بازگشت به خانه

اعلام موضع

آرشيو موضوعی

تعاريف و مفاهيم

مسائل ايران

اسلام

نوانديشی دينی

دين و مذهب

مشروطيت

انديشهء شرقی

دگر انديشی

روشنفکری

زنان

حقوق بشر

آموزش

خاورميانه

ترکيه

دموکراسی

جامعه مدنی

فمنيسم

اصلاحات

مدرنيته

لائيسيته

قشر سکولار

سازمان های سياسی

===============

 

 

 تاريخ: 11 بهمن 1384 ـ  31 ژانويه 2006

انقلاب مشروطه و سكولاريسم

سهيلا ستاری: سرکار خانم بيضائی با تشکر از شما که وقتتان را در اختيار سايت مشروطيت گذاشته ايد، مايلم بپرسم از نظر شما چه مراحل تاريخی را جنبش ملی ايران در طول صد سال اخير طی نموده است؟ خصايص عمده حرکات اجتماعی در طی صد سال گذشته کدام بودند؟

 نيلوفر بيضائی: ما از صد و پنجاه سال پيش به اينسو با سه دوره ی تاريخی روبرويیم كه جنبش های فكری و اجتماعی در آن نقش اساسی ايفا كرده اند. پيشتاز و نخستين مرحله همان مقطع انقلاب مشروطه است كه ما با يكسری وقايع پيچيده، متناقض و در عين حال با ورود افكار جديد مربوط به دنيای معاصر برخورد می كنيم. افكار آزاديخواهانه و ترقی جويانه در اين دوران است كه از سوی روشنگران ايرانی مطرح و دنبال می شد. تلاش برای محدود كردن قدرت نهاد سلطنت و تاكيد بر اينكه “حق حاكميت تنها از آن ملت“ است، خواست برقراری حكومت قانون، تلاش برای ايجاد نظام حقوقی عرفی، مدرن كردن سازمانهای اداری، ايجاد مدارس و مراكز آموزشی همگانی، آزادی مطبوعات، قلم، بيان و احزاب ... اينها همه موضوعاتی است كه از سوی روشنفكران مشروطه بيان ودنبال می شد.

 پس از ايندوره دوران نهضت ملی شدن نفت برهبری دكتر مصدق خواست ملی ايرانيان را نمايندگی می كند. در اين دوران بدليل مقتضيات زمان مسئله ی استقلال ايران به يكی از اصلی ترين خواسته ها ی ملی بدل شد و مسئله ی محدود كردن قدرت نهاد سلطنت همچنان يكی از دغدغه های اصلی باقی ماند.

 دوران سوم با وقوع انقلاب ٥٧ در ايران آغاز می شود. در اين دوران مسئله ی استقلال و ضديت با استبداد پادشاهی مهمترين رئوس حركتی را تشكيل می داد كه هويت آن را پاره ی اسلامی تعريف كرد و پذيرفته نيز شد. استقلالی كه به بهای حذف فكر آزاديخواهی و آزاديخواهان، به تحقق آرزوی ديرينه ی روحانيت شيعه يعنی در دست گرفتن قدرت سياسی انجاميد، حق حاكميت را نه از آن ملت، بلكه از آن ولی فقيه، نماينده ی زمينی قدرت آسمانی دانست، دين و دولت را در هم آميخت و از “ملت“، “امت اسلامی“ ساخت.

 سهيلا ستاری: انقلاب مشروطيت ايران اساسا چه نوع انقلابی بوده، چگونه و با چه اهدافی شکل گرفت؟ چه نيروهای اجتماعی با چه اهداف اجتماعی اقتصادی در آن شرکت جستند؟

نيلوفر بيضائی: انقلاب مشروطه، نه انقلابی با مفهوم ماركسيستی اقتصادی- طبقاتی بود و نه خواهان دگرگونی و تغيیركل سيستم حكومتی. هر چند بحران اقتصادی و نفوذ بيگانگان در كل اقتصاد مملكت و وضعيت بحرانی اقتصادی و واگذاری روز افزون امتيازات استفاده از منابع طبيعی ايران به خارجيان، پيشزمينه های اعتراضات مردمی را فراهم كرده بود. اما با اينهمه انقلاب مشروطه را می توان بيشتر يك انقلاب فرهنگی ارزيابی كرد كه راه را برای ترويج و ورود افكار آزاديخواهانه به ايران باز كرد. يكی از تناقضات مهم انقلاب مشروطه را شايد بتوان در همين دريافت دوگانه از غرب تعريف كرد. مبارزه با حضور سلطه جويانه ی غرب از يكسو و ترويج افكار آزاديخواهانه و تجدد طلبانه كه مروجين آن از طريق آشنايی با دنيای فكری غرب با آنها آشنا شده و ذهن ايرانی بيگانه با مفاهيم دمكراسی خواهانه را با آنها آشنا كرد، يكی از همين پيچيدگيها را بنمايش می گذارد.

 دقت كنيم كه در دوران انقلاب مشروطه نزديك به ٩٨ درصد مردم ايران بيسواد بودند و گرايشات مذهبی شديد داشتند. نفوذ روحانيون در ميان توده ی مردم امری غير قابل انكار بود. خواست اصلی روحانيون برقراری حكومت الهی بود و بهمين دليل علاوه بر نفوذ دينی بر جامعه، مخالفت آنها با غرب تنها به مقوله ی استقلال محدود نمی شد، بلكه با افكار آزاديخواهانه نيز به جد مخالف بودند، چون تقويت آن را معادل با تضعيف قدرت نفوذ خود می ديدند. بهمين دليل در مراحل اوليه ی انقلاب مشروطه با دادن فتوا و سازماندهی جنبش تحريك تنباكو در راس انقلاب مشروطه قرار گرفتند، اما همينكه خواسته های ترقی خواهانه و آزاديخواهانه از سوی روشنفكران مشروطه دنبال شد، به مخالفت با آن برخاستند. روشنفكران مشروطه با آگاهی به نفوذ روحانيون بر مردم، در آغاز رهبری آنها را پذيرفتند و حتی بعد از تشكيل مجلس و در روند انقلاب مشروطه برای جلوگيری از مخالفت روحانيون، به ارائه ی تعاريفی بی اساس از آزادی و قانون و مقولاتی از اين دست پرداختند و خواستند اثبات كنند كه مشروطه نه تنها مخالف اهداف اسلام نيست، بلكه بر آن منطبق است. نتيجه اينكه آزادی،امر به معروف و نهی از منكر تعريف شد و از اعلاميه جهانی حقوق بشر، مهمترين قسمتها حذف شد تا با قوانين شريعت منطبق شود. بعبارت ديگر افكار ترقی خواهانه يكی پس از ديگری بدست خود روشنفكران عرفی اسلاميزه می شدند.

 سهيلا ستاری: روند حرکت و پيشرفت انقلاب مشروطيت چگونه بود؟ نقش جنبشهای مناطق مختلف و قهرمانان اين مناطق در آن ميان چه بود؟

نيلوفر بيضائی: با در نظر گرفتن تاثيری كه دستاوردهای انقلاب فرانسه بر افكار روشنفكران مشروطه گذاشته بود، با در نظر گرفتن جوهر اصلی فكری كه می خواهد انسان را به گوهر انسانی خود آگاه كند، با در نظر گفتن اينكه لازمه ی بيرون امدن انسان از بندگی، رشد اراده ی آزاد وی و برقراری قدرتی است كه بر پايه ی خواست او شكل گرفته است، با توجه به همزمانی انقلاب مشروطه و دگرگونيهايی كه در همسايگی ايران در عثمانی و در روسيه در حال روی دادن بود، انتظار تاريخی از انقلاب مشروطه اين بود كه بتواند با از بين بردن دستگاه استبدادی دربار و روحانيت، اصل خواست حاكميت ملی را متحقق كند. يحيی دولت آبادی يكی از روشنفكران براستی روشن بين انقلاب مشروطه در كتاب ارزشمند “حيا ت يحيی“ بدرستی يكی از مهمترين علل عدم تحقق آرمانهای مشروطه را چنين توضيح می دهد: “ امروز حكومت ايران در جلوگيری از آزادی ملت بيشتر از هر چيز به روحانی نمايان متوسل شده است و تا يك قوه قاهره اين سلسله را در تحت انتظام قانونی در نياورده و حدود آن را تعيین نكرده مشكل است باجرای قانون مساوات و اصول عدالت موفقيت حاصل گردد. اين محظور بزرگ در مملكت عثمانی نيست و آنها اين مرحله را پيش از ما پيموده اند...“- ص.٤٩ - در داخل ايران، نقش آزاديخواهان مناطق مختلف از تبريز گرفته تا بختياريها و مناطق ديگر در دوره ی دوم مشروطه فعالتر می شود و آخرين تلاشهاست برای حفظ مشروطيت كه متاسفانه با شكست مواجه شد.

سهيلا ستاری: نقش جنبش ترقيخواهانه داخلی از يکسو و نيروهای خارجی از سوی ديگر در رابطه با انقلاب مشروطيت ايران چه بوده است؟

 نيلوفر بيضائی: همانطور كه قبلا نيز در جايی نوشته ام، به باور من روند تحولات سياسی- اجتماعی را پيش از هر چيز روابط داخلی تعيین می كند. اينكه نيروی خارجی چگونه و چرا از آن بهره برداری می كند، امری است ثانوی. من با اين ديدگاه كه بنوعی تلاش می كند مبارزين انقلاب مشروطه را با نيروی خارجی مربوط كند، مخالفم. در اينكه انگليس در ايران هم بدنبال حفظ نفوذ سياسی و هم در پی منافع اقتصادی خود بوده است، شكی نيست. همين دو نكته نيز باعث چرخشهای گاه ضد و نقيض در اقدامات انگليس در ايران شده است. از لحاظ سياسی، هر قدر حكومت عقب مانده تر و نا توان تر بود، امكان نفوذ انگليس بيشتر می بود (اسنادی وجود دارد كه نمونه هايش را آدميت در كتاب “ايدئولوژی نهضت مشروطيت ايران“ ارائه می دهد و در آن وزير خارجه انگليس صريحا اعلام می كند كه خواست انگليس، گسترش نفوذ علماست). اما از لحاظ اقتصادی نياز به وجود ثبات و امنيت داشت. در جريان انقلاب مشروطه نيز چرخش سياست انگليس و باز كردن درهای سفارت انگليس بروی بست نشينان با همين منطق قابل توضيح است. جنبش ترقيخواهانه ی داخل با وجود اينكه ميراث فكری اش امروز بيش از هر زمان ديگر مورد توجه قرار گرفته است، اما بسياری از روشنفكرانش كه حامل اين افكار بودند، از يكسو مرعوب دستگاه روحانيت و شريعت شدند و از سوی ديگر نتوانستند بجز دوره ی كوتاهی علاوه بر محدود ساختن قدرت استبداد سياسی، در جهت رشد و گسترش آزاديها گام بردارند. علاوه بر اين بعد از به توپ بسته شدن مجلس اول، هر مجلسی كه تشكيل شد، نتوانست به نيازهای جامعه پاسخگو باشد. حتی پيش از آن هم گسترش فساد و سودجويی در ميان مشروطه خواهان، زمينه های سقوط اخلاقی آنان را نيز در ميان مردم ايجاد كرد. ايران تكه تكه شده بود و هر تكه در دست عده ای بود. چنين شرايطی بود كه زمينه ساز بقدرت رسيدن يك حاكم مقتدر يعنی رضا شاه را فراهم می كرد.

 سهيلا ستاری: چه ميزان از اصلی ترين اهداف و آماج جنبش مشروطيت در آن مرحله متحقق گرديدند؟

 نيلوفر بيضائی: مشروطه توانست در عرصه ی مدنی تحولاتی بسيار مثبت ايجاد كند. يكی از مهمترين آنها تاسيس مدارس بود. در دورانی كه نزديك به ٣٠٠٠ مكتب تحت نفوذ علمای شيعه و آموزش تنها در انحصار روحانيت قرار داشت، تاسيس مدارس كه در عرض ده سال تعدادشان به ٣٦ عدد رسيد، يكی از مهمترين نهادهای “مشروطه ساز“ بود. تشكيل احزاب و چاپ روزنامه ها و گسترش فعاليتهای هنری، ادبی، روزنامه نگاری و ترويج افكار آزاديخواهانه، از ديگر نكات مثبت بود كه هر چند برای دوره ی محدود، اما بسيار تاثير گذار بود. همچنين پيشزمينه های گرفته شدن دادگستری و قوه قضائيه از دست روحانيون و عرفی شدن اين نهادها كه در اين دوره ايجاد شد، از ديگر نكات قابل ذكر و مهم است.

سهيلا ستاری: دوام و تاثير نهادهای انقلاب مشروطيت در ايران تا چه اندازه بوده است؟

 نيلوفر بيضائی: يكی از مهمترين نهادها همان مجلس شورای ملی است كه هر چند تحت ديكتاتوری پيشين وتوتاليتاريسم اسلامی امروز (كه شده مجلس شورای اسلامی)، كمتر نمايندگان واقعی انتخاب شده از ميان گزينه های گوناگون در آن شركت داشته اند، اما حتی در همين صورت ظاهرسازی شده اش، نشان می دهد كه رای مردم، غير قابل چشم پوشی است.

سهيلا ستاری: نقش اين انقلاب در شكل گيری آينده ايران چه بوده است؟

نيلوفر بيضائی: انقلاب مشروطه يك پيشينه ی تاريخی است كه تمام آزاديخواهان و دمكراسی خواهان می توانند با تكيه به آن طرح آينده را بريزند. وقوع انقلاب اسلامی و درهم آميختگی دين و دولت و ايجاد نظام توتاليتر دينی به جامعه نشان داد كه عواقب ورود دين به قدرت سياسی تا چه حد می تواند فاجعه آفرين باشد. اميدورام روشنفكران هم اين درس را گرفته باشند كه اتكا به قدرت نيروی دينی و صرف نظر حتی مقطعی از روشنگری و ترويج خواست و ضرورت جدايی دين از دولت بعنوان پيش شرط برقراری دمكراسی در ايران، تا كجا می تواند آنها را در فاجعه آفرينی سهيم كند. امروز آزاديخواهان با طرح خواسته هايی چون تشكيل حكومتی كه قوای آن ناشی از اراده ی مردم است و تاكيد بر لزوم برقراری دمكراسی سياسی و اجتماعی، بدنبال متحقق كردن همان آرمانهای انقلاب مشروطه هستند. منتها مسلم است كه امروز دانش نيروها در مورد اين مفاهيم و درك بسياری از ضرورت وجود آزادی فردی بعنوان پيش شرط آزادی سياسی، گسترده تر از پيش است. هر چند كه همين امروز هم نيروی دينی تلاش می كند تا اين مفاهيم را به زير سيطره ی نگاه دينی به سياست ببرد. البته جای تاسف است كه پس از ١٥٠ سال هنوز اندر خم يك كوچه ايم و مهمترين ركن آرمانهای مشروطه كه همانا دمكراسی، ازادی و حقوق بشر بود، هنوز بسيار دور از دسترس است.

سهيلا ستاری: آيا پيوندی بين حرکت اجتماعی که اين انقلاب ايجاد کرد و جنبش ملی شدن نفت ميبينيد؟

 نيلوفر بيضائی:  مسلما. پس از سقوط حكومت رضا شاه كه توانسته بود فعاليتهای سياسی و اجتماعی را تعطيل كند و با بقدرت رسيدن محمد رضا شاه جوان و در اثر فضايی كه ايجاد شد حركتهای اجتماعی و سياسی دوباره از سر گرفته شد. از يكسو روحانيت و نيروهای مذهبی كه عليرغم محدوديتهايی كه رضا شاه در مقابل فعاليتهای آنها ايجاد كرده بود، از نظر پايگاه اجتماعی همچنان قدرت داشت، دوباره به ميدان آمد و از سوی ديگر نيروهای آزاديخواه و ملی توانستند پايگاه اجتماعی خود را فعال كنند. در دوران رضا شاه هر چند چهره ی ظاهری ايران را بصورت برگشت ناپذيری نوسازی شده بود، اما به دليل تشديد فضای استبدادی، تحولات اجتماعی مثبتی صورت نگرفته بود. در عين حال رضا شاه توانسته بود با ايجاد دولت مقتدر مركزی، فضای قدرت نمايی سياسی را از روحانيون بگيرد. با بقدرت رسيدن محمد رضا شاه از يكسو با شكل گيری جريان چپ و تشكيل حزب توده روبرويیم و از سوی ديگر با قدرت گرفتن دوباره ی روحانيت و تشكيل فدايیان اسلام، بعنوان يك جريان تروريستی اسلامی كه خواهان برقراری حكومت اسلامی بود.

در اينجا لازم می دانم بر يك نكته ی بسيار مهم تاكيد كنم. حضور روحانيون چه در انقلاب مشروطه و چه در جنبش ملی كردن نفت و در قالب استقلال طلبی، چون آنها را در برابر حكومت قرار می داد، باعث ايجاد اين توهم می شد كه آنها “آزاديخواه“ هستند. چيزی كه خود آنها هرگز ادعايش را نداشتند. در هر دو حركت، هم در انقلاب مشروطه و هم در جنبش ملی شدن نفت، روحانيت در ابتدا با آن جنبشها همراهی كرد و در نقش فتوا دهنده و بسيج كننده ی نيروی مردمی كه تابع آنها بود، وارد ميدان شد. در هر دو جنبش، پس از اينكه فكر ليبرال- دمكرات خواست استقلال را به خواست آزادی و دمكراسی تعميم داد، روحانيت به مقابله با آنها برخاست. تعريف روحانيت از مقوله ی استقلال اين بود كه وجود خارجی و اجنبی، اسلام را به خطر می اندازد. يعنی اگر بپذيريم كه استقلال بدين معنا كه منابع طبيعی ايران از آن ايرانيان است و نيروی خارجی نمی بايست كنترل بر منابع و ثروت ايران داشته باشد، حرفی درست و منطقی و خواسته ای است ملی، روحانيت، آزاديخواهی و دمكراسی را نيز بعنوان پديده ی غربی نفی می كرد و اصولا در افتادنش در مراحل گوناگون با قدرت سياسی با هدف حضور در قدرت سياسی و اسلاميزه كردن قوانين بود. هم بهبهانی و طباطبايی در انقلاب مشروطه و هم كاشانی در جنبش ملی شدن نفت، عليرغم اينكه در حركتهای اوليه ی استقلال طلبانه حضور داشتند و نفوذ مردمی آنها در شكل گيری اين جنبشها بخشا تعيین كننده بود، زمانيكه مسئله ی حقوق ملی و دمكراتيزه كردن ساختار سياسی بميان آمد، به مقابله پرداختند. فراموش نكنيم كه آيت الله كاشانی يكی از روحانيونی بود كه هنگاميكه رضا خان سردار سپه خواهان برقراری جمهوری شد، در درخواست از رضا خان برای پذيرفتن سلطنت نقش فعال داشت. پس از بقدرت رسيدن رضا شاه و در افتادن او با روحانيت، در نجف “مدرسه علوی“ را تاسيس كرده بود . در عين حال همو بود كه تا سال ١٣٢٧ رهبر فدايیان اسلام بود و پس از واقعه ی تيراندازی به محمد رضا شاه بعلت اينكه مورد سوء ظن قرار گرفت كه در ترور شاه نقش داشته است، به بيروت تبعيد شده بود.

از سوی ديگر پس از جنگ جهانی دوم و با توجه به اينكه قرارداد استعماری نفت به پايان می رسيد و همچنين تغيیراتی كه در جامعه ايران در اثر گسترش نهادهايی چون آموزش و پرورش و نهادهای دولتی بوجود آمده بود، زمينه های ملی برای يك سياست جديد دوباره ايجاد شده بود. بموازات چپ كه ستيزه جويی با حكومت سياسی را پيشه كرده بود، يك حركت ملی برهبری دكتر مصدق نيز بوجود آمد. دكتر مصدق بعنوان يكی از ميراث داران آرمانهای مشروطه و بعنوان يك شخصيت ليبرال- دمكرات كه سالها برای تحقق اين خواسته ی ملی كه “شاه بايد سلطنت كند نه حكومت“ مبارزه كرده بود، بعنوان پيشگام اين حركت ملی به نخست وزيری رسيد و توانست از پشتيبانی مردم نيز برخوردار شود. شخص دكتر مصدق بعنوان يك شخصيت سكولار و ميهندوست قابل احترام است، اما بايد ديد كه همانگونه كه در مجلس مشروطه روحانيون توانستند دست بالا بيابند، روحانيون و مكلايان دينی كه با درهم آميختن سياست و دين زمينه ی رشد جاه طلبيهای سياسی شان را فراهم كرده بود، بزودی ايشان را احاطه كردند، بطوريكه اكثريت ١٩ عضو موسس جبهه ملی ايران از روحانيون بودند و به نمايندگی كاشانی به اهرمی برای نفوذ جبهه ملی در ميان مردم تبديل شدند. شواهد تاريخی نشان می دهد كه كاشانی در خفا مصدق را تحت فشار قرار می داده تا “حكومت اسلامی“ برقرار كند و با دخالت روز افزون در تصميم گيريهای مصدق، در پی تحكيم نفوذ و قدرت سياسی اسلاميون بوده است. البته دكتر مصدق به اين خواسته ی كاشانی تن نداد و از همينجا بود كه پشتيبانی رهبری شيعه و در نتيجه پايگاه اجتماعی آنها بخصوص در بازار از دكتر مصدق پايان يافت. همچنين بزودی روشن شد كه بسياری از “ياران“ دكتر مصدق، نه در پی منافع ملی، بلكه در پی جاه طلبی از او حمايت كرده بودند، بطوريكه شش تن از آنها كه در سال ٣٠ به مجلس راه يافته بودند در كمتر از يكسال به پشتيبانی كاشانی به مصدق پشت كردند.

در عين حال شاه نيز كه در اين مدت به وحشت افتاده بود و می دانست كه تداوم قدرتش منوط بر حمايت روحانيت است، پشتيبانی اوليه اش از وی را قطع كرد. همچنين وی تحت تاثير اين تبليغات جناحهای ارتجاعی دربار قرار داشت كه می گفتند، ادامه ی حكومت مصدق شرايط بقدرت رسيدن توده ايها را به ياری شوروی را فراهم می كند. با وجود اينكه نقش مخرب حزب توده در تضعيف حكومت مصدق، امری بارز است، اما من فكر نمی كنم كه اين حزب حتی با وجود نيروی نظامی، قدرت انجام چنين قصدی را می داشت. اما نمی توان از نظر دور داشت كه حزب توده از هيچگونه هتاكی به مصدق و دولتش كوتاهی نكرد. اين حزب از يكسو سياست موازنه منفی دولت مصدق را به ضرر “حزب برادر“ در راس حكومت توتاليتر شوروی می ديد و از سوی ديگر فكر ليبرال مصدق و دمكراتيزه شدن ساختار سياسی را كه از اهداف اصلی دكتر مصدق بود، عاملی برای عدم تحقق “جمهوريخواهی“ به سبك شوروی خود می ديد. در عين حال دچار اين سوء تعبير بود كه گويا با افزايش تنشهای اجتماعی و وضعيت بحرانی، راه برای قدرتگيری اش باز خواهد شد. همه ی اين عوامل اين حزب را در مقابل دولت ملی دكتر مصدق قرار می داد و همسويی آن را با روحانيت در مقابله با دولت ملی مصدق تقويت می كرد. توهماتی مشابه اين حزب را در انقلاب اسلامی نيز باز در كنار روحانيت قرار داد كه شايد بتوان آن را توهم خود بزرگ بينی ناميد.

سهيلا ستاری:جنبش ملی کردن نفت در سالهای ١٣٣٢ چگونه و با چه اهداف اجتماعی اقتصادی شکل گرفت؟ به چه ميزان اين اهداف تحقق يافت؟

 نيلوفر بيضائی: جنبش ملی كردن نفت، مرحله ای از مبارزات ملت ايران است كه دستيابی به استقلال و آزادی را در دستور كار خود قرار داده بود. بعبارت ديگر از يكسو جنبه ی ضد استعماری آن كه در دوران خود امری لازم بود، مركزيت يافت. با ملی شدن صنعت نفت در اسفند ١٣٢٩ و پيروزی ايران در دادگاه لاهه، يكی از بزرگترين دستاوردها نه فقط برای ايران، بلكه در سطح منطقه و جهان به مديريت دكتر مصدق بدست آمد. نفوذ و قدرت انگليس در ايران رو به افول پيدا كرد و دورانی بود كه آمريكا وارد معادلات می شد. به باور من اين بزرگترين دستاورد ممكن در آن زمان بود . اما در عين حال به باور من، دكتر مصدق نيز هم در رهبری معادلات سياسی و اقتصادی و هم بلحاظ تركيب نيروهای همراهش دچار تناقضات پيچيده ای شده بود. پيروزی اوليه كه شور و هيجان بسياری در ميان مردم ايجاد كرد، باعث شد در مرحله ای كه شايد درايت سياسی حكم می كرد با توجه به توازن نيروها ی جهان دو قطبی، تصميم های ديگری گرفته می شد . البته اين نگاه امروزی ماست و هر پديده را بايد در محك زمان خود سنجيد. دكتر مصدق بعنوان يك شخصيت دمكرات و ليبرال مسلما از سياست موازنه ی منفی نمی خواست به نفی ارزشهای دمكراتيك برسد، بلكه می خواست ايران در مقامی درخور قرار بگيرد و بعنوان يك كشور مستقل و مملكتی كه حق بهره برداری از منابعش متعلق با ساكنينش يعنی ايرانيان است، برای آزادی و دمكراسی تلاش كند. اما نيروهايی كه حول او گرد آمده بودند، همگی از اين منظر به مسائل نمی گريستند. در نتيجه ی اين اختلاف نظرها و ديدگاهها، رهبری بحران حاكم در موضع ضعف قرار گرفته بود، اما خواسته هايی را كه مطرح می كرد، با شرايط و امكانات موجود همخوانی نداشت.

سهيلا ستاری: در مجموع در اين دو مرحله چه دستاوردهای غيرقابل بازگشتی در راستای اهداف جنش ملی و ايجاد جامعه مدنی بدست آمد؟ کدام دستاوردها مجددا بازگردانده شدند؟ کدام اساسا تحقق نيافتند و علل اجتماعی اقتصادی عدم تحقق آنها چه بود؟ در جريان انقلاب بهمن ١٣٥٧ چه اهداف سياسی اجتماعی اقتصادی دنبال گرديدند؟

 نيلوفر بيضائی: فكر می كنم به دستاوردها اشاره كردم. آنچه تحقق نيافت، دمكراسی بود. پس از كوتای ٢٨ مرداد و سقوط دولت دكتر مصدق، يك سرخوردگی عمومی ايجاد شد و شايد بتوان دوران پس از اين سقوط را دوران ياس ناميد. از اين دوره به بعد فضای سياسی ايران برای مدت طولانی بسته شد و حكومت محمد رضا شاه، سياستهای استبدادی و خاموش كردن دگرانديشان را ادامه داد. در عين حال نيروهای ملی بازمانده بدليل اين تجربه ی تلخ ديگر حاضر به شركت در معادلات سياسی نشدند و هر گونه فضای گفتگو مسدود شد. در نتيجه ی همين جو  نا اميدی، جوانترها در دهه ی چهل به مبارزات چريكی و مسلحانه روی آوردند.

از اين دوره به بعد دوران مقابله و رويارويی با نظام پادشاهی در ميان نيروهای سياسی شكل عمومی تر بخود گرفت و فضا برای رشد تفكراتی در ميان روشنفكری كه “موازنه ی منفی “ را نه تنها در سياست خارجی، بلكه در افكار خويش نيز پيش گرفت، به نيرويی ضد غربی بدل شد كه يك سوی آن در رويای حكومت سوسياليستی از نوع شوروی بود و ديگری در آرزوی “بازگشت به خويش“ كه اين “خويش“ را در هويت دينی تعريف می كرد. نزديكی شاه با آمريكا و اردوگاه غرب، در فضای جهان دو قطبی، حضور نيروی چپ را يك تهديد جدی برای ايران تلقی كرد و با تمام نيرو به سركوب آن پرداخت. تفكر مذهبی كه هم بلحاظ تاريخی، بارزترين پيشينه اش به انقلاب مشروطه باز می گشت، با تبديل سياست “موازنه منفی“ به شعار “نه شرقی، نه غربی، اسلامی“ گزينه ای “مستقل“ اما بغايت ارتجاعی را برای ايران تدارك می ديد.

متاسفانه مليون هم كه خود را وارث دكتر مصدق می دانستند، بجای اينكه از شاهپور بختيار حمايت كنند، بدليل خشمشان از حكومت شاه در كنار خمينی قرار گرفتند و بقيه نيز بهمين ترتيب.بختيار  همان كرد كه به باور من مصدق اگر بود می كرد و “ياران“ خشمگين دقيقا همان كردند كه مصدق حتی در بحرانی ترين دوران نيز بدان تن نداد (فشار كاشانی برای برقراری حكومت اسلامی). در انقلاب اسلامی، تعبير روحانيت از مقوله ی “استقلال” (كه پيش از اين آن را تعريف كردم) پيروز شد و آزادی و دمكراسی ليبرال كه آرمانهای انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت بود، در همان بهشت زهرا دفن شد. از لحاظ اجتماعی، نه تنها آزادی سياسی ايجاد نشد، بلكه ازادی فردی و اجتماعی نيز از بين رفت و زنان اولين گروهی بودند كه بيشترين بها را در آستانه ی انقلاب اسلامی پرداختند. “غيرت مردانه“ (بقول محمد رضا نيكفر) و جهان بينی اسلامی جای مديريت سياسی را گرفت و نوادگان شيخ فضل الله نوری پيروزمندانه انتقام ناكامی شان را در انقلاب مشروطه گرفتند. از نظر اقتصادی، همان روال اقتصاد دولتی كه به فسادهای گسترده ی غير قابل كنترل منجر شد در سطح گسترده پيگيری شد و بحران پشت بحران ايجاد شد كه تا به امروز نيز ادامه دارد. بقدرت رسيدن اسلاميون در ايران سر آغاز تحرك دوباره ی حركتهای اسلامی- تروريستی در منطقه شد و امروز اينجايیم كه می بينيد.

سهيلا ستاری: درجه تحقق اهداف اين انقلاب و يا بازگشت برخی از دستاوردها را چگونه ميبينيد؟ بويژه پس از گذشت ٢٧ سال از اين انقلاب شرايط کنونی را چطور ميبينيد؟ آيا ايجاد مشروعيت و سلطانيسم و استقرار نوعی جديد از استبداد مطلقه را ميبينيد؟

 نيلوفر بيضائی: من با وجود اينكه تحقق انقلاب در ايران را نتيجه ی نارضايتی و خواست تحول در جامعه ی ايران می دانم، اما سمت و سوی و مشخصه های آن را همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره كرده ام، فاشيستی ارزيابی می كنم . در شرايطی كه هيچ مولفه ی مشترك ميان نيروها بر سر واژه ی آزادی وجود ندارد و تعريف اين واژه تنها به آزادی سياسی آنهم فقط برای “خودی“ تقليل می يابد، زمانيكه شعار استقلال، نه به معنای حق حاكميت ملی، بلكه با هدف انزوا و  قطع ارتباط با همه ی دستاوردهای ليبرال- دمكراتيك غرب بكار می رود، نتيجه تنها می تواند حكومت اسلامی باشد.

 حكومتی توتاليتر و بسی خطرناكتر از “سلطانيسم“ مورد نظر شما، چون “سلطان“ يك فرد مستبد، اما زمينی است، اما پيشوا و رهبر كاريسماتيك آنهم در ولايت فقيه واسلامی شيعه نماينده ی در مقوله ی “تقدس“ جا می گيرد،، فرمان از آسمان می گيرد و انسان تسليم فرامين آسمان، جرات در افتادن با آن را بسختی پيدا می كند. خصلت اعتراضی كه در برابر حاكم زمينی جرات بروز می يابد، در برابر حاكم آسمانی محكوم به انقياد است. انقياد داوطلبانه با ابزار ايمان و خارج از محدوده ی عقل و خرد و ابزار نقد قرار دارد. بدون شناخت از حكومت توتاليتر آنهم از نوع دينی اش و مقايسه ی آن با نظام ديكتاتوری فردی، تنها به عدم تشخيص ابعاد فاجعه ياری می رساند و از نظر علوم سياسی نيز نادرست است و به تحليلهای غلط و در نتيجه راه حلهای غلط تر از آن می انجامد. بهيچوجه قصد ندارم برای استبداد نظام پيشين حكم برائت صادر كنم كه نه عقل سليم حكم می كند و نه شواهد تاريخی . اما مقايسه ی اين دو نظام را تخت عنوان “سلطانيسم“ كاملا نادرست می دانم.

سهيلا ستاری: کداميک از اين آماج در طول اين صد سال تحقق نايافته مانده و از نظر شما چه عوامل و يا بحران اقتصادی سياسی فرهنگی اجتماعی موجب آن گرديده است؟

 نيلوفر بيضائی: آزادی، دمكراسی اجتماعی و سياسی و حقوق بشر سه ركن بسيار مهم و پيش شرطهای پيوستن ايران به جهان متمدن هستند كه نه تنها در اين صد سال تحقق نياقتند، بلكه با وقوع انقلاب اسلامی با خشونت فرهنگی،-سياسی، نظامی حاكم مورد تجاوز قرار گرفته اند. با بقدرت رسيدن اسلام سياسی برهبری روحانيت يك نقطه يا گره كور در شناخت تاريخ ايران كه در پس مبارزات ضد سلطنتی ناشناخته باقی مانده بود، روشن شد و آن اهميت غير قابل انكار جدايی دين از دولت و حكومت بعنوان پيش شرط برقراری دمكراسی در ايران است . گمان می كنم به عوامل در پاسخهای پيشين اشاره كرده ام . از عوامل داخلی، شايد مهمترين آنها نفوذ روحانيت شيعه و تسلط بنيادهای احساسی و غير عقلانی در نحله های سياسی، استبداد و حكومت فردی پيشين و دنباله روی عوام از خرافات و فرامين و فتواهای آنان بود كه همانگونه كه ديديم سابقه ای طولانی داشته است.

سهيلا ستاری: ادبيات و هنر ايران از جنبشهای صد ساله گذشته چه تاثيراتی را پذيرفتند؟

نيلوفر بيضائی: ادبيات و هنر ايران از زمان انقلاب مشروطه وارد مرحله ای نوين شد و نه تنها صرفا تاثير پذير نبود، بلكه بسيار هم تاثير گذار بود. اصولا با ورود فكر تجدد و رويكرد به جهان مدرن، ادبيات، تئاتر، نقد و هنرهای ديگر وارد فضای دنيای معاصر شد. بزرگترين تحولات در عرصه ی ادبيات، داستان نويسی، نمايشنامه نويسی، شعر، نقاشی ... پس از انقلاب مشروطه در ايران رواج و تحول پيدا كرد. هر چند كه محصولات ادبی و هنری خود دوران مشروطه بنا بر مقتضيات زمان بسيار شعاری بود، اما يك فضايی را باز كرد تا توليدات ادبی و هنری ايران وارد عصر مدرن بشود. شايد بتوان انقلاب مشروطه را آغاز مرحله ی رنسانس ادبی و هنری ايران دانست كه هر چند با فراز و نشيبهای متعدد، اما از رنسانس انديشه ی سياسی بسيار موفقتر و پوياتر بوده است.

سهيلا ستاری: باز هم بسيار سپاسگزارم خانم بيضائی، از وقتی که به من داديد.

  برگرفته از سايت مشروطيت

  

 

نويسنده:

نيلوفر بيضائی

 

گفتگوگر:

سهيلا ستاری