بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

دوشنبه 9 مرداد 1391 ـ  30 ماه ژوئيه 2011

 

آلترناتيو سکولار، گفتمانی انحرافی

بخش اول از مقاله ای به نام «انحلال طلبی»

بيژن نيابتی (*)

bijanniabati@hotmail.com

با شروع سال میلادی جدید تلاش های گسترده ای در جهت آلترناتیو سازی درمیان مخالفین رنگارنگ رژیم جمهوری اسلامی براه افتاده است. اینگونه تلاش ها اگرچه درگذشته نیز کم و بیش جریان داشته اما شدت و حِدت آن هرگز به پای ماه های اخیر نرسیده است. در یک کلام فضای جدیدی بر اپوزیسیون پراکنده ایرانی حاکم شده است. این فضای جدید که ویژگی عمده اش اعتقاد پیدا کردن بخشهای بزرگی از اصلاح طلبان خارج و داخل به ناپایدار بودن نظام جمهوری اسلامی است، صف بندی نیرویی در درون اپوزیسیون رنگارنگ ایرانی را حول دو تحلیل نسبتا جدید شکل می دهد. هر دوی این تحلیلها  اساسا مبتنی بر چشم انداز دخالت قدرتهای خارجی در رابطه با براندازی رژیم حاکم برایران می باشند. تحلیل مبتنی بر "براندازی نرم"  و تحلیل معتقد به "براندازی سخت". دو تحلیلی که فرضیه ابلهانه "اصلاح رژیم" را اندک اندک  به حاشیه می راند.

بر مبنای تحلیل اول، تلفیقی از تحریم های ساختار شکن همراه با تهدیدات شِداد و غِلاظ نظامی که برزمینه یک انزوای گسترده بین المللی عمل می کنند، متعاقبا به شقه در بالا و ریزش در پایین نظام جمهوری اسلامی انجامیده  و درنهایت منجر به فروپاشی از درون خواهد شد. این استراتژی دولت اوباما  و بخش بزرگی از "جناح کبوترها" در رابطه با ایران، ازهمان ابتدای امر بود. معضل اساسی این استراتژی که همچنان بفوت خود باقی است، فقدان یک "آلترناتیو مطلوب" برای ایران بوده است.

تحلیل مبتنی بر"براندازی سخت"  به احتمال فروپاشی از درون نظام چندان اعتقادی ندارد. بر اساس این تحلیل اولا نفس حضور ایدئولوژیک بنیادگرایی شیعی در تضاد ماهوی با طرح خاورمیانه بزرگ است. ثانیا، معضل بنیادگرایی شیعی درمنطقه خاورمیانه بدون ازمیان برداشتن رژیم موجود در ایران به مثابه ام القراء جهان اسلام، قابل حل نبوده و ثالثا دستیابی رژیم ایران به تکنولوژی هسته ای، هزینه حل و فصل معضل فوق را در ابعاد تصاعدی افزایش داده و تعادل قوای کنونی منطقه ای و جهانی  را از اساس برهم خواهد زد. برای هیچکس در کادر این تحلیل تردیدی نیست که رژیم مذکور قاطعانه بدنبال مسلح شدن به سلاح اتمی است. به این اعتبار هرگونه تعلل در مقوله ضروری "تغییر رژیم" تنها به معنی دادن فرصت زمانی به رژیم ایران برای دسترسی به تکنولوژی هسته ای می باشد. چیزی که به نوبه خود مقوله الزامی فوق یعنی "تغییر رژیم" را نیز بمراتب دشوارتر خواهد کرد. این تحلیل بخش بزرگی از "جناح بازها" و بخش بسیار کوچکی از کبوترهاست. تحلیل مذکور اندک زمانی است که آلترناتیو خود را در قالب سازمان مجاهدین خلق و بال های سیاسی و شبه نظامی اش در هیئت شورای ملی مقاومت و ارتش آزادیبخش ملی یافته و می رود که آنرا بتدریج تثبیت و وارد "پروسهء سیاسی" کند.

برای مجموعهء نیروهای پراکنده اپوزیسیون ایرانی که قائل به تحلیل اول شده اند و یا به تازگی بالاخره پذیرفته اند که آمریکا به هر دلیلی دیگر بدنبال ساخت و پاخت با رژیم جمهوری اسلامی نبوده و بدنبال راحت کردن خود و همپیمانان اش در منطقه از شر نظام مقدس هست، به یکباره طرح "مسئله آلترناتیو" تبدیل به موضوع  درجه اول شان می گردد. در اینجا اما در میان این  مجموعه نیرویی که علیرغم کثرت عددی، ویژگی عمده  و غالب شان، پراکنده گی، عدم سازمان یافتگی و بعضاً ضدیت با کار تشکیلاتی و گروهی است، "آلترناتیوِ" تحلیل دوم یعنی تحلیل مبتنی بر "براندازی سخت" که مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت شان باشد، نه تنها محلی از اعراب ندارد که یک تهدید فزاینده و یک معضل لاینحل نیز به شمار می رود. بنابراین تحرکات اخیر اپوزیسیون پراکنده  و رسانه های در اختیارشان،  در کنار بی اعتنایی به اقدامات سیاسی مجاهدین در ظاهر و زدن پنبه اشان در باطن، اساساً در کادر استراتژی دولت اوباما و تحلیل مبتنی بر "براندازی نرم" جریان داشته و چشم به اقدامات دولت مذکور و تحلیل های "مؤسسه بروکینگ" دوخته است. ضمن آنکه احتمال یک تهاجم نظامی را نیز در محاسبات خود دیگر از اساس منتفی نمی داند.

در این راستا هم هست که بحث تهدید تهاجم نظامی اسرائیل به ایران که در آغاز این سال به گونه ای هدفدار توسط عناصرجناح کبوترها دامن زده می شد، مزید بر علت شده  و عناصر گوناگون این طیف گسترده را به تحرکی کم سابقه  وا می دارد. به ناگهان ژورنالیست های سیاستمدار و سیاستمداران  ژورنالیست که ویژگی عمده شان بطور معمول عجز در فهم مقولات استراتژیک و توانایی و تخصص شان در تحلیل مقولات تاکتیکی است، به صِرافت می افتند که از نمد احتمالی دوران پسا رژیم جمهوری اسلامی برای خود کلاهی دست و پا کنند و مهمتر از همه برای مخاطب قرار گرفتن توسط قدرت های خارجی ذینفع، مجاهدین  را نیز در وسط  صحنه، یکه و تنها! برجای  نگذارند. به عبارت بهتر، بقول آن متولی سکولاریزم نوین که رک و پوست کنده می گوید: "گيرم دری به تخته خورد واين رژيم در آستانه انحلال قرار گرفت آنوقت چه می شود؟ چه کس و کسانی آماده اند تا دولت جديد را تشکيل دهند؟" اگر بواقع دری به تخته خورد، کس یا کسانی در صحنه باشند که معضل دولت جدید پسا جمهوری اسلامی را حل و فصل کنند.

با این حال کمتر کسی می فهمد که این بویی که بر زمینهء تهدید تهاجم نظامی  با دادن تاریخ! به مشام می آید از آن کباب نیست، بلکه حاصل داغ کردن خر! یک جنگ روانی گسترده  و ادامه دار علیه جمهوری اسلامی و به منظور ترساندن و وادار کردن اش به عقب نشینی بر سر میز مذاکرات است. آری! شایعهء تهاجم نظامی اسرائیل که حتی بعضی ها مثل لِئون پانِتا وزیردفاع آمریکا تاریخ آن را هم بر مبنای زمانبندی خرداد و تیرامسال مشخص کرده بودند بیش ازآنکه جنبه عینی و واقعی داشته باشد، تنها اهرم فشاری درجنگ روانی مورد اشاره علیه جمهوری اسلامی پیش از آغاز دوباره مذاکرات اتمی بود. برای هرکودک آشنا به الفبای سیاست واضح و مبرهن است که برای یک تهاجم نظامی واقعی کسی تاریخ نمی دهد! البته اگر آن کس جدی بوده باشد. در رابطه با تحقق انقلاب و مقوله سرنگونی نظامهای سیاسی هم تاریخ دادن هرگز امری عاقلانه و خردمندانه نبوده است. 

تهاجم نظامی  به یک کشور یا با استفاده از غافلگیری محض انجام می گیرد ( مثل حمله اسرائیل به نیروگاه های اتمی عراق و سوریه ) و یا  اگر تاریخ هم داده شود بر مبنای یک اولتیماتوم مشخص و از سوی یک دولت مشخص و یا یک ائتلاف نظامی مشخص صورت می گیرد. ( مثل نمونه عراق و افغانستان و یوگسلاوی  و بسیاری جنگهای دیگر)  نه اینکه ازسوی این یا آن مقام دولتی و این یا آن روزنامه نگار و این یا آن سیاستمدار اعلام گردد. تهدید می شود کرد، اما تاریخ نمی توان داد. کسی  که توسط  شخص ثالث تاریخ می دهد معلوم است که اصلا قصد حمله ندارد! 

با اینحال فضا سازی نظامی ایجاد شده و تهدیدات بازهای آمریکایی ـ اسرائیلی از یکسو و ابراز مخالفتها و هشدارهای  پی درپی کبوترها درسطح جهانی از سوی دیگر، حداقل حسنش این بود که اپوزیسیون پراکنده معتقد به ساخت و پاخت از بالا را به تحرک واداشته است. از یک دهه پیش با سماجتی ایدئولوژیک! همواره بر آنتاگونیسم میان "نظام" جمهوری اسلامی و "نظم" حاکم برجهان کنونی و به تعارض کشیده شدن اجتناب ناپذیر این تضاد لاینحل، گاه به تنهایی! و گاه درمیان اقلیتی کم شمار پای فشرده ام. امروز اما دیگرکمتر کسی به تحقق تئوری ابلهانه ساخت و پاخت با نظام جمهوری اسلامی  باور دارد. در یک کلام "فضا"، کیفا دیگرگون گردیده است.

بر زمینه این فضای دیگرگونه هم هست که تلاش برای آلترناتیو سازی در میان اپوزیسیون چنین ابعاد رشد یابندهء کم سابقه ای می یابد. اگر استفاده از لفظ بی سابقه در هر مورد دیگری درست نباشد در رابطه با جالبترین و تازه ترین مورد تحرکات مذکور یعنی گردهمایی بیسابقه و دیرهنگام گروه های چپ مارکسیستی در کلن  کاملاً مصداق دارد. این نشان می دهد که آش آنقدر شورشده که خواجه هم متوجه شده است! یعنی بالاخره رفقای چپ م ـ ل و حتی مائوئیست ما هم متوجه شده اند که اوضاع چقدر خطیر است و اگر جنبشی در سمت چپ صورت نگیرد، ارتجاع "راست"  کل کیک قدرت را قلفتی خواهد خورد و ظرف اش را نیز برای چپ سنتی بر جا نخواهد گذاشت. یعنی همان چیزی که  تا همین تاریخ هم درجریان موسوم به "بهارعرب" اتفاق افتاده است. اگرچه از درون گردهمایی کلن چیز دندان گیری بیرون نیامد و درست و اصولی! هم نبود که چیزی بیرون بیاید، با اینحال اتفاق مذکور به عنوان یک  واقعه  اعجاب انگیز و منحصر به فرد! مسلما وارد تاریخ سیاسی معاصر ایران خواهد شد! مهمتر از همه اینکه رفقا  تنها به همین نشست بسنده نکرده و خواهان ادامهء این روند و نشست های بعدی هم شده اند.

البته نفس این تلاش ها اصلاً چیز بدی نیست! حداقل دستاورد آن این است که آدم ها یاد می گیرند با هم حرف بزنند، همدیگر را تحمل کنند و از همه مهمتر استدلال کنند. فرق مونولوگ با دیالوگ و درباره هم حرف زدن و با هم حرف زدن یکی هم این است! آدم را مجبور به پاسخگوشدن درقبال آنچه که ادعا  کرده  می کند. تفاوت حرف با عمل را به آدم نشان می دهد. دشواریهای کار دسته جمعی را برای دست اندرکاران مربوطه عینی تر می کند. اینها همه بر تجربه فعالین سیاسی از هر طیف و نحله ای که هستند می افزاید. آن تمرین دمکراسی که می گویند همین است دیگر!

من برخلاف بسیاری که تنها به تخطئه تحرکات دیگران خو گرفته اند، بیشتر معتقد به بکاربردن شیوه های اثباتی هستم. یعنی یا ما دراساس با چیزی در تمامیت آن مخالفیم و یا نه، تنها با بخشهایی از آن توافق نداریم. در شق اول بجای نفی پروژه های دیگران درست آنست که ابتدا به اثبات پروژه خود و یا آنچه را که در مجموع درست تشخیص داده می شود پرداخت. تنها  در این صورت است که متعاقبا، افشای  تحرکاتی که به زعم ما ضدانقلابی، وابسته گرا  و یا ضد مصالح عالیه مردم ایران تلقی می شود، مشروعیت می یابد. در شق دوم هم شیوه برخورد اصولی نقد است و نه نفی. درهردو صورت اما  باید  در میانه  صحنه بود. برای نفی دیگران دربرج عاج چپ نمایی مبتذل نتوان نشست! بجای شلیک ازبالا، باید از پایین به تقابل پرداخت.

 

گفتمان انحلال طلبی

در یک مبارزه فراگیر سیاسی که آماج آن زیر سوآل بردن ساختار قدرت سیاسی  و مناسبات اقتصادی جامعه و نهایتاً بزیرکشیدن حاکمیت مستقر هست، آنچه که بیش از هر چیز دیگر اهمیت دارد "گفتمان"های درون جنبش های گوناگون اجتماعی  است. آن نیرویی نهایتاً موفق به هدایت این جنبش ها می شود که موفق شده باشد اولاً گفتمان سازی کند و دوماً "گفتمان مسلط" را از آن خود نماید. یکی از مؤلفه های عمدهء نظریه پردازی نیز همین توان گفتمان سازی است. یکی از الزامات اساسی مسلط شدن یک گفتمان دردرون جامعه، پیروزی تئوریک آن برمجموعه گفتمانهای موجود و از سر راه برداشتن گفتمان غالب است.

برای مثال گفتمان غالب در دهه شصت "گفتمان انقلاب" است در حالیکه گفتمان مسلط در دهه هفتاد "گفتمان اصلاحات" است. دهه هشتاد صحنه تقابل این دو گفتمان است، تقابلی که همچنان ادامه دارد و هنوز تعیین تکلیف نشده است. در این رابطه است که برای تمامی آنانی که خود را بر روی مؤلفه انقلاب تعریف می کنند و بدنبال "گفتمان سرنگونی قهرآمیز" رژیم جمهوری اسلامی روان هستند، در کنار اِفشا  و زدن بیرحمانه "گفتمان اصلاحات"، نقد گفتمانهای انحرافی نیز در درون مجموعه نیروهایی که مخالف تمامیت رژیم هستند، ضرورت عاجل دارد. در این راستا  من به همان میزان که از نقد آدمها گریزان هستم به اضعاف در نقد گفتمان هایی که در کادر تحلیلهایم انحرافی می دانم، کم نخواهم گذاشت! 

نقد البته که مفهوم خاص خود را دارد چرا که در درون صفوف خودی جریان دارد، برخلاف افشاگری که اساسا مترتب بر نیروهای غیرخودی و خارج از صف خلق و انقلاب می باشد. به این اعتبار نقد تنها جنبه منفی ندارد! در نقد این دشمن نیست که آماج تهاجم  تئوریک قرار می گیرد، به همین دلیل هم این، تنها جنبه های منفی و انحرافی طرف مقابل نیست که باید مطرح شود، از آن مهمتر ابتدا باید که جنبه های مشترک  ( به هر میزان که وجود داشته باشند ) برجسته شوند. دراینجا باید که صراحتا مشخص ساخت این "نقاط اشتراک" هستند که اصالت دارند و نه "نقاط افتراق". درست برعکس، در مقوله افشاگری آنچه که اصالت دارد "نقاط افتراق" است و نه تشابهات احتمالی در نظر و عمل.

با این تفاصیل  می خواهم  به نقد یک گفتمان انحرافی در میان مخالفان تمامیت رژیم جمهوری اسلامی  بپردازم.  گفتمانی که در ماه های اخیر، بحث اطراف آن در پهنه تئوریک مستمراً در میان بخشی از روشنفکران ما جریان داشتته و رسماً و صراحتاً بدنبال آلترناتیو سازی می باشد. این گفتمان که با یک نامگذاری عجیب و غریب، بخشی از اپوزیسیون پراکنده ایرانی را به خود مشغول کرده است، ملغمه ای است تحت عنوان انحلال طلبی! این که می گویم ملغمه، اصلا قصد توهین ندارم. در سطور آتی نشان خواهم داد که آیا استفاده از این واژه درست بوده است یا نه.  تئوریسین این ملغمه نظری، مبلغ "سکولاریسم نوین" در میان جریان روشنفکری ایرانی  یعنی اسماعیل نوری علاء می باشد. طرح مقوله نوظهور "انحلال طلبی" در غالب یک گفتمان سیاسی نیز در اساس نظرخود اوست. او به این مطلب در مقاله ای که تحت عنوان "اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟ " نوشته است چنین اشاره می کند:

"بدينسان ازخرداد 88 تاکنون شرايط اجتماعی چنان بوده که ازلحاظ تعيين«گفتمان غالب سياسی»عقربه«خواست نما» مرتباً از منطقه اصلاح طلبی دورشده و به منطقه دگرگونی خواهی روی آورده و  اکنون نشان از همانی میدهد که «لحظه ريزش» نام دارد؛ لحظه ای که در آن، بخش عاقل و وطندوست اصلاح طلبان مذهبی ناگزير خواهند بود که تکليف خود را روشن کنند، يا به آغوش برادران بنيادگراشان برگردند و  يا ـ چه گويا و چه خاموش ـ تن به ضرورت گفتمان «انحلال طلبی» بدهند."

 

"اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟ "

اگر نوری علاء مقوله من درآوردی خود را به سطح یک "گفتمان سیاسی" ارتقاء نمی داد، شاید ورود من هم  به قضیه  از اساس موضوعیت نمی یافت. سطور بالا بوضوح نشان می دهد که انحلال طلبی بیش از آنکه یک گفتمان سیاسی باشد، ظرفی است که جمع آوری  طیف مشخصی از نیروهای سیاسی را نشانه گرفته است. طیفی که یکسر آن به میانه سلطنت مشروط!  ختم می شود و سر دیگر آن به میانه اصلاح طلبی محکوم! آنهم  در "لحظه ریزش". معیار جمع شدن آدمها در این ظرف سیاسی هم جدای از تن دادنشان به گفتمان انحلال طلبی، تنها عاقل بودن و فهم الزامات "لحظه ریزش" است که صد البته نشانه بارزی است از وطن دوستی طرفهای مربوطه  و نه هیچ چیزدیگر! اینکه این آدمها هرکدام چه سهمی درجنایتهای دو رژیم حاکم و محکوم در حال و گذشته داشته اند، البته که محلی از اعراب ندارد. مهم این است که تن به "گفتمان" انحلال طلب  و یا ترجمه صریح فارسی آن، رهبری انحلال طلب داده شود.

درهرحال پیش از ورود به موضوع می خواهم همانگونه که قبلا اشاره کردم ابتدا برنکات مثبت بحثهای او تاکید کنم. مهمترین بخش مثبت بحث او به اعتقاد من، تعیین تکلیف گفتمان مورد ادعای وی با گفتمان ضد انقلابی و رژیم ساخته "اصلاح طلبی" است. این یک شق تعیین کننده در مرزبندی ها  و آرایش نیرویی علیه رژیم ولایت فقیه است. انحلال طلبی بر نفی تمامیت حاکمیت و ضرورت جایگزینی آن با یک بدیل سکولار ـ دمکرات تصریح می کند.

موضوع دوم، شفاقیت در اعلام هدف یعنی "آلترناتیو سازی" در میان اپوزیسیون ایرانی است. نوری علاء برخلاف مواضع مزورانه اعلام شده درکنفرانسهای اخیر دراستکهلم و بروکسل و واشنگتن، رک و راست می گوید که بدنبال آلترناتیوسازی هست. مواضع که شفاف باشد تکلیف موافق و مخالف هم مشخص است.

مورد سوم ضرورت کارجمعی است. نوری علاء بدرستی بدنبال شبکه سازی از عناصر معتقد به سکولاریزم است. به تنهایی نمی خواهد که در صحنه سیاسی ویراژ دهد. نکته مثبت بعدی تعامل فعال  او با  ملاء سیاسی حول و حوشس هست. مستمرا می نویسد، بحث می کند  و نظر می دهد. مهمتر از آن نظرات و بحثها را هم تئوریزه می کند.

این نکات و موارد عمده ای است که بدون اشاره بدانها، نقد، حتی در نرمترین و دوستانه ترین برخوردها، منصفانه نخواهد بود و اشاره به آنها، حتی در بیرحمانه ترین اشکال طرح نقد، نشان ازهرچیز که نداشته باشد، بی تردید نشان از عدل و  انصاف در نقد خواهد داشت.  و اما پیش از ورود به بحث می خواهم که  به مفهوم نامی بپردازم که نوری علاء بر گفتمان خود نهاده است. اولین چیزی که به ذهن می زند این است که براستی چرا انحلال طلبی و نه سرنگونی طلبی؟  او برای گزینش این نام به اندازه کافی انگیزه تئوریک! دارد.

 

ماهیت تغییر

مهمترین انگیزه  او در گزینش "انحلال طلبی"، ریشه در درک وی در رابطه با "ماهیت تغییر"، "آماج تغییر" و ازهمه مهمتر"نیروی تغییر" دارد. با این انتخاب او به گزینش آگاهانه مجموعه نیروهایی اقدام کرده است که قرار است در کنارهم قرار بگیرند. در یک کلام  او می خواهد که اینگونه از حیطه جمهوری خواهی به حیطه سلطنت طلبی نقب بزند! بدیهی است که او با این انتخاب با "سرنگونی طلبی" هم مرز می گذارد. چرا که سرنگونی یک خواسته عمیقا انقلابی است. نوری علاء هیچ ربطی به انقلاب ندارد. نمی خواهد هم که داشته باشد. او انقلاب را آگاهانه معادل شورش کورو قیام خودانگیخته می گیرد:

"باری، می خواهم بگويم که انديشيدن به نهادی که قاطعاً و واقعاً چگونگی حال و آينده ما را تعيين می کند شايد مهمترين کاری باشد که هر شهروند جامعۀ امروزی بايد به آن مشغول باشد  و آنقدر صبر نکند  تا کار مشقتی که از عملکرد دولتش می برد چنان بالا بگيرد که او ناچار برای خلاصی مخاطره آميز خويش، دست به شورش  و انقلابی بزند که اغلب با خودکشی دسته جمعی  هيچ فرقی ندارد...... "

یعنی به زبان فارسی دری  راه حل جلوگیری از انقلاب این است که:

"ما اگر خواستار آنيم که در جامعه ای زندگی کنيم که انسان در آن حق و حرمت داشته باشد، و ثروت ملی اش (حتی اگر ماليات نمی پردازد ) خرج خودش، رفاهش، آينده اش و زيربنای اقتصادی و اجتماعی اش شود، هيچ چاره ای نداريم جز اينکه از ولنگاری های تاريخی خود دست برداريم و فضائی را بيافرينيم که در آن «دولت» تبديل به خدمتگزار ملت و پاسدار ثروت ها و حقوق و حرمت او باشد. و رسيدن به اين مقصود، متأسفانه يا خوشبختانه (بسته به نظر قضاوت کننده دارد)، لزوماً با شورش و قيام و انقلاب و هر امر حماسی ديگری به دست نمی آيد، مگر آنکه پيشاپيش مفهوم امروزين دولت مورد توافق عام قرار گرفته، خواست های ملت روشن شده و برنامه های تحقق آن خواست ها مورد بررسی قرار گرفته باشد و کسانی خود را برای نشستن پشت فرمان ماشين دولت و اداره کردن حرکات آن در راستای تحقق برنامه ها آماده کرده باشند. جزاين، «تغييرراننده» نمی تواند کمکی به افتادن جامعه امروزی در صراط مستقيم فلاح و رفاه وعدالت و دموکرسی بنمايد."

 

تأملی بر مقولهء «آلترناتيوسازی»، تاکیدات همه جا ازمن است

مشاهده می کنید! اینکه گفته بودم  مَلقمه انحلال طلبی یعنی این. این آنچیزی است که نوری علاء می خواهد در فالب یک "گفتمان سیاسی" همزمان به مصاف "سرنگونی طلبی" و "اصلاح طلبی" بفرستد. نمی خواهم وارد ساده انگاریهای حیرت انگیز او در رابطه با "مقوله تغییر" در جامعه و الزامات آن و یا اینکه اصلا چطور می شود یک دولت مدرن را "حتی بدون پرداخت مالیات" چرخاند و یا چسان می توان آن "فضایی" را آفرید! که "دولت تبدیل به خدمتگذارملت"  گردد  و یا چگونه "خواستهای ملت روشن می شود"  و....  بشوم. میزان تخیلی بودن و یا حتی  چگونگی  و صعوبت  محقق شدن داده های  فوق مشغله  نوری علاء  نیست. او با شتاب دنبال دنبال سرهم کردن بدیلی است که تا دیر نشده  و یا بقول خودش اگر "دری به تخته خورد و اين رژيم در آستانه انحلال قرار گرفت" وظیفه رانندگی جامعه بدان سپرده شود. همین!

 

آماج تغییر

بنابراین تا اینجای کار واضح است که  نوری علاء تمام تخم مرغهایش را درسبد "شق فروپاشی" و احتمال حمله نظامی خارجی به رژیم گذاشته است. او آگاهانه بدنبال تغییر دولت است زیرا پیشاپیش انقلاب را رد کرده است. او با حاکمیت سرمایه داری لیبرال که آماج نهایی "طرح خاورمیانه بزرگ" است، هیچ مشکلی ندارد. او اصلا و ابدا بدنبال برهم زدن "نظم" نیست. به همین دلیل هم هست که در این روند،  ماهیت حاکمیت و مناسبات تولید در جامعه، فرع  بر ماهیت راننده  ایست که او در رویاهای خود می خواهد سکان حرکت جامعه  به او سپرده شود. آماج انحلال طلبی تعویض ماشین نیست، تغییر راننده است. حتما نیازی به گمانه زنی نیز نباید باشد که اصلا تاکید بر اهمیت "راننده" که البته تنها یکنفرهم می تواند باشد، در راس آلترناتیو تخیلی او که قرار است جامعه را به "فلاح و رفاه وعدالت و دمکراسی" برساند، زمینه سازی برای رانندگی چه کسی غیر از خود او می باشد. بدیل تخیلی او اگر هم که درعالم فرض بتواند حول رضا پهلوی شکل بگیرد، اما در ضرورت راننگی دولت "فلاح و رفاه وعدالت و دمکراسی" توسط  نوری علاء کسی نباید شک داشته باشد.

 

نیروهای تغییر

"ماهیت هرتغییر" رابطه مستقیم با مجموعه نیروهایی دارد که خواهان انجام آن "تغییرمشخص" هستند. این مجموعه نیرویی را "نیروهای تغییر" می نامند. در عالم سیاست دوری و نزدیکی به یک نیروی سیاسی، خود را در دوری  و نزدیکی به مطالبات آن نیرو بارز می کند. برای مثال اگر به قطبی بودن مبارزه میان دو نیروی متخاصم در صحنه سیاسی ایران  یعنی رژیم ولایت فقیه و مجاهدین خلق معتقد باشیم، دورشدن از خواست اصلاح رژیم بطور خودکار نزدیک شدن به مطالبات مجاهدین می باشد و نزدیکی و همخوانی با توهم اصلاحات به هر اندازه هم که باشد ملاک دوری از مجاهدین و نزدیکی به رژیم جمهوری اسلامی است.

این قانون یک مبارزه دوقطبی است. البته اگر این تحلیل مبتنی بردوقطبی بودن مبارزه درست بوده باشد، یعنی که این قطب بندی واقعی و عینی باشد. چرا که قطب بندی حقیقیی در عالم واقع و مستقل از ذهن ما و خواست و نظرما موجودیت می گیرد و به همین اعتبار برکل معادلات سیاسی در صحنه تاثیر گداشته و سمت وسوی حرکت جامعه  و نیروهای سیاسی آن را تعیین می کند. در اینصورت هرگونه تلاش برای چند قطبی کردن صحنه، نتیجه ای جز شکست درپی نخواهد داشت و تعادل قوا را به گونه ای کیفی برهم نخواهد زد. اگر درمثل مناقشه نداشته باشیم، بدلیل واقعی بودن جهان دوقطبی در دوران جنگ سرد، هرگونه "ضدیت" با آمریکا در جهت منافع اتحاد شوروی بود و برعکس منافع هر "ضدیتی" با شوروی سابق درعمل به جیب ایالات متحده  می ریخت. بدیهی است که روی واژه ضدیت عملی تاکید می کنم و نه مخالفت تئوریک. همینطور تلاشهایی همچون تشکیل بلوک کشورهای غیرمتعهد درعمل هیچ تاثیرکیفی بر معادله قوای دوران جنگ سوم نداشته و در عالم واقع نتوانست بلوک سومی را آنگونه که بنیانگذاران آن می خواستند، بر جهان دوقطبی تحمیل کند.

نوری علاء بدرستی با "اصلاح طلبی" مرز کشیده است. بنابراین از قطب رژیم خود را دور و به قطب "ضد رژیم" نزدیک کرده است. یعنی عملا وارد "حیطه براندازی" شده است. این را به فال نیک باید گرفت. هرکس، درهرموقعیت و به هراندازه  که خود را با "جنبش سبز" تداعی می کرده و می کند به همان اندازه در زمین رژیم جمهوری اسلامی بازی کرده و می کند. "حیطه براندازی" دیگر حیطه "جنبش سبز" نیست. ورود به این حیطه اگرچه که ورود به حیطه "ضد رژیم" است اما اصلا به معنای ورود به "حیطه سرنگونی" یعنی حیطه "جنبش سرخ" نیست.

 

بحثی در مقولات براندازی  و سرنگونی

دو مقوله براندازی و سرنگونی اگرچه که  در یک رابطه ارگانیک با یکدیگر قرار دارند اما به هیچ وجه یک چیز نیستند. متاسفانه فقرفرهنگی و بیسوادی مفرطی که برجامعه تبعیدی حکومت می کند، بسیاری از حیطه ها را درهم می آمیزد، تفاوتها را تشخیص نمی دهد و مشکل اصلی و فرعی کردن تضاد دارد. بسیاری ازمفاهیم، تعریف ناشده  برجای مانده  و بی مسئولیت در محاورات سیاسی استفاده می شوند. یکی از مهمترین موانع فهم همدیگردراین جامعه ازجمله همین اختلاف درتعریف مفاهیم است. مقولاتی همچون آزادی  و انقلاب، دمکراسی و لیبرالیسم، عدالت اجتماعی، کار دسته جمعی  و تحمل یکدیگر و از همه مهمتر مرزها و حیطه ها.

در رابطه با مقوله براندازی و تفاوتهای آن با سرنگونی نیز جز این نیست. بسیاری اصلا میان این دو تفاوتی نمی بینند. تأکید بر این تفاوتها اگرچه در میان آدمهای عادی اما سیاسی، بیشتر به "بازی با کلمات" تعبیر می شود، اما در کادر بحثهای تئوریک بویژه درمیان نخبگان، از اهمیت بالایی برخوردار است. هرچه که توان تئوریک و جایگاه نخبگی اجتماعی بالاتر، درجه اهمیت تعریف دقیق واژه های مورد استفاده بیشترهست. در پهنه دانش بطور اعم  و علوم اجتماعی بطور اخص نیز پیش از ورود به هر حیطه ای ابتدا به تعریف آن حیطه پرداخته می شود.  

نیروهای برانداز به مجموعه نیروهایی گفته می شود که در موضع اپوزیسیون، مخالف تمامیت یک "پوزیسیون مشخص" بوده  و خواهان جایگزینی آن با یک "بدیل مشخص" می باشند. در اینجا آنچه که هنوز مشخص نیست، شیوه این جایگزینی است. متناسب با این شیوه هست که "ماهیت نیرو" و "ماهیت تغییر" را می توان تحلیل کرد. یعنی همانگونه که در پیش هم اشاره کردم، ماهیت هرنیرو، رابطه مستقیم با "شیوه تغییر" و بالمآل "ماهیت تغییر" دارد. این همان شاقول و چراغ راهنمایی است که در پرتو آن می توان هرکس را و هرجریانی را  ورای  آنچه که می گوید  و یا آنگونه که خود را می نماید، تحلیل کرد.

در حیطه براندازی  بحث بر سر ضرورت تغییر است و نه چگونگی تغییر. شیوه های براندازی گوناگون است. یک رژیم را می توان با اتکاء به قدرت نظامی از بالا (کودتا) برانداخت. رژیم دیگری را می توان با اشغال نظامی ازبیرون برانداخت. یکراهش هم این است که رژیمی را از طریق فشار از بیرون و پایین، ساخت و پاخت در بالا (انقلاب مخملی) برانداخت. یکراهش هم سرنگونی قهرآمیزحاکمیت از پایین (انقلاب) است. بدین اعتبارسرنگونی  تنها یکی از اشکال و شیوه های براندازی است و نه خود آن! یعنی براندازی تنها ناظر برضرورت تغییر است، درحالیکه سرنگونی ناظر بر چگونگی تغییر هم هست. به عبارت بهتر سرنگونی، خود براندازی هم هست، ولی هر براندازی به خودی خود سرنگونی نیست.

پایان بخش اول، 5 مرداد 1391

پيوند به بخش دوم

http://www.niabati.blogspot.com/

 

* شرح حال نويسنده از سايت البرز: بیژن نیابتی تئوریسین ونظریه پردازچپ انقلابی ایران متولد 22خرداد 1338 است. او که از هفده سالگی در حمایت از جنبش مسلحانه به سیاست رو آورده است با  انقلاب ضد سلطنتی علیرغم دیدگاه غیرمذهبی اش، به سمت سازمان مجاهدین خلق  گرایش پیدا می کند. از آن پس تمامیت زندگی اوتا سال 1370،  اگرچه همراه با بالا و پایینهایی چند اما تماما در درون مناسبات این سازمان  می گذرد. در این سال تمایزات و اختلافات او با سازمان مادر که در پهنه های سیاسی  و تشکیلاتی جریان دارد نهایتا منجر به جدایی کاملش از مجاهدین خلق می گردد. او از معدود کسانی در تاریخ معاصر ایران است که پس از یک جدایی تشکیلاتی، با وجود تمهیدات و فشارهای فراوان از هر سو و علیرغم اختلافات بسیار، به تقابل با سازمان مادر کشیده نمی شود و مصالح خلق و انقلاب را در همراهی و همرزمی و نه در تقابل با این سازمان می بیند. اصلی که او نه تنها در رابطه با مجاهدین بلکه دررابطه با تمامی اعضاء وجریانات جبهه بزرگ مردم ایران در برابررژیم جمهوری اسلامی از چپ سنتی و جنبش فدایی گرفته تا کمونیسم کارگری و از کومله و حزب کمونیست گرفته تا یکایک اجزاء گوناگون "جبهه براندازی" رعایت کرده است. از کارهای اوT علاوه بر مقالات و مصاحبه ها و بحثهای سیاسی، یکی نظریهء جنگ جهانی چهارم است که کتابی نیمه تمام است. دیگری تحلیل تئوریک انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین است که بصورت کتاب منتشر شده و نهایتاً طرح گفتمان جنبش سرخ در برابر جنبش سبزاست که در جریان اعتراضات مردمی در ایران، ازسوی او به مثابه بدیل جنبش مذکور مطرح می شود.

 

نظر خوانندگان

مهريار فروزنده: جناب نیابتی، مقالهء مفصل تان را با عنوان "آلترناتیو سکولار، گفتمانی انحرافی" خواندم. باید بگویم کلی مایوس شدم و چیزی به دانسته های من اضافه نشد. باز همان آهنگ تکراری تخطئه و تخریب، آن هم در این شرایط خطیر برای ایران و ایرانی. بگذارید به فراز هایی از مقاله تان بپردازم:

- می فرمایید، چپ های مارکسیست - لنینیست ایرانی، اگر با هم متشکل نشوند، نصیبی از کیک، بعد از سرنگونی رژیم ولایت فقیه نمی برند. بلکه ارتجاع راست، همه اش را، تنهایی خواهد خورد و یک لیوان آب هم پشت سرش! واقعیت اما در جوامع دموکراتیک غرب که من و شما هم شاهدش هستیم اینطور نیست. بسیاری از دولت های ائتلافی، در اروپا، با شرکت چپ ها و راست ها و دموکرات مسیحی ها تشکیل می شود.

- می نویسید که طرفدار شیوهء اثباتی هستید. یعنی درجبههء چپ ِ شما، آن که با شما نیست دشمن شما است و باید افشایش کنید و اگر گفتمان جبههء شما در جامعه غالب شد، هدایت پروسهء تغییر هم دست شما میافتد و الباقی باید دنبال شما راه بیافتند. بعبارتی همان سیاست غنایم جنگی! این راه و رسم اساساً با دموکراسی بیگانه است و کسی را جذب نمی کند. البته می فرمایید که حاضرید گفتمان های دیگر را، اگر تمامیت رژیم را بچالش بکشند، نقد بفرمایید و این نقد البته نفی نیست. باز جای شکرش خالیست! گر چه در پایان مقاله معلوم می شود که این سخنان را محض خالی نبودن عريضه فرمودید.

- می فرمایید که گفتمان انحلال طلبی، یک گفتمان انحرافی است و ملغمه ای ست ساخته دست نوری علا. و اینکه این گفتمان می خواهد نقبی بزند از اصلاح طلبی به سلطنت طلبی و خدمت و خیانت گرد آمدگان در شبکه سکولارها، در دو رژیم گذشته و حال، اصلاً دل مشغولی نوری علا نیست. فقط چون ریزش رژیم شروع شده، نوری علا می خواهد هر چه زودتر آلترناتیو سکولار خود را شکل دهد. و نیز می فرمائید که هر ابن الوقتی می تواند خود را در این جمع جا بزند. البته از اینکه موافقید که این آلترناتیو انحلال طلب، طالب نفی تمامیت رژیم است، گلی به گوشهء جمالتان! تعامل اش با سایر گروه های سیاسی را هم مد نظر دارید. می پرسم، شما چه شناختی از اعضای شبکهء سکولارهای سبز دارید که آنها را ابن الوقت و بد سابقه معرفی می کنید؟ کسی که ادعای پیروی از دموکراسی و حقوق بشر می کند و بام تا شام مواضع فکری و سیاسی اش را با همه در میان می گذارد، چگونه حاضر است دست همکاری با کسانی بدهد که مبارزه با آنها را سر لوحهء کار خود قرار داده است؟ نکند می فرمایید مخاطبین اش همه بیسواد و ساده لوح اند!

- می فرمایید، چون نوری علا اساساً با انقلاب میانه ای ندارد، بجای سرنگونی، از انحلال طلبی استفاده می کند. چون با این گفتمان، اتحاد نیروهای متضادی چون سلطنت طلبان و جمهوری خواهان، مقدور است. در حالی که گفتمان سرنگونی، یک گفتمان انقلابی است و نوری علا این را نمیخواهد. او فقط می خواهد رانندهء ماشین حکومت را عوض کند و خودش بشود رانندهء جدید! و یا می فرمایید که در نهایت، نوری علا، می خواهد رضا پهلوی را بر تخت سلطنت بنشاند و خود بشود رییس دولت او! از اینجا ببعد، دیگر، دارید دست به یقه می شوید و این، رسم همهء انقلابیون است که به قول شما با افشاگری، می خواهند حریف را از میدان بدر کند. دوست عزیز، تا صداقتی در کار نباشد، حرف و عمل کسی، طرفدار پیدا نمی کند. مردم ایران می خواهند با کمترین هزینه ممکن از شر رژیم ولایت فقیه خلاص شوند. تجربهء انقلاب 57 و حوادث جاری خاورمیانه جلوی چشم شان است. به کمک اینترنت و ماهواره و تماس با خویشان و دوستان در اروپا و آمریکا از آگاهی لازم بر خوردار شده اند که دیگر گول شعار های تکراری و غیر عملی نیروهای چپ و مذهبی را نخورند و از چاله به چاه نیافتند. راه آیندهء ایران از مسیر تعامل و همکاری و شفافیت در عمل همهء نیروهای سیاسی کشور، می گذرد. بالندگی فرهنگی در جهت رسیدن به جامعه ای دموکراتیک و پیشرو در گروی تلاش جانانهء همهء ایرانیان است. ما در مقابل هم نیستیم. باید دوشادوش همدیگر این وطن آخوند زده را، دو باره زنده و شاداب بسازیم. اگر راه حلی برای مشکلات عدیده کشورمان، در فردای بعد از جمهوری اسلامی دارید، قدم تان روی چشم.

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه