بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دوشنبه 7 تير  1389 ـ  28 جون 2010

 

ضرورت یک «گفتمان ِ» ملی

اصغر طهمورسی - مهدی رضایی تازیک

 

هدف از این نوشته اثبات ضرورت وجود یک دیسکورس، يا «گفتمان»، و به عبارتی دیگر یک «دیالوگ ِ» ملی است؛ يعنی همانی که نه تنها به عقیدهء "ما" ی نسل بعد از انقلاب، بلکه به اعتقاد اکثریت روشنفکران حکومت شیخ و شاه دیده، جنبش سبز دمکراسی و آزادی خواهی ِ امروز ملت ایران فاقد آن است. در عين حال، «حامیان سکولار جنبش سبز دموکراسی و آزادی خواهی ملت ایران» برآنند که معنای شعار "جمهوری ایرانی" چيزی نيست جز "نه گفتن" به اسلام سیاسی و "آری گفتن" به یک حکومت سکولار و دموکرات. چرا که سی و يک سال حکومت اسلامی در ايران ملت ما را بصورتی خودبخودی سکولار کرده است. در اینکه قشرهائی از ملت ایران معنای اصطلاح سکولارسیم را نمی دانند شکی نیست؛ اما این که ملت ایران دیگر خواهان ادامهء حکومت مذهبی نیست و این خواسته را با شعارهایش در تظاهرات مختلف فریاد کرده، واقعيتی است غیر قابل انکار. 

تاریخ مملو از مثال و نمونه است. "شکی نیست که تاریخ محتوای اصلی و ماده خام همهء علوم اجتمایی را تشکیل می دهد. از ترکیب تاریخ با نظریه است که علوم اجتمایی پدید می آید".(1)

و ماده خام این نوشته نيز آثار روشنفکران انقلاب اسلامی است.

 در این نوشته به افکار و ایده های شخیصت هائی چون صمد بهرنگی، جلال آل احمد و علی شریعتی خواهیم پرداخت؛ چرا که اکثر انقلابیون متأثر از افکار و اندیشه های اینان بوده اند. دلیل وقوع انقلاب اسلامی از دیدگاه های متفاوتی مورد بررسی قرار گرفته است. ما در این نوشته فقط به دو گفتمان حاکم بر جامعهء ایران خواهیم پرداخت. صمد بهرنگی ایدئولوژی چپ را اشاعه داد و علی شریعتی و جلال آل احمد، با حسن نیت، گفتمانی را اشاعه دادند که به روی کار آمدن رژیم فاشیستی - مذهبی فعلی ایران انجامید. رژیمی که به نام مذهب - شما بخوانید اسلام سیاسی - عزیزترین فرزندان ایران را به دست  نیستی سپرد و همچنان می سپارد.

در واقع می توان از صمد بهرنگی ، جلال ال احمد و علی شریعتی به عنوان کسانی نام برد که نوشته ها و افکارشان تاثیر فراوانی به روی انقلابیون فاجعهء ۵۷ داشته است. هر سه به نوعی خود را با پدیده ای به نام "غرب زدگی" دست به گریبان می دیدند. صمد بهرنگی چپ بود، سرمایه داری را می کوبید و نفوذ آمریکای ها را در سیستم آموزشی ایران خطر قلمداد می نمود و دست به گریبان شدن با رژیم شاهنشاهی را در صورت لزوم تجویز می کرد. جلال آل احمد از وابستگی اقتصادی - فرهنگی جامعهء ایران به غرب می نوشت و از اسلام و روحانیت به عنوان سپری در برابر "تهاجم فرهنگی" به ایران یاد می نمود. علی شریعتی، در برابر هجوم شرق (کمونیسم) و هجوم غرب ("تمدن و فرهنگ تحمیل شدهء غربی") به ترویج شیعه پرداخته و از "بازگشت به خویش" ـ یعنی بازگشت به اسلام و تشيع ـ سخن می راند.

 

صمد بهرنگی (1939 تا 1968) (1318 تا 1347)

صمد بهرنگی معلم یکی از روستاهای آذربایجان بود و از دیدگاه چپ برای کودکان قصه می نوشت. قصه های صمد بهرنگی کودک، پیر و جوان نمی شناخت. «کتاب کوچکی چون "ماهی سیاه کوچولو" نه تنها کتاب بالینی آدم های 8 تا 80 ساله بود، بلکه برخی روشنفکران شناخته شده و مارکسیست ایران، از آن انواع و اقسام تزهای "مبارزهء مسلحانه" و "رهایی ملی" را کشف نمودند. به عبارت دیگر، "ماهی سیاه کوچولو" به "مانیفست" روشنفکران ما تبدیل شده بود». (2)

صمد بهرنگی فعاليت سياسی را برای همه تجویز می کرد؛ چنان که می نویسد: «مرگ خیلی راحت الان می تواند به سراغ من بیاید؛ اما من تا می توانم زندگی می کنم. نباید به پیشواز مرگ بروم. البته یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم - که می شوم - مهم نیست؛ مهم این است که زندگی من چه تأثیری در زندگی دیگران داشته باشد...» (3)

او، با زبانی ساده، از فقر و ناعدالتی های اجتمایی می نوشت و معتقد بود که: «تا وقتی که هر کسی برای خودش کار می کند، دزدی هم خواهد بود». (4)

و از آنجائی که سیستم آموزشی ایران را در برابر خطر نفوذ آمریکای ها می ديد، در کتاب «کند و کاوی در مسائل تربیتی ایران»، او به مشکلات سیستم آموزشی ایران می پرداخت.

او؛ بر خلاف علی شریعتی و جلال آل احمد که ترجمه هایی از زبان فرانسه به فارسی دارند، با وجودی که لیسانس زبان انگلیسی را از دانشگاه تبریز کسب کرده بود، از انگلیسی به فارسی ترجمه ی ندارد. هٌم و غم او زبان ترکی (آذری) و فارسی بود.

او خود را با پدیده ای به نام "آمریکا زدگی" روبرو می ديد؛ پدیده ای که به عقیدهء او خوره وار به جان سیستم آموزشی ايران افتاده بود.

 

جلال آل احمد (1923 تا 1969) (1302 تا 1348)

جلال آل احمد در خانواده ای مذهبی - روحانی به دنیا آمد؛ روزگاری در حزب توده فعالیت داشت؛ بعد ها از این حزب جدا شد و به جبهه ای کاملاً متفاوت پیوست؛ به حج رفت و در نامه ای خطاب به آیت الله خمینی خود را «فقیر گوش به زنگ و به فرمان و فرمانبردار» نامید.(5)

از جلال آل احمد داستان ها، سفرنامه ها، مقاله ها، ترجمه ها و تک نگاری های فراوانی به جای مانده است، اما کتاب «غرب زدگی ِ» او، به دلیل اینکه روشنفکران و نویسندگان معاصر و حتا نسل های بعد از او از آن الهام گرفتند، حائز اهمیت خاصی است.

جلال آل احمد، در این کتاب، "غرب زدگی" را به عنوان نوعی بیماری مطرح می کند و در تاریخ به دنبال ریشه یابی این "بیماری" می پردازد. او از حملهء اسکندر به ایران و غیره آغاز می کند و تعدادی از علایم "غرب زدگی" را در آن روزگار می بیند. آنگاه به مشروطه می رسد و جنبش مشروطه و روشنفکران اش را به باد انتقاد می گیرد؛ روشنفکرانی چون طالبوف و میرزا ملکم خان را ـ که هر کدام به نوبهء خود خدماتی به جامعهء ایران کرده بودند ـ  «غربزده» می خواند(6) و نقش روحانیت را در مقابله با تهاجم فرهنگی دنیای غرب این چنین توصیف می کند: «روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود، از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان در دنیای خروج را به روی خود بست و چنان پیله ای به در خود تنید که مگر در روز حشر بدرد؛ چرا که قدم به قدم عقب نشست».(7) او، شیخ فضل الله نوری را که دائما چوب لای چرخ مشروطه خواهان تجدد خواه می گذاشت، «مدافع کلیت تشیع اسلامی» خطاب نموده و در وصف او می نویسد: «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش به بام سرای این مملکت افراشته شد».(8)

جلال آل احمد در رد دموکراسی غربی می گوید: «ما نمی توانیم از دموکراسی غربی سرمشق بگیریم ... احزاب و سازمان های سیاسی در کشور های غربی منبر هائی هستند برای تظاهرات مالیخولیا آمیز آدم های نا متعادل و بیمارگونه ... لذا تظاهر به دموکراسی غربی، یکی از نشانه های بیماری غرب زده است».(9)

خلاصهء مطلب اینکه این "روشنفکر"، که نسل ها از آثارش و به خصوص "غربزدگی" اش تاثیر گرفتند، خود و جامعه اش را به "فرهنگی وارداتی" دست به گریبان می دید . بدین خاطر بود که به روحانیت و دین به عنوان «آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی» پناه آورده بود.

 

علی شریعتی (1933 تا 1977) (1312 تا 1356)

علی شریعتی مانند جلال آل احمد در یک خانوادهء مذهبی - روحانی به دنیا آمد. او اغلب در «حسینیهء ارشاد» سخنرانی داشته و اکثر کتاب هایش هم از طریق همین موسسه چاپ شده است.

او نیز مانند جلال ال احمد خود را با "فرهنگ غربی وارداتی" دست به گریبان می دید و، برای مقابله به این "فرهنگ و تمدن وارداتی غربی"، تشيع را به عنوان يک ایدئولوژی تجویز و ترویج می کرد. او علاوه بر اينکه خواستار ايجاد "رفرماسیون" در اسلام بود، تشيع را «منهای اعربیت و روحانیت» تعریف کرده و خواستار تبديل آن به يک ايدئولوژی بود.

تقریباً محتوای تمام نوشته های علی شریعتی نگرش به تشيع به عنوان ایدئولوژی است. او خواستار بازگشت به «خویش» بود و اين خوطش چيزی جز او فرهنگ و ایدئولوژی ِ اسلامی ـ شيعی نبود.

علی شریعتی، مانند جلال آل احمد، از دموکراسی غربی دل خوشی نداشت و آن را با  چنین عباراتی رد می کرد: «آزادی و دموکراسی غربی تماماً خرافه ای بیش نیستند. ... آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم چنان حجاب عصمت به چهرهء فاحشه است». و رعایت آزادی و دموکراسی در جامعهء ایران را نه تنها "خطرناک و زد انقلابی" می دانست بلکه تاکید می کرد که: «رهبر انقلاب و بنیانگذار مکتب، حق ندارد دچار وسوسهء لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را به دموکراسی "راس ها" (10) بسپارد...»(11)

 

صمد بهرنگی علیه سرمایه داری می نوشت، سیستم آموزشی ایران را در خطر نفوذ آمریکائی ها می دید و، به عبارتی دیگر، از "آمریکا زدگی" می گفت. اما علی شریعتی مذهب را و جلال آل احمد روحانیت و مذهب را به عنوان سنگر و سپر در برابر "تهاجم فرهنگی" برگزیده بودند.

بحث در اینکه چرا، به اعتقاد اکثر روشنفکران کنونی، علی شریعتی و جلال آل احمد میخ هائی بر تابوت نوزاد نیمه جان تجدد ایران شدند و  اینکه چرا روشنفکران مشروطه را به  باد انتقاد گرفته و از اين متاسف بودند که چرا می بایست «روح مشروطه» از حکومت قانون در غرب و  انقلاب کبیر فرانسه و نه از اسلام و غیره الهام گرفته باشد موضوعی خارج از گسترهء توجه این نوشته است. نکتهء حائز اهمیت این است که آن دو، و دیگر ترویج کنندگان "بازگشت به خویش"، گفتمانی را اشاعه دادند که نه تنها بر گفتمان کمونیستی  غالب شد بلکه در سال 1357 شالودهء حکومت اسلامی را شکل داد.

سال ها سخنرانی و نوشتن پیرامون مذهب شیعه، به عنوان سنگری برای مبارزه با "غرب زدگی" توانست، مانند سيلی خروشان، «گروه های غیر اسلامی» گوناگونی را که از سال ها پيش برای ايجاد تغییر در وضعیت سیاسی ايران به پا خاسته بودند کنار زند.

علی میرفطروس می نویسد: «شعار های مردم تا دی ماه ۵۷، شعارهای دموکراتیک و غیر اسلامی بود: آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و...»(12) پس چه شد که ناگهان شعارها به "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله"، "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" و ... تبدیل شدند و رنگ و بوی اسلامی و ایدئولوژیک به خود گرفتند؟ آیا، گذشته از اینکه مذهب در ایران دارای قدرتی انکار ناپذير است، این رنگ و بوی اسلامی- ایدئولوژیک ریشه در اندیشه های جلال آل احمد، علی شریعتی و دیگر ترویج کنندگان "بازگشت به خویش" نداشته است؟ هیچ فرد عاقلی نقش آل احمد ، علی شریعتی و  دیگر همفکران شان را در وقوع آن فاجعه انکار نمی کند. اینان گفتمانی را اشاعه دادند که به انقلاب اسلامی و، به عبارتی دیگر، «فاجعهء ۵۷» انجامید .

 

اما امروز:

آنتی تز رژیم کنونی حاکم بر ایران یک حکومت غیر مذهبی (و نه ضد مذهبی ) است. آنتی تز رژیم کنونی که به نام اسلام و مذهب از هیچ جنایتی خوداری نمی کند، سکولاریسم است.

هموطنان! نوشتن پیرامون «سکولاریسم نو»(13)  (= جدایی دین، مذهب و  ایدئولوژی از حکومت) به استقرار گفتمانی ختم خواهد شد که رژیم حاکم بر ایران را دیر یا زود ساقط خواهد نمود.

هم اکنون گسترش چشم گير «انديشهء سکولار» تمام جناح ها و سوپاب های اطمينان رژیم را به موضع گیری وادار نموده است. به همين دليل است که «اصلاح طلبان مذهبی» یک روز سکولارها (طرفداران جدایی نهاد دین از حکومت) را ضد دین خوانده اند و روز دیگر به ناچار از پذيرش سکولاریسم سیاسی و رد سکولاريسم فاسفی سخن به میان آورده اند. آقای سروش در مصاحبه ی ادعا نموده که همهء آقایان مقیم اتاق فکر (يعنی خود او  و عطا الله مهاجرانی، اکبر گنجی، محسن کدیور، و عبدالعلی بارگان) به «سکولاریسم سیاسی» معتقدند.(14) و در مصاحبه ای با روزنامه آلمانی "دی تسایت"(15) از برقراری حکومت دینی در ایران سخن گفته است.  اخیراً هم آقایان سازگارا، نوری زاده و مخملباف بیانیه ای در راستای لزوم جدائی نهاد دین از حکومت منتشر نموده اند.

اینکه آقایان مزبور، از اصلاح طلبان گرفته تا میهمانان همیشگی چهارشنبه شبهای صدای امریکا، براستی در اشاعهء سکولاریسم خواهند کوشید و  خواهان حکومت سکولار - دموکرات خواهند شد، در حال حاضر برای ما حکم معما را دارد، اما هرگونه ابهامی نمی تواند مانع از آن شود که اظهارات آنها را بحساب پيروزی «انديشهء سکولار» نگذاريم.

به امید برقراری حکومت سکولار-دموکرات - فدرال برای آینده ایران

  تیر ماه 1389 --  یونی 2010 

 

پانويس ها:

1-  حسین بشیریه (1388)، جامعه شناسی سیاسی، ناشر: نشرنی، چاپ هفتم، ص 14

2-  علی میر فطروس (2008)، دکتر محمد مصدق، ناشر: شرکت کتاب، چاپ دوم، ص 403

3- صمد بهرنگی(1988)، قصه های صمد بهرنگی، ناشر: کتاب ارزان، چاپ اول، ص 340

4- همانجا، ص 12

5- علی میر فطروس (2008)، دکتر محمد مصدق، ناشر: شرکت کتاب، چاپ دوم، ص 411

6-  جلال ال احمد (1388)، غربزدگی، ناشر: انتشارات مجید، چاپ چهارم، ص 81

7- همانجا، ص 71 

8- همانجا، ص 72

9- ال احمد، ص 91 در: علی میر فطروس، همان، ص 389

10- به توجه به مضمون بحث، به نظر می رسد که دکتر شریعتی کلمه "راس ها" را به معنای "چهارپایان" آورده است!

11- علی میر فطروس، همان، ص 411

12- همانجا، ص 378

13- نگاه کنيد به مقالات سايت «سکولاريسم نو» در:

www.newsecularism.com

14-

http://news.gooya.com/politics/archives/2010/02/100605.php

15-

http://www.zeit.de/2010/08/Interview-Abdelkarim-Soroush

 

 

 https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com