چشم من است. می توانم رييس ستاد عصمت را ببينم که لحظه ای چشم از من بر نمی دارد. من در اتاق قدم می زنم و به عصمت می گويم که بايد منطقهء بی طرف دست من باقی بماند و راهی خلاف آن وجود ندارد. عصمت هم در آن سوی اتاق راه می رود و می گويد که نمی تواند با اين سخن توافق کند. اما، يکباره و کاملاً ناگهانی، می ايستد و به فرانسه می گويد "قبول می کنم!" من هرگز تا اين حد در زندگی ام غافلگير نشده بودم».

          توافق در مورد موضوع ششم آسان بود و هرينگتون به زودی دريافت که توافق کامل حاصل شده است. اما او به هيچ ترکی اعتماد نداشت و حاضر نبود با احتمالات حرکت کند و، در نتيجه، عليرغم پافشاری فرانسوی ها و ترک ها، اصرار کرد که سند بايد همان شب امضا شود. کنفرانس پانزده ساعت ديگر ادامه يافت و در طی آن، به کمک چند تايپست بی تجربه، موافقت نامه به پنج زبان مختلف تهيه شد. در طی اين مدت ارکستر نظامی ترک، برای بيدار نگاهداشتن حضار، آهنگ های مختلفی می نواخت. عاقبت سندها تکميل و امضا شدند.

          متن موافقت نامه در نور آبی رنگ و سرد صبحگاهی تحويل خبرنگاران شد و ژنرال هارينگتون سخنان کوتاه و خستهئ خود را با اين کلمات به پايان رساند: «ما چون بيگانگان با يکديگر ملاقات کرديم اما همچون دوست از هم جدا می شويم». عصمت، که شنوايي کاملی نداشت، اين قسمت از سخنان هرينگتون را نشنيد اما در پاسخ هرينگتون گفت که اين روز يکی از شادترين خاطرات او باقی خواهد ماند. سپس رو به «فرانکلين بويون»، که از آغاز کار همواره با کمال در تماس بود، کرده و گفت: «دوست من! امروز روز پيروزی شما هم هست». بدينسان، عاقبت صلحی مطمئن فرا رسيده بود.

          اکنون نيروهای کماليست می توانستند آزادانه تراس شرقی را تصرف کنند. جمعيت يونانی منطقه رو به صحراهای اطراف نهاده بودند. خانواده ها، سوار بر کاميون، نشسته بر گاری های گاوکش، و يا پای پياده، با وسايل زندگی خود در حرکت بودند. شب که فرا رسيد آتش های پراکندهء اردوگاه های آنان زمين را به آسمانی پر ستاره تبديل کرده بود. «وارد پرايس»، با ديدن اين منظره، به ياد مهاجرت های ناشی از جنگ سی ساله افتاده بود. اين اوج و نيز شکست کوشش های لويدجوج برای آفرينش يک امپراتوری جديد يونانی محسوب می شد که در عرض چند روز بر زندگی سياسی او نقطهء پايان می گذاشت.

          چند ماهی بود که اعضای حزب محافظه کار نسبت به سياست های لويدجوج اظهار نارضايتی کرده و دولت ائتلافی اش را متزلزل ساخته بودند. آنها اعتقاد داشتند که لويدجوج و چرچيل کشورشان را در «چاناک» به لبه جنگ کشانده اند. يکی از آن ها می گفت: «ديگر نگهداری اين آدم به نفع ما نيست. و ماندنش برايمان گران تمام خواهد شد». آنها بهم زدن دولت ائتلافی و بازگشت به حکومت يک پارچهء حزب محافظه کار، به رهبری «بنار لا» را در نظر داشتند. اين شخص در نامه ای تاريخی به روزنامه تايمز نوشته بود که، بدون حمايت متحدان خود، بريتانيا ديگر قادر نيست منافع مستقيم خويش را در منطقه حفظ نمايد، و اضافه کرده بود: «ما ديگر نمی توانيم به تنهايي به عنوان پاسبان دنيا عمل کنيم».

          در اين ميان موافقان محافظه کار لويد جورج، در ميهمانی شامی در خانه چرچيل، به اين تصميم رسيدند که پارلمان را منحل کرده و انتخابات تازه ای برقرار کنند. اين عمل نوعی ادامهء حمايت از لويد جورج محسوب می شد و او پيروزی ظاهری خود را در شهر زادگاهش، منچستر، طی سخنانی مورد اشاره قرار داده و آخرين حمله شديد خويش را عليه «ترکان وحشی» و «صحنه های وحشتناک غير قابل تحملی» که در طی سال های گذشته در آسيای صغير ايجاد کرده بودند ايراد کرد. اما، پنج روز بعد، «بنار لا» در مجلس ملاقاتی که در کلوپ کارلتون انجام شد، موفق شد تا با کمک لرد کرزن، اکثريت نمايندگان محافظه کار مجلس را مجاب کند که از ائتلاف خارج شده و به عنوان يک حزب مستقل در انتخابات شرکت نمايند. در پی اين ماجرا لويد جورج استعفا داد و بنار لا به نخست وزيری رسيد.

اما پيروزی اصلی از آن کمال بود. و اکنون همان نيرويي که لويد جورج سه سال تمام آن را «شورشيان ترک» خوانده بود توانسته بود دولت بريتانيا و نخست وزير سرشناس آن را ساقط کند. در اين ماجرا، بواقع، يک شخصيت رمانتيک در مقابل يک شخصيت واقع گرا شکست خورده بود.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی