بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل سی و ششم ـ معاهده فرانسه و عثمانی

به پس راندن يونانيان در ساکاريا با تقويت سريع موقعيت بين المللی کمال همراه شد. مذاکرات محرمانه با فرانسوی ها ـ که در تمام طول تابستان گرم آنگورا برقرار بود ـ اکنون به امضای موافقت نامه ای مابين فرانسوی ها و مليون ترک انجاميده بود که از موجبات تحقير شديد انگليس ها محسوب می شد.

          اين قرار داد حاصل سياستی بود که فرانسه از مدتی پيش در راستای مخالفت با تهاجم يونانی ها و حمايت از مصطفی کمال در پيش گرفته و در اين کار سه نکته اصلی اقتصادی، سياسی و نظامی را منظور داشته بودند. مسئله اين بود که فرانسوی ها در سرزمين ترک ها از دارايي های مالی و فرهنگي وسيعی برخوردار بودند و نفوذ يونانی ها در آسيای صغير می توانست در اين منافع اختلال ايجاد کند. بعلاوه، فرانسوی ها نسبت به قدرت سياسی بريتانيا در خاورميانه حسادت می ورزيدند و حمايت لويد جرج از يونانی ها را طرحی برای دائمی کردن نفوذ آنها می ديدند. و سوم اينکه فرانسوی ها اوضاع آناتولی را به صورتی واقع بين تر از انگليس ها می ديدند و ارزيابی می کردند. آنها دريافته بودند که نيروهای متحده ديگر قادر به تحميل قرار داد صلحی بر ترک ها که حاوی مواد مخالف منافع آن ها باشد نيستند و ترک ها کاملاً آماده اند که در برابر آن مقاومت کنند. يونانی ها هم بدون کمک نيروهای متحده ـ که ديگر امکان دريافت آن را نداشتند ـ نمی توانستند چنان قرارداد صلحی را اعمال نمايند. کارشناسان نظامی فرانسوی به دولت مطبوع خود اعلام داشته بودند که حمله ديگری از جانب يونانی ها به آناتولی عملاً ممکن نيست. و اکنون نبرد ساکاريا اين نظر را به روشنی به اثبات رسانده بود.

          در کنفرانس لندن فرانسوی ها موفق شده بودند که قرارداد جداگانه ای را با «بکر سامی» به امضا برسانند که بر اساس آن مخاصمات منطقهء «سيلی سيا» ـ که پس از شکست قرارداد ترک مخاصمهء محلی جسته و گريخته ادامه يافته بود ـ به پايان می رسيد. فرانسوی ها موافقت کرده بودند که منطقهء شمال مرز موافقت شدهء سوريه را تخليه کنند و در مقابل آن، بر بنياد اصل پنجاه پنجاه، عده ای امتيازات اقتصادی در زمينهء معادن، راه آهن و ديگر طرح های عمرانی دريافت دارند. ايتاليايي ها هم به قرادادی اين چنين دست يافته بودند که بر اساس آن ايتاليا، در مقابل دريافت امتيازات اقتصادی مشابهی در جنوب و غرب آناتولی، از ادعاهای ارضی ترک ها حمايت می کرد.

          اما هنگامی که بکر سامی به آنگورا بازگشت کمال، حتی بی آن که با مجلس اعلای ملی مشورت کند، اين دو قرارداد را مردود اعلام کرد. استدلالش آن بود که قرادادهای مزبور آناتولی را به مناطق نفوذ نيروهای متحده تقسيم می کند. او در صورتی با برقراری صلح در سيسيليا وافق بود که امکان سربازگيری از آنجا برای رفع نيازهای جبههء غربی امکان پذير باشد. در واقع، او می خواست با تکيه بر اختلاف روزافزونی که در بين فرانسه و انگليس پيش آمده بود، اين امتيازها را بر اساس خواسته ها و شرايط خود دريافت کند. او می دانست که ديگر بر اين کار تواناست. مدت زيادی هم به انتظار نگذشت. در ماه جون 1921 فرانسه يک هيئت نيمه رسمی را تحت رياست مسيو فرانگلين بويون به آنگورا فرستاد. بويون معاون وزيری جاه طلب با رفتاری جوانانه و ظاهری غير عادی بود و انتخاب شدنش را به مهارت های روزنامه نگارانه و تاجرانه خود مديون بود.

          بويون، در نخستين ديدار با کمال، کوشيد به او نزديک شود. او، برای اين کار يک صندوق مشروب براندی فرانسوی را به کمال هديه کرد که موجب شد گفتگوهای اوليه آنها در فضايي از شادخواری بگذرد. آنها آزادانه و به تفصيل با يکديگر گفتگو می کردند و، در عين حال، موارد عدم موافقت خود با يکديگر را به صراحت بيان می داشتند. يک شب، هنگامی که به نظر می رسيد گفتگوها به بن بست کامل رسيده است، مشاور وزارت خارجهء کمال رو به او کرد و زمزمه کنان گفت: «اين بحث به جايي نمی رسد؛ بهتر است امشب بحث را همين جا متوقف کنيد». کمال اما محکم جواب داد: «نه، امشب آنها بايد تقاضای ختم جلسه را بکنند و چنين خواهند کرد». آنگاه، پس از يک دور ديگر باده نوشی، هيئت فرانسوی تقاضای ختم جلسه را کرد. بدين ترتيب کمال موفق شده بود با حرف زدن و مشروب خوردن آنها را از پا در آورد.

          دو طرف مذاکرات خود را از دو قطب متضاد آغاز کرده بودند. کمال بر پذيرش ميثاق ملی اصرار داشت و فرانکلين بويون بر پذيرش معاهده سورس تاکيد می کرد. اما دره ای که بين دو طرف گشوده بود به تدريج تنگ تر شد و عاقبت فرانکلين بويون توانست همراه با يک گزارش خوش بينانه برای دولت فرانسه به کشور خود برگردد. در واقع تثبيت روشن قدرت کمال در پی نبرد ساکاريا هرگونه شکی را در پاريس در مورد توانايي او در پيروز شدن از بين برده بود. به همين دليل هم بود که به زودی بار ديگر سر و کله فرانکلين بويون در آنگورا ظاهر شد و او در بيست اکتبر موافقت نامه ای را با کمال امضا کرد که دست کمی از يک قرارداد صلح مستقل بين فرانسه و دولت مليون ترک نداشت.

          اين قرارداد همهء آنچه را که ترک ها می خواستند به آنها می داد، با تخليهء سيسيليا موافقت می کرد، مرز بين سيسيليا و سوريه را مطابق خواست های ترک ها به رسميت می شناخت، و در آلکساندرتا رژيمی را مستقر می ساخت که وظيفه اش پاسداری از منافع جمعيت ترک منطقه بود. در مقابل اين امتيازات، فرانسوی ها امتياز انحصاری تکه هايي از راه آهن بغداد را به دست می آوردند. اما جز اين هيچ گونه امتياز ديگری در اين قرارداد وجود نداشت.

          از نظر فرانسويان اين قراداد حرکتی واقعگرايانه بود که تعهدات نظامی مورد بی رغبتی آنها را تقليل داده و موقعيت شان را در سوريه تقويت می کرد؛ چرا که منافع فرانسه در خاورميانه در سوريه متمرکز بود. در پی امضای قرارداد فرانسوی ها مقدار زيادی اسلحه را تسليم مليون کردند که شامل توپ های دوربرد، مهمات، و ساير مواد جنگی بود و موافقت کردند که اسلحه بيشتری را نيز به آنها برسانند. اين عمل موجب شد که عدم توازن نظامی بين ترک ها و يونانی ها از بين برود.

          موافقت نامهء آنگورا، که در پی پيروزی کمال در ساکاريا به دست آمده و بر آن پيروزی مهر تاييد می نهاد، موقعيت او را در چشمان همهء دنيا بالا برد. اکنون، برای نخستين بار و در نتيجهء سياست مصممانه و صبورانهء او، مليون ترک از جانب يکی از نيروهای مغرب زمين به رسميت شناخته شده بودند و، در عين حال، اين پيروزی را کلاً بر بنياد حفظ منافع ملی خود بدست آورده بودند.

          در لندن هم خبر امضای اين موافقت نامه در لرد کرزون حسی از «اعجاب و دلخوری» را موجب شد. چرا که می ديد همهء راه های واسطه گری به پايان رسيده اند. لرد رامبولد از قسطنطنيه به او نوشت که عمل «بيشرمانه» ی فرانسوی ها همهء موقعيت های نيروهای متحده را به مخاطره انداخته است. او تأکيد کرده بود که : «حالا مليون بيش از هميشه دست بالا را دارند». لرد کرزون در لندن پس از يک سلسله گفتگو با موسيو گوناريس، نخست وزير يونان، به اميد برعکس کردن مسير حرکت جريانات، تقاضا کرد تا جلسه ای از وزرای خارجهء نيروهای متحده تشکيل شود و متن قرارداد صلح جديدی تهيه گردد تا، پس از بررسی آن به وسيلهء شورای عالی در قسطنطنيه، تقديم دو طرف مخاصمه شود. اما در اوايل ماه ژانويه 1922 و در پی جلسهء شورای عالی نيروهای متحده در شهر کان، کابينهء «بريان»، نخست وزير فرانسه، سقوط کرد و «پوآن کاره» جانشين او شده و بلافاصله با تشکيل چنين کنفرانسی مخالفت کرد. بدينسان او از همان ابتدا موضع مستقل خود را نشان داد. دولت جديدی هم که در ايتاليا به قدرت رسيده بود از او حمايت کرد. زمستان آناتولی در چنين اوضاع و احوالی به پايان رسيد و فصل سرگرفتن مخاصمات آغاز شد، بی آن که نيروهای متحده توانسته باشند در مورد کاری انجام دهند.

          در واقع، در طول سال 1921، تنها فرانسوی ها نبودند که صلح خواهانه رو به مصطفی کمال آورده بودند. وزارت جنگ بريتانيا ـ و نه وزارت خارجهء آن ـ نيز انديشه ای همچون فرانسوی ها داشت. از زمانی که نيروهای متحده وارد قسطنطنيه شده بودند مقامات بريتانيایي شهر به دو دسته تقسيم شده بودند؛ دسته ای از يونانی ها و دسته ای ديگر از ترک ها حمايت می کردند.

          ديپلمات های انگليسی عموماً طرفدار يونان بودند چرا که در مکتب دوستی با يونان ـ که مکتبی ساختهء دست «گلادستون» بود و ترک ها را تحقير می کرد ـ بار آمده بودند. آنها با داخل خاک آسيای صغير آشنايي نداشتند و جز با ترک های معدودی که در قسطنطنه می شناختند با ديگر اهالی اين کشور در ارتباط نبودند. اما افسران انگليسی طرفدار ترک ها بودند و به سرباز ترک، به خاطر جنگندگی اش، احترام می گذاشتند و، صرفنظر از برخی از جنبه های ظاهری، او را يک جنتلمن می دانستند. در واقع نظاميان انگليسی در طول انجام وظيفهء خود در ارتباط شخصی بيشتری باترک ها بودند و از واقعيت های استراتژيکی که زيربنای موقعيت مصطفی کمال و نيروهايش را می ساخت آگاهی داشتند. هر چه بر توانايي نهضت مقاومت ترک ها افزوده می شد اين اختلاف نظر بين دو دستهء نيز انگليسی بيشتر شده و، در نتيجه، دو سياست انگليسی در قسطنطنيه جريان يافته بود؛ يکی از آن سرفرماندهی نظامی انگليس و ديگری از آن سفارت اين کشور.

          فرماندهی نظامی انگليس ها با ژنرال سر چارلز هارينگتون بود که، در واقع، فرماندهی کل نيروهای متحده در عثمانی اشغال شده را بر عهده داشت. پس از شکست کنفرانس لندن، هاريگنون فرا خوانده شد تا در جلسهء کابينهء دولت انگليس شرکت کند. در اين جلسه چرچيل خواستار آن شد که فکری برای مصطفی کمال بشود. هیئت وزيران مثل هميشه کاملاً دچار تشدد آراء بود و به هيچ نتيجه ای نرسيد. اما همين امر موجب شد که بين نظاميان مستقر در قسطنطنيه فکر ايجاد نوعی ارتباط با آنگورا شکل بگيرد.

          برای اين کار بهانه ای لازم بود و اين بهانه به صورت نياز خاصی برای انجام از مذاکره در جهت آزاد کردن زندانيان بريتانيايي که در دست مليون اسير بودند و معاوضه آن ها با زندانيان ترکی که در جزيزهء مالت نگاهداری مطرح شد. البته انجام اين مذاکره قبلا در کنفرانس لندن مورد موافقت قرار گرفته بود و لذا ژنرال هارينگتون در بازگشت به قسطنطينه تصميم گرفت هيئتی را به بهانهء سرعت بخشيدن به امر معاوضهء زندانيان به آنگورا بفرستد. هيئت مزبور موظف بود که، در عين حال، به ارزيابی مواضع سياسی مليون بپردازد. افسری که برای اين ماموريت انتخاب شد سرگرد داگلاس هنری نام داشت و شخصاً هم در ترکيه دارای منافع بازرگانی بود. سرگردی به نام استورتون نيز به همراه او اعزام شد.

          آنها در اوايل ماه جون در بندر «اينه ابولو»، در کنارهء دريای سياه، مورد استقبال رفعت قرار گرفتند. کمال ترتيبی داده بود که آنها را با يک اتومبيل به آنگورا ببرند اما وضعيت راه ها در پی چند توفان شديد چنين سفری را ناممکن کرده بود. در نتيجه او به رفعت اجازه داد که شخصاً از جانب او با انگليس ها وارد مذاکره شده و آمادگی کمال برای آزاد کردن همهء زندانيان را اعلام کند.

          سرگرد هنری از فحوای کلام رفعت دريافت که کمال علاقمند است برای انجام مذاکراتی وسيع تر با خود ژنرال هارينگتون در تماس باشد. رفعت فقط مدعی آن بود که نظرات عمومی کمال را بيان می کند که عبارت بودند از دشمنی اصلی با فرانسوی ها و نه با انگليسی ها، بی اعتمادی نسبت به بلشويک ها، و آمادگی برای انجام يک همه پرسی در مناطق اسميرا و تراس. سرگرد هنری، و پس از او خود ژنرال هارينگتون، اين اشارات را حمل بر آن کردند که کمال خواستار صلح است و تصميم گرفته شد که پيشنهادی برای ديدار کمال، يا در ويلای ژنرال يا در ساحل بوسفر و يا در بندر اينه ابولو داده شود. دولت انگليس که هنوز اميدوار بود يونانی ها با حکميت موافقت کنند با هر گونه مذاکره قطعی با آنگورا مخالفت کرد اما با برقراری يک تماس ابتدايي غير رسمی برای دريافت نظرات کمال موافقت نمود و به ژنرال هرينگون اجازه داد که با کسب موافقت قبلی فرانسوی ها و ايتاليايي ها طرح خود را انجام دهد.

          به زودی سرگرد هنری به آناتولی فرستاده شد، در حالی که اين بار نماينده ای از سفارت انگليس را نيز با خود داشت که حامل نامه ای از جانب ژنرال هارينگون به مصطفی کمال بود. ژنرال نوشته بود که سرگرد هنری به او اطلاع داده است که مصطفی کمال علاقمند است برخی از نظرات را در يک گفتگوی «سرباز با سرباز» با او درميان بگذارد و اگر چنين است او از جانب دولت انگليس اجازه دارد تا مصطفی کمال را در عرشهء کشتی جنگی آجاکس يا در اينه ابولو و يا در ازميت ملاقات کرده و وضعيت موجود را به صورتی صريح مورد گفتگو قرار دهد. همچنين به او اجازه داده شده است که همهء نظرات مصطفی کمال را شنيده و آنها را به دولت مطبوع خود گزارش کند، بی آنکه مجاز باشد تا از جانب دولت انگليس سخن گفته و يا وارد مذاکره شود. او پيشنهاد می کرد که اين مصاحبه بر عرشهء يک کشتی جنگی انگليسی انجام شود و به کمال اطمينان می داد که او را با تشريفات کامل استقبال کرده و هر گونه آزادی او را تضمين نمايد.

          نامه هرينگتون به صورتی تلويحی اعلام می داشت که اين کمال بوده است که خواستار گفتگو شده است. کمال در يک پاسخ مودبانه اما جدی اين نکته را روشن کرد که ابتدا ژنرال هرينگتون بوده که از طريق سرگرد هنری متقاضی اين ديدار شده است، و او آماده است تا بشرط پذيرش تقاضاهای کامل دولت ملی ترک، که ژنرال کاملاً با آنها آشنايي دارد، به مذاکره بپردازد. يعنی، اگر اين نکات از قبل مورد موافقت قرار گيرد، او آماده است تا در بندر اينه بولو اما در خشکی با ژنرال ملاقات کرده و از او با تشريفات کامل استقبال نمايد.  اما اگر ژنرال فقط قصد شنيدن نظرات کمال را دارد او می تواند يکی از همکاران خود را برای مذاکره به بندر مزبور اعزام کند.

          هرينگتون به اين يادداشت سخت پاسخی نداد چرا که گفتگو بر چنين زمينه ای ناممکن بود. کاملاً معلوم بود که سرگرد هنری از اختياراتی که به او داده شده فراتر رفته و به رفعت اين فکر را تلقين کرده است که انگليس ها علاقمند به گفتگوی صلح هستند.  حال آنکه در وضعيت مغشوش سياست گذاری در بريتانيا انجام مذاکراتی روياروی، آنگونه که ژنرال خواسته بود، ممکن به نظر نمی رسيد. در واقع، در پی اين جريان بود که کمال با مسيو فرانکلين بويون، دقيقاً بر اساس همان پيشنهادی که به ژنرال هرينگتون کرده بود، به مذاکره پرداخت و حاصل آن موافقتنامه آنگورا شد.

افسران وزارت جنگ انگليس و فرماندهی مستقر در قسطنطنيه اما از بن بستی که پيش آمده بود راضی نبودند و حس می کردند که فرانسوی ها در اين ميانه سهم آن ها را ربوده اند و، در نتيجه، مصمم بودند که به تلاش خود ادامه دهند. به همين دليل، چند ماه بعد، ژنرال هارينگتون بار ديگر سرگرد هنری را به اينه ابولو فرستاد بی آنکه اين بار از وزارت خارجه اجازه ای گرفته باشد. حتی سر هوراس رامبلد نيز تا يک روز پس از عزيمت سرگرد هنری از اين موضوع با خبر نبود. بهانه اين تماس نيز مثل دفعه قبل مذاکره برای تبادل زندانيان بود.

          سرگرد هنری هفته ای فرصت داشت تا با رفعت به مذاکره بنشيند و بتواند با او، مثل دو سرباز ،دربارهء مسايل مختلف تبادل نظر کند. در جريان اين گفتگوها بحث خطری که از جانب شوروی امپراتوری بريتانيا را تهديد می کرد نيز مطرح شد. رفعت نيز در اين مورد با سرگرد هنری هم عقيده بود و، با اشاره به گسترش پيش از جنگ تهديد پان اسلاوها که موجب شده بود بريتانيا خود را موظف به حفظ سرزمين ترکان ببيند، به خطر کنونی شوروی و طرح های آن برای تصرف اين سرزمين اشاره کرده و اهار عقيده کرد که بريتانيا بايد يک بار ديگر همان سياست گذشته را در پيش گيرد و در اين راستا لازم است تا کاری کند که يونانيان از آسيای صغير و منطقهء تراس خارج شده و دفاع از ترعهء بسفر را بر عهدهء ترک ها گذاشته و آنها را در اين زمينه نايب خود بدانند. رفعت با تشريح اين که اکنون ترکيه ای به عنوان يک ملت جديد در حال شکل گرفتن است که بريتانيايي ها بايد با آن مذاکره کنند سرگرد هنری را به شدت تحت تاثير قرار داد. او به سرگرد هنری توصيه کرد که، به جای مراجعه به سفارت، بهتر است اين کار را از طريق هارينگتون انجام دهد. سرگرد هنری هم به انگلستان بازگشته و با گزارشی از جريان اين مذاکرات به وزارت جنگ مراجعه کرد.

          در اين مذاکرات رفعت در واقع مجری طرح های کمال بود که می کوشيد تا حد ممکن شکاف بين دو وزارتخانه انگليسی را عميق تر کند. اما حاصل کار آنگونه که می خواستند نشد چرا که وزارت خارجهء انگليس در مورد اعتماد به کمال اطمينانی را که وزارت جنگ داشت درست تشخيص نمی داد و به خصوص از مذاکره با «مشتی ديپلمات آماتور» خشنود نبود. در نتيجه، موکداً از نظاميان خواسته شد که از دخالت در سياست خودداری کنند. رامبلد هم از شنيدن اين که وزارت مطبوعه اش «گوش هنری را کشيده» خشنود بود.

 

          در اين ميان، هدف اعلام شدهء مأموريت سرگرد هنری، که آزاد ساختن زندانيان بريتانيائي بود، اکنون تامين شده و برنامهء تبادل نهايي زندانيان معين گشته بود. مهم ترين زندانی در دست ترک ها سرهنگ رالينسون بود که در آن زمان هجده از زندانی شدنش در ارض روم می گذشت. او در اين مدت رفته رفته مريض و لاغر شده و به تدريج به سرحد گرسنگی رسيده بود. سرهنگ و همکارانش را تحت الحفظ به ساحل دريا بردند و تبادل زندانيان در روی جاده اينه بولو، يعنی بندری که کشتی انگليسی در آن لنگر انداخته و زندانيان ترک ـ و از جمله رئوف ـ را از جزيزه مالت با خود آورده بود انجام شد. سرهنگ رالينسون بعدها نوشته است که سربازان انگليسی با مشاهدهء وضع رقت بار آنها «پيش آمده و با مهربانی و مراقبت ما را در بالا رفتن از پلکان و ورود به کشتی کمک کردند».

          هنگامی که زندانيان آزاد شده به قسطنطنيه رسيدند سرهنگ رالينسون از اينکه

در پارلمان و مطبوعات پيرامون رفتار ترک ها با آنها مطالب تندی نوشته شده بود متغير شد. او، عليرغم تجربهء تلخی که داشت، از معتقدان سرسخت دوستی بين ترک ها و انگليس ها بود و از اين که ماجرای آنها در راستای تبليغات ضد ترک مورد استفاده قرار گرفته خشمگين بود. او در يادداشت هايش نوشته است: «به نظر من وضعی که برای ما پيش آمد ناشی از بی خبری و بی توجهی افسران فرودست بود. من، در شرايط آن زمان، اعتقاد داشتم که بايد کل مساله با ديد بازتری نگريست».

          بدينسان، رالينسون به لندن و رئوف به آنگورا بازگشتند. فتحی هم در آن زمان در آنگورا بود و، در نتيجه، به استثنای علی فواد که هنوز در مسکو به سر می برد، کمال خود را در ميان دوستان قديمش می ديد، در حالی که همگی بايد خود را آمادهء تجربهء تغييرات بسياری می کردند.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی