بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل بيست و سوم ـ  سقوط دولت منصوب سلطان

          کنگرهء سيواس به پايان خود نزديک می شد و کمال هم برای سرعت بخشيدن به مذاکرات کنگره دلايلی داشت. او ابتدا به اخطاری که رفعت دربارهء تلاش انگليس ها برای ورود به سيواس و مانع شدن از تشکيل کنگره داده بود و حتی خطر خاصی که از جانب فرانسوی ها برای تصرف منطقه وجود داشت و رفعت از آن نيز خبر می داد ناديده گرفته بود. استدلالش هم آن بود که هيچ کدام از اين دو کشور خود را دچار عمليات نظامی چنين پر خرجی نخواهند کرد. اما اکنون از طريق رديابی برخی از تلگراف ها فهميده بود که سلطان و دولت او مجدانه در پی به هم زدن کنگره و دستگيری او و نمايندگان آن هستند. انجام اين کار بر عهدهء «علی غالب»، که اکنون به فرمانداری ارزين جان منصوب شده بود قرار داشت. به او دستور داده بودند که به اين منظور محرمانه به سيواس آمده و يک گروهان سواره کرد را نيز با خود داشته باشد. قسطنطينه که از تأثير نامطلوب کنفرانس ارض روم بر خارجی ها نگران شده بود، در تلگرافی متذکر شده بود که: «دولت کاملاً آگاه است که از گردهم آمدن پنج يا حتی ده نفر در يک شهر نتيجهء مهمی حاصل نمی شود. اما فهماندن اين مطلب به اروپايي ها کار غيرممکنی است».

          کمال بلافاصله دست به کار شد و به قوای خود دستور داد تا به سوی مالاتيا حرکت کنند ـ جايي که علی غالب مشغول گردآوری قوای کرد بود. به همراه او يک سرگرد انگليسی به نام «ای. دبليو. سی نوئل» نيز به منطقه آمده بود که پس از تصرف موصول به سليمانيه می رفت تا در کار سازماندهی به کردهای شمال عراق و ايجاد يک سلسله ايالت های نيمه خودمختار فعاليت کند. اکنون مقامات انگليسی او را، در ميانه کارش، به اين سوی مرز ـ به مالاتيا ـ فرستاده بودند تا عطف به موافقت دولت سلطان در مورد وضعيت قبايل ترک سرزمين های ترکيه مطالعه کند. سرگرد نوئل افسری سياسی بود که فعاليت های نامتعارف و ارتباطاتش گاه موجب سوء ظن ترک ها و گاه باعث ناراحت شدن همکاران خودش در دستگاه آلن بی می شد. او را در اين ماموريت دو تن از خاندان های فئودال کرد موسوم به «بدخان» که قبلاً اين منطقه در تصرف آن ها بود همراهی می کردند.

          دستور کمال آن بود که علی غالب و سرگرد نوئل هر دو بازداشت شوند. علی غالب با وجود تاکيدی که در دستورات ماموريتش بر سرعت عمل داده شده بود عزيمت خود به سيواس را به تأخير انداخته و مشغول چانه زدن در مورد مخارج اين ماموريت بود. در نتيجه، انجام ماموريت آنقدر به تاخير افتاد که او ناچار شد برای دستگيرنشدن به وسيله سربازان جنبش ملی به صورت ناشناس به کوه های اطراف مالاتيا پناه ببرد. او، در اين گريز، اسنادی محکوم کننده و مقدار زيادی پول به جا نهاد که در ميان آن ها رسيدی وجود داشت که نشان می داد قصد اصلی از مأموريت او «سرکوب مصطفی کمال و پيروانش» بوده است. کردها پراکنده شدند و سرگرد نوئل را سربازان به سمت مرز همراهی کردند. او خام دستانه پيش از اين واقعه تلگرافی به کميسريای عالی در قسطنطنيه زده و از رفتار قوای مليون شکايت کرده بود. بدينسان، همانگونه که «رايان» در صورت مجلسی که تلگرافاً فرستاد نوشته بود، اکنون نفت بسياری بر آتش های شعله ور ريخته شده بود و کمال ديگر مدارک متهم کننده ای را در دست داشت که از توطئهء داماد فريد و انگليسی ها عليه او حکايت می کردند و او قصد داشت از آنها تا سر حد ممکن استفاده کند.

          از همه جهت می شد پذيرفت که ماجرای علی غالب توفيق بزرگی برای کمال بوده است. او ساعاتی طولانی را در تلگرافخانه گذرانده و مشغول دستور دادن و قانع کردن فرماندهان مختلفی بود که از درگيری با نمايندهء رسمی سلطان امتناع نموده و به خصوص از اسلحه رساندن به سربازان خودداری می کردند. کمال، عليرغم اينگونه مقاومت ها، در پايان به هدف خود رسيد. او در اين زمينه مديون گروهی از کارکنان تلگرافخانه بود که به اهداف مليون وفادار بوده و همهء تلگراف های رسيده از دولت را نسخه برداری کرده و به دستش می رساندند. کمال ، که اکنون کاملاً نسبت به وضعيت آگاهی داشت، نتوانست از وسوسهء فرستادن تلگرافی اهانت آميز به عادل، وزير داخله، و متهم کردن او به خيانت نسبت به ملت خودداری کند. اين تلگراف و لحن آن حتی کاظم کارابکر را متحير ساخت که می انديشيد چنين نامه ای شايستهء رييس کنگره و «مردی با موقعيت اجتماعی کمال» نيست.

          پايان کار توطئه علی غالب با پايان کار خود کنگره همزمان شد. اگرچه کمال که ميل نداشت نمايندگان کنگره را نگران و هراسناک کند از ماجرايي که پيش آمده بود اطلاع چندانی به آن ها نداده بود، اما اکنون قصد داشت که از وجود کنگره و توطئه های دولت که اسناد آن آشکار شده بود بيشترين استفادهء سياسی و عمومی را بعمل آورد. پس از آن که قطعنامهء نهايي دربارهء «ميثاق ملی» و ديگر مطالب مورد موافقت کنگره قرار گرفت، او قطعنامهء کنگره را شخصاً به تلگرافخانه برد. اين محل اتاقی در بالای مغازه ای بود که برای چند روزی تبديل به سرفرماندهی او شد. او در آنجا و در ميان کنجکاوی های دم افزون مردمان در بيرون ساختمان، درگير جنگی تلگرافی شد که به قطع ارتباط کامل با دولت قسطنطنيه انجاميد.

          او نخست خواستار آن شد که وزير داخله در قسطنطنيه شخصاً در تلگرافخانه حضور يابد. سپس قطعنامهء کنگره سيواس را برای او مخابره کرده و از او خواست تا آن را به سلطان بدهد. وزير از اين کار خودداری کرد. آنگاه، به قول «لوييس براون» که در سراسر اين ماجرا حضور داشت، «تلگرافخانه برای دقايق زيادی مشغول فرستادن و دريافت کردن مطالبی به زبان ترکی بود. وزير داخله هم مصطفی کمال و هم رئوف را خائن و جنايتکار خوانده و آن ها نيز به او پاسخ دادند که وزير آدم خودفروشی است که در برابر دريافت پشيزی خود را به انگليس ها فروخته است».

          کمال اکنون در بهترين وضعيت بسر می برد و هر حرکت خود را آنگونه برنامه ريزی می کرد که گويي در صحنهء نبردی به کار فرماندهی مشغول است؛ تلگراف ها را به سرعت تهيه می کرد، در مورد پاسخ ها به خشکی اظهار نظر می کرد، بالا و پايين می رفت، سيگار می کشيد و با رئوف و ديگران به مشورت می پرداخت. و جمعيت  هم در بيرون از ساختمان منتظر اعلام نتيجه کار ايستاده بود.

          آن ها به اين نتيجه رسيدند که تاکتيک درست آن است که در اين مرحله از حمله مستقيم به سلطان خودداری کنند: «عاقلانه تر آن بود که تلاش های خود را بر يک نقطه واحد متمرکز کنيم و از متفرق شدن نيروهای خود بپرهيزيم. در نتيجه ما کابينه فريدپاشا را به عنوان هدف خود انتخاب کرده و چنين جلوه داديم که از دخالت های شخص سلطان در توطئه بی خبريم. نظريه ای که عرضه می کرديم آن بود که کابينهء فريد پاشا سلطان را فريب داده است و او در مورد آنچه که واقعاً اتفاق می افتاد در بی خبری کامل است».

          بر اين مبنی تلگرافی خطاب به سلطان فرستاده شد که «پس از تقديم مراتب احترام و وفاداری خود» که رسم آن روزگار بود اعلام می داشت که دولت «توطئه کرده است که خون مسلمانان را در يک جنگ برادر کش هدر دهد و به اين لحاظ قصد داشته است تا کار کنگره را با حمله غافلگيرانه ای متوقف کند»  و پول بيت المال را صرف «به بشورش کشاندن ترکان و تجزيهء سرزمين مان کند». تلگراف چنين ادامه می يافت: «ملت خواستار آن است که اين گروه خيانتکار بلافاصله تحت تعقيب قرار گيرند و به شدت تنبيه شوند و دولت جديدی با شرکت مردانی شريف تشکيل گردد».

          کمال به زودی مشغول ارتباط با ديگر نقاط آناتوليا شد. براون در خبری برای روزنامه ديلی نيوز شيکاگو نوشته است: «من هرگز ارتباطاتی اينگونه کارآمد را تا آن شب نديده بودم. در عرض نيم ساعت ارض روم، ارض اينجان، موصول، ديار بکر، سامسون، ترابوزان، آنگورا، مالاتيا، خرپوت، قونيه، و بروسا همه در اين ارتباط شرکت داشتند. مصطفی کمال در يک سوی اين شبکهء ارتباطی نشسته بود و در سوهای ديگر آن فرماندهان نظامی و مقامات کشوری شهرها و دهکده ها حضور داشتند. کل وضعيت تشريح شد و به جز يک استثنا بقيهء آناتولی از مصطفی کمال خواست تا آزادانه دست به کار عمليات شود. پاسخ قونيه آن بود که به علت حضور سربازان ايتاليايي در شهر ناچار است بی طرفی اعلام کند». در طول آن روز و شب تلگراف خانه های سراسر کشور در تصرف سربازان و فرماندهان ارتش ملی بود.

          کمال خود بعدها گفته است: « به نظر می رسيد که وزير اعظم ناپديد شده است. چرا که به هيچ تلگرافی پاسخ نمی داد». عاقبت چنين پاسخ رسيد که پيام کمال را از طريق تلفن به اطلاع وزير اعظم رسانده اند. اما او گفته است که اين گونه مواصلات بايد از طرق رسمی به دست او برسد. اين امر موجب شد که اولتيماتومی به نام کنگره صادر شود:

          «ملت ديگر جز به شخص سلطان به هيچ يک از شمايان اعتمادی ندارد و، در نتيجه، از اين پس گزارشات و درخواست های خود را مستقيماً برای شخص سلطان خواهد فرستاد. کابينهء شما ... اکنون سد راه گفتگوی ملت با پادشاه خويش است و اگر شما در اين مانع تراشی حتی يک ساعت ديگر اصرار بورزيد ملت خود را مختار خواهد دانست که دست به هر اقدامی که لازم تشخيص دهد بزند و کليهء ارتباطات بين کابينه غير قانونی شما و همهء کشور را متوقف سازد. اين آخرين اخطار ما است...» تلگراف خانه قسطنطنيه از پذيرش اين پيام خودداری کرد اما به آن اخطار شد که اگر اين تلگراف در عرض يک ساعت به مقصد نرسد همهء خطوط تلگرافی بين آناتولی و پايتخت قطع خواهند شد.

          در طول اين جنگ تلگرافی گزارش های مختلفی در سراسر سيواس پخش می شد. مردم فرياد می کشيدند که «داماد فريد اعدام بايد گردد»، «ما يونانی ها را به دريا خواهيم ريخت»، «اگر انگليس ها از آنها حمايت کنند آن ها را نيز درهم خواهيم کوبيد». و وقتی که شايع شد به زودی عليه انگليس ها و يونانی ها اعلام جنگ خواهد شد جمعيت جشن گرفتند. تظاهرکنندگان از خيابان ها و کوچه های شهر می گذشتند و، با در دست داشتن مشغل هايي ساخته شده از کهنه پارچه های آلوده به نفت، برای تجمع در مقابل تلگرافخانه حرکت می کردند. کمال در ميان فريادهای ديوانه وار شوق آميز بر بالکن ساختمان ظاهر شد و آن گاه مخبر کنگره قطعنامه آن را در سکوت مطلق جمعيت خواند. پس از آن چند لحظه ای سکوت ادامه يافت و آنگاه فريادهای موافقت با قطعنامه از ميان جمعيت برخاست.

          در سراسر آن شب کمال و مشاورانش در تلگرافخانه، و افسران وفادار به او در سراسر کشور، بيدار نشستند. ساعت پنج صبح دوازدهم سپتامبر، از آنجا که کابينهء قسطنطنيه از دادن امکان تماس مستقيم با قصر سلطنتی خودداری می کرد، بخشنامه ای به سراسر کشور ارسال شد مبنی بر اينکه از آن لحظه به بعد کليهء روابط رسمی و اداری و همهء ارتباطات تلگرافی و پستی با دولت قطع می شود و اين کار «تا زمانی که کشورمان صاحب دولتی قانونی شود ادامه خواهد يافت». به علی فواد دستور داده شد که سربازان خود را در سراسر خط آهن اسکندريه مستقر ساخته و از تقويت نيروهای انگليسی و دولتی ممانعت نموده و از رخنه کردن مأموران دولت سلطان به بخش های داخلی کشور جلوگيری کند.

          قدم بعدی وادار کردن کابينهء سلطان به استعفا بود. در اين راستا کنگره سيواس اعلام کرد که تا زمانی که يک دولت ملی با تکيه بر اعتماد مردم تشکيل شود کميته ای از نمايندگان آن به عنوان دولت موقت دست به کار شده و به نام سلطان و بر اساس قانون به ادارهء امور مملکت خواهد پرداخت. اين دولت موقت برقراری نظم و قانون در سراسر کشور را تضمين می کرد و قدرت اجرايي کمال و همراهان ملی گرای او را بر بخش اعظم آناتولی بر بنياد آنچه که خود آن را قانونی و بر اساس قانون اساسی می دانست قانونيت می بخشيد. در واقع، اين کميته نخستين «دولت انقلابی» بود اما، از آنجا که واقعاً کميته معينی وجود نداشت، اين خود کمال بود که حکومت می کرد و دستورات خود را با مهر کميته صادر می نمود تا نشان دهد که از طرف کميته اقدام می کند. به دستور کميته هزاران تلگراف از سراسر آناتولی به قسطنطنيه ارسال شده و استعفای دولت را خواستار شدند.

          در همين حال کمال مشغول متمايز ساختن دشمنان و دوستان خود از يکديگر بود. آن نواحی را که هنوز از پيوستن به او خودداری می کردند با تشويق و ترغيب سرگرم می ساخت و افسرانی را که به وفاداری شان شک داشت يا مقهور خود می ساخت و يا از جمع خويش بيرون می گذاشت. از نظر او، اکنون زمان آن رسيده بود که در سراسر کشور انتخاب بين سلطان و دولت ملی گرا به امری گريزناپذير مبدل شود. او، در عين حال، مراقب بود که در حين انجام کار حساسيت های مذهبی برانگيخته نشود و به همين دليل از حمله به سلطان که عنوان خليفه مسلمين را نيز داشت پرهيز می شد.

          او يک «گفتگو» ی هشت ساعته را به صورت تلگرافی و با زبان پر تعارف اسلامی با شخصی به نام عبدالکريم پاشا داشت که افسری بر آمده از مکتب قديمی ارتش محسوب می شد و در روزهای اقامت کمال در سالونيکا با او دوستی صميمانه ای برقرار کرده بود. اين گفتگو به خواست فريد داماد انجام می شد و تلاش به عمل می آمد تا کمال موافقت کند که نمايندگان او  و سلطان ملاقاتی داشته باشند. در سراسر تبادل تلگراف هايي که در هر تکه شان اشاره ای هم به متن قرآن می شد، کمال افسر مزبور را با عنوان عاليجناب خطاب می کرد و عبدالکريم را نيز کمال را «قطب الاقطاب» می خواند که «معنای ضمنی اش آن بود که کمال نمايندهء معنوی خدا بر روی زمين است».

توضيح کمال به عبدالکريم پاشا آن بود که «با کمال تأسف ناچارم برادر گرامی و خوش قلب خود را آگاه سازم که پيشنهاد داماد فريد پذيرفتنی نيست و پرسشی که من از شما داشته و تقاضا کرده ام که به آن پاسخ آری و يا نه دهيد همچنان بی جواب مانده است. بدون شک، همانگونه که پاشای گرامی می فرماييد، دست خداوند بر فراز همهء دست ها قرار دارد (يدالله فوق ايديهم)، اما اين واقعيت هم وجود دارد که آن هايي که قصد دارند مشکل فعلی را حل کنند لازم است دارای هدف مشخصی باشند». عاقبت عبدالکريم پاشای سالخورده خسته شده و تلگرافی فرستاد مبنی بر اين که پاسخ مرا به صراحت بدهيد. اما کمال همچنان اصرار داشت که آخرين کلام را خودش بگويد. و اين آخرين کلام پيشنهادی بود مبنی بر اين که اکنون زمان آن فرا رسيده تا سلطان «با يک تصميم قاطع مساله را حل نمايند».

          ديگر آشکار شده بود که، عليرغم اطمينان کميسر عالی انگليس مبنی بر اين که داماد فريد دارای «استعداد شگفت آوری برای کش دادن کارهاست»، اوضاع نمی تواند برای مدتی دراز همين گونه باقی بماند. قسطنطنيه در ابتدا، اهميت و گسترهء جنبش مليون را به درستی ارزيابی نکرده بود و اعتقادش بر آن بود که رهبران اين جنبش مشتی آدم بی انظباطند، رهبريشان با مردی است که از ارتش اخراج شده ، قوای منظمی نداشته و توانائی ادارهء همين قوای نامنظم خود را نيز ندارند. اما حادثهء تصرف شبکهء ارتباطی و تلگرافخانه ها عاقبت هم نيروهای متحده و هم کابينهء داماد فريد را از خواب بيدار کرده و آن ها را متوجه خطری ساخت که در برابرشان قرار داشت. واکنش آنها چنين بود که اقدامات جنبش مليون را نوعی اعلام جنگ به دولت مرکزی تلقی کنند. اما کمال زمينه را کاملاً آماده کرده بود، و اکنون آشکار می شد که کميتهء منتخب نمايندگان کنگرهء سيواس قدرتی به حساب می آيد که از حمايت کامل فرماندهان ارتش و مقامات غير نظامی برخوردار است و چاره ای جز جدی گرفتن آن در ميان نيست.

          داماد فريد که از کوشش آشتی جويانهء خود طرفی نبسته بود، به فکر قدرت نمايي افتاد و برای رويارويي با شورشيان از نيروهای متحده تقاضای کمک کرد. پيشنهاد او آن بود که نيروی وسيعی از ارتش ترکيه را برای مقابله با مليون به «اسکی شهير» بفرستند. اما متحدين از پذيرش اين پيشنهاد خودداری کرده و به او اطلاع دادند که برای انجام چنين برنامه ای هيچ نيرويي را در اختيار او نمی گذارد. تهديدی که از جانب مليون وجود داشت اکنون متحدين را هم گيج کرده بود. آنها می دانستند که تنها عقب نشينی يونانی ها و ايتاليايي ها از منطقه اسميرنا می تواند باعث خشنودی مليون شود اما انجام چنين کاری غير ممکن بود. از سوی ديگر، مقاومت نشان دادن در مقابل آنها به معنای پايان دادن به قرار دارد ترک مخاصمه و از سر گيری جنگ محسوب می شد ـ جريانی که اکنون شکل يک جنگ داخلی را به خود گرفته و نتيجهء آن غير قابل پيش بينی بود.

          بر اين اساس، انگليس ها تصميم گرفتند که نيروهای باقی ماندهء خود را از نقاط خطرناک آناتولی بيرون بکشند. نخست از منطقه سامسون عقب نشينی کردند و خروج آنها باعث برپاشدن جشنی در سيواس شد که با برافروختن مشعل ها و فريادهای «مرگ بر اشغالگران» همراه بود. دو روز بعد، علی فواد عمليات خود را بر عليه تلاقی گاه پر اهميت «اسکی شهير» که خط آهنش به شدت تحت محافظت بود آغاز کرد. اما پيش از آن که اين عمليات به جايي برسد انگليسی ها دست به عقب نشينی زدند و به اين ترتيب نيم دايرهء غربی فلات آناتولی به طور کامل به دست کمال و نيروهای جنبش ملی افتاد.

          در پی اين ماجرا، و به فرمان سلطان، داماد فريد استعفا داد. با تقاضای او برای اين که به عنوان وزير خارجه در کابينه بماند و از آن طريق به استفاده از اقامتگاه رسمی وابسته به اين شغل ادامه دهد نيز به شدت رد شد. به جای او علی رضا پاشا، که در سابق افسر ستاد بود و در کابينهء توفيق پاشا هم عضويت داشت، دعوت شد تا يک «کابينهء آشتی» تشکيل دهد. به او دستور داده شد که هر چه زودتر انتخابات پارلمان جديد را انجام داده و به اين ترتيب نشان دهد که خواستار اجرای تقاضاهای مليون است. علی رضا پاشا توانست تا حدودی اعتماد عمومی را جلب کند. سانسور بلافاصله تخفيف پيدا کرد و مطبوعات آزادی يافتند که نه تنها داماد فريد را مورد حملات خود قرار دهند بلکه برای نخستين بار اعلاميه های مصطفی کمال و اخبار کامل جنبش مليون را منتشر سازند.

کمال در مصاحبه ای با دوست خود، روشن اشرف، اظهار داشت که «اکنون مرحله اول کار ما به پايان رسيده است». او برای بيان اين نظر دلايل روشنی داشت. او در عرض کمتر از چهار ماه پس از ورود خود به سامسون، توانسته بود دولتی که او را از ارتش اخراج کرده بود و وزير اعظمی که کلاً در اختيار نيروهای متحده بود، را از کار برکنار کند. به خاطر رهبری دقيق و سرسختانهء اش، و وجود يک سازمان کارآمد و گسترده، و داشتن يک برنامهء ساده و به دقت تنظيم شده، کمال اکنون به نيروهای متحده نشان داده بود که ديگر نمی توانند کار خود را با دولت های دست نشانده شان پيش ببرند و از آن پس ديگر سر و کارشان با يک نيروی مثبت ملی است که به حقوق خود آگاهی دارد، در گرفتن مطالبات خود سرسخت است، و می کوشد تا از خاکستر امپراتوری عثمانی سرزنده بيرون آيد.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی