بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

فروردين   1388 ـ آوريل  2009 

پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

وقت ورق خوردن تاريخ هم خواهد رسيد

شکوه ميرزادگی

روز يک شنبه نوزدهم مارچ، سالگرد آبگيری سد سيوند است. ديروز يکی از فعالين فرهنگی از آلمان زنگ زده بود و با اندوه می گفت: «می بينی که مردم ايران چقدر فراموشکار هستند؟ از آن چند صد وبلاگ هايی که دو سال پيش در واکنش به آبگيری فريادشان به آسمان رفته بود اکنون فقط چند ده تايی درباره ی سالگرد سيوند نوشته اند. انگار همه چيز تمام شده و پرونده ها به بايگانی سپرده شده اند. گويی اصلاً تنگه بلاغی وجود نداشته، گويی بختگان با آن همه زيبايی از اول نبوده، گويی آن منطقه از ابتدا سد ويرانگر سيوند را در خود داشته، گويی ايل ها از ابتدا برای کوچ از آن منطقه نمی گذشتند، گويی...»

او همين طور می گفت و افسوس می خورد. حرف های او مرا به ياد سخنان سفرنامه نويسان اروپايی انداخت که در قرن های گذشته به ايران آمده بودند. آن ها، کنار همه ی صفت های خوب و بد و زشت و زيبايی که به مردم ما نسبت می دادند، می گفتند: «اين مردم فراموشکار هستند و هر بلايی سرشان بيايد يا زود يادشان می رود و يا به آن عادت می کنند». من نمی دانم که اين سخنان فرنگی ها، که تا قبل از قرن بيستم بيشترشان از استثمارگران دوران های استعمار علنی کشورهای اروپايی بودند، چقدر می تواند صادق باشد و چه اندازه اش به ما مردم امروز ايران هم می چسبد؛ اما يک چيز را می توانم قبول کنم. و آن اينکه، بله، مردم ما هر بلايی سرشان بيايد بعد از مدتی يا از ماجرا می گذرند و يا ديگر از آن سخن نمی گويند، بی آنکه فراموشش کنند. شايد آن سفرنامه نويسان وقتی می ديدند که مردم ظاهرا کک شان بابت بلايی که چندی پيش بر سرشان آمده نمی گزد و اصلاً اشاره ای به آن نمی کنند، فکر می کردند که مردم دچار فراموشی شده اند.

اما، اگر به ديدگاه های روانشناختی باور داشته باشيم بايد بپذيريم که مردم، چه در ايران و چه در کشورهای ديگر جهان، وقتی می بينند که حرف شان اهميتی برای حکومت ها ندارد، وقتی صدايشان به گوش دولتمردان نمی رسد، وقتی خواست شان ارزشی برای کسانی ندارد که سرنوشت آن ها را به دست دارند، لب فرو می بندند و ساکت می شوند. اما اين سکوت نه به معنای فراموشی است و نه حتی به معنای عادت کردن. چرا که هيچ انسان سالمی به بد و به سختی و به رنج و به ويرانی و به حق کشی و به بی عدالتی عادت نمی کند. بلکه در صورت ناگزيری فقط تحمل شان می کند. يعنی می پذيرد که فعلاً بايد «دندان روی جگر بگذارد و تحمل کند»؛ بی آنکه اين تحمل و سکوت ناشی از گذشتن از حق و عدالت باشد.

تاريخ نشان داده است که مردم اينگونه دردها و رنج ها را جمع می کنند و وقتی ناله هاشان از حد گذشت، «فرياد می شود». اما درس شگفت آور تاريخ آن است که حکومت های ديکتاتوری، در همه جای دنيا، معمولاً اين سکوت را با بی تفاوتی، تسليم و يا فراموشی اشتباه می گيرند. و چنين است که بيشترشان معتقدند که بايد آنقدر فشار را زياد کنند تا مردم کلا تسليم شوند و به وضع موجود عادت کنند. وابستگان اين ديکتاتوری ها هم می خواهند، با تحقير مردم و بی اهميت جلوه دادن دردهای ناشی از بی عدالتی ها، مردم را به پستوی انزوا و سکوت بيشتر بکشانند.

در اين سال ها بارها از اين وابستگان، شنيده ايم که می گويند: «اگر ويرانی آثار تاريخی و باستانی ايران برای مردم اهميتی دارد چرا تعداد اندکی از آن ها اعتراض می کنند؟» يا «اگر مساله ی مترو مهم است چرا فقط چهل پنجاه نفر به اعتراض جلوی شهرداری رفته اند؟» حتی ديده ايم که گاه منکر تخريب ها می شوند و بعنوان دليل نيز به عدم اعتراض مردم اشاره می کنند.

در واقع، اين حکومت ها و وابستگانشان عدالت و بی عدالتی و حق و ناحق را با خط کش تعداد ظاهری معترضان اندازه گيری کنند. به همين دليل هم هست که، هرکجا پای منافعشان باشد، می کوشند با پول و زور و مصيبت خوانی و پخش ساندويج جمعيت جمع کنند. آنها اما يک چيز را نمی دانند، و آن اينکه وقتی تحمل همان مردم هم از حد گذشت ديگر نه ساندويج و کوپن يخچال و وعده و وعيد خواهند خواست و نه به وعده ای موهوم دل خوش خواهند شد. آنها فهرست همه ی نداشته هايی را که مدت ها در سينه انباشته اند يک جا جلوی آن ها خواهند گذاشت.

ديروز به دوستم گفتم: «مهم اين نيست که چند نفر يا چند هزار نفر نسبت به بی عدالتی و حق شکنی معترض باشند، يا چند نفر از عدالت و حقانيت بگويند؛ مهم آن است که هميشه در هر سرزمينی همين چند نفر و چند ده نفر ها هستند که حافظه ی تاريخی مردم را زنده نگاه می دارند ـ تا آن زمان که وقتش برسد و تاريخ ورق بخورد. اگر می خواهی سهمی در ورق خوردن تاريخ داشته باشی تو هم اعتراض کن.

****

آقای احمدی نژاد پيش از رسيدن به رياست جمهوری اسلامی، برای رسيدن به اين مقام تلاش می کرد تا توجه هر گروهی را جلب کند، و از جمله طرفداران ميراث فرهنگی و تاريخی را. حتی در آغاز کار خود نيز، وقتی سر و صدای ماجرای سد سيوند بالا گرفته و اعتراض ها جنبه ی جهانی به خود گرفته بود و ايرانيان و غير ايرانی ها، در سايت ها و رسانه های سراسر دنيا به اين آبگيری اعتراض می کردند، ايشان برای دلگرمی مردم در مصاحبه ای اعلام کرد که خيالتان راحت باشد که من و دولت من از ميراث فرهنگی و تاريخی ايران محافظت می کنيم. سخنان ايشان مفصل است اما آن چه که در سايت های خبری دولتی در تاريخ بيست و چهار دی 1384 بصورت تيتر آمده چنين است: «رئيس جمهوری با اعلام کمک 110 ميليارد تومانی دولت برای مرمت آثار تاريخی، درباره ی آسيب های پروژه های عمرانی به يادگارهای تاريخی ايران گفت: اجازه نمی دهم حتی يک پروژه ی عمرانی آسيبی به ميراث فرهنگی برساند».

حال، اگرچه در طی سه ـ چهار سال گذشته خيلی بيشتر از اين 110 ميليارد تومان به سازمان ميراث فرهنگی تحت سرپرستی معاون ايشان، آقای رحيم مشايی، پرداخت شده، اما همگان می دانند که نه تنها خبری از مرمت آثار نيست بلکه تخريب آثار تاريخی ايران، در اين مدت و نسبت به گذشته، سرعتی ده چندان به خود گرفت.

و همين آقای رييس جمهور ِ حامی ميراث تاريخی، دو سال بعد از ادای آن کلمات قصار، يعنی در تاريخ سی ام فروردين 86 (نوزدهم آوريل 2007) با سينه ای سپر کرده ابتدا به تخت جمشيد رفت و پس از گرفتن عکس هايی با عينک و بی عينک، خشمگين و خندان، به پاسارگاد و تنگه بلاغی شتافت و با دست مبارک خود دريچه های سد سيوند را بست و فرمان قتل عام آثار تنگه بلاغی، سوختن تالاب های بختگان و کُر، نابودی صدها اصله درخت کهن، نابود کردن هکتارها زمين کشاورزی (که به طور سنتی و طی قرن ها از طريق آبياری های حساب شده سبز و خرم بودند)، و بالاخره پراکندن نم و رطوبت در سراسر دشت پاسارگاد و رساندن آن به آرامگاه کورش را صادر کرد.

در طول مدت رياست جمهوری، ايشان اصلاً به ياد نياورد که مردم ايران ميراث فرهنگی و تاريخی دارند و فرهنگ تاريخی شان بسيار هم غنی است. ايشان به يادشان نبود که بايد، بنا به وظايف شغلی که دارد، به رهبران شيخ نشين های اطراف خليج فارس که نام آن را عوض کرده و صفت عربی را به آن بسته اند، و اين کار را حتی در حضور ايشان هم انجام می دهند، اعتراض کند. ايشان بکلی فراموش کرده بود که به معاونش بگويد که در کنار تعزيه و سينه زنی عاشورا و روز قدس و .. يکی از روزهای فرهنگی ايرانی ها را ـ مثلاً، مهرگان را، سده را، يلدا را، عيدنوروز را، چهارشنبه سوری را ـ برای ثبت در فهرست ميراث معنوی بشريت به يونسکو بفرستند. ايشان در اين مدت حتی يک بار به صدای هيچ گروه و سازمان و نهادی در ارتباط با تخريب های روزافزون سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری توجه نکرد و هيچ کلمه ای در اين باره سخن نگفت.

اما، اين روزها، پس از فرا رسيدن عيد نوروز و مطرح شدن سخنان رياست جمهوری ها و نخست وزيران و شهرداران کشورهای آمريکايی و اروپايی در تحسين فرهنگ ايران و اهميت تمدن و آيين های ايرانی ما، ايشان هم به ناگهان به صرافت افتاده است که در اين ارتباط «چيزی» بگويد؛ آن هم در «همايش ايرانيان خارج از کشور» که، به قولی، بيشتر شرکت کنندگانش بورسيه ها و همکاران سفارت خانه های جمهوری اسلامی در خارج از ايران هستند. ايشان ضمن فرمايشاتی در ارتباط با «پيشرفت ايران در فناوری هسته ای»، و طی حمله به آمريکا و «غرب فاسد» که «همه ی کارها را برای جلوگيری از پيشرفت فنآوری ايران می کنند»، خود، به نوعی، گفته های پرزيدنت اوباما را تکرار کرده است، مبنی بر اينکه: « ملت ايران نقش اصلی را در ساختن فرهنگ و تمدن جهان ايفا کرده است».

معلوم نيست که قصد ايشان اين بار از اين روی آوری به فرهنگ ايرانی چيست؛ دلبری از خارج کشوری ها؟ يا برنامه ريزی برای انتخاباتی که دو ماه بعد فرا می رسد؟ و يا تقليد صرف از رهبران کشورهای نيرومند جهان؟ هر چه هست، قطعی است که وقتی سخن گفتن با آگاهی همراه نباشد و يا صميمانه و از سر اعتقاد بيان نشود نتيجه کار مثل همان دسته گلی می شود که ايشان در انتهای سخنرانی خود به آب دادند، آنجا که به منظور تعريف و تمجيد از فردوسی او را متهم کردند که «يک تنه، در برابر صدها لشکر و فرهنگ مهاجمی که از ارزش‌های اسلامی و ايرانی انحراف پيدا کرده بود و می‌خواست همه چيز ايران را نابود کند، در قالب حماسه، فرهنگ ايرانی و اسلامی را زنده کرد!»

بگذريم از اين که معلوم نيست «لشگر مهاجم» مورد نظر ايشان از کجا آمده که نه تنها از مسلمانان و اعراب آن روزگار نيست بلکه ارزش های اسلامی و ايرانی را هم منحرف ساخته است! و به اين ترتيب آقای رئيس جمهور اسلامی، با اين سخنان حاصل سی سال رنج و زحمت فردوسی بيچاره را يکجا تقديم «ارزش های اسلامی که انحراف پيدا کرده بود!» می کند.

از روزگار فردوسی تا عهد صفويه همه گونه شعری را جعل کرده و در ميان اشعار فردوسی ی «مهری ـ زرتشتی» جا داده و از قول او در وصف شيعه گری سروده اند. و حتما به همين روش، بزودی شاهد آن خواهيم بود که در چاپ های جديد شاهنامه شعرهايی هم در وصف جمهوری اسلامی و رهبران آن و رييس جمهوری «با فرهنگ» اش پيدا خواهد شد تا ثابت شود که فردوسی معتقد بوده که: «بسی رنج بردم به خوب و بدی / عجم زنده کردم بدين احمدی!»

http://ShokoohMirzadegi.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

  مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 مطلب را به دنباله بفرستید: Donbaleh

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630