بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

دوشنبه 23 مرداد 1391 ـ  13 ماه اگوست 2011

پيوند به بخش اول

ثقل سياسی یا آلترناتيو حکومت ولائی

بخش دوم مقالهء «انحلال طلبی»

بيژن نيابتی(*)

bijanniabati@hotmail.com

گفتم که نوری علا با اعلام "انحلال طلبی" بدرستی با "اصلاح طلبی" مرز می کشد. با این کار او مجبور است که از بخشی از نیروهای موجود در صحنه سیاسی ایران دور شده و به بخشی دیگر نزدیک گردد. دراین راستا او با گذار از "جنبش سبز" به "حیطه براندازی"، خود را با یک آرایش نیرویی جدید مواجه می بیند. چپ مارکسیستی سرنگونی طلب، مجاهدین خلق و نیروهای حول و حوش شان  و نهایتاً سلطنت طلبان برانداز! یا بقول خودش «دگرگونه خواهان»! با نیروی اولی چندان نمی توان کاری کرد! جدای از اختلافات عمیق تئوریک فیمابین، آنها از دید او نه پایهء اجتماعی دندان گیری داشته، نه متکی  به یک "ثقل سیاسی" سازمان یافته و قابل محاسبه بوده و نه تا حالا نشان داده اند که از حداقل آمادگی برای ائتلاف و پایین آمدن از موضع برج عاج نشینی و آلوده دامنی احتمالی! برخوردار بوده اند. نوری علا با این چپ هیچ زبان مشترکی ندارد.

بهترین شق برای او نزدیکی به مجاهدین و شورای ملی مقاومت شان است. در اینجا هم جدای از اختلاف اساسی او با مجاهدین بر سر مقوله سرنگونی قهرآمیز رژیم و نیروی تغییر، یک مشکل عمده و لاینحل نیز موجود است و آن تعادل قوای شکننده ای است که بر آلترناتیو مجاهدین حاکم است. مشکلی که تنها اختصاص به او نیز ندارد. اینکه در فلان نشست میان دوره ای شورا، که با افتخار هم از تلویزیون مجاهدین پخش می شود، همه اعضاء گوش تا گوش نشسته و بجای بحث های جدی در رابطه با مسائل جنبش و آیندهء انقلاب، تنها به  به به و چه چه قدرت نمایی های مجاهدین می نشینند، فقط بخاطر کوچک بودن آنان نیست، زیاده تر از آن حاصل جبری تعادل قوای موجود در درون شورا هست. نوری علا اینها را خوب می داند. این را هم می داند که مجاهدین اهل "سهم دادن" به کسی نیستند. او خوب می فهمد که ائتلاف سیاسی با مجاهدین، در عمل و در عالم واقع یعنی دنباله روی از قدرت مجاهدین. چرا که  با قدرت تنها زمانی می توان تعامل کرد که خود نیز "ثقل قدرت" بود.

اما مشکل دیگر این است که در حیطهء جدید، یعنی "حیطه براندازی"، مجاهدین را نادیده هم نمی توان گرفت. از طرف دیگر، تا آنجا که به ظرف شورای ملی مقاومت برمی گردد، تفاوت تئوریک فاحشی با آنچه که او مبلغ آن است ندارد. حتی او مجاهدین و شورای ملی مقاومت شان را به مثابه یک "آلترناتیو منظم و کارکرده" نیز به رسمیت می شناسد. او خود این "نکتهء مهم" را در رابطه با مجاهدین و آلترناتیو بقول او "منظم  و کارکرده شان" اینگونه با خوانندهء خود در میان می گذارد:

«در آنجا (اینجا) لازم است نکتهء مهمی را با شما در ميان بگذارم و آن اينکه در اين زمينه و در صفوف اپوزيسيون ما چنين «آلترناتيو» منظم و کارکرده ای را در قالب سازمان مجاهدين خلق و شورای مقاومت اش  دارا هستيم، با اين ملاحظه که آلترناتيو مزبور به لحاظ ايدئولوژيک بودن نمی تواند در صفوف اپوزيسيون دموکرات و سکولار قرار بگيرد و، در نتيجه، از گسترده (گستره) سخنان کنونی من بيرون می ايستد... اکنون اپوزيسيون سکولار و غیر ايدئولوژيک حکومت اسلامی، بيش از هميشه ناگزير است برای نشستن بر پشت فرمان ماشين دولت دست به آلترناتيو سازی زند...  آنگاه سازندگان و اعضاء چنان تشکلی براحتی خواهند توانست بر اساس مصالح و منافع مردم کشور کسی را هم بعنوان چهرهء شاخص و رهبر جنبش سکولار پيدا کنند و بر صدر بنشانند». [مقالهء تأملی بر مقوله "آلترناتيوسازی"، (تاکیدات و پرانتزها از من است]

این معضل یعنی اقدام او به آلترناتیوسازی، در عین اعتراف اش به وجود "یک آلترناتیو منظم و کارکرده" در صحنه، وی را اکیداً مجبور به مغلطه گویی می کند. او به شیوه ای کاملاً دمکراتیک! با زور بر زبان مجاهدین و همه اعضای غیرمذهبی شورا می گذارد که همگی آنها خواهان یک حکومت مذهبی دیگر هستند. اگر او می گفت که مجاهدین دروغ می گویند و در اعلام چند صد باره شان مبنی بر اینکه خواهان یک حکومت سکولار و جدایی دین از دولت هستند، صادق نیستند برای من قابل فهم تر می بود تا اینکه حرف در دهان شان بگذارد که الا و بلا  آنها حکومت مذهبی دیگری می خواهند.  معضل فوق خود را در مقالهء دیگرش هم اینگونه نشان می دهد:

"يک نيروی مذهبی که خواهان برقراری حکومتی مذهبی ديگر باشد نمی تواند آلترناتيو حکومت اسلامی فعلی محسوب شود حتی اگر توپ و تانک و مسلسل و ارتش مجهز داشته باشد. در اينجا قرار است يک نيروی مذهبی «جانشين» يک نيروی مذهبی ديگر شود. اما آلترناتيوی که در برابر يک حکومت مذهبی قد علم می کند لزوماً يک حکومت «سکولار» است؛ يعنی خواستار آن است که شرايع مذاهب را کلاً از حوزه حکومت خارج کند." [مقالهء "در چند و چون آلترناتيو"، تاکیدات همه جا ازمن است]

بسیار واضح است که منظور نوری علا از "نیروی مذهبی مسلح به توپ و تانک و ارتش مجهز" جریانی جز مجاهدین نیست. در اینجا او، باز هم آگاهانه، ظرف شورا را با مجاهدین یکی می گیرد. این طور نیست که او نداند شورای ملی مقاومت بر اساس مصوبات خود تا آنجا که به سکولاریسم مورد حمایت جناب ایشان برمی گردد، یک نهاد سکولار و معتقد به جدایی دین از دولت هست. معنای این حرف این است که یک آدم غیرمذهبی و لائیک و معتقد به سکولاریسم نوین هم می تواند عضو شورا باشد ولی همین آدم را حتی اگرخیلی بزرگ و با ارزش هم باشد حتماً به عضویت مجاهدین قبول نخواهند کرد. به همین سادگی! ممکن است او مثل خیلی های دیگر بگوید که ای آقا شورا که همان مجاهدین است. اگر دری به تخته بخورد، این نه شورا که مجاهدینند که به حاکمیت می رسند. اینجا هم من می گویم که حتی اگر اینگونه هم باشد که او می گوید با این حال باز هم در پهنهء تئوریک، یعنی همین پهنه ای که بحث ما جریان دارد، این یک مغلطهء سیاسی است. یعنی حتی اگر بجای تیتر شورای ملی مقاومت، رک و پوست کنده از عنوان "انجمن هواداران مجاهدین ِ معتقد به جدایی دین از دولت" هم استفاده شده بود باز هم این دو نهاد با هم فرق داشتند. با این حال نوری علا به این مغلطه گویی نیاز دارد. وگرنه در تئوری کم می آورد. ضمن اینکه ناگفته می گذارد که اگر بواقع  سکولاریسم با مذهب قابل جمع نیست که نیست، آیا جمهوری هم نباید که با سلطنت قابل جمع نباشد؟

اما هم من و هم او بخوبی می دانیم که مشکل اصلی در رابطه با آلترناتیو مجاهدین، مذهبی بودن و "حکومت مذهبی دیگری" خواستن نیست! از هر کس که این ادعا در رابطه با معضل مذهبی بودن مجاهدین پذیرفتنی باشد، از آنها که با افتخار خود را به آن جنبش سبز کذایی به رهبری  موسوی و کروبی مرتجع متصل کرده بودند، پذیرفتنی نیست؛ همان جنبشی که نه فقط قلباً که علناً، بارها و بارها از زبان خرد و کلان شان اعلام کرده بودند که خواهان همان جمهوری اسلامی دوران طلایی امام خمینی شان هستند. شترسواری که دولا دولا نمی شود. یعنی نباید که بشود! آری مشکل بواقع این نیست. مشکل و معضل بسیاری در رابطه با مجاهدین این است که آنها درست یا غلط، اهل سهم دادن به کسی نیستند. اگر قرار بر سهم دادن هم باشد، می گویند به هرکس به اندازه مقاومت اش در مقابل این رژیم باید داده شود. به همین دلیل هم اسم شورایشان را "شورای ملی مقاومت" گذاشته اند. این مشکل را البته همانگونه که آقای نوری علا بخوبی در جریان آن هست قرار شده که یکی از همین جریانات آلترناتیوساز مرتبط با شخص ایشان با بوجود آوردن یک "شورای ملی" حل کند که دیگر مشکل "مقاومت" را هم نداشته باشد!    

 

حل تناقض ماهوی میان جمهوری و سلطنت با فرمول سکولاریسم

با این حال نوری علا خوب می داند که در عالم واقع هر آلترناتیوی حول یک محور مشخص شکل می گیرد؛ محوری که به لحاظ مالی، نیرویی و شناخته شدگی بین المللی، کم یا زیاد وزنه ای به حساب آید. در اینجا تنها نیرویی که بجا می ماند، نیروهای سلطنت مدفون است. این انتخاب البته که در مقطع فعلی بسیار حساب شده هم هست. سلطنت طلبان هم مثل بقیهء طیف سیاسی ایرانی از فقر عنصر نظریه پردازی در رنجند. داریوش همایون، علیرغم اختلافات بسیار با "شاه جوان"، تا حدودی این جای خالی را در میان این طیف پر می ساخت. پس از مرگ او طیف سلطنت که تا دلت بخواهد بوروکرات و تکنوکرات و آریستوکرات دارد با این حال در حسرت یک فقره تئوریسین نظریه پرداز له له می زند. نوری علا تصور می کند که می تواند این خلاء را پر کند. آن طرف تا بخواهی امکانات مالی و نیرویی و رسانه ای و شناخته شدگی بین المللی ولی پراکندگی و فقدان یک چارچوب نظری و مهمتر از همه شاهزاده ای که هیچ چیز برای خود نمی خواهد الا به نان و آب رساندن اطرافیان و البته مردم بی صاحب ایران! و اینطرف تا دلت بخواهد تئوری و تئوری و تئوری! منتها شیرجه زدن از میانهء جمهوری به میانهء سلطنت هم البته چندان کار ساده ای نیست. ابتدا به ساکن باید به طرف مقابل مشروعیت داد و بعد به سراغ  سفت کردن پایه های نظری ائتلاف جدید و حل تناقض جمهوری با سلطنت رفت. اینجاست که نوری علا چشم را می بندد و عنان قلم را رها می کند:

«اما از نظر من اين مرد، جدا از اينکه پدر و پدر بزرگ اش پادشاه بوده اند و خود نيز روزگاری بر اساس توصيه اطرافيانش سوگند پادشاهی خورده است، مردی ارزشمند است و اين ارزش تا حدی است که او را تبديل به يک "سرمايه ملی" می کند. او شناخته ترين ايرانی معاصر است، در عقايدی که مستمراً در مورد حکومت و سياست بيان می کند فردی سکولار دموکرات محسوب می شود، درهای همهء مجامع و رسانه های بين المللی به روی او گشوده تر از بقيه است، نسل جوان ايران نمی تواند در ميان جمع اپوزيسيون برانداز کنونی نماينده ای بهتر از او برای خود بيابد؛ نماينده ای که خوش می پوشد و خوش سخن می گويد و در رفتار و کردارش ارزش های امروزی انسان های جهان متمدن مشهود است. در عين حال، او آنقدر متمدن است که تا به حال نسبت به همهء کسانی که به او ناسزا گفته اند، تهمت ناروا زده اند، از قول او دروغ گفته اند هرگز پاسخ نگفته است….» [مقالهء "چرا مجتبی واحدی تصميم گرفته است اينگونه هتاکانه به رضا پهلوی حمله کند؟"]

نوری علا این آخری را البته راست می گوید! پاسخگویی که ربطی به دمکراسی ندارد! آدم دمکرات و متمدن که نباید نسبت به "اتهاماتی که بر او وارد می شود" توضیح دهد و یا "دروغ هایی را که به او نسبت می دهند" تکذیب کند. از آن گذشته مهم نیست که این آدم متمدن و سکولار که با فتوای نوری علا "سرمایهء ملی" ایران هم اعلام شده است، روزگاری، آن هم نه بر اساس خواست خود که بر اساس خواست اطرافیان، سوگند پادشاهی هم خورده باشد. آن هم به یک قانون اساسی نسبتاً سکولار! که قوانین کشور را تنها موقعی نافذ می داند که به تایید پنج نفر مجتهد جامع الشرایط ناقابل رسیده باشند. اینها که اصلاً مهم نیستند! این هم مهم نیست که بر مبنای همان قانون اساسی مربوطه هم هست که ایشان شاهزاده  و پدر و پدر بزرگ محترم شان! هم شاهنشاه به حساب می آمدند و تنها به همین دلیل هم  از شناخته شدگی  بین المللی  برخوردار بوده  و بقول نوری علا، اصلا شناخته شده ترین ایرانی معاصر است.

وقتی قرار بر غلو کردن، آن هم در لفافهء تئوریک، باشد دیگر هیچ مرزی به رسمیت شناخته نمی شود. یعنی اینکه مسعود رجوی به کنار، احمدی نژاد و خامنه ای هم  به کنار، حتی خود خمینی هم که هر کس که با نام ایران هم که آشنا نباشد نام منحوس او را می شناسد، به لحاظ بین المللی به اندازهء تحفهء به جامانده از شاهنشاه آریامهر شناخته شده نیست؛ حتی خود شاهنشاه هم! واویلا! این مهمل گویی ها همه اش هم شاید آگاهانه نباشد. آدم وقتی زیاد می نویسد و زیادتر بحث می کند، بعضاً ممکن است زیادی هم حرف بزند! اصلاً قصد اهانت ندارم. چنین برخوردی از من دور باد! این موضوع دربارهء خود من هم می تواند صادق باشد! بسیاری از دوستان به من انتقاد دارند که کم می نویسم و کمتر مصاحبه می کنم و کمترتر! فعالیت نمایان دارم. باور کنید جدای از آنکه بعضی وقت ها اصلاً حرفی برای گفتن ندارم! اما فکر می کنم دلیل عمده اش شاید ترس ازهمین مهمل گویی باشد! آری صادقانه می گویم، من از مهمل بافی می ترسم! بی خود نیست که از قدیم گفته اند: کم گو و گزیده گو!

نمی خواهم که با رفتن بیشتر در جزئیات سطح بحثم را پایین بکشم، به همین دلیل هم با یک اشارهء کوتاه به همین مقالهء جناب نوری علا، از این مبحث درمی گذرم. می خواهم خود و خواننده را قانع کنم که استفاده از واژهء «مهمل بافی» بواقع اهانت آمیز نبوده است. ببینیدکه او در رابطه با مفهوم آلترناتیو که خود ابتدا در بالای همین مقاله اش تعریف کرده، چند سطر بعد چگونه ادامه می دهد. ابتدا نگاهی بیاندازیم به تعریف ویژهء او:

"آنگونه که از اسمش پيداست، «آلترناتيو» در معادل فارسی اش به «بديل» نزديک تر است تا به «جايگزين» يا «جانشين»، چرا که اين دو واژه لزوماً نشانگر وجود تقابلی با آنچه که جايگزينش می شوند نيستند. هر وليعهدی جانشين پدر می شود و هر رئيس جمهوری جانشين رئيس جمهور قبلی. در واقع، می توان گفت که هر آن جايگزينی و جانشينی ای که فاقد تضاد و تخالف بنيادين با آنچه جانشينی برايش پيدا شده باشند همواره خبر از عادی بودن اوضاع و ضروری نبودن تغييرات بنيادين دارند. در اوضاع آرام و بی تشويش است که امر جانشينی براحتی و طبق پيش بينی ها و برنامه ريزی ها انجام می پذيرد و هيچگونه «بحران جانشينی» هم پيش نمی آيد. آلترناتيو اما، در معنای کلامی خود حتی، سر تخالف و تنافر با آنچه های را دارد که قرار است جانشين شان شود. بدينسان، می توان ديد که آلترناتيو هم نوعی جانشين است اما اين جانشين از جنس و جنم آنکه ـ يا آنچه ـ قبلاً وجود داشته و اکنون در معرض تهديد براندازی است نبوده و با آن در تخالف و ضديتی از نوع مانعة الجمع بودن است. «روز» آلترناتيو «شب» است چرا که هم در کليهء جهات با آن تفاوت و تضاد دارد، هم جانشين آن می شود، و هم با وجودش موجوديت شب را کلاً نفی می کند." [مقالهء "در چند و چون آلترناتيو"، تاکیدات ازمن است]

این تعریف ویژهء ایشان! کاری ندارم که او جانشین را با جایگزین یکی می گیرد. آنگونه که من می فهمم، جایگزین ترجمهء فارسی همان بدیل عربی و آلترناتیو لاتینی است و نه معادل جانشین. جانشینی معادل فارسی نیابت است و با جایگزینی اندکی فرق دارد! باری اینها چندان مهم نیستند! غلط های املایی و انشایی و بعضاً چاپی! درمیان الیت سیاسی ایرانی آنقدرهست که پرداختن به آنها خود یک مبحث کامل و مجزاست. مهم اما تعریف آلترناتیو از دید اوست. او معتقد است که میان دو نهادی که باید جایگزین شوند، تفاوت و تضاد بایستی در ماکسیمم خود باشد. یعنی از دو جنس و دو جَنم کاملاً متفاوت باشند. درست مثل رابطهء روز و شب! کاری به درستی و غلطی این تعریف ویژه ندارم. تناقض گویی های حیرت انگیز او را نشانه گرفته ام. آنجا که چند سطر بعد اصلاً فراموش می کند که مقاله اش را چطور شروع کرده است. از وادی تعویض رژیم یک راست شیرجه می زند به وادی تغییر دولت آن هم در یک جامعه دمکراتیک:

"از همين آخری شروع کنيم. معمولاً، در شرايط عادی و در جامعه ای دموکراتيک، که حاکميت و حکومت بر بنياد قوانين اساسی مبتنی بر حقوق بشر عمل می کنند، هر تشکل سياسی «وظيفه دارد» که در برابر «دولت ِ نشسته در قدرت» آلترناتيو خاص خويش را ارائه دهد تا مردم بتوانند از بين همهء آلترناتيوهای عرضه شده يکی را انتخاب کنند. اما در يک جامعهء استبدادی که قدرت در دست جمعی معدود و محدود متمرکز است و هرگونه اعتراض و مخالفتی با سرکوب روبرو می شود ديگر نمی توان دست به ايجاد آلترناتيوهای مختلفی زد که برانداختن حکومت استبدادی را آماج خود گرفته باشند. اين کار قطعاً موجب تفرقه، تکه تکه شدن نيروها، برقراری رقابت بجای همکاری، و ناکام ماندن کار براندازی می شود. در اين شرايط لازم است که، برای جلوگيری از چيرگی تفرقه بر جمع سکولار دموکرات های انحلال طلب، آلترناتيو حکومت اسلامی برخاسته از ائتلاف وسيع نيروهائی باشد که برای برانداختن اين «حکومت» متفق القول اند و نوعی بديل را برای جانشين ساختن حکومت فعلی از ميان خود بر می سازند." [همانجا، در چند و چون آلترناتيو، تاکیدات همه جا ازمن است]

شاید درست این باشد که با یک "بدون شرح" مفید و مختصر از کنار این شاهکار قلمی بگذرم. آیا باز هم کسی هست که به واژهء مهمل گویی و مهمل بافی معترض باشد؟ ترجمهء فارسی جملات بالا این است که، مبتنی بر تعریف ویژه چند سطر پیش جناب نوری علا، اپوزیسیون در جوامع دمکراتیک، وظیفه دارد،  آلترناتیو "دولت نشسته در حاکمیت" را ارائه دهد. یعنی ارائه جایگزین سراپا متفاوت و متضاد  با "دولت نشسته در حاکمیت". تماماً از جنس و جنمی دیگر! مثل روز و شب. یعنی اگر بخواهم  جملات بالا را به فارسی دری ترجمه کنم به این معناست که اگر "دولت نشسته در حاکمیت" سکولار بود، اپوزیسیون وظیفه دارد یک آلترناتیو مذهبی ارائه دهد و یا برعکس! مثلاً در همین آلمان اگر حزب دمکرات مسیحی در حاکمیت! است  و از جنس و جنم سرمایه داری است، آلترناتیوی که حزب سوسیال دمکرات فی المثل وظیفه دارد که اراده کند حتما باید از جنس و جنم سوسیالیستی باشد! وگرنه یا حزب مربوطه به وظایف دمکراتیک خود عمل نکرده و یا آن چیزی که ارائه می دهد نامش دیگر آلترناتیو نیست. آیا فهم این موضوع ساده و پیش پا افتاده برای یک تئوریسین سخت است که آنچه اپوزیسون  در جوامع دمکراتیک ارائه می دهد، "برنامه" هست و نه آلترناتیو!  اما مبادا کسی فکر کند که نوری علا تعریف چند سطر پیش خود از آلترناتیو را همینطور زیرسبیلی رد کرده  و یا بخاطر کبرسن فراموش کرده است، نه، نه! او در اینجا به یکباره یک تعریف بدیع تر ارائه می دهد که  درست بدرد همین تکه از بحث می خورد. اینجا دیگر تفاوت در این است که در جوامع  دمکراتیک می توان چند آلترناتیو داشت ولی در مقابله با یک رژیم استبدادی و بخاطر جلوگیری از "چيرگی تفرقه برجمع سکولار دموکرات های انحلال طلب" فقط یک آلترناتیو. جل الخالق!

اینجاست که یک باره ممکن است این برداشت به ذهن آدم نه چندان خوش باوری همچو من بزند که نکند "انحلال طلبی" فراتر از آنکه یک گفتمان سیاسی بوده باشد، بیشتر به یک بندبازی سیاسی میان "سرنگونی طلبی" و "اصلاح طلبی" شباهت داشته باشد. شاید هم در یک تلقی بسیار خوش بینانه تر، توهم پل زدن میان بخش های گوناگون "جبههء براندازی" باشد. هرچه هست گفتمان انحلال طلبی به تعبیرشخص ایشان بیش از آنکه ناظر بر نفس خود تغییرباشد، گفتمان مسلطِ "پس از تغییر" است. هیچ مسئولیتی در قبال خود تغییر متوجه بدیل سکولار دمکرات نیست. تنها مسئولیتی که تا پیش از تغییر به رسمیت شناخته می شود، از میان بردن "تفرقه بر جمع سکولار دموکرات های انحلال طلب" است. باقی کار یعنی روند سر کار آمدن "آلترناتیو سکولار دموکرات انحلال طلب" دیگر حتماً مسئولیت امدادهای غیبی است. به همین دلیل هم هست که بدیل سرهم بندی شدهء ما قرار نیست که اساساً  وارد مقولات کم اهمیت تری چون سازماندهی جنبش های بالقوهء اجتماعی و بخش های رادیکال تر مردم ایران به منظور تصاحب قدرت سیاسی از پایین بشود. اینها  مگر اصلا جزء  وظایف آلترناتیو هست؟ در گیر شدن با این مقولات پیش پا افتاده! نه متمدنانه است و نه اصلاً در شأن آلترناتیو انحلال طلب.

ویژگی اساسی بدیل انحلال طلب نه در توانایی آن در از جاکندن آن قدرتی است که قرار است بر جای آن بنشیند که تنها در تفاوت های ماهوی آن است. یعنی اینکه بحث چگونگی قرار گرفتن بدیل سکولار بجای حکومت دینی تماماً فرع بر ضروت وجودی تفاوت های بنیادین در ماهیت هاست. اما این ابداً به معنای آن نیست که بدیل سکولار و متولی آن هیچ تصوری از چگونگی استقرار خود در تهران نداشته باشد. نه، نه نوری علا پیچیده تر از آن است که این مقولهء کلیدی  را  وارد محاسبات  خود نکرده باشد! دقت کنید:

" آلترناتيو قدرت را در آماج خود می گيرد، جريان انحلال و براندازی رژيم نشسته در قدرت را هدايت می کند و اگر موفق شد، در پی فروپاشی رژيم کهنه مديريت جريان آماده سازی کشور برای يک سلسله انتخابات آزاد بمنظور ايجاد ساختارهای جديد حکومتی را هدايت می کند. " [همانجا، در چند و چون آلترناتيو]

مفهوم هست؟ اینجا آلترناتیو باید "جريان انحلال و براندازی رژيم نشسته در قدرت را هدايت کند". بعد چه می شود؟ بعد اگر در هدایت موفق شد رژیم هم وارد پروسهء فروپاشی می شود و خودش خودش را منحل می کند و آنگاه آلترناتیو سکولار بجای آن می نشیند. اینکه برفرض فروپاشی خود بخودی رژیم، تکلیف کانون های متعدد قدرت مسلح در جامعه امثال نیروی بسیج  و سپاه و وزارت اطلاعات و ائمه جمعهء نقاط مختلف مملکت اسلامی و لباس شخصی ها و... از یک طرف، و نیروهای مسلح متعلق به جریانات قومی مثل جنداله و پژاک و حزب دمکرات و کومله و... از طرف دیگر چه می شود معلوم نیست. از همه مهمتر مجاهدین خلق هم حتماً در آن صورت تنها به نظارهء پروسهء فروپاشی رژیم بسنده خواهند کرد و بدون دست زدن به سیاه  و سفید، در انتظار ورود آلترناتیو سکولار ـ دمکرات به میهن خواهند نشست!  اما باز هم تصور نکنید که نوری علا برای این معضل هم  راه حلی ندارد. او حتماً می داند که بدنبال فروپاشی هر قدرتی، چه قدرت دولتی و چه قدرت جهانی  و منطقه ای، اولین چیزی که بوجود می آید "خلاء قدرت" هست. خلاء قدرت را نیز تنها با قدرت می توان پر کرد و نه با تئوری! بنابراین "آلترناتیو" باید در وحلهء اول متکی به چنین قدرتِ در صحنه ای باشد وگرنه کانون های دیگر قدرت می زنند و می برند. در اینجاست که او آس خود را در مقابل چشمان حیرت زدهء تماشاگران اش به یکباره  بر روی میز می کوبد:

" اگر در اين مرحله کسی به ما بگويد که کارمان بی فايده است چرا که رژيم جمهوری اسلام مادر و زايندهء اين مشکلات و گرفتاری هاست و تا اين رژيم را بر نياندازيم نمی توانيم مشکلی را حل کنيم، تنها کافی است تا از خود و او ـ هر دو ـ بپرسيم که گيرم دری به تخته خورد و اين رژيم در آستانهء انحلال قرار گرفت؛ آنوقت چه می شود؟ چه کس و کسانی آماده اند تا دولت جديد را تشکيل دهند؟ برنامه هاشان چيست؟ چگونه می خواهند اين برنامه ها را اجرائی کنند؟ آدم هائی که مديريت امور را به دست خواهند گرفت چه کسانی هستند؟ چقدر می شود به آنها اعتماد کرد؟ چقدر در کاری که بر عهده می گيرند اطلاع  و تخصص و مهارت دارند؟ "

روشن شد؟ قرار است دری به تخته بخورد  و رژیم در آستانه انحلال قرار بگیرد! این تمامی داستان است. خوب این چه دخلی به نظریه پردازی و گفتمان سازی دارد؟ او اگر این حرف را بدون وارد شدن به وادی تئوریک بیان می کرد، حرفش برای من یکی منطقی بود! راست می گوید، اگر رژیم به هر دلیلی در عالم فرض، خودش خودش را منحل کرد و یا  اینکه  با یک تهاجم نظامی خارجی منحل شد!  آنوقت چه می شود؟ منطقی است که باید آدم هایی باشند که مدیر و متخصص  و قابل اعتماد (برای کی؟  مهم نیست) باشند تا به جای "دولت" منحله بنشینند و یا نشانده شوند. از همین حالا هم  شروع  به جلب اعتماد آن قدرتی باید کرد که قرار است در را به تخته بزند! حرف درستی است! ولی این که دیگر نیاز به گفتمان سازی ندارد. گفتمان را زمانی می سازند که قرار باشد قدرت سیاسی را با اتکاء به بخشهایی از مردم، خود تصاحب کرد. گفتمان را زمانی می سازند که قرار باشد جامعه را از سمتی که فلش گفتمان مسلط نشانه رفته است منحرف کرد. گفتمان  را زمانی می سازند که قرار باشد گفتمان دیگری را از صحنهء سیاست به حاشیه راند.

آن کدام گفتمان است که باید از صحنه به حاشیه رانده شود؟ "گفتمان اصلاحات" یا "گفتمان سرنگونی"؟ و یا هردوی آنها؟ اما گفتمان سازی کار چندان ساده ای نیست. همانگونه که نظریه پردازی هم. "نظر" را هر آدم دوپایی می تواند بدهد، بخصوص اگر از تیرهء ایرانیانی باشد که هنر نزد آنان است و بس! هیچکس هم خِر آنان را نمی گیرد که چرا نظرشان اصلاً ربطی به واقعیت مستقل از ذهن نداشته است. اما "نظریه" که اینگونه نیست! اولین  و ساده ترین ویژگی آن عدم تناقض درونی آن است. اولین تناقض جدی، کل "دستگاه" را به زیر علامت سوآل می برد، چه رسد به اینکه در آن عناصری از مغلطه نیز بوفور یافت شود. هرچه که دست "گفتمان انحلال طلبی" در برخورد با "گفتمان اصلاحات" و به حاشیه راندن اصلاح طلبی پر و پیمان است، در رابطه با "گفتمان سرنگونی" متناقض است. چرا که تا آنجا که به پهنهء تئوریک و پروسه تغییر بر می گردد، یگانه آلترناتیو واقعی  و عینی "رفرم" هیچ جز "انقلاب" نیست. مغلطه در این نقطه است که ضروری! می شود. این مغلطه کاری خود را در جای جای مقالات زنجیره ای او بارز می کند. هم در رابطه با ارائهء آلترناتیو، هم در مقولهء چگونگی برخورد با نیروهای شرکت کننده و ماهیت آنان، و هم در رابطه با وظایف آلترناتیو و شیوه های تصاحب قدرت سیاسی . جالبتر از همه حتی در بیان "تجارب تاریخی" که او از آنها یک "اصل بدیهی سیاسی" نیز ساخته است. ببینید:

 

"طبيعی است که در زير سايهء سنگين حکومتی که قرار است برانداخته شود و به همين دليل روز به روز هارتر می شود، چنين آلترناتيوی شانس شکل گرفتن ندارد. تجربهء تاريخی هم از همين واقعيت خبر می دهد. آلترناتيو برانداز تنها در بيرون از حوزهء نفوذ حکومت استبدادی شکل می گيرد و «از بيرون» مبارزات درونی را هدايت کرده و اسباب فروپاشی حکومت استبدادی را فراهم می سازد. اين يک قاعده کلی و بديهی است و لذا، کسانی که معتقدند نمی توان با يک آلترناتيو بيرونی حکومتی را که در درون مرزهای کشور بصورت فعال مايشاء عمل می کند برانداخت در واقع منکر يک اصل بديهی سياسی شده اند" ["درچند و چون آلترناتيو"، تاکیدات ازمن است]

جناب نوری علا اینجا باز هم مغلطه می کند. درست برعکس اگر استراتژِی مورد پذیرش ایشان را ملاک قرار دهیم، از قضا اغلب قریب به اتفاق "تجارب تاریخی" مورد اشاره او اتفاقاً از این "واقعیت" خبر می دهند که اتفاقاً مبارزات درونی اینچنینی، همگی نه از بیرون که از درون جامعه هدایت شده است. مگر لِخ والِسا در لهستان از بیرون عمل می کرد؟ واسلاو هاول در چک اسلواکی چطور؟ کدام یک از انقلابات مخملی در اروپای شرقی و کشورهای حوزهء اتحاد شوروی سابق از بیرون جامعه هدایت شده اند که نوری علا از آنها به عنوان" تجارب تاریخی" نام می برد؟ حتی خمینی هم که اولین انقلاب مخملی تاریخ معاصر را رهبری کرد دولت موقت آلترناتیوش را در تهران و در زیر حاکمیت و در درون "حوزهء نفوذ آن" معرفی کرد. همین شورای ملی مقاومتی هم که فعلا در خارجه حضور دارد، ابتدا در درون ایران و در زیر دماغ  و "حوزهء نفوذ" همان "حاکمیت استبدادی" تشکیل شد و بعداً رهبری آن به خارج منتقل شد. تازه همین هم که در واقع تنها  آلترناتیو موجود است، تنها کاری که ندارد "هدایت مبارزات درونی" است. آلترناتیوی که در بیرون شکل بگیرد و یا در بیرون سازمان یابد، می باید که برای تصاحب قدرت سیاسی  بدنبال راه های دیگری  به غیر از "هدایت مبارزات درونی" بگردد. همان راهی که فی المثل "ژنرال دوگل" در بیرون فرانسه رفت و یا همین راهی که مجاهدین خلق در بیرون ایران می روند.

انقلابات مخملی بجای خود، کدامیک از انقلابات قهرآمیز ازانقلاب فرانسه تا چین و کوبا و ویتنام  تا انقلاب اکتبر از خارج هدایت شذند؟ البته می دانم که انقلاب قهرآمیز اساساً به گروه خون ایشان نمی خورد! ولی به عنوان یکی از آن "واقعیت"های مورد اشاره اش باید پرسید که آیا مثلاً لنین از بیرون جامعه روسیه انقلاب را هدایت کرد و به پیروزی رساند؟ آیا مائو از خارج چین انقلاب را رهبری کرد؟ فیدل کاسترو در کوبا چطور؟ آیا انقلابیون کوبا "استبداد باتیستا" را از خارج سرنگون کردند؟  یا اینکه آنها "همه با هم" دست بدست داده اند تا آن "اصل بدیهی سیاسی" مورد ادعای ایشان را  زیر سوآل ببرند؟

اما نوری علا می داند که چه می خواهد. فقط حرف اش را رک و پوست کنده نمی گوید. مدل پیشنهادی او چیز دیگری است. منظور او از "واقعیت"های تاریخی شاید نمونه های افغانستان، عراق، لیبی و در حال حاضر سوریه هست. راست می گوید. در این موارد اول آلترناتیو "در بیرون" دست سازی شده و بعد حاکمیت ها فروپاشی شده اند! و یا قرار است که بشوند. اصل داستان از این قرار است. پرسشی که برجا می ماند این است که بواقع چرا باید آن نیروهایی که قرار است در را به تخته بزنند همه را ول کرده  و سراغ انحلال طلبان و سکولارهای سبز بیاینند؟

 

آلترناتیو یا ثقل سیاسی

بدون قدرت آلترتاتیو را نمی شود ساخت. تنها قدرت است که به آلترناتیو معنا می دهد و آلترناتیو می سازد. به عبارت بهتر، آلترناتیوی که تصاحب قدرت سیاسی را نشانه رفته است، "ظرفِ" کنار هم قرار گرفتن "قدرت های" گوناگون است. قدرت تئوریک، قدرت نظامی، قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی و قدرت سازماندهی. قدرت هایی که مستقل از بزرگ و کوچک بودن شان به لحاظ کمی، به لحاظ کیفی در طراز نیروی آلترناتیو باشند. آلترناتبوی که فاقد این اقتدارباشد تنها نقش تدارکاتچی و یا کارگذار قدرتی دیگر (هر قدرتی) را خواهد داشت. بنابراین، آنچه که باید در شرایط کنونی بدنبال آن بود نه خود آلترناتیو که پایه ریزی کانون های قدرت طراز آلترناتیو هست. این ضرورت اگر در هیچ کجای دیگر دنیا موضوعیت نداشته باشد در سپهر سیاسی ایران، بدلیل تعادل قوای شکننده ای که میان بزرگترین  و منسجم ترین بخش اپوزیسیون یعنی سازمان مجاهدین خلق با دیگر اعضای پراکنده و سازمان نایافته "جبههء بزرگ براندازی" وجود دارد، یک الزام عاجل است. بدون محاسبهء وزن و جایگاه مجاهدین هیچ، تاکید می کنم هیچ، تلاشی در راستای آلترناتیوسازی به ثمر نخواهد رسید. آلترناتیو واقعی تنها با حضور این سازمان فعلیت می یابد. از سوی دیگر ائتلاف اشخاص و جریان های کوچک با مجاهدین خلق، جدای هر نیتی که پشت آن باشد، در عالم واقع همه چیز می شود جز یک ائتلاف واقعی! یعنی همان تصویری که آلترناتیو کنونی مجاهدین به بیرون ارائه می دهد. مشتی ماهی های کوچک و پراکنده که بدنبال نهنگی غول پیکر سازماندهی شده  و شناورند.

پس نه بدون مجاهدین  می توان آلترناتیو ساخت  و  نه بدون تبدیل شدن به یک قدرت واقعی مادی  و  یک "ثقل سیاسی"  می شود با مجاهدین به تعامل نشست. این همان پارادوکسی است که روند آلترناتیو سازی را قفل کرده و می کند.

بنابراین، اگر آنچه را که من می گویم بدرجاتی عاری از حقیقت نباشد، راه حل واقعی در شرایط کنونی نه آلترناتیو سازی که ساخت کانون های قدرت سیاسی از طریق گرد آمدن نیروهای پراکنده حول محورهای مشخص است. یعنی چپ و راست و مرکز در اپوزیسیون ابتدا به ساکن باید که نمایندگان نظری و عملی خود را پیدا کرده و تبدیل به یک "ثقل سیاسی" گردند و آنگاه به سراغ مجاهدین بروند و نه تا پیش از آن! این آن چیزی است که واقعی بوده  و می توان ساخت. نیروهای پراکنده  در اپوزیسیون ایران تنها پس از بوجود آوردن کانون های قدرت سیاسی است که به نیروهای طراز آلترناتیو تبدیل می شوند و نه پیش از آن. از میان نیروهای ضعیف  و نیازمند اگر آلترناتیوی هم بیرون آید در بهترین حالت همان آلترناتیو کرزای در افغانستان و آلترناتیو چلبی درعراق خواهد بود و نه بیشتر. با این تفاوت که در آنجاها این آلترناتیوهای دست ساز، اژدهایی چون ایالات متحده را در پس خود داشتند  و در پیش رو هیچ! در اینجا اما، آلترناتیو دست ساز، تنها اژدها را در پس پشت نخواهد داشت. نهنگ غول آسا  و مصممی  را نیز همچون مجاهدین حلق، دهان گشاده  در مقابل خود خواهد یافت.

19 مرداد 1391

http://www.niabati.blogspot.com

 

* شرح حال نويسنده از سايت البرز: بیژن نیابتی تئوریسین ونظریه پردازچپ انقلابی ایران متولد 22خرداد 1338 است. او که از هفده سالگی در حمایت از جنبش مسلحانه به سیاست رو آورده است با  انقلاب ضد سلطنتی علیرغم دیدگاه غیرمذهبی اش، به سمت سازمان مجاهدین خلق  گرایش پیدا می کند. از آن پس تمامیت زندگی اوتا سال 1370،  اگرچه همراه با بالا و پایینهایی چند اما تماما در درون مناسبات این سازمان  می گذرد. در این سال تمایزات و اختلافات او با سازمان مادر که در پهنه های سیاسی  و تشکیلاتی جریان دارد نهایتا منجر به جدایی کاملش از مجاهدین خلق می گردد. او از معدود کسانی در تاریخ معاصر ایران است که پس از یک جدایی تشکیلاتی، با وجود تمهیدات و فشارهای فراوان از هر سو و علیرغم اختلافات بسیار، به تقابل با سازمان مادر کشیده نمی شود و مصالح خلق و انقلاب را در همراهی و همرزمی و نه در تقابل با این سازمان می بیند. اصلی که او نه تنها در رابطه با مجاهدین بلکه دررابطه با تمامی اعضاء وجریانات جبهه بزرگ مردم ایران در برابررژیم جمهوری اسلامی از چپ سنتی و جنبش فدایی گرفته تا کمونیسم کارگری و از کومله و حزب کمونیست گرفته تا یکایک اجزاء گوناگون "جبهه براندازی" رعایت کرده است. از کارهای او، علاوه بر مقالات و مصاحبه ها و بحثهای سیاسی، یکی نظریهء جنگ جهانی چهارم است که کتابی نیمه تمام است. دیگری تحلیل تئوریک انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین است که بصورت کتاب منتشر شده و نهایتاً طرح گفتمان جنبش سرخ در برابر جنبش سبزاست که در جریان اعتراضات مردمی در ایران، ازسوی او به مثابه بدیل جنبش مذکور مطرح می شود.

 

نظر خوانندگان

مهریار فروزنده: جناب نیابتی به وعدهء خود وفا کردند و باز هم مقاله بالا بلندی، در باب مچگیری از نوری علا، مرقوم فرمودند. وقتی خواندمش، اول بیاد این بیت از مثنوی مولوی افتادم که گفت: «برزگر باران و گازر، آفتاب / هر که نقش خویش می بیند در آب!» این همه تناقض و بند بازی که آقای نیابتی در مقالات نوری علا کشف کردند حتی یکیش هم به این خواننده پر و پا قرص مقالاتش انتقال پیدا نکرد. آقای نیابتی، که گویا هنوز دل در گروی مجاهدین خلق دارد، نمی خواهد بپذیرد که اکثریت قاطع مردم ایران، مجاهدین خلق را حتی خطرناک تر از آخوندها می دانند! این فرقهء خطرناک روی دست دنیا هم مانده. کسی نمی داند با این چند هزار زن و مرد سحر و جادو شده توسط رهبرشان چه باید بکند؟ چه رسد به اینکه بخواهند در ایران به حکومت هم برسند! نه، جناب نیابتی، مردم ایران دیگر انقلاب سرخ نمی خواهد. آیا تا اینجا کافی نبود که ایران و ایرانی از خیر سر انقلابی گری سازمان هایی از قبیل مجاهدین به این روز سیاه نشست؟ امروز زمانهء دیگری است. دنیای متمدن، یا بقول شما همان امپریالیست ها، به این نتیجه رسیده اند که، برای حفظ منافع خودشان هم که شده، بهتر است در خاورمیانه رژیم های دموکراتی سر کار بیایند تا پروسهء جهانی شدن اقتصاد بهتر پیش برود. و ما ایرانیان، اگر هنوز یک جو درایت و مسئولیت در ما باشد، باید از این ضرورت جهانی به نفع خودمان استفاده کنیم و، با همکاری با هم، خودمان را سازمان دهیم تا در فردای محتوم انقراض رژیم آخوندی، بتوانیم مملکت درب و داغان شده مان را دو باره بلند کنیم. شما البته خوب می دانید که نه مجاهدین و نه چریک های فدایی خلق در یک نبرد مسلحانه حریف قدرت سرکوب رژیم اسلامی نخواهند شد. پس لطفاً آدرس عوضی به مردم ندهید. ملت ایران، بدون کمک جامعه بین المللی، هر گز از پس نیروهای سرکوب گر ملاها بر نخواهد آمد. راه حلی هم که در آخر مقاله تان، تحت عنوان مراکز ثقل قدرت، پیشنهاد می کنید در اصل همان متشکل شدن است در قالب احزاب و سازمان های سیاسی که آن هم همین الان وجود دارند. منتها، این احزاب و سازمان ها نمی توانند دست در دست هم بدهند و نمایندگانی بر گزینند تا روند مبارزه را هماهنگ کند. همهء آن تئوری های رمانتیکی که ارائه می دهید، در مورد تقسیم کار مبارزه، یادگار زمان انقلاب 57 است . این بار، رژیم با شورشی مردمی بزیر کشیده خواهد شد. مقدمات اش هم شروع شده. شما لطفاً مرحمت کنید، لااقل، همفکران خودتان را به یک ائتلاف ملی فرا بخوانید. بقیهء را مردم بهتر از شما می دانند. این دفعه، انقلابیون باید پشت سر مردم حرکت کنند نه بر عکس. سبک نوشتاری «افشاگرانه» را هم کنار بگذارید. چون دو باره بوی انقلاب 57 از آن شنیده می شود . تاریخ دیگر تکرار نمی شود.

 

حامد پوريان: آقای نيابتی کيست؟ نمونهء کامل دوگانگی فکری در نسل ما! او چه می گويد؟ به شرح حال اش در سايت البرز نگاه کنيد: «بیژن نیابتی تئوریسین و نظریه پرداز چپ انقلابی ایران متولد 22 خرداد 1338 است. او که از هفده سالگی در حمایت از جنبش مسلحانه به سیاست رو آورده است...» او يک سال از من کمتر دارد و تقريباً کار سياسی را همان زمان شروع کرده که من. مسئلهء اصلی اين است که چطور می توان از چپ حرکت کرد و به تحسين مسعود و مريم و مجاهدين رسيد؟ بخصوص که آدم بر خلاف خسرو خان گلسرخی در زندان نبوده و فرصت دارد که همهء کتاب های جهان را مجاناً در اختيار داشته باشد. شما در خارج کشور اگر عضو کتابخانه ای باشيد همهء کتاب ها را مجانی در اختيار داريد، حتی کتاب های فارسی. کاش نگاهی می کرديد به کتاب «تبارشناسی استبداد» نوشتهء هوشنگ ماهرويان، (R0098341262). برای تئوریسین و نظریه پرداز چپ انقلابی ایران اين کتاب نمونه های خوبی در مورد اينکه چرا کار چپ به انحراف کشيد و هنوز هم اين وضع ادامه دارد ارائه می دهد. حميد شوکت هم کتاب خوبی به زبان فارسی دارد و نشان می دهد که چگونه تجربهء مبارزات ما هنوز هم راه به جهنم «انقلاب با شکوه» می برد. آقای نيابتی هنوز به ما می گويد که مجاهدين تنها اميد ايران هستند. فکر نمی کنيد که تنها غافلان راه اشتباهی رفته را از سر می گيرند؟

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه