بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش اول ـ ضعف و سقوط امپراتوری عثمانی

فصل شانزدهم ـ ترک مخاصمه

گفتيم که در پی شکست ارتش عثمانی از قوای انگليس، سوريه، سرزمين بيگانگان، از دست ترکان به در آمده بود؛ اما آناتولی ـ قلب سرزمين شان ـ هنوز زنده بود و بايد زنده می ماند. اکنون آنجا، در پس پشت سلسلهء کوه هايي که در برابر کمال قد برافراشته بودند، گذشته و آيندهء کشور او يکجا به انتظار نشسته بودند.

اما تا تحقق يافتن اين رويا راهی دراز در پيش بود. بخصوص که اکنون خطری مزمن در کار آمده بود. در سراسر جريان عقب نشينی از «هومز»، و در طی روزهايي که در «حلب» گذشته بود، کمال بارها  و بارها نتايج سياسی شکستی را که می دانست به زودی از راه خواهد رسيد در ذهن خويش مرور کرده بود. اگر ترکيه، همانگونه که او بارها مطرح ساخته بود، سال پيش و مستقل از آلمان با قوای متحده صلح کرده بود اکنون ممکن بود رفتار بهتری را از جانب متحدين نسبت به خود ببيند و با حفظ غرور به حيات خويش ادامه دهد؛ اما اکنون خود هستی کشورش در خطر بود و او، به جستجوی پاسخی برای اين پرسش بيقراری می کرد که با اين تهديد چگونه می توان روبرو شد؟

          هر لحظه انتظار آن می رفت که کابينه استعفا دهد. اين کار برای برقراری صلح ضروری بود اما انجام آن برای طلعت، که خسته و اعتبار از دست داده هم شده بود، ناممکن به نظر می رسيد؛ با اين همه لازم بود که دولت جديدی تشکيل شود و، از نظر کمال، بهترين کس برای سرپرستی اين دولت شخص عزت پاشا بود. او با ورود به جنگ مخالفت کرده بود، مردی معتدل اما صاحب عقايد سياسی ميهن پرستانه به شمار می آمد، بارها عليه کميته وحدت و ترقی اقدام کرده بود و نسبت به ملی گرايان نظر موافقی داشت.

          کمال از طريق افسر اول ستاد خود اين نکات را طی تلگرافی برای سلطان توضيح داد و نوشت: «وضعيت بسيار جدی است. قوای ما هر لحظه بيشتر روحيه خود را از دست می دهد... نه تنها ارتش ما مورد تهديد است بلکه اين  آينده دولت ما است که به خطر افتاده. در نتيجه برقراری صلح به هر قيمت شده امری ضروری است». افسر ستاد موظف بود تا اين نظرات را به اطلاع سلطان رسانده و از او بخواهد که عزت پاشا را مأمور تشکيل کابينه جديد کند. کمال در عين حال به صراحت پيشنهاد کرده بود که فتحی، رئوف، و خود او (به عنوان وزير جنگ و در نتيجه معاون فرمانده کل قوا) در کابينهء جديد شرکت داشته باشد. او در پايان نتيجه گرفته بود که: «اين کابينه بايد بلافاصله با کشورهای متحده تماس گرفته و قرار داد ترک مخاصمه ای را امضا نمايد که به کليهء عمليات نظامی پايان دهد».

          در قسطنطنيه هم حوادث در همين راستا حرکت می کرد. طلعت، که از ديداری از آلمان بازگشته بود، در ايستگاه قطار صوفيه خبر دار شد که جبههء بلغارستان در هم شکسته و فرديناند مشغول فراهم آوردن مقدمات امضاء قرار داد ترک مخاصمه ای است که با عزل او از سلطنت همراه خواهد بود. بدينسان ترکيه هم از غرب و هم از شرق شکست خورده بود. اکنون حتی قسطنطنيه نيز در برابر حملهء قوای متحدين، که در نزديکی «سالونيکا» مستقر بود باز و بی دفاع مانده بود. بازارهای شهر پر از شايعات مربوط به ورود قريب الوقوع ژنرال منفور فرانسوی به نام «فرانشه دسپره» بود؛ مردی که می گفتند قصد دارد قسطنطنيه را به عنوان پايتخت فرانسه انتخاب کند و ساکنان ترک آن را به بردگی بکشد.

          طلعت، عاقبت، استعفای خود را تقديم سلطان کرد و او پس از امتناعی اوليه آن را پذيرفت. بلافاصله طلعت به همراه انور و جمال سوار يک کشتی جنگی آلمانی شده و از راه دريای سياه دست به فرار زدند. طلعت به آلمان رفت اما سه سال بعد در آنجا به دست يک ارمنی انتقامجو به قتل رسيد. انور و جمال عاقبت به روسيه پناهنده شدند، جايي که مرگی همانگونه در انتظارشان بود. مدتی بعد حزب وحدت و ترقی آخرين کنگره خود را تشکيل داد، در آن به قصور خود اعتراف کرد و به انحلال خود رای داد.

          پس از آن که توفيق پاشای سالخورده نتوانست، به عنوان يک فاصله پر کن، کابينه ای تشکيل دهد اين مقام به عزت پاشا پيشنهاد شد و او، در پی فشار کمال و دوستانش، به عنوان سربازی که دستور فرمانده کل خود را اجرا می کند، اين سمت را پذيرفت. او اعلام داشت که سياستش بر صلح خواهی بر بنياد اصول ويلسون استوار است.

          رئوف به عزت پاشا فشار آورد تا کمال را يا وزير جنگ و يا رييس ستاد کل ارتش کند. اما عزت پاشا ترجيح می داد که هر دوی اين پست ها را خود موقتاً در دست گيرد. استدلالش آن بود که هنوز در جبهه ها بوجود کمال نياز هست و او می تواند پس از برقراری صلح وزارت حنگ را بر عهده گيرد. در همان حال او عصمت پاشا را به عنوان معاون وزارت جنگ، رئوف را به سمت وزير امور دريايي و فتحی را به وزارت کشور منصوب کرد. بدينسان، عليرغم غيبت کمال، اکنون نخستين کابينه واقعی ملی گرای ترکيه تشکيل شده و وظيفهء بلافاصله اش برقراری قرارداد ترک مخاصمه بود.

          در گذشته، تماس های غير رسمی گوناگونی از جانب انگليس ها با طلعت گرفته شده بود. واسطهء اين کار سرگرد «اس. اف. نيو کومب» بود که يکی از افسران «لورنس» به شمار می آمد و در فلسطين اسير شده و به وسيله ترک ها به «بروسا» برده شده و از آنجا، به کمک دختری از ساکنان آن شهر (که بعدها همسر او شد) موفق به فرار به قسطنطنيه شده بود. او، به عنوان يک افسر ستاد انگليسی، قادر بود دربارهء شرايطی که هموطنانش ممکن بود بپذيرند ترک ها را راهنمايي کند. او حتی داوطلب شد که در اين مورد به عنوان يک واسطه عمل کند. در پی تشکيل کابينه، عزت يکی از آجودان های خود را به خدمت او گماشت و در عين حال يک افسر انگليسی عاليرتبه را نيز برای انجام نقش ميانجی معرفی کرد. اين افسر ژنرال «سر چارلز تاونزند» بود که در حمله ناتمام به کوت، در جريان نبرد بغداد، فرمانده ارتش انگليس بود و اکنون يکی از زندانيان محترم جنگی ترک ها در جزيزه «پلين کی پو» محسوب می شد. ژنرال از طريق رئوف به عزت پيشنهاد کرده بودء که در امر مذاکرات صلح بين ترک ها و انگليس ها ميانجی گری کند. و عزت هم که گزينه خاصی برای رسيدن به يک قرارداد ترک مخاصمه نداشت اين خط ارتباطی را مناسب دانسته بود.

          او ژنرال را احضار کرده و آزاد ساخت و پس از بيان تحسين و احساس دوستی خاص خود نسبت به انگليسی ها، توضيح داد که او ورود کشور خود به جنگ کنونی را، آن هم در برابر انگليسی ها، يک جنايت تلقی می کند. او ادامه داد که اگر انگلستان عمليات جنگی خود را بلافاصله متوقف سازد ترکيه آماده است که به همهء مناطق عرب نشينی که در آن زمان در دست نيروهای متحده بودند خودمختاری بدهد، مشروط بر اين که استقلال سياسی خود ترکيه از جانب همهء سرزمين های متصرفه و بقيه نقاط کشور به رسميت شناخته شود. پس از اين گفتگو رئوف بهمراه ژنرال به «پرين کی پو» رفت در حاليکه اميدواری خود را نسبت به اين که شرايط صلح غرور نظامی ترکيه را در نظر بگيرد مصرانه گوشزد می کرد. او به ژنرال گفت: «ما مثل بلغارها نيستيم... حق آن است که انگلستان کارها را با آرامش به پيش برده و به ترکيه به عنوان يک طرف قابل اعتماد بنگرد». آنگاه ژنرال به جزيرهء «تنه دوس» منتقل شده و در آنجا سوار يک کشتی بارکش ترک شد. آنچه در زير می آيد گفتگوی او با يک افسر نيروی دريايي انگلستان است:

          «شما کی هستيد؟»

          «ژنرال تاونزند».

          «خدای من! چقدر از ديدنتان خوشحالم».

          «من نيز از اين که بار ديگر در زير پرچم انگلستان ايستاده ام خوشحالم».

          اين مکالمه را خود ژنرال در کتاب خاطراتش به نام «نبرد من در بين النهرين» نقل کرده است.

          در 24 اکتبر 1918 عزت مطلع شد که دولت انگلستان آمادهء آغاز مذاکرات برای امضاء يک قرارداد ترک مخاصمه بوده و رياست هيئت مذاکره کننده را نيز به آدميرال «کال تروپ» واگذار کرده است. ژنرال تاونزند به طور محرمانه توصيه کرد که رئوف عضو هيئت مذاکره کننده ترک باشد. عزت جلسه هیئت دولت را تشکيل داد و سپس برای دادن گزارش به نزد سلطان رفت. سلطان اين توفيق را به دولت تبريک گفت اما اعلام داشت که علاقمند است رياست هیئت مذاکره کننده با شوهر خواهرش داماد فريد باشد.

          عزت از شنيدن اين پيشنهاد غير عادی، که با لحنی شاهانه بيان می شد، به شدت يکه خورد. لحظاتی را سکوت کرد و بعد با صدای بلند گفت: «اما ايشان عقل درستی ندارد». داماد فريد شخصيت قابل اعتنايي نبود و تنها اهميتش آن بود که با خواهر سلطان ـ شاهزاده مدی ها ـ ازدواج کرده بود. اين ازدواج پس از مرگ شوهر اول شاهزاده  و بنا به دستور سلطان عبدالحميد انجام شده بود که فرمان داده بود برای او شوهری بين سی تا چهل ساله پيدا کنند که از خانواده خوبی بوده و هرگز چهرهء زنی را نديده باشند. اين شرايط را در فريد يافته بودند که در سفارت ترکيه در لندن منشی اول بی اهميتی محسوب می شد. او را به پايتخت برگرداندند و ازدواج صورت گرفت. چندی بعد او همسر خود را به نزد سلطان عبدالحميد واسطه کرد تا او را سفير ترکيه در لندن کند. اما جواب سلطان اين بود که: «خواهر! لندن مدرسه نيست. سفارت خانهء ما در لندن مهمترين سفارتخانه هاست و تنها کسانی که دارای توانايي ها و تجربه های واقعی سياسی باشند به اين پست محسوب می شوند». فريد که اين گونه مورد بی اعتنايي قرار گرفته بود به خانه خود بازگشت و تا سی سال بعد کسی نديد که از آنجا خارج شود.

          و اين مردی بود که اکنون برادر عبدالحميد او را برای سرپرستی مذاکرات ترک مخاصمه برگزيده بود. بعدها آدميرال کال تروپ گفته است که داماد فريد به سلطان وعده داده بوده که شخصاً به انگلستان رفته و با جورج پنجم، پادشاه آن کشور، ملاقات خواهد کرد و چون در زمان سلطنت پدر او ، ادوارد هفتم، در سفارت ترکيه کار می کرده، از نفوذ خود استفاده کرده و از پادشاه انگلستان خواهد خواست که همهء سرزمين های را که تحت فرمان امپراتوری عثمانی بوده و از 1914 ببعد از دست رفته اند به آن برگرداند!

به هر حال پاسخ عزت به سلطان اين بود که ناگزير است با اعضای کابينه خود مشورت کند. سلطان اين مطلب را پذيرفت اما اصرار کرد که عزت داماد فريد را هم به خود به کاخ نخست وزيری ببرد و در آنجا دستورات کابينه به او ابلاغ شود.

          عزت، در کاخ نخست وزيری، داماد فريد را در اتاقی تنها گذاشته و برای گزارش کار به اعضای کابينه خود رفت. پس شرح مطلب در ابتدا سکوت برقرار شده وهيچ کس سخن نگفت. آنگاه رئوف سکوت را شکست و توضيح داد که فکر می کند چون سلطان می ترسد نيروهای متحده خلع او از سلطنت را نيز جزو شرايط ترک مخاصمه بگذارند می خواهد شوهر خواهرش را رييس هيئت ترک کند تا شايد بواسطهء علاقه ای که انگليس ها به او دارند بتواند جلوی آن کار را بگيرد. رئوف اعتقاد داشت که اين يک واکنش طبيعی از جانب مردی است که تنها به حفظ تاج و تخت خود می انديشد و در اين لحظه از تاريخ کشور تصور می کند که قدرت دولت در حفظ تاج و تختش از يک آدم نيمه ديوانه کم اثر تر است. عزت و بقيهء اعضای کابينه نيز با نظر رئوف موافق بودند و برای داماد فريد پيغام دادند که ديگر لازم نيست منتظر بماند. سلطان از پذيرش تصميم کابينه گريزی نداشت و قرار شد که خود رئوف به جای داماد فريد رياست هيئت را بر عهده داشته باشد. او با همراهانش به جزيزهء «لمنوس» رفت که کشتی جنگی «آگاممنون» ـ به عنوان سر فرماندهی موقت آدميرال کالتروپ در سواحلش لنگر گرفته بود.

          مذاکرات در کشتی مزبور و در فضايي دوستانه انجام شد و سی و شش ساعت به طول انجاميد که در طی آن صرفاً به مسايل نظامی و دريايي پرداخته شد. رئوف تک تک مواد قرارداد را مورد بحث و اظهار نظر قرار داد و آدميرال کالتروپ نيز، در مقام ملاحی که با ملاحی ديگر مذاکره می کند، رفتاری آشتی جويانه داشت. در 24 ساعت نخست قرار داد اوليه مورد توافق قرار گرفت و قرار شد که تصويب آن از قسطنطنيه خواسته شود. مهمترين خواست انگليس ها عبارت بودند از باز نگاهداشتن ترعهء داردانل و بسفر، باقی ماندن همهء مناطق مهم استراتژيک در دست نيروهای متحده، و اينکه انحلال ارتش عثمانی بغير از ادامهء سربازان مورد نياز برای محافظت از مرزها و حفظ نظم داخلی، تسليم همهء پايگاه های نظامی عثمانی در سرزمين های متصرفه به نيروهای متحده، و تحويل بلاشرط اسلحه های ارتش عثمانی. ترک ها نسبت به هر گونه دخالتی در امور داخلی خود حساسيت نشان می دادند و به خصوص در مورد شرايطی که می توانست زمينهء اشغال قسطنطنيه را فراهم آورد اظهار نگرانی می کردند. اما به آن ها اطمينان داده شد که چنين قصدی در کار نيست؛ مگر اين که ترک ها خود نتوانند نظم داخلی کشورشان را برقرار سازند و دخالت نيروهای متحده برای حفظ جان اتباعشان ضروری شود.

در اواسط کنفرانس فرانسوی ها نيز خواستار شرکت در مذاکرات شدند و برای اين کار «آدميرال آمه» را که در محل بود معرفی کردند. اين تقاضا مورد موافقت قرار نگرفت چرا که گفته شد هیئت نمايندگی ترک فقط اجازه دارد با هیئت انگليسی مذاکره کند. واقعيت اين بود که فرانسوی ها در همين اواخر، بدون نظرخواهی از انگليسی ها، با بلغارها قرار داد ترک مخاصمه ای امضا کرده بودند. اما علت اصلی مخالفت با شراکت دادن آن ها در مذاکرات آن بود که می ترسيدند به خاطر رجوع دائم فرانسوی ها به پاريس برای کسب تکليف در کارها تاخير بيفتد. بالاخره، از طريق مذاکرات مقامات بالای انگليسی با «کلمان سو»،نخست وزير فرانسه، با شرايط پيشنهادی انگليسی ها موافقت شد و تصميم گرفته شد که يک آدميرال انگليسی فرماندهی بسفر را بر عهده بگيرد.

          بدينسان، در سی ام اکتبر، قرارداد ترک مخاصمه به امضا رسيد. آدميرال کالتروب نامه ای غيررسمی را همراه آن کرده بود که در آن بر اهميت برخی از شرايط تاکيد کرده بود. او پس از امضای قرارداد گفت: «با امضای اين قرار داد اميدوارم توانسته باشيم به اين خونريزی که چندين سال به درازا کشيده است خاتمه دهيم». او دست رئوف را در دست خود گرفته و بر «خواست عميق» خود برای برقراری رابطه ای دوستانه بين انگليس ها و ترک ها تاکيد کرد و به او اطمينان داد که انگليس ها همواره به امضای خود پايبند خواهند بود. سپس به افسران خود نگريست و آن ها نيز همين اطمينان را دادند. رئوف در پاسخ اظهار اميدواری کرد که از آن پس انگليس ها يکی از دولتمردان وزين کشور خود را به ترکيه بفرستند چرا که ترک ها خواستار آن هستند که انگلستان از آن پس در تاريخ ترکيه «موقعيت بی رقيبی» داشته باشد.

          هنگامی که خبر امضای قرارداد ترک مخاصمه و برقراری آتش بس به کمال رسيد او همچنان با نيروهای خود در تپه های پشت حلب مشغول مقاومت بود. ليمون فون ساندرز نوشته است: « ارتش غرور نظامی خود را در جنگ های چند روز آخر بازيافته بود». بدينسان، پس از چهار سال جنگ طولانی و فاجعه آميز، و از ميان کشتاری عمومی، کمال به عنوان تنها فرمانده ترک که شکستی به نامش نوشته نشده بود بيرون آمد.

 

          اما قرار داد ترک مخاصمه برای کمال پايان کار محسوب نمی شد و او، در واقع، آن را آغاز کار خود می ديد. او که در جنگ شکست نخورده بود اکنون در روحيه نيز شکست ناپذير می نمود. اگرچه اکنون نوعی صلح برقرار شده بود اما او می دانست که صلح عادلانه با مبارزه ای سخت و طولانی به دست می آيد. او خود را رهبر اين مبارزه می ديد.

          اما او نمی توانست پيش بينی کند که اين امر چگونه اتفاق خواهد افتاد. در آن لحظه وجودش پر از سرخوردگی بود. به شدت از اين که عزت از انتخاب او به عنوان وزير جنگ خودداری کرد ناراحت بود و اين که به او قول داده شده بود که «پس از برقراری صلح» با يکديگر کار خواهند کرد نيز چندان راضی اش نمی کرد. او حس می کرد که بايد يک دوران حساس گذار طی شود تا اين که قادر باشد خدمتی ارزشمند به کشور خود بکند. او اگرچه قبول داشت کسان ديگری هم وجود دارند که از او برای وزارت جنگ مناسبتر باشند اما دست از طلب اين پست بر نداشته بود و در اين راستا نماينده ای را به سوی رئوف گسيل داشت تا از رئوف بخواهد که در جهت خواست کمال اقدام کند. اما پاسخ رئوف آن بود که در آنزمان انجام چنين کاری مقدور نيست. از آن پس کمال، عزت را با تلگراف های پرخاشگر بمباران می کرد و هنگامی که او رييس ستاد جديدی را برای ارتش انتخاب کرد کمال اعلام داشت که از او اطاعت نخواهد کرد.

          در همين زمان به کمال دستور داده شد که فرماندهی ارتش را از ليمان فون ساندرز تحويل بگيرد و او برای انجام اين کار با عجله عازم سرفرماندهی مستقر در آدانا شد. ژنرال آلمانی با محافظه کاری های معمول خود او را پذيرفت اما به هنگام خداحافظی می شد پشيمانی صميمانه ای را در صدای او حس کرد.

          فون ساندرز گفت: «عاليجناب، من شما را هنگامی که در جبهه آریبورنو و آنافارتاس فرماندهی می کرديد از نزديک شناختم. راستش را بگويم بين من و شما برخوردهای گوناگونی پيش آمد اما حال که همه چيز گذشته است می بينم که همهء آن وقايع به ما کمک کرده است تا يکديگر را بهتر بشناسيم. فکر می کنم بين ما رفاقتی صميمانه برقرار شده است. امروز، در لحظه ای که مجبورم ترکيه را ترک کنم خوشحالم که لشکريان تحت فرماندهی خود را تحويل افسری می دهم که از نخستين لحظه ورودم به اين کشور او را تحسين کرده ام. در اين فاجعه عمومی چگونه می توان به شدت اندوهگين نبود؟ اما تنها يک چيز مرا التيام می دهد و آن اين که فرماندهی را به شما واگذار می کنم. از اين لحظه به بعد صاحب کار شماييد و من ميهمان شما محسوب می شوم».

          کمال که اين کلمات تکانش داده بود به سادگی گفت: «بفرماييد بنشينيد».

 و هر دو سيگاری آتش زدند. به خواست کمال، فون ساندرز دستور دو فنجان قهوه هم داد. آن ها قهوه را در سکوت نوشيدند و نشسته روبروی هم به انديشه در مورد گذشته و آينده مشغول شدند.

آن شب آسمان آدنا را شعله های آنچه که آلمانی ها به آتش کشيده بودند سخت روشن ساخته بود. در جشن وداع افسران آلمانی و ترک، يک ژنرال آلمانی در مورد همرزمی دوستانهء دو ملت سخن گفت و سخنانش را با اين جمله به پايان رساند که: «ما شکست خورده ايم. و در حال حاضر کار ما به پايان رسيده است». اما کمال در سخنان خداحافظی خود اظهار داشت که: «اگرچه ممکن است جنگ برای متحدان ما به پايان رسيده باشد اما جنگی که به ما مربوط می شود و در ارتباط با استقلال ما است درست از همين لحظه آغاز می شود».

          عليرغم نارضايي کمال از عزت، همين که کمال پست فرماندهی همهء نيروهای جنوب  را پذيرفته بود اقدامی دلگرم کننده می نمود. البته، اکنون که جنگ به پايان رسيده بود و خارج کردن ارتش عثمانی از حالت بسيج جنگی، که يکی از شرايط قرارداد ترک مخاصمه بود، امری بلافاصله محسوب می شد، اين سمت آينده قابل توجهی را در برابر او قرار نمی داد. در ين حال، همين امر برای کمال امتيازی سياسی را به همراه داشت چرا که برای نخستين بار او را در ارتباط رسمی مستقيم با دولت مستقر در قسطنطنيه قرار می داد؛ و از آنجا که اين دولت با او نظر مساعدی داشت، اين امکان بوجود آمده بود که سخن او در پايتخت شنيده شده و احتمالا در اتخاذ سياست ها تاثير بگذارد. اکنون دشمنان او رفته بودند و دوستانش در مصادر قدرت بودند. و بالاخره اينکه او در چشم انداز خود امکان تحقق  آرزوهای سياسی خويش را که در سراسر دههء گذشته ذهنش را بخود مشغول داشته بودند به چشم می ديد.

          در حوزهء نظامی نيز کارهايي وجود داشت که او بر انجامشان قادر بود. حداقل در آن زمان خاص دو لشکر مستقيما تحت فرمان او بودند، يکی لشکر دوم و ديگری لشکر هفتم. و بر اساس قرار داد ترک مخاصمه وظيفهء مبرم هر دوی آن ها نگاهبانی از مرزهای کشور بود. کمال، پس از محول کردن کارهای روزمره به علی فواد، خود بلافاصله به حصول اطمينان از اين امر پرداخت که ارتش يک نهاد منطقه ای نبوده و نيروی دفاعی ملی کشور محسوب شود. او واحدهای تحت فرمان خود را بار ديگر گرد آورده و گروه بندی کرد. برخی را به قرار گاه های داخلی فرستاده و به کار ارسال اسلحه برای آنها پرداخت و بمنظور نگاهداری اسلحه ها مکان های امن ايجاد کرد. او به افسران زيردست خود راه نمايي ها و دستور العمل های لازمه و روشنی را داد، در انتخاب فرماندهان زيردست خود بسيار با دقت عمل کرد، و برخی از افسرانی را که با نظرات مبارزه جويانهء او توافق نداشتند کنار گذاشت. در عين حال، با لشکر ششم ـ که در «موصل» مستقر بود و کمال برای ايجاد يک خط دفاعی ناشکسته به پشتيبانی آن اميد داشت ـ روابطی نزديک بر قرار کرد. او معتقد بود که عليرغم هر آنچه که در آينده ای بلافاصله پيش آيد لازم است که حداقل هسته اصلی يک نيروی مستقل را محفوظ بدارد تا در مراحل بعد قادر باشد نه تنها از مرز های جنوبی که از تمام کشور خود دفاع کند.

          در آن روزگار نشانه هايي از آنچه که در سر او می گذشت آشکار شده بود. پيش از برقراری آتش بس، هنگام سفر از پايتخت به «آين تاپ» برای ديدار خانواده خود او به طور اتفاقی با شخصی به نام «علی جنانی» آشنا شده بود. اين شخص به او گفته بود که شهر در دست چپاولگران است و هنگامی که ارتش از آن به سوی آدانا عقب نشينی کند ساکنان شهر در دست دشمن اسير خواهند بود و او قصد دارد که خانوادهء خود را به نقطهء امنی منتقل کند. کمال از او پرسيد: «يعنی در اين کشور مردی باقی نمانده است؟ فکر نمی کنيد که شما خودتان بايد راهی برای دفاع خود پيدا کنيد؟»

          «اما چگونه؟ با چه؟»

          «دور هم جمع شويد، يک نيروی ملی به وجود آوريد، من اسلحه مورد نيازتان را به شما خواهم رساند».

          اکنون نيز او افسران وفادار به خود را به «آمادگی گروهی برای آغاز جنگ های چريکی» دعوت می کرد. برنامه آن بود که گروه های نامنظمی شکل گيرند که با تجاوزات دشمن در سراسر سرزمين اصلی عثمانی مبارزه کنند. او، با نيم نگاهی به آينده، مشغول فرستادن اسلحه به مراکز احتمالی مقاومت داخلی شد که دو منطقهء «آيين تاب» و «ماراش» از جملهء آن ها بودند. اين اسلحه ها تا زمانی که به آنها نياز می افتاد بايد در نقاط امنی انبار می شدند.

          در عين حال، کمال وظيفه خود در آن زمان را مبارزه با شرايط مندرج در قرارداد ترک مخاصمه می ديد. ارزيابی او از اين قرار داد آن بود که ترکيه تسليم بلاشرط و حتی بدتر از آن شده است. بر اساس اين قرار داد ترک ها متعهد شده بودند که به دشمنان خود  کمک کنند تا زمام اختيار کشورشان را به دست گيرند. او مصمم بود که کابينه را از اين واقعيت آگاه کند که با تسليم شدن در مقابل خواست های نيروهای متحده چيزی نخواهد گذشت که سراسر خاک کشور به اشغال دشمن درآمده و زمانی خواهد رسيد که قوای دشمن خود کابينهء عثمانی را تشکيل خواهد داد. او خود بعدها در اين مورد گفته است: «برای ديدن اين آينده نياز به آن نبود که آدم جادوگر باشد».

          آنگاه کمال به مبادلهء ناشکيبانهء تلگراف هايي با عزت مشغول شد که در طی آن ها سئوالات مختلفی مطرح می شد. او به خصوص نسبت به ماده ای از قرار داد که خواستار خروج همهء اردوگاه هاینظامی ترکيه از خاک سوريه بود اظهار نگرانی می کرد. پرسش او آن بود که به راستی مرز سوريه کجاست؟ آيا بايد سلسله کوه های پشت حلب را مرز قرار داد که تا ان زمان مرز ايالت سوريه محسوب می شدند؟ و يا بايد آن را تا «سيليسيا» ادامه داده و بندر «الکساندرتا» را نيز در قلمرو آن قرار می دادند. اکنون دشمن مدعی آن بود که قرارگاه لشکر هفتم در خاک سوريه قرار داشت و لهذا بايد به آنها تسليم می شد.

          بر کمال آشکار بود که در اين مورد ابهامی وجود دارد که انگليس ها به عمد آن را مورد سوء استفاده قرار داده اند. او در اين مورد به عزت نوشت: «نظر صميمانه و صريح من آن است که اگر ما لشکريان خود را از حالت بسيج جنگی خارج کرده و تسليم همهء خواسته های انگليسی ها شويم و به سوء تفاهمات و تفسيرهای غلط از قرارداد ترک مخاصمه خاتمه ندهيم ديگرامکان متوقف ساختن نقشه های مخفيانه انگليس ها ممکن نخواهد بود».

          عزت پاسخ داد که قرارداد ترک مخاصمه به انگليس ها حق تصرف الکساندرتا را نمی دهد، اما از آنجا که راه آهن جنوب و به خصوص پل های آن در طی عقب نشينی ارتش ترکيه منهدم شده اند، موافقت شفاهی دوستانه ای به عمل آمده است که انگليس ها از بندر الکساندرتا و جادهء حلب برای حمل و نقل زخمی ها و مايحتاجشان استفاده کنند و به هر حال شهر الکساندرتا در دست ترک ها باقی خواهد ماند. او از کمال خواست که همين مراتب را به اطلاع فرماندهی انگليسی برساند. کمال در يک پاسخ فوری، با اين عنوان که «مجازات تاخير اعدام است»، بر مخالفت خود پافشاری کرده و نوشت که ارتش انگليس در خود حلب و مناطق اطراف آن به مايحتاج غذايي فراوانی دسترسی دارند و هدف واقعی آنها اشغال الکساندرتا است که از آن طريق از عقب نشينی لشکر هفتم جلوگيری کرده و آن را مجبور به تسليم نمايند. او همچنين اعلام داشت که با اين گونه توافقات شفاهی دوستانه موافقتی ندارد و، در نتيجه، حاضر نيست نظرات عزت را به فرمانده انگليسی ابلاغ کند. او از اين هم پا را فراتر نهاده و نوشت: «من دستور داده ام که هر گونه کوشش انگليس ها برای پياده کردن قوا به هر دليلی در الکساندرتا با مقاومت نظامی روبرو شود». و اضافه کرد که چون حس می کند قادر نيست اعمال خود را با نظر رسمی سرفرماندهی تطابق دهد تقاضا می کند که هر چه زودتر او را از سمت خود معزول کنند.

          عزت به تندی پاسخ داد که فرمان اخير کمال کاملاً بر خلاف سياست و منافع دولت محسوب می شود و از او خواست که فورا آن را لغو کند. او اذعان داشت که مسلماً در تفسير و اعمال مفاد قرارداد ترک مخاصمه اشتباهاتی پيش آمده است اما «اگر ما اين خواسته های نامطلوب را پذيرفته ايم نمی توان آن را ناشی از بی توجهی ما دانست بلکه بايد آن را به پای شکست کامل ما نوشت. دولت هم اکنون مشغول انجام اقدامات ديپلماتيک برای حل وضعيت کنونی است و به موفقيت اين اقدامات اميد بسته است. من صميمانه اعتقاد دارم که در اين ايام سخت می توانم با اطمينان بر عملی ساختن اين اقدامات و مذاکرات که برای آينده دولت بالاترين اهميت را دارد تکيه کنم. و از آنجا که وضعيت کنونی حساس تر از آن است که بتوان در مورد اين مسايل به مذاکره نشست و انجام آن ها را به تاخير انداخت لازم است که دستورات ما به ارتش مان کلمه به کلمه اجرا شود». او اضافه کرده بود که از آن لحظه به بعد گروه های ارتشی کمال بايد منحل شده و افراد تحت فرمان او تنها به ارتش هفتم تقليل يابند.

          کمال که تا اين جا ژست عدم اطاعت و اعتراض داشت به نوشتن پاسخی آشتی جويانه پرداخت و اظهار داشت که اميدوار است خداوند متعال به کوشش های سياسی عزت روی خوش نشان دهد، و او را از وفاداری خود به کشور و شخص عزت مطمئن ساخت. اما حوادث بعدی صحت نگرانی های او را کاملا اثبات کرد. عزت به شدت از جانب انگليس ها تحت فشار قرار داشت. رئوف، با نگرانی از تعهدات ترک ها، می کوشيد تا با توجه به روابط دوستانه با آدميرال کالتروپ ـ و با تأکيد بر عزم دولت بر انجام تعهدات خود ـ به او اعتراض کرده و نظر مساعدش را به سخنان خود جلب کند. همين امر موجب شد که کالتروپ اعتراضات او را به لندن منتقل کند. با اين همه فضای دوستانه ای که بين دو افسر دريايي در عرشهء کشتی آگاممنون ايجاد شده بود به سرعت در لندن محو می شد. در واقع، افسران قديمی دريايي و سياستمداران کهنه کار انگليسی، که لااقل در آنزمان با يکديگر هم صدا شده بودند، نگرش بيرحمانه تری نسبت قرارداد ترک مخاصمه داشتند. آنها مصمم بودند که هر آنچه را که دوست دارند در اين قرارداد ببينند  و يا از اين قرارداد بيرون بکشند. بندر الکساندرتا بعنوان نقطه ای استراتژيک سخت مورد نظر آن ها بود. نقطه ديگر شهر موصل محسوب می شد که کمال در يکی از تلگراف های خود به آن اشاره کرده بود.

در هنگام عقد قرارداد ترک مخاصمه، سربازان انگليسی که در مسير رود فرات به طرف شمال در تعقيب ترک ها بودند، هنوز در چهل مايلی شهر موصل قرار داشتند. آنگاه، بنا به دستور کابينهء جنگ، آن ها به پيشرفت خود ادامه داده و سه روز بعد وارد شهر شدند. ژنرال فرمانده قوای انگليسی خواستار تسليم شهر و ارتش ششم ترک ها شد. رئوف اعتراض کرد که اشغال شهر با قرارداد ترک مخاصمه، آنگونه که کالتروپ برای او توضيح داده در تضاد است، و اضافه کرد که: «دولت ترکيه مطمئن است که فرمانده کل شما به وعدهء خود وفا خواهد کرد».

          اما آدميرال انگليسی فقط در اين مورد می توانست اميدوار باشد. او در تلگرافی به لندن نظر رئوف را به عنوان نظر خود منتقل کرد. اما کابينه جنگ سرسختانه به اين نکته اشاره داشت که نقشهء تهيه شده به وسيله ستاد عمومی ارتش عثمانی موصل را نه در ترکيه که در بين النهرين نشان می دهد. کارلتروپ ناچار به تسليم بود و در نتيجه دستور تخليه موصل و تسليم آن به قوای انگليس صادر شد. عزت، در ضمن اعلام وصول اين دستور، تا حد چابلوسانه ای در مطمئن ساختن آدميرال انگليسی پيشرفته و اطلاع داد که تلگراف او را در ساعت هشت شب دريافت کرده و «و تقريبا در همان ساعت» آن را همراه با دستورات خود به موصل فرستاده است.

          در مورد آلکساندرتا هم چنين وضعيتی برقرار بود. لندن نظر آدميرال کالتروپ را، و عزت نيز نظر کمال را، رد کردند. دولت انگليس تسليم الکساندرتا را در فرصتی معين خواستار شده و به ژنرال آلن بی دستور داد که در صورت عدم اجرای اين فرمان به زور متوسل شود. بار ديگر عزت تسليم شد و ارتش هفتم مجبور به عقب نشينی گشت. او، برای توجيه اين عمل زورگويانهء انگليس ها، به طور ضمنی طرز رفتار سخت و بی ادبانه فرمانده ترک نسبت به تقاضای انگليس ها مقصر دانست و دستور داد که: «بنا به منافع عاليه کشور ضروری است که به خاطر داشته باشيم که ما در چه وضعيت ضعيفی قرار داريم و لازم است که در گفتار و کردار خود دقت کنيم، وگرنه وضعيت مان از اين هم بدتر خواهد شد».

          کمال به شدت نسبت به سخن تلويحی عزت که متوجه او بود معترض شده و اصرار ورزيد که: «من کاملا می دانم که ما چقدر ناتوان و ضعيف هستيم اما اين واقعيت اعتقاد مرا نسبت به اين که بايد در مورد حدود فداکاری هايي که دولت ناگزير به پذيرش آن هاست تصميم گيری کنيم عوض نمی کند. اگر ما، که به خاطر جنگيدن در کنار آلمان ها اين گونه شکست خورده ايم، داوطلبانه به انگليس ها کمک کنيم تا آنچه را که بدون ما نيز می توانند داشته باشند به دست آورند، در واقع، به دست خود صفحهء سياه ديگری به تاريخ سياسی و عمومی عثمانی، و به خصوص دولت کنونی آن، اضافه کرده ايم».

          با اين همه، لشگر هفتم نيز منحل شد و برای کمال تنها يک بخش کوچک ارتش باقی ماند، با اين ارادهء شخصی که، در راستای تحقق رؤياهای خود، از دل همين ارتش کوچک يک نيروی ملی برای دفاع از کشور خود بيرون کشد.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی