بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل بيست و نهم ـ حمله يونانی ها

          معاهدهء «سورس» محصول اوليهء کنفرانس های متعدد کشورهای متحده بود که همراه با سلسلهء مداومی از جشن ها و پايکوبی ها و در پی امضای قرار داد «ورسای» هستی يافته بود. متن نهايي شرايط صلح با ترک ها به وسيلهء شورای عالی کشورهای متحده در «سان رمو» به تصويب رسيد، در ويلايي که نام خود را از بهشت هندوها گرفته بود ـ بهشتی که در آن ارواح در بين دو تناسخ از قرون متعددی از سرخوشی عبور می کنند.

«لويدجرچ» در اين مورد نوشته است: «ما سه کشور، همگی، در اين بهشت نشسته بوديم. اما چه کسی می توانست نقش مار را بازی کند؟» اين جمله را مجلهء "لا متن" به نقل از روزنامهء تايمز مورخ بيست آوريل هزار و نهصد و بيست آورده است.

          فرانسويان و ايتاليايي ها، که به يونانی ها علاقه ای نداشتند و نمی خواستند ترک ها از ناحيهء آنها صدمه زيادی ببينند، با جرج لويد همدل نبودند. لرد کرزن هم همچون آنها می انديشيد و تا آخر کار هم با باز کردن پای يونانی ها به آسيای صغير مخالف بود. او پيش از تشکيل جلسهء «سان رمو»، نامه ای از آدميرال «دو رو بک» را در بين اعضای کابينه پخش کرده بود با اين محتوا که، به اعتقاد مشاورين ادميرال، تصرف اسميرنا و اشغال دائمی آن بوسيلهء يونانی ها، آنچنان که پيشنهاد شده بود، «برای سال ها مشکل زا بوده و سرچشمهء پايان ناپذير تنش هايي خواهد شد که طی نسل های آينده آسيای صغير را به خاک و خون خواهد کشاند». آدميرال پرسيده بود که آيا مردم انگلستان می فهمند که «پيشنهاد تجزيهء امپراتوری عثمانی و دادن استان هايي از آن به يونانی ها چگونه ترک ها را کلاً به آغوش بلشويک ها خواهند انداخت؟»

          اما به اين نظريات اعتنايي نشد. در پايان کنفرانس، لرد لويد به «وانسی تارت»، که يکی از کارمندان جوان وزارت خارجه بود، اظهار داشت که «ما هر چه را که می  خواستيم به دست آورديم». و کارمند جوان جمله ای را به نخست وزير انگلستان گفت که به نظر می رسد لرد جرج معنای دقيق آن را نفهميد. او گفت «آنچه شما می خواستيد و به دست آورديد نظير معاهده صلحی است که "کينز" آن را "صلح کارتاژی" ناميده است». در واقع، اين نوع صلح، همانگونه که مصطفی کمال از مدت ها قبل پيش بينی کرده بود، به پايان کار امپراتوری عثمانی و تجزيهء آن به کشورهائی کوچکی می انجاميد که هر يک در قلمرو نفوذ و منافع نيروهای بيگانه بودند. و آنچه از امپراتوری عثمانی باقی می ماند سرزمينی بدور از دريا بود که همهء راه های دست يابی اش به دريا در اختيار نيروهای خارجی قرار داشت و، بدينسان، حاکميت ملی آن هم ديگر معنای واقعی نداشت.

          قرار اين بود که عثمانی همهء مايملک عرب نشين خود را از دست بدهد. و اين ضايعه ای بود که ترک ها همواره نسبت به آن مقاومت کرده بودند. همچنين قرار بود که همهء منطقهء «تراس» را به يونانی های مورد نفرت ترک ها بسپارند. بدينسان، برای قسطنطنيه تنها باريکه ای از خاک اروپا باقی می ماند. همچنين، بدلايلی کاملاً عملی، قرار بود که اسميرنا و سرزمين های اطرافش نيز از عثمانی گرفته شود. همچنين يونانی ها هشت جزيزهء ترک نشين را در دريای «آژه آن» تحويل می گرفتند و، در عين حال، جزاير «دو ده کانس» به مالکيت ايتاليا در می آمد. در بخش شرقی امپراتوری نيز ارمنستانی مستقل بوجود می آمد و کردهای کوه نشين نيز به خودمختاری می رسيدند. در عين حال، طی يک موافقت نامهء سه طرفهء ديگر، قرار شد که بقيهء آناتولی هم بين دو منطقهء تحت نفوذ فرانسه و ايتاليا تقسيم شود. در واقع، آن دو کشور در اين مورد قبلاً معاهداتی را مخفيانه امضا کرده بودند.

ترعه ها نيز قرار بود تحت نظارت بين المللی قرار بگيرند و امور اقتصادی کشور نيز کاملاً تحت نظر نيروهای متحده باشد. قانون کاپيتولاسيون مورد نفرت ترک ها نيز حفظ شده و حتی توسعه می يافت. ارتش ترک نيز بسيار کوچک شده و زير نظر قوای متحده قرار می گرفت و يک ژاندارمری کوچک ترک نيز با فرماندهی افسران بيگانه بوجود می آمد. اگرچه به هيئت نمايندگی عثمانی در پاريس يک ماهی فرصت داده شده بود تا پاسخ خود را نسبت به اين پيشنهادات اعلام دارد، بر همگان روشن بود که نيروهای متحده نظرات خود را در قالب اين معاهدهء صلح یه ترک ها ديکته می کنند.

          «ونی زلوس»، نخست وزير يونان، مفاد اين قرار داد را بی خبر و به ارادهء شخصی خود در آتن اعلام داشت و اين افشای ناپخته چنان تکان شديدی را آفريد که افکار عمومی آماده نشدهء ترک ها را بيش از پيش متوجه کمال کرد. مطبوعات قسطنطنيه همگی اين معاهده را تقبيح کرده و اعلام داشتند که معنای آن پايان دادن به هستی کشور است. بدينسان، توده های مردم رفته رفته با واقعيت های کشورشان آشنا می شدند و نيز بر اين نکته آگاهی می يافتند که آنچه کمال در طی يک سال گذشته، با عنوان «جنبش ملی» مطرح کرده چه معنائی داشته ست. در مقايسه با يارگيری بطئی اوليه، به زودی سيل داوطلبان شرکت در مبارزهء مليون به جانب آناتولی به راه افتاد.

          کمال از اين وضعيت استفاده کرده و توانست شورش های محلی را کنترل کند و برای بيرون راندن سربازان خليفه از «ازميت» و حرکت به سوی نزديکترين ايستگاه بيرون قسطنطنيه که در دست قوای انگليس بود قوايي را اعزام دارد. لحظهء حساسی فرا رسيده بود. اگرچه قوای انگليسی دست به عقب نشينی زد و در جريان اين کار انبارهای ذخاير غذايي خود را منفجر ساخت اما آتش توپخانه دريايي انگليسی در مرمره ترک ها را وادار به عقب نشينی نمود. با اين همه کمال يک بار ديگر نترسيدن خود از قوای متحده را به نمايش گذاشته بود. در اين مورد وينستون چرچيل نوشته است: «بدينسان ما بار ديگر و اين بار با قوايي اندک روبروی دشمن قرار داشتيم».

          به سرعت طرحی برای تخليهء احتمالی قسطنطنيه آماده شد. فرمانده قوای انگليس تقاضای قوای کمکی کرد چرا که نيروی کافی برای دفاع از قسطنطنيه و دماغه ازميت در برابر حملات جدی مليون در اختيار نداشت. اين جا بود که نگاه ها به «وني زلوس» برگشت و لويد جرج او را به کابينه خود احضار کرد. او  نيز، به قول چرچيل، «با روی گشاده به آنجا رفت. و قرار شد دو واحد از پنج واحد يونانی موجود در اسميرنا به طرف شمال حرکت کرده و به ترک هايي که بر دماغهء ازميت مسلط شده بودند حمله ور شده و آنها را از آنجا براند». در عين حال، يک واحد يونانی ديگر نيز از منطقهء تراس شرقي بايد فرستاده می شد.

          رهبران کشورهای متحده بار ديگر، و اين بار در ويلای ايتاليايي متعلق به «سر فيليپ ساسون» در «لينپن» گرد هم آمدند. در آنجا وني زلوس با آرامش، خوشبينی، و به صورتی منطقی، آنچه را بايد انجام می داد تکرار کرد؛ اما «مارشال فوش» فرانسوی با اين اقدامات نظامی به شدت مخالف بود و «ژنرال ويگاند» هم نظر او را تاييد می کرد. آن ها اعتقاد داشتند که حتی اگر قوای مليون در ابتدای امر شکست بخورند متحدان همچنان جز از بين بردن نيروهای نامنظم دشمن و حفظ خطوط ارتباطی خود با نقاط ساحلی از طريق سرکوب آناتولی غربی چاره ای نخواهند داشت و، در اين صورت، قوای يونانی ـ که تازه نيمی از آن بايد از اسميرنا دفاع می کرد ـ کافی نبود. ديگر ژنرال های انگليسی نيز با نظر ژنرال فرانسوی موافق بودند.

          با اين همه جرج لويد اظهار داشت که يونانی ها نيروی طالع شوندهء شرق مديترانه اند و «وني زلوس» نيز، که يقين داشت نظرات اين کارشناسان را پيشداوری های ضد يونانی شان شکل داده است، بر انجام عمليات اصرار ورزيد. هارولد نيکلسون در اين مورد نوشته است: «دولتمردان کشورهای متحده، تحت تاثير خوش بينی های وني زلوس، تسليم نظرات او شدند». آنگاه هيئت های کشورهای متحده از يک سوی کانال مانش به سوی ديگر آن رفتند و در يک کنفرانس رسمی تر، در «ويلا بل»، و همراه با ميهمانی ها و کازينو رفتن هاشان، گرد هم آمده و با پيش روی يونانی ها از جانب منطقهء اسميرنا موافقت کردند. اين پيش روی در 22 ماه ژوئن به صورت گذشتن از چهار نقطه بر روی خط «ميلن» ـ که در کنفرانس پاريس به عنوان خط جداکننده يونانی ها از ترک ها اعلام کرده بود ـ انجام شد و بدينسان عدول روشنی از مقررات ترک مخاصمه صورتگرفت که کمال آن را به تهاجم آلمان به بلژيک مقايسه کرد.

          يونانی ها، با اتکا بر تعداد بيشتر سربازان و اسلحه های مدرن تر خود، توانستند به سرعت تمام قوای کم اسلحه و متفرق علی فواد را (که کمال آن را به يک عده اسکلت که نه اسلحه دارند و نه به رسيدن قوای کمکی اميدوارند تشبيه کرده بود) شکست دهند و با هيچگونه مقاومتی روبرو نشوند. اما کمال، به عنوان يک استراتژيست نظامی، زيرک تر از آن بود که چنين موقعيتی را به آسانی برای آن ها فراهم کند. وينستون چرچيل در مورد اين حمله نوشته است که: «ستون های سربازان يونانی از جاده های روستايي گذشته و بيشتر و بيشتر به  داخل سرزمين ترکان نفوذ می کردند و نيروهای ترک، تحت يک فرماندهی مقتدر و زيرک خود، در برابر آن ها آب شده و به داخل آناتولی فرو می رفتند» و قوای يونانی را در برابر مرزهای طبيعی فلات آناتولی وا می نهادند ـ  مرزهايي که به صورت دو رشته کوه، همچون ديواری بر گرد آناتولی کشيده شده و در پشت آن ها دو رودخانه و دره وسيع قرار داشت که رسيدن به آن ها مستلزم راه پيمايي بسيار مشکلی بود و يونانی ها را حدود 250 مايل از دريا دور می کرد.

          ترک ها به صورتی منظم ابتدا به سوی بروسا عقب نشينی کردند که شهر مذهبی آنان در دامنهء کوه اولمپوس بود. در خد شهر هم هر آن کس که می توانست تفنگ به دست بگيرد برای دفاع از شهر آماده شده بود. اما اين دفاع سرانجامی نداشت و شکست بروسا موجب شد تا قوای مهاجم به نيروي يونانی ديگری که به منظور بازستاندن ازميت از جانب سواحل دريای مرمره حرکت کرده بودند متصل شود. نتيجه اين شد که قوای اصلی ترک به طرف شرق عقب نشينی کرد و در پی آنها نيز سيل پناهندگان مسلمان به جانب اسکي شهير به راه افتاد. کمال در آن جا بود بلافاصله مشغول گردآوری و منظم ساختن سربازان و پناهندگان شد تا برای حمله به شهر افيون در قره حصار آماده شوند. در همان زمان نيروی ديگری از يونانی ها بر منطقهء تراس شرقی غلبه يافته و آدريناپول را تصرف کرد.

          چرچيل نوشته است: «اين پيروزی چشمگير و غيره منتظرهء نيروهای يونانی با استقبال و تشويق دولتمردان کشورهای  متحده همراه شد و ژنرال هاشان به ماليدن چشم هاشان برای بيدار شدن پرداختند. آقای لويد جرج به شدت هيجان زده شده بود. به نظر می رسيد که يک بار ديگر او درست گفته و نظاميان اشتباه کرده بودند».

          لويد جرج در جمع دولتمردان کشورهای متحده، که اين بار در حمام آب گرم گرد آمده بودند، با غرور تمام اظهار داشت: «آن ها شکست خورده و با تمام قوا به طرف مکه فرار می کنند». لر کرزن اما به خشکی او را تصحيح کرد و گفت: «منظورتان آنگورا است». و نخست وزير  پاسخ داد: «لردکرزن حتماً آنقدر التفات دارند که اشتباه کوچک مرا ناديده بگيرند...»

در چنين اوضاع و احوالی بود که داماد فريد، از جانب آن ه که چرچيل آنرا «کابينهء عروسک ها» خوانده است، معاهدهء سورس را امضا کرد ـ سندی که، به قول چرچيل، «پيش از آماده شدن کهنه شده بود. از آن پس جنگ کشورهای متحده بايد به وسيله دست نشانده هاشان انجام می گرفت اما جنگ هايي که اين گونه صورت می گيرند برای دست نشاندگان بسيار خطرناکند».

          اکنون نيروهای مليون کاملاً به مخاطره افتاده بودند. با سقوط بروسا، شاخص مذهبی و تاريخی ترکان بود به دست يونانی ها افتاده بود. اين امر موجب برافروخته شدن مجلس اعلای ملی شد. پرسش اين بود که چگونه ممکن است چنين شهری به اين آسانی به دست دشمن بيفتد؟

          در طی دو ماه گذشته، کمال اکثر وقت و انرژی خود را صرف حفظ و تقويت حس اخوت در بين مردم آناتولی کرده بود. خودش در اين مورد گفته است: «من  مجبور بودم قبل از سامان دادن به آناتولی دل مردمانش را به دست آورم». و در اين زمينه نخستين کار بازگرداندن روحيه به نمايندگان برگزيده اين مردم بود. مجلس، مثل هر بنياد عمومی تازه به دوران رسيده ای، سرگرم خودنمايي و شلوغ کاری بود.و کمال تنها می توانست بر حمايت اقليتی از اعضای آن، و نيز همراهان بلافاصله اش که چند روشنفکر اغلب افسر ارتشی و مديران مدنی بودند حساب کند. ا

اکثريت همچنان با ديدهء ترديد به او می نگريست و هر عمل او را به شدت زير نظر داشت تا مبادا او دست به کاری در جهت مقتدر کردن موقعيت خود بزند. اغلب اعضاء اين اکثريت از اشراف آناتولی بودند که برای نخستين بار مزهء قدرتی فراتر از محل اقامت خود را می چشيدند و مصمم بودند تا اين قدرت را به حداکثر مورد استفاده قرار دهند. در عين حال در جمع آن ها گروهی از ملايان ارتجاعی که رأيشان با تغيير جهت وزش باد عوض می شد نيز وجود داشتند.

          کمال هر روز به مجلس می رفت. او با ظاهر جوان نما و خوشريخت، و حالتی فاصله دار، در کت صبحگاهی و کلاه کالپاک خود به سرعت وارد مجلس می شد، بر جای خود می نشست، يادداشت هايي برمی داشت و آنگاه با مداد به روی صندلی خود زده و نشان می داد که قصد صحبت کردن دارد. آنگاه نگاه سردش نمايندگان را بر جای خود می نشاند و او با چنان صراحت و روشنی سخن می گفت که موجب يکه خوردن نمايندگان می شد. آنها برای اين که بيش از حد به او احترام نگذارند به تسلط خود بر آداب اسلامی متوسل شده و سخنش را قطع کرده و سئوال پيچش می کردند. کمال نيز با تسلط کامل بر خويشتن و با چند کلام مختصر زمزمه آن ها را خاموش می کرد و با صدای روشنی که تشويق و اقتدار در آن به هم می آميخت به بحث خود ادامه می داد و افکار و خواسته های خويش را مطرح می ساخت. رفته رفته جادوی او کارگر می افتاد، سر و صداها فروکش می کرد، و هنگام رای گيری دست ها به عنوان پاسخ مثبت بالا می رفت.

          اما گاه نيز، به علت فقدان آشنايي با آداب بحث و روندهای دموکراتيک، نمايندگان رفتاری نابهنجار داشتند. اشخاص، درگير جاه طلبی ها و خواسته های درونی خويش، به سوی تريبون حمله ور می شدند، همکارانشان را کنار می زدند و سرگرم ادای سخنانی بليغ اما بی ربط می شدند.  اين سخنرانی ها به شدت ادامه می يافت و صدای زنگی که در دست رييس جلسه بود نمی توانست آنها را قطع کند. گاه بين نمايندگان دعوا در می گرفت و افراد مسئول تر دخالت کرده و می کوشيدند تا از فحاشی و کتک و گاه بيرون کشيدن اسلحه جلوگيری کنند. کمال، در مواقع خطير، نمايندگان را به کمک ياران شخصی خود که در اطراف سالن ايستاده و بصورتی تهديد آميز به نمايندگان نگريسته و دست به اسلحه داشتند، ساکت می کرد.

سال ها بعد، وقتی که مجلس اعلای ملی نهادی جاافتاده تر شد، يک سناتور آمريکايي که برای ديدار به آنگورا رفته بود به کمال اظهار داشت که دوست می داشته طرز کار مجلس را از نزديک ببيند و کمال رو به راهنمای سناتور کرده و از او پرسيده بود که «عجب، پس شما باغ وحش ما را به ايشان نشان نداده ايد؟»

          باری، اکنون کمال در چنين حال و هوائی از جبهه بازمی گشت تا با يک بحران پارلمانی روبرو شود. نمايندگان به نشانهء عزاداری فاجعه ی بروسا، بر تريبون مجلس سياه پوشانده بوده و قسم ياد کرده بودند که سياهپوشاندن تريبون را تا پيروزی نهايي ادامه دهند. و در همتن حال که آنها آزادانه به عزاداری مشغول بودند ديگر صدای اذان و دعوت برای نماز ديگر از مناره مسجد سبز شنيده نمی شد. می گفتند که شهر مقدس ما به زير پای بدترين دشمنانمان افتاده است و ديگر جای عبادت نژست. در اين ميان سلطان و شيخ الاسلامش نيز از نفرين نمايندگان در امان نبودند. آن ها می پرسيدند آيا سلطان و شيخ الاسلام خيال می کنند که می توانند با سرنيزهء يونانی پاسدار مذهب ما باشند؟

          يکی از نمايندگان که برای سخنرانی از جای برخاسته بود به گريه افتاده و به ناچار نشست. نماينده ای ديگر اعتراض کنان گفت که اکنون وقت گريستن نيست: «آقايان من از شما خواهش می کنم. دستمال های خود را در جيب تان بگذاريد و گريه نکنيد. گريه کردن کار زنان است. شما اگر مرديد به جای گريستن در برابر اين مصيبت همچون شير بغريد و با عمل خود برتری اسلام را ثابت کنيد». اما ديگر اين سخنان آتشين برای حفظ خلافت کافی بنظر نمی رسيد. سخنرانی ديگر اظهار داشت که :«ما بايد متحد شده و شبانه روز کار کنيم. پس بياييد پوشيدن لباس های شيک را کنار بگذاريم و از نوشيدن و خوشی و عشق ورزيدن دست بکشيم». و بدينسان، در راستايي عملی تر، جلسهء سری مجلس برای بحث درباره اقدامات دفاعی تشکيل شد.

          در اين جلسه نمايندگان از يک سو خواستار محاکمهء نظامی افسرانی شدند که مسئول سقوط شهر به شمار می رفتند و، از سوی ديگر، خواستار آن بودند که به هر قيمت شده بروسا از دست دشمن خارج شود. رييس ستاد عمومی قول داد که در اين مورد گزارشی تهيه کند و، به اين ترتيب، موفق شد که کارها را برای چند هفته ای به عقب بيندازد. اما نمايندگان راضی نبودند.

در طی اين جريان کمال صبر کرد تا سخنان سرزنش آميز آنان فروکش کند؛ آنگاه برخاست و کفن سياه تريبون را جمع کردو با صبوری، بلاغت، و کلامی روشن کوشيد تا نمايندگانی را که با مسايل نظامی هيچ گونه آشنايي نداشتند آگاه سازد. او گفت که می فهمد که نمايندگان خواستار آنند که همهء قوای موجود برای بازستاندن شهر بروسا به کار گرفته شود و می پذيرد که چنين عملياتی ممکن است، اما نتيجه ی آن قابل ترديد است، چرا که نگاهداری شهر برای مدتی طولانی بسيار مشکل خواهد بود. دشمن با مسلط بودن بر دريا می تواند قوای بيشتری را در «مودانيا» پياده کند و حتی به خطوط عقب نشينی ترک ها حمله ور شود. او حتی قادر است که از جانب جنوب خود را به خط آهن حياتی بين اسکی شهير و افيون برساند و ترک ها در برار آنها نيرويي برای دفاع نخواهند داشت. در نتيجه، آنچه عملاً اولويت داشت بازستاندن بروسا نبود بلکه دفاع کردن از خود آناتولی بود. و، در راستای اين هدف حياتی، لازم بود که با واقعيت گرايي به مساله نگاه کرده، با احتياط عمل نموده، احساسات  و عواطف خود را در کنترل گرفته و منتظر فرصت ها نشست و خونسردانه خود را برای مقابله با حملهء بعدی دشمن، از هر جانبی که بيايد، آماده ساخت.

 

آنگاه کمال به مساله اغتشاشات داخلی کشور اشاره کرد. برای مقابله با اين امر لازم بود که چهار واحد پر اهميت سرباز را از بروسا فرا بخوانند و اين امر بدون شک پيش روی يوناني ها را تسهيل می کرد. با اين همه اولويت با به دست آمدن وحدت ملی بود و، در نتيجه، سرکوب اغتشاشات بر مقابله با حملهء يونانی ها اولويت داشت. او کوشيد تا نظر نمايندگان را به پراکندگي نيروهای وابسته به جنبش ملی جلب کرده و توضيح دهد که چرا اين امر تقصير کابينهء دو ماههء آن ها نبوده و مسئوليت آن بر عهدهء دولت سلطان در قسطنطنيه است.

          گفت: «منطقی نيست که بيهوده هياهو به پا کرده و بگوييم که اگر نيروهای ما در کنار اين رودخانه يا آن رودخانه يا اين دهکده و آن دهکده موضع گرفته بودند از فاجعه جلوگيری می شد. و يا اگر افسران فرمانده واحدها می توانستند جلوی پيشروی دشمن را بگيرند... هميشه می توان جبهه ای را شکافت، اما ضرورت با پر کردن بلافاصلهء  فواصلی است که در خطوط ايجاد می شود. و اين تنها زمانی ممکن است که نيروهای ذخيرهء آماده در پشت قوايي که در خط مقدم جبهه می جنگند وجود داشته باشند. اما آيا در نقاطی که نيروهای ملی ما با ارتش يونان مقابله می کنند چنين وضعيتی وجود داشته و آيا ما نيروهای ذخيره ای در پشت سرشان داشته ايم؟»

          پاسخ به اين پرسش ها منفی بود. و کمال می کوشيد تا اين نکات را در سر مقاومت کنندهء نمايندگان فرو کند که «هرگز نبايد از واقعيات، هر چقدر که تلخ باشند، چشم پوشی کرد». او سخنان خود را با نکته ی خوش بينانه ای به پايان رساند و اظهار اميدواری کرد که وضعيت به زودی بهبود يافته و امکان دادن اميد و اعتماد به مردم فراهم شود. اما پيش از آن لازم است که کابينهء مليون، برای پيوستن مردم به ارتش، دعوت عامی به عمل آورد. و اين گونه بود که مجلس شورای مليون موقتاً از هيجان افتاد.

          اما برای کمال آرامشی وجود نداشت. تلاش برای حفظ صبوری خويش در برابر يک مشت آدمی که او آنها را بسيار سطح پايين می ديد اعصابش را فرسوده کرده بود. و اضطراب ناشی از فکر درگير شدن در جنگي در همهء جبهه ها و بدون داشتن منابع کافی بر تنش جان او می افزود. در طول تابستان گرم 1920 افسران روزافزون اما هنوز اندک شاغل در ستادی که در داخل محدوده ی محقر مدرسه کشاورزی کار می کرد کمال را آدمی زودرنج و آمادهء انفجار می ديدند. حليده که او را با چشمان يک آدم رمانتيک سرخورده می نگريست. نوشته است:

          «او گاه مسخره کن، گاه مظنون، گاه تسليم ناپذير، و گاه به صورتی شيطانی موذی به نظر می رسيد. کارهای خود را به زور پيش می برد. اغلب گرفتار قهرمان نمايي های ارزان قيمت خيابانی می شد. او که دارای توانايي تاريخی فراوان اما شناخته ناشده ای بود يک لحظه در قامت آدم عوام پسندی نظير جرج واشنگتن ظاهر می شد و لحظه ای ديگر در حالتی ناپلئون وار. گاه ضعيف و به شدت ترسو می نمود و گاه قدرت و شجاعتی بسيار را به نمايش می گذاشت. در بحث ها می توانست با همهء ظرايف سخنوری های کلاسيک چنان بحث کند که رفته رفته کاملاً سخنانش نامفهوم شود و گاه قادر بود تا يک مساله مبهم را با روشنايي خيره کننده ای توضيح دهد... نيز می شد ديد که در همهء اين اوقات در اطراف او مردانی وجود دارند که از لحاظ هوش بسيار نسبت به او برترند و حتی از لحاظ فرهنگ و تحصيلات مافوق او محسوب می شوند اما او ـ اگر چه نمی توانست از لحاظ تربيت و اصالت از آن ها پيشی گيرد اما  ـ می دانست که هيچ کدام آن ها دارای نيروی زندگی ويژه ای که او در خود داشت نيستند. آنها، صرفنظر از مهارت ها و توانائی های ويژهء خود، آدم هايي عادی محسوب می شدند، حال آنکه اگر شور زندگی معيار قضاوت ما باشد، آنگاه کمال آدمی غير عادی محسوب می شد و همين ويژگی موجب می گرديد که بر ديگران تسلط و غلبه داشته باشد».

          اگرچه کمال، در اين دورهء حساس، محتاج تشويق، راهنمايي، و همکاری بود اما گاه نيز نقابی که بر چهره داشت فرو می ريخت و ميل عميق او به تسلط بر ديگران آشکار می شد. يک روز عصر او همهء اطرافيان خود را درگير بحث مبهم و بيهوده ای ساخته بود و در آن ميانه نظر حليده را جويا شد. حليده پاسخ داد که منظور او را درک نمی کند. به ناگهان لحن صدای کمال عوض شد و به صورت بيرحمانه ای روشن و صريح گرديد و گفت منظور من اين است: «من از همه می خواهم که آنگونه که من دوست دارم و فرمان می دهم عمل کنند».

          حليده پاسخ داد: «مگر تا به حال در هر آنچه که اساسی است و به نفع جنبش است همگی چنين نکرده اند؟»

          کمال بی آن که به پاسخ او توجه کند ادامه داد: «من به هيچ گونه تأمل و انتقاد و مشاوره ای نياز ندارم. من می دانم چه می کنم و همگي بايد دستورات مرا اجرا کنيد».

          حليده گفت: «پاشای من، منظورتان من هم هستم؟»

          «بله، شما هم!»

          «اما من تا زمانی از شما اطاعت می کنم که باور داشته باشم شما در خدمت جنبش ما هستيد».

          پاسخ کمال اين بود: «شما از من اطاعت کرده و هر چه را می خواهم انجام می دهيد».

          حليده با سرعت و محکم پرسيد: «پاشا اين يک تهديد است؟»

          و ناگهان حالت کمال تغيير کرد. ماسک هميشگی، ديگرباره، او و عميق ترين احساس هايش را فرو پوشاند و مشتاقانه لحنی پوزش خواه بخود گرفت و گفت:

          «عذر می خواهم. قصدم تهديد شما نبود».

          بعداً، در همان تابستان، زمانی که همه چيز در جبههء يونان آرام بود، کمال با يک شورش داخلی بزرگ ديگر روبرو شد. در بخش شرقی فلات و نزديک آنگورا يک خانواده زمين دار بزرگ به نام چاپان اوغلو تصميم گرفت که، در حمايت از سلطان، يک دولت مستقل بوجود آورد و هدف خود را تصرف شهر ثروتمند قيصری اعلام کند. براستی که اگر نمی شد جلوی اين جريان را گرفت بخش های عمده ای از آناتولی مرکزی از دست رفته و ارتباط مليون آنگورا با نيروهايشان در شرق قطع می شد. کمال به منظور حل اين مشکل مغرورترين جنگجويان خود، يعنی «چرکس آتم» را از جبهه يونانی اسکی شهير فراخواند.

          اين مرد با حالتی خشمگين وارد سرفرماندهی شده و اعلام داشت که شورش مزبور ربطی به او ندارد و کمال و ژنرال هايش بايد خود با آن طرف شوند. او در عين حال نفرت خود از همهء آنها را پنهان نمی داشت.

اما کمال که به نيروهای او احتياج داشت لازم ديد که دل او را به دست آورد. در نتيجه از او دعوت کرد که برای ديدار از مجلس اعلای ملی بروند. هنگامی که او وارد مجلس شد نمايندگان برخاسته و نسبت به او احترامات خاص به جا آوردند. اين تشريفات دل «آتم» را به دست آورد و او عاقبت با کمی اکراه پذيرفت به آنگورا کمک کند تا از آن مخصمه بيرون آيد و در پی آن قطار مخصوصی برای آوردن «لشگريان» او به اسکی شهير فرستاده شد.

          بدينسان آنگورا که در آن نيروهای رنگارنگ جنبش ملی از سراسر مناطق با تجهيزات غيرعادی و يونيفورم های ژنده و ديدنی خود گرد آمده بودند رفته رفته شکل يک اردوگاه نظامی را به خود گرفت و به زودی نيروی کافی برای حمله به «يوزگات» فراهم آمد. هنگامی که اين نيرو حرکت کرد آنگورا تقريبا بدون دفاع باقی ماند. آن ها پيش از سحرگاه به يوزگات رسيدند. در سراسر روز آن را محاصره کردند و پس از تاريکي «همچون ابری سياه» وارد شهر شدند.

          جنگ کوچه به کوچه و خانه به خانه بصورتی شديد و بيرحمانه ادامه يافت. چاپان اوغلوها با شدت از خود دفاع می کردند و از پشت بام ها بر سر مهاجمين آتش می ريختند. مهاجمين نيز خانه های شهر را بمباران کرده و به آتش می کشيدند به طوری که شعله های آتش قسمت اعظم شهر را فرا گرفت. بدينسان، در ميان غرش تفنگ ها و گسترش شعله های آتش و فرياد های قربانيان، «شبی جهنمی» طی شد، کشتار تا سحرگاه ادامه يافت و تنها در آنزمان بود که مليون کنترل شهر را به دست آوردند. دستگير شدگان بلافاصله محاکمه و اعدام شدند و آن ها که گريخته بودند کوشيدند بازگشته و بجنگند اما شکست خوردند.

          بدينسان خونين ترين، آخرين، و به يک معنا حساس ترين شورش عليه جنبش ملی به پايان رسيد.  کمال در اين ميان بخت مساعدی داشت، چرا که اگر نيروهای خليفه می توانستند عمليات خود را همآهنگ کنند مليون به احتمال قوی شکست می خوردند، اما از آنجا که شورش های سه گانه عليه جنبش ملی منفرداً و يکی پس از ديگری رخ داد نيروهای ملی برای گردآوردن قوا و انتقال نيروهای اندک خود در فواصل بين شورش ها فرصت کافی به دست آوردند. بدينسان کمال توانست شورش ها را با کمترين امکان بخواباند.

          اين پيروزی به موقع به دست آمده بود چرا که اکنون حملهء خزانی يونانی ها قطعی به نظر می رسيد و همه چيز وابسته به آن بود که آيا ترک ها می توانند خط آهنی را که بين اسکی شهير در شمال و افيون در جنوب کشيده شده بود در دست خود نگاهدارند و، در عين حال، از نقاط حياتی استراتژيکی همچون آنگورا و قونيه محافظت کنند؟ اگر اين خط آهن از دست می رفت آناتولی مرکزی و قسمت اعظم جنوبی آن در برابر دشمن گشوده می شد. يونانی ها با داشتن يک ارتش منظم دست بالا را داشتند، حال آن که ترک ها بايد بر قوای نامنظم خود تکيه می کردند.

سياست کمال همچنان عقب نشينی استراتژيک بود ـ همان سياستی که اشکانيان در مقابل حملهء رومی ها به کار برده و توانسته بودند جبههء دشمن را گسترده کرده و خطوط مواصلاتی آن را طولانی تر نمايند.

کمال، با پيش بينی اين حمله، به يکی از خبرنگار روزنامه های خارجی به نام علاء الدين حيدر گفت که: «اگر وني زلوس همين فردا بخواهد که، به فرمان رييس ديکتاتور خود لويد جرج، يک ارتش نيم ميليونی را قربانی کند احتمالا بدون اشکال موفق به تصرف آنگورا و حتی قونيه خواهد شد. اما اگر ما پيش دستی کرده و به سيواس عقب نشسته باشيم قدرت سرباز گيري مان دو برابر خشده و ارتش ما قادر خواهد بود با راحتی بيشتری در درورن جبهه آن ها نفوذ کند ـ جبهه ای که در آن زمان 600 مايل طول آن خواهد بود. به اين ترتيب، آقای وني زلوس با پای خود در آناتولی به طرف تله آمده است و ارتش يونانی چاره ای جز تسليم خاکی که به آن ها تعلق ندارد نخواهد داشت. آن هم پس از آن که هزاران جسد را بر جای نهاده باشند».

          بزودی حملهء يونانی ها به سوی راه آهن آغاز شد و مليون در سراسر جبهه شکست اوليه ای را متحمل شدند. لرد جرج در مجلس عوام انگلستان با غرور اعلام داشت که «ترک ها به صورت جبران ناپذيری درهم شکسته اند» اما فرانسوی ها و ايتاليايي ها از اين ماجرا احساس خطر می کردند و فکر اينکه آناتولی به دست يونانی ها بيفتد برايشان هيچ خوش آيند نبود. آنها بر اين نکته پافشاری می کردند که يونانی ها با آزادسازی ساحل مرمره و منطقهء ترعه ها از دست ترک ها ديگر به مقاصد خود رسيده اند و اکنون لحظهء توقف عملياتشان فرا رسيده است. اين بار فرانسوی ها و ايتاليايي ها توانستند نظر شورای عالی نيدوهای متحد را با خود موافق کنند و شورا عليه نظرات لويد جرج و ونی زلوس رای داده، طی تلگرافی، به يونانی ها دستور توقف پيشروی داد. مطابق اين دستور يونانی ها بايد متوقف شده و در هر کجا که بودند مشغول سنگرسازی می شدند.

يونانی ها هنوز به نيمهء راه رسيدن به خط آهن و لبهء اصلی فلات نرسيده بودند و، در عين گرفتار شدن در راه های سخت کوهستانی، جبههء بسيار گسترده ای بوجود آورده بودند که امکان رساندن تجهيزات و نيرو به آن سخت اندک بود. اين جبههء جديد در منطقه ای گسترده و خطرناک متفرق بود و حفظ ارتباطات در منطقهء کم ارتفاعی که شورای عالی خواستار ترک آن شده بود مشکل می نمود. حال آن که اگر آن ها از ارتفاعات می گذشتند پيشروی شان آسان تر می شد.

فرانسوی ها و ايتاليايي ها از تصميم شورا خوشحال بودند و کمال هم در اين ميانه جان تازه ای يافته بود تا به مدد آن بتواند ارتش منظمی را بوجود آورده و يونانی ها را تا ساحل دريا پس براند.

          همان گونه که آن کارمند وزارت خارجه به لرد کرزن گفته بود، و تلاش کرزن هم برای آکاه کردن کابينه انگليس بی خاصل مانده بود، اکنون کمال فرصت آن را داشت که با يک طرح جدی ديپلماتيک رو به روسيه آورد.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی