بازگشت به خانه

اعلام موضع

آرشيو موضوعی

تعاريف و مفاهيم

مسائل ايران

اسلام

نوانديشی دينی

دين و مذهب

مشروطيت

انديشهء شرقی

دگر انديشی

روشنفکری

زنان

حقوق بشر

آموزش

خاورميانه

ترکيه

دموکراسی

جامعه مدنی

فمنيسم

اصلاحات

مدرنيته

لائيسيته

قشر سکولار

سازمان های سياسی

===============

 

 تاريخ: 15 خرداد 1384 ـ  5 ژوئن 2005

نقد درونی روحانيت:

گزارش رساله ای در سکولاريسم


روحانيت در مقام کهن ترين نهاد1 مقتدر اجتماعي ايران، تنها پس از ورود تجدد، به مساله اي براي انديشيدن بدل شد. گرچه شماري از روحانيان، خود، در سنگر مشروطه خواهان، عليه ساختار سياسي خودکامه مبارزه مي کردند، در قياس با بدنه ي اصلي روحانيت که سنتي و هوادار نظم قديم سلطنت بود، در حاشيه قرار داشتند. بيشتر روحانيان اين دوران نماينده متصلبِ سنت و مانع درشتِ راه يابي تجدد به ايران شناخته مي شدند. براين روي، نظام فکري و اقتدار اجتماعي روحانيت، در کانون دغدغه هاي اصلي مشروطه گران قرار گرفت.

دوران جنبش مشروطيت را عصر «بيداري ايرانيان»2 نام نهاده اند، اما برخي از پژوهشگران نسل جديد، درباره ي سرشت و دامنه ي اين بيداري، خوش بيني هاي گذشتگان راندارند.3 سخن بنيادي آنها، درکِ تقليل گرانه ي مفهوم هاي سياسي عرفي برآمده از تجدد دراين عصراست. به نظراين پژوهشگران، نظريه پردازان مشروطيت يا ازسرناآگاهي يا به انگيزه ي کاهش مانع هاي پيشرفتِ اين جنبش، تفسيري کمابيش ديني از مقوله هاي عرفي، مانند قانون، آزادي و ملت به دست داده اند.

پاره اي از نوشته هايِ دوران مشروطيت، از سر ناگزيري شرايط تاريخي، مي کوشند تا از اين نهاد سخن بگويند و پنهان و تاريکِ آن را بکاوند. در شماري از نوشته هاي اين دوران، بارقه هائي از جسارتِ پرسش و تلاش براي ترديد در اصول سنت قديم ديده مي شود که ستودني است و حتا پس از يک سده، تازگي و طراوت خود را نگاه داشته است. اين سنخ از نوشته ها، به سبب دنباله دار نبودن، نشان دهندهي توقفِ جامعه ي ايراني از کنجکاوي در پاره اي از وجوه و اضلاع مهم سنت است. با گذشت يک سده از رويدادِ مشروطيت، روحانيت هنوز موضوع پژوهش هاي تاريخي گسترده قرار نگرفته است. يکي از مشکل هاي جدي در اين راه، کمبود يا نشناخته بودن منابع تاريخي در اين زمينه است. بدين رو، بابازنگري در آثار و مکتوبات دوران مشروطيت، از اين چشم انداز، شايد اسناد مهمي براي پژوهش تاريخي در باره ي تبارنامه و کارنامه ي روحانيت فراهم آيد.

يکي از اين نوشته ها، کتاب خاطرات شيخ ابراهيم زنجاني4(1313-1234) است که اطلاعاتِ گران بها و نادري را از درون حوزه هاي علميه آن دوران به دست مي دهد. شيخ ابراهيم زنجاني، در روزگار خود مجتهدي برجسته بود که در جنبش مشروطيت نيز نقش بازي کرد و آوازه يافت. در دوره ي اول تا چهارم مشروطه، از زنجان و تبريز به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب شد. کنار کساني چون سيد حسن تقي زاده، در شمار نمايندگان ليبرال و راديکال و روشنفکران و آزادي خواهان آن عصر قلمداد مي شد و از حزب دموکرات بود که در برنامه اش جدايي دين از دولت را مي طلبيد. برخي شيخ ابراهيم زنجاني را فراماسون مي دانستند، اما در مقام يک روحاني سرشناس، حتا در ميان توده ي مردم به ويژه در منطقه ي زنجان، اعتبار و احتشام داشت. البته، امروزه، آوازه ي او بيشتر از اين است که مدعي العموم دادگاه نظامي اي بود که حکم اعدام شيخ فضل الله نوري، قطب مخالفان مشروطيت، را صادر کرد.5 جدا از کتاب ياد شده و نيز نامه هاي شيخ ابراهيم زنجاني به سيد حسن تقي زاده که به همت ايرج افشار منتشر شده،6 من از انتشار اثر ديگري از اين مجتهد مشروطه خواهِ زنجاني خبرندارم. انتشار کتابِ خاطرات شيخ ابراهيم زنجاني، به ويژه در دوران حکومتِ روحانيان در ايران، دليرانه است و شايد غلامحسين ميرزا صالح، ويراستار اين کتاب، به همين سبب نوشتن پيش گفتاري را در شرح زندگي و شخصيت زنجاني و اهميت خاطراتش وانهاده و از خيرمخاطره آميز آن گذشته است.


 

زندگي نامه خودنوشتِ شيخ ابراهيم زنجاني7


همچنان که ايرانيان چندان به نوشتن زندگي نامه ي خود رغبتي نشان نداده اند،8 روحانيان نيز در فاش کردن زندگي خصوصي و واگويه ي محيط پيرامون خود سخاوتِ چنداني نداشته اند.9 از اين چشم انداز زندگي نامه ي خود نوشتِ شيخ ابراهيم زنجاني، يکي از نوشته هاي کمياب و پراهميت است. در هنگامه ي مشروطيت، آن دسته از روحانياني که با انديشه هاي تازه و دستاوردهاي فکري تجدد آشنا مي شدند، به ويژه اگر جوان بودند، لباس روحانيت را از تن به در مي کردند و «مکلا» مي شدند. شيخ ابراهيم زنجاني، برخلافِ دوستِ جوان خود، سيد حسن تقي زاده، اين راه را نرفت و در لباس روحانيت باقي ماند. از سوي ديگر، اندک شماري از روحانيان نيز که در باره ي زندگي خود کتاب نوشته اند،10 به دليل آن که نگاهِ انتقادي و با فاصله به نهاد روحانيت نداشته اند، ثبتِ بسياري از جزئيات يا توصيف برخي پديده ها براي آنها اهميتي نداشته يا در قلمرو حريم صنفي - که بايد پنهان داشته شود- جاي مي گرفته است.

خاطرات شيخ ابراهيم زنجاني ساختاري منسجم، يک دست و سراسر روايت گونه ندارد. با توجه به اين که در جايي نويسنده سال عمر خود را هفتاد و دو، و دو جاي ديگر، هفتاد و چهار ياد مي کند (صص 13،111 و 203)، به نظر مي رسد کتاب، يک باره نوشته نشده است. فصل پنجم کتاب به «مختصري از اساس تاريخ جهان» مي پردازد که دانسته هاي نويسنده است از تاريخ طبيعي و اطلاعاتِ ابتداي ي کيهان شناختي. فصل ششم و پاياني نيز «اندکي از تاريخ ايران» را باز مي گويد که تحتِ تأثير تاريخ نويسي هاي آن دوران، برگرايش ناسيوناليستي و تا اندازه اي عرب ستيزانه استوار است. همچنين، در چهار فصل نخست، روايت زندگي شخصي با بيان شرايط اجتماعي و سياسي دوران و نيز تبيين اصول اعتقاداتِ اسلامي نويسنده در آميخته است. بدين ترتيب، شايد بتوان گفت کمتر از نيم کتاب، زندگي خصوصي نويسنده را روايت مي کند که البته در بستر آگاهي از باورهاي سياسي، اجتماعي و ديني او بهتر معنا مي دهد. مي توان حدس زد که بسياري از آن چه در زندگي اين روحاني سرنوشت ساز بوده، در اين کتاب از قلم افتاده است. جدا از آن که از حوادث پس از مشروطه و به ويژه دادگاه شيخ فضل الله نوري که وي درآن مدعي العموم بوده، در اين کتاب نشاني نيست، در باره ي زندگي خصوصي پر تب و تاب اش نيز نوشتني ها، به قاعده، بايد بيش از آن باشد که نوشته شده است. با اين همه، آن چه آمده نه اندک است و نه اهميتي اندک دارد و در قياس با نبود يا کم بودِ اين گونه نوشته ها در تاريخ معاصر ايران، از نظر هنر زندگي نامه نويسي نيز از ارج و اعتبار به سزايي برخوردار است. شايد اگر اين مجتهد هوشيار، اهل رُمان خواندن نبود، نمي توانست سرگذشت زندگي خود را به اين رواني و شيريني روايت کند.

با آن که نوشتن در بارهي "حرم" و "همسر" در ميان علما به هيچ روي رواج ندارد، در اين کتاب شيخ ابراهيم از عشق خود نيز مي نويسد: «در همان سن اول جواني، هنوز شايد بالغ نشده، يک عشق به يک دختر عموي بي اندازه خوشگل» پيدا مي کند، اما چون آن دختر بزرگتر از اوست و او خود نيز نوجوان است، مجال پيشنهاد ازدواج نمي يابد. در زمان نوشتن اين کتاب آن دختر، هفتاد و هشت، نه سال دارد و فرزندان بسيار. شيخ ابراهيم نيز از پي درگذشت زن اول، زن دوم اختيار کرده و در هفتاد و چهار سالگي چند دختر و پسر دارد، اما «هنوز آن عشق در دل من و او هست و نمي دانم اين چه عالمي است.» (ص 14) رفتارش با زن اول که از روستاست و «پيشاني مرمر و زلفي مانند مشک و عنبر و چشم هايي مانند آهو داشت، هرچند دماغ و لب ها متناسب آن ها نبود و درشت بود،» (ص 153) عاشقانه، محترمانه و مهربانانه است. در مرگ او، کودک وار مي گريد. بار دوم، با زني شهري ازدواج مي کند که با آن زن اول تفاوت هاي آشکار دارد: «اين زن، بسيار عاقله و خانه دار و کاردان و تربيت دان و شهري و متمدنه است. آن زن مرحومه، با اخلاق خوب دهاتي بود. اين خانه داري و اداره کردن و ترتيبات را نمي دانست، اما مطيعه بود. اما اين زن بسيار کاردان است و عفيفه و مردي است بلند مقام.» (ص 154)

شيخ ابراهيم زنجاني، روايتِ زندگي خود را از سال 1297 هجري قمري آغاز مي کند و به دوازدهم ذي حجه ي 1328 قمري- روز گذشتن اعتبارنامه اش در مجلس شوراي ملي- پايان مي دهد. به سخن ديگر، وي تنها زندگي اش را از بيست و پنج سالگي تا پنجاه و هشت سالگي باز مي گويد و در باره ي دو دهه ي پاياني حيات خود و رويدادهاي سياسي و اجتماعي آن خاموش مي ماند. آين سکوت معنادار است: «بعد، اغتشاشات و وقايع عجيب در ايران و تهران وزنجان و همه ي ولايات رخ داد که در چند قرن نظير آنها ديده نشده و شرح و تفصيل وقايع هر شهر، محتاج کتاب مفصلي است.» (ص 212) پايان دادن روايتِ زندگي با اين عبارت، نشان نگاهِ بدبينانه ي او به اين دوره و بي ميلي اش به بيان آن است. او از سرنوشتِ جنبش مشروطيت، بي گمان تلخ کام بوده است: «عقلاي فرنگ همه گفته بودند چون نه شاه، نه مقربان درگاه و نه ملت ايران، از روي دانايي و بصيرت مي دانند مشروطيت و آزادي و حق و عدالت چيست و براي تحصيل آن در ممالک متمدنه چه خون ها ريخته شده و چه آشوب ها برپا گرديده، بلکه فقط شنيده اند مشروطيت يک چيز خوبي است و بر نفع ملت و کمي [کاهش] اقتدار از سلطنت است و رفع ظلم و سبب امنيت است، مانند يک هوسي، ملتيان خواسته، شاه و درباريان داده اند؛ نه درباريان مي توانند اين امر مهم را اداره کنند و نه ملت مي توانند اين حق را فهميده، نگاه دارند. فقط آن چه خواهد شد يک انقلاب و هرج و مرج و نا امني و خونريزي و گسيختن رشته ي کارها و رفتن قدرت دولت و کثرت غارت و رفع امنيت خواهد شد وبالاخره از ناقابلي ملت و درباريان، شايد همين عنوان، سبب انقراض ايران شود.» (ص 207) و جايي ديگر که از شدتِ آشوبِ اجتماعي و فساد سياسي دوران پيش از مشروطه مي نويسد، ناگهان نهيب مي زند: «گمان نکنيد که الان اسم مشروطه به ميان آمده، چنين نيست. اکنون به رنگ هاي ديگر، بسيار بسيار بدتر است.» (ص164)

سکوت درباره ي رويدادهاي پس از مشروطيت در حالي است که زنجاني براي ثبت ماجراهاي تاريخي معاصر در زندگي نامه ي خود، شور و شوق نشان مي دهد و حتا يک جا در باره ي سکون تاريخي ايران زباني کنايه آميز به کار مي برد: «سال 1309[قمري] هم بدون تغيير مهمي در زندگي ما به پايان رسيد. اصلاً درايران، وقايع تاريخي مهم مدتي است وجود ندارد.» (ص 123)

با اين همه، زنجاني، نه تنها پست و بلند چند دهه از زندگي خود را با زباني روان حکايت مي کند، بلکه تلاش او در روشني انداختن به سويه هايي از حياتِ حوزه هاي علميه، ساز و کار دستيابي روحانيان به اقتدار اجتماعي و اقتصادي و روابط آنان با مردمان عادي و حاکمان اگر بي نظير نباشد کم مانند است. از آن جا که وي با تجدد آشناست و در سِلکِ مشروطه خواهان در آمده، نگاهي سخت انتقادي به کار و بار روحانيت دارد و مي کوشد مباني و مبادي ديني و اجتماعي شکل گيري روحانيت را تبيين، تحليل و نقد کند.


نهاد روحانيت در اسلام

مجتهدي معمم مانند شيخ ابراهيم زنجاني، به هيچ روي، براي نهاد روحانيت در اسلام مشروعيتي نمي شناسد.11 روحانيت، در مقام طبقه يا صنفي که امتياز ويژه دارد، هنگامي مشروعيت مي يابد که در اسلام، واسطه ي ميان خلق و خالق معنا داشته باشد. از نظر وي در آن چه مربوط به امور و تکليف هاي ديني مي شود، در اسلام واسطه اي ميان خدا و انسان نيست. جدا از آن که وي کردار عموم روحانيان را برخلاف اصول و آموزه هاي اسلام «واقعي» مي داند، باور دارد «بي هيچ شک و ترديد اسلام از امت و بشر، يک صنف روحاني مقرر نکرده. اسلام قطعاً روحاني ندارد.» (ص 39). زنجاني حتي پا را فراتر مي گذارد و نقش پيامبر را نيز به يک پيام گزار فرو مي کاهد و ميانجي گري او را در مقام تشريع و تکوين نفي مي کند: «صريح قرآن، پيغمبران را مانند ديگران بشر خوانده و مکرر فرموده مانند شما؛ و فقط [به پيامبر] وحي مي شود و[او] پيغام مي رساند. ابداً قادر بر تصرف در کاينات و تغيير مقدرات نيست.» (ص 32) بر اين بنياد، ارتزاق از راه دين و کسب امتياز به عنوان روحاني، در اسلام جايگاهي ندارد و روحانيان نيز مانند ديگر مردمان بايد کار کنند و درآمد به دست آورند. (همانجا) وي پس از بيان استدلال هاي کلامي نتيجه مي گيرد «با اين همه اساس روشن و آفتابي و غيرقابل انکار و موافق عقل و طبيعت و سنت، هرکس نگاه کند مي بيند رنود و قلندران و به عبارت ديگر شياطين و حيله گران و آدم فريبان، تمام اساس بديهي اسلام را از ميان برده و ترتيباتي به ميان آورده اند که صريحاً بر نقيض اسلام و ضد احکام اوست و آن را اسلام ناميده اند.» (ص 53) وي سبب شکل گيري نهاد روحانيت را دو امر مي داند: ازسويي ساده دلي مردم و نياز آنها به پرستش امور محسوس که خاستگاه بت پرستي است و از سوي ديگر تلاش جمعي «زيرک تر»، «پرفن تر» و «آدم فريب» براي «تسخيرروح و مغز و افکار و دل آن جماعت عوام زحمت کش» به هدفِ کسبِ تفوق و مرجعيت. (صص 53-54) نويسنده مي انديشد اگر روحانيان اسلام «واقعي» را به مردم باز مي نمودند «به اين درجهي تفوق و راحت و نعمت و رياست، بي زحمت، نمي رسيدند.» (ص 63) شيخ ابراهيم زنجاني، باهوشمندي در مي يابد که بحث در باره ي جايگاه روحانيت در الاهياتِ شيعه، بدون بحث در مباني کلامي امامت و مساله ي تکليف مؤمنان در روزگار غيبت امام دوازدهم و در پي آن جستار حکومت و نظام سياسي ازنظر شيعه ناقص و ناکاماست. از اين روي مي کوشد بحث «حکومت اسلاميه» را به ميان آورد و مبناي اسلامي دعوي مدافعان امروزي «ولايت فقيه» را نقد کند.


نقد حکومت اسلاميه و ولايت فقيه

شيخ ابراهيم زنجاني از اين شگفت زده است که فقيهان چگونه در فروع بي حاصل فقهي مانند «توريثِ اجداد ثمانيه يا انسان دو سر يا خنثا» (ص 36) غرق شده اند و ازکاوش و روشنگري در مسأله ي مهمي مانند حکومت در زمان غيبتِ امام معصوم بازمانده اند و، «درچنين مسأله ي مهمي گفت و گو نکرده و طريقي معين ننموده اند؛ با اين که در فروض غير متفقه مبحث ها قرار داده اند.» (ص 42) او نخست دو مبناي شيعه و سني را در باره ي خلافت پس از پيامبر توضيح مي دهد. از نظر زنجاني «حکومت اسلاميه» از آغاز موضوع اختلاف ميان مسلمانان بوده است. او مذهب عامه و اهل سنت را «حکومت اسلاميه به طرز جمهوريت» مي داند: «بايد عموم اسلامياني که مي توانند مداخله در امور داشته باشند، يعني مي فهمند که بايد مرجعي صالح براي اداره ي امور عامه باشد و مي توانند اظهار عقيده کرده و اشخاص را تميز داده و صالح و طالح را شناخته و اصلح را انتخاب و اختيار کنند؛ به عبارت ديگر شرايط انتخاب رئيس جمهور مسلمين را دارا باشند. . . و شکي نيست در اين که اگر واقعاً ميان اهل حل و عقد و انتخاب کنندگان اختلاف شد، مدار بر اکثريت خواهد بود.» وي مبناي شيعه، يعني نصب از سوي خداوند و پيامبر را «سلطنت شخصي و تعيين سابق مرلاحق را» مي خواند. (ص 33) زنجاني اگرچه آشکارا با نظريه ي شيعه درباره ي امامتِ امامان و حکومت در غيابِ آنان در نمي پيچد و تلاش مي کند نظر خود را در اين باره از زبان يک سني- در گفت و گويي که به نظر خيالي مي آيد- بيان کند، به صراحت مي نويسد: «پس جمهوريت، در چنين اعصار، ناچار به مذهب اسلام بايد در ميان باشد.» (ص 40)

شيخ ابراهيم زنجاني، به تفصيل مشکلات باور داشتن به نظريه ي شيعه در باره ي امامت را تبيين مي کند. اگر قرار باشد مشروعيت امام منوط به نصب الاهي و امام پيشتر باشد، پس لازم است تا پايان جهان، سلسله امامت گسترده شود يا جهان به اندازه ي سال عمر امامان کوتاه گردد. اما غيبت امام دوازدهم، نشان مي دهد که شيعيان بايد براي تدبير امور اين جهان، خود بينديشند. زنجاني مي نويسد: «ائمه فرموده اند در مدت غيبت امام، کسي که عالم به احکام و عارف به حلال و حرام باشد و امين و عادل باشد، جانشين امام است.» (ص 34) ولي اگر صدها و هزارها نفر عالم پيدا شد چه بايد کرد؟ اگر تشخيص عالم يا اعلم به خبره (کارشناس) واگذار شود، گرهي گشوده نخواهد شد، زيرا اگر کارشناسان و خبرگان بسيار شدند و اختلاف کردند، چاره چيست؟ آيا هر شهر و دهي جانشين امام خود را خواهد داشت يا همه ي بلاد بايد به يک نفر گردن بگذارند؟ «همه ي بلاد در يک جا گرد آمده، براي همه يکي را معين کنند؟ اگر اختلاف در تعيين مکان شد چه بايد کرد؟ و چگونه اين امر ممکن است؟ و اين مردم را که بايد جمع کند؟ اگر حاضر نشوند، که اجبار کند؟» (ص 35) ده ها پرسش از اين دست، راه را بر نظريه ي ولايت فقيه مي بندد. سرانجام زنجاني در باره ي وجوب گردن نهادن به فقيه، در مقام جانشين امام معصوم، مي نويسد: «از قرآن و سنت متواتره از حضرت پيغمبر، چنين فرضي و بيان حکم و طريق تعييني چيزي نيست.» (ص .37) آن گاه شماري از روايت ها در اين باره را، از جمله «مقبوله ي عمر بن حنظله» به ميان مي آورد و بر ناتواني آنها در اثباتِ ولايت فقيه استدلال مي کند.(همان جا)

چنين است که زنجاني بحث حکومت را نه مساله اي نقلي، که سراسر عقلي مي انگارد: «کسي که با من طرف مکالمه است از تبيين يک يا چندين رئيس کل و پادشاه با قرآن و احاديث در زمان غيبت امام، نمي تواند از عهده برآيد. ناچار رجوع خواهد کرد به حکم عقل و عقلا.» (ص 38) و باور مي يابد که «جانشيني امام. . . به حکم عقل قطعي بايد انتخابي باشد و امکان ندارد هر مدعي صفات و هر مدعي مخصوصه، رئيس کل مسلمين باشد و هرگز علماي شيعه متوجه نشده اند [يعني اين کار را نکرده اند] که طريق تعيين رئيس کل و جانشين امام را درزمان غيبت معين نمايند.» (ص 41)

نگارنده کتاب در گفت و گوئي با مردي سني، از بي حاصلي مباحث کلامي در باره ي خلافت و امامت و اختلاف شيعه و سني مي نويسد و آن را علت عقب ماندگي مسلمانان مي داند و مباني شيعيان را در باب امامت به سختي نقد مي کند. همچنين، حکومت خلفاي اسلامي را به «تغلب» و زور مي داند و مشروع نمي شناسد. بر اين روي، زنجاني با نفي مشروعيتِ الاهياتي روحانيت و هرگونه امتياز ديني براي روحانيان، تصدي گري آن ها را در امور ديني و دنيوي ناموجه مي انگارد و از راه بازگويي سرگذشتِ شخصي خود، نظام روحانيت را درچنبره ي نقد خود مي گيرد.
 

حوزه هاي علميه، سرچشمه ي بدبختي هاي ايران


در روزگار شيخ ابراهيم زنجاني، ايران حوزه ي علميه ي متمرکز و بزرگي ندارد. شهرهاي بزرگ هريک حوزه هاي کوچکي دارند و طلبه هاي اندکي گرد چند استاد، به تحصيل و پيش بردن حرفه ي روحانيت اشتغال دارند. رسم براين است که هرکس خواهان تحصيل در مراتب عالي است، بار سفر ببندد و راهي عتبات عاليات، به ويژه نجف، شود. مرکز اقتدار علمي و ديني شيعه در عتبات است و مراجع بزرگ تقليد در آنجا حضور دارند. زندگي نامه ي خود نوشتِ شيخ ابراهيم زنجاني، با شرح داستان سفر او به نجف آغاز مي شود. او به تفصيل مي نويسد که پيش از رفتن به نجف، از عتبات عاليات و مراجع تقليد و طلبه ها و ساکنان آن، تصوري مانند عوام مردم داشته است: «پس از اين که دو سه سال در عتبات ماندم و اوضاع آنجا را از علماي معروفين و طلاب و مجاورين ديدم، آن اعتقاد ساده ي عوامي را که داشتم و علما و طلاّب، بلکه سکنه ي عتبات مقدسه را مانند فرشته، پاک و زاهد و مُعرض از دنيا و رياست و جاه مي پنداشتم، به کلي زايل شد. بلکه به عکس، ديدم که حريص ترين مردم به مال و جاه و عيش و فريب عوام، درآن جا تمرکز يافته و اساس کارها بر طلب دنيا و متابعت هوا و فريب عوام است؛ بلکه هرقدر تدقيق در اساس اسلام و حقايق احکام نمودم، بر من روشن تر شد که از دين تنها نامي باقي مانده که آن را مايه ي زندگاني آسوده و جمع مال و خوش گذراني و تحميل بر عوام بدبخت ساخته اند. اوضاعي که از ايرانيان بدبخت در راه و عتبات ديدم، به اندازه اي دلم به حال اين مملکت سوخت که به شرح نيايد. ديدم وسايل تمام بدبختي ايران در آن جاها تهيه مي شود.» (صص 50-51)

بدينسان او جابه جا زبان به طعن علما و مراجع تقليد و طلبه ها مي گشايد. نه تنها زندگي روزمره ي آنها را از فساد مالي آکنده مي بيند بلکه باور دارد به دليل آن که علما خود را واسطه ي ميان خدا و انسان کرده اند، از توحيد خارج شده و به شرک گرويده اند: «در نجف اشرف. . . توحيد تام کامل، که توحيد در ذات و صفات و افعال حضرت باري است، براي عوام، بلکه اکثر متلبسين به علم از بين رفته.» (ص 57) او تصريح مي کند که رفتار علما درواسطه گري ميان خلق وخالق «قطعاً مستلزم تغيير بسياري از احکام اسلام خواهد بود.» (ص 58)

زنجاني از پيامدهاي انتقاد ريشه اي از روحانيت آگاه است: «مي دانم ذکر اين امور خطرناک است و مي دانم که نمي توانم آن چه فهميده ام، چنان که شايد و بايد به رشته ي بيان بکشم و مي دانم خواننده ي نادان چنان گمان خواهد کرد که مرا سستي عقيده و ايمان فراگرفته. با اين همه، از ذکر شمه اي از حقايق نمي توانم خودداري کنم.» (ص 29) و «کساني که اين نوشته هاي مرا مي خوانند، خواهند گفت تو به کلي بي اعتقاد به اين اوضاع هستي، يا از اسلام مُعرض هستي يا چرا افترا مي گويي. اما اين که بگويند که از اسلام مُعرض هستي، خدا مي داند اين دلسوزي ها و حقيقت گويي ها از شدت غيرت به اسلام و شدت اعتقاد به اسلام حقيقي است. . . اما اين که بگويند افترا مي گويي، خدا مي داند امکان ندارد هزار يک اين مفاسد بيان نماييم.» (ص 94) او حتا از اين که بتواند اصلاح پديد آورد نوميد است: «آيا مي توانم کاري بکنم؟ آيا قابليت اين را دارم که همت به احياي اسلام گمارم؟ ديدم خير؛ محال است. نه معاضد و همراه و هم عقيده دارم، نه مردم بدبخت به حالي افتاده اند که بتوان با قول و نصيحت و دعوت، هدايت کرد. هرکس يک کلمه بگويد شمشير تکفير که تيز شده براي آن که هرکس اندکي برخلاف رياست و ثروت و قدرت و عياشي و عشرت و تزوير و اظهار حقانيت اين مردم (روحانيت) کلمه اي بگويد، بي سؤال و جواب، بي تحقيق و حساب به گردن جوينده و گوينده ي حق افتاده، نفس اش را قطع کنند و ريشه اش را بکنند.» (ص 100) زنجاني، با ذکر مواد بيست و شش گانه اي براي اسلام- که همه بر پايه ي فقه شيعه است- هرگونه امتياز اقتصادي را براي روحانيان انکار مي کند و در نتيجه وضعيت جاري را یکسره برخلاف اصول اسلام مي بيند: «چيزي که فعلاً خصوصاً در ايران، اسلام مي نامند، تماماً بر ضد اساس اسلام است.» (ص 76) از اين روست که شرح درازي مي دهد از ساز و کار درآمد اقتصادي روحانيان از راهِ منصب و موقعيت مذهبي که در نظرش هيچ پيوندي با اسلام ندارد.
 

منابع در آمد روحانيت


آن چه شيخ ابراهيم زنجاني در باره ي منابع درآمد اقتصادي روحانيت مي نويسد، از اين رو اهميتِ بيشتر مي يابد که کمابيش امروزه نيز روحانيت از اين منابع ارتزاق مي کند. اگر بالا رفتن سطح درآمد عمومي مردم و افزايش جمعيت و عوامل ديگر را در نظر بگيريم، گسترش شگفت انگيز درآمد روحانيت را مي توانيم حدس بزنيم. شيخ ابراهيم زنجاني، درآمد روحانيت را آن قدر هنگفت و ساز و کار کسب آن را آن اندازه پيچيده توصيف مي کند که تنها با يک دولت قابل مقايسه است: «[عتبات] درواقع يک دولت و مرکز روحانيت و سلطنتي فوق سلطنت هاست.» (ص 72) او روحانيت را صنفي «اختراعي» مي نامد که «بايد کارهايي به خود اختصاص دهند.» وي حيرت مي کند از اين که روحانيان با ابداع شيوه هاي گوناگون پول گرفتن از مردم «غير اين گونه اختراعات و تصرفات و افکار که همه به نفع خودشان است، کاري ندارند.» (ص 59) وي برخي راه هاي درآمد روحانيت را نيز برمي شمرد:

زکات و خمس
زنجاني، با برشمردن مواردي که موضوع زکات و خمس قرار مي گيرد، انحصار اخذ زکات و خمس به روحانيت را نفي مي کند. از نظر او هر مسلماني وظيفه دارد خمس و زکات را در مجاري ديني، خود، هزينه کند يا مسئوليت هزينه ي آن را به دولت بسپارد و دليلي وجود ندارد اين ميزان هنگفتِ مال از ايران، خارج و به عتبات و به دست مراجع تقليد رسانده شود: «حالا با ترغيباتي که اتباع آقايان (مراجع تقليد) وطلاب که خود استفاده مي کنند، معمول شده، هرکس هرقدر از زکات و خمس و مال امام و رد مظالم مي خواهد بدهد، حمل مي کند به عتبات و آقايان (مراجع تقليد) خودشان هم تأکيد و ترغيب مي کنند. روز به روز، مداخلات و اختراعات در اين کار زياد شده تا کار به جايي رسيده، که صريحاً امر مي کنند تمام وجوهِ ميراث از خمس و زکات و مال امام و رد مظالم و مال وصايا و عايدات اوقاف، براي خيرات از تمام بلاد شيعه بايد حمل به عتبات شود. . . احسانات به دست علما باشد افضل است. . . پس بالاخره. . . تمام عناوين که در اسلام وجوباً يا استحباباً براي دادن وجه مجاني به ديگري است، برمي گردد به کسي که در نجف اشرف يا کربلا ثابت شود اعلم و اتقي است.» (ص 71) اين در حالي است که از نظر زنجاني مردم ايران در آتش فقر مي سوزند و خود از هرکس ديگر به مال ايراني شايسته ترند.

وصيت
اختصاص وصايت به روحانيت در سده هاي اخير و تا پيش از استقرار نظام حقوقي جديد در ايران، امري رايج بوده است. توده ي مردم گمان داشته اند تنها نزد يک روحاني مي توان وصيت کرد و روحاني، نقش يک وکيل در دنياي امروز را بازي مي کرده است. زنجاني اين شغل روحانيت را «انفع از هر تجارت و مالکيت و حکومت» مي داند. (ص 62) که از نظر شرعي ساختگي است. با توجه به اقتدار اجتماعي روحانيت و باز بودن دست آن ها در تصرف مال مردم «هرکس هم فهميد که شرعاً از غير اينان وصي مي توان قرار داد- و بسياري ناچار بودند از غير ايشان وصي کنند- همه ي مال ايشان به غارت مي رود» (همان). نويسنده از شگردهاي گوناگون جعل سند ياد مي کند که روحانيان به ياري آن، اختيار وصيت مردگان را به دست مي گرفتند و بر اموال آنها چيره مي شدند و در بسياري مواقع، ورثه را از مال بي بهره مي گذاشتند. روحانيان، خود منصب قضاوت را هم به عهده گرفته بودند و در نتيجه راهي براي دادخواهي نبود. زنجاني، علت عدم انباشت سرمايه12 را که به «بدبختي سکنه ي ايران» انجاميده، همين بيدادگري اقتصادي روحانيان مي داند: «سبب بدبختي سکنه ي ايران چيست که برخلاف ممالک ديگر، ثروت در هيچ خانواده تا دو پشت و سه پشت پاينده نمي شود و مردم ديگر هرگز به يکديگر و به هيچ معامله و شرکت و تجارت و بناي کارخانه و ساير آبادي رغبت و اعتبار نمي کنند؟» (ص 118) اين بيدادگري از نظر نويسنده، يکي از اسباب مهم مهاجرت ايرانيان به عراق، قفقاز، هندوستان، ترکستان و حتا اروپاست: «سبب جلاي وطن بسياري از ايرانيان و پناه بردن به ممالک خارجه و به کار حمالي و عملگي پرداختن و با هر زحمت سوخته و ساختن، از زحمت و تعدي مأمورين ديوان و از آفات قاضيان و تجاوزات روحانيان و متلبسان به هيأت علما و دينيان است.» (همان جا)

رد مظالم
رد مظالم اصطلاحي است که در سده هاي اخير رواج يافته است. بنابراين نظريه ي فقهي، هرکس مال ديگري را از ميان برده يا خورده و نمي تواند آن مال را به صاحب اش برگرداند، مبلغي را به عنوان «رد مظالم» به فقيران مي دهد تا گناه وي بخشوده شود. رسم اين چنين بوده و هنوز هم تا اندازه اي هست که توده ي مردم نزد روحاني يا مرجع تقليد مي روند و به گناه خود در تباه کردن مال ديگران يا ستم کردن به آنان اعتراف مي کنند و بنا بر نظر آن روحاني يا مرجع تقليد مبلغي را به عنوان رد مظالم به وي مي پردازند. زنجاني، اين را يکي از منابع اصلي درآمد روحانيان مي داند و آن را به «پول گرفتن کشيشان و آمرزيدن گناهان عموم مسيحيان» مانند مي کند. وي نه تنها رد مظالم را امري از نظر شرعي نامشروع مي داند، که اختصاص دريافت آن به روحانيت را نامشروع تر مي انگارد و حتا فراتر از آن، رد مظالم را پرده اي براي پوشاندن ظلم هاي مالي به مردم و گسترش فساد در جامعه قلمداد مي کند. (ص 70)

تصرف در اوقاف
از نظر زنجاني، روحانيت به عوام مردم وانموده که توليت اوقاف شغل انحصاري آنان است و به صورت ارثي در فرزندان آن ها ادامه خواهد داشت، بدون آن که تضميني براي صلاحيت و عدالت آنان باشد. (ص 61)

امامت مسجد
مسجد در اصل، محلي براي عبادت است. اين مکان، به تدريج به مرکز اقتدار روحاني در محله، روستا يا شهر خود بدل شده است. با تبديل مسجد به مرکز قدرت، رقابت براي به دست گرفتن مسجدها ميان روحانيان شدت مي گيرد. نوع و موقعيت جغرافيايي هر مسجد معرف ميزان اعتبار آن روحاني است که در آن امامت جماعت مي کند. مسجد، مکان شکل گيري هواداران و مريدان روحاني امام جماعت است که «يک مريد خر بهتر از يک ده شش دانگ است.» (ص 116) مسجد، جاي گردآوري وجوه مالي شرعي و بدين رو، کانون اقتدار اجتماعي و اقتصادي روحانيت است. زنجاني امامت جماعت را منصبي مي داند که روحانيت براي خود اختراع کرده تا به پول دست يابد. در اسلام، هر مؤمن عادل مي تواند امام جماعت شود. اما «هرگز عوام باور نمي کنند که مي شود به غير کساني که لباس روحاني پوشيده، اقتدا کرد و بلکه کم کم ترقي کرده[باور مي کنند] غير کسي که چند صباحي در عتبات مانده و خرما جويده و ريش اش قد کشيده، نمي تواند امامت بکند.» (ص 60)

منبر و خطابه
زنجاني، منبر را يکي از ابزارهاي اصلي روحانيت براي جلب عوام به عقايدِ خرافي و در نتيجه واداشتن آن ها به پرداخت پول به روحانيان به دلايل گوناگون مي داند. از نظر او اهل منبر، از روحانيان بسيار کم سواد هستند که «درحقيقت، به کلي، زمام فکر مردم را به دست گرفتند. چون خودشان بسيار کوچک و پست و آمالشان بسيار حقير و ادراکشان بسيار کم است و از انسانيت و عالم هستي و زندگاني جز اين که مردم را فريب داده، وضع زندگاني خود را رنگين سازند و افکار عوام را متوجه نزديک ترين و کوچک ترين امور حسّيه کرده، در تحت اداره و اراده ي خود نگاه دارند، مقصدي ندارند.» (ص 64)

زيارت وزيارتگاه ها
شيخ ابراهيم زنجاني به رابطه ي زيارت با نهاد روحانيت و نقش اقتصادي و معنوي آن در بسط اقتدار روحانيان پي برده، دراين باره به تفصيل سخن مي گويد.13 وي نخست از تصور عامه در باره ي مقدس بودن عتبات عاليات و پاک نهاد انگاشتن همه ي ساکنان آن مي گويد و از رنج و دشواري سفر و هزينه هاي آن که همه به جيبِ «اعراب که ايرانيان را استهزا کرده، خوار مي شمارند و با انواع بدي ها مي آزارند» (ص 88) مي رود، به اين گمان که با اين سفر گناهان بخشيده مي شوند و فرشتگان بال هاي خود را زير پاي زائران مي گسترند. آن ها ياد مي گيرند که «هيچ عملي در جهان به گريه وزيارت قبور ائمه نمي رسد.» (ص 3) و اين رسم گريه که روحانيان در برانگيختن آن چيره دست اند «فعلاً اعلي ترين هنر انسان است در ايران.» (ص 4) نويسنده تصويري تکان دهنده از کاروان هاي زيارتي به دست مي دهد؛ فقر، نبودِ بهداشت، دزدي زائران از يکديگر و فحشاي زنان: «اغلب زناني که فاحشه هستند يا از کار افتاده اند و نا مرغوبِ خاطر عشاق شده اند، با کمال اطمينان از آمرزيده شدن گناهان خود از همان پول ها که به آن راه جمع کرده اند، برداشته، راه عتبات راگرفته، خود را براي پاکي آخر عمر به آن جاها مي رسانند. لکن بدبختانه، بسياري در آن جاها هم، هرقدر ممکن است، از کار خود نمانده يا فاحشه اند يا واسطه ي فحش و مديره ي چندين از جنس خودشان.» (ص 69) همچنين وي شرحي مي دهد از چگونگي ارتباط برقرار کردن ساکنان عتبات عاليات با زنان ايراني زائر و بردن آن ها به بزم شبانه ي عرب هاي «عشوه باز.» (ص 177)

ازسوي ديگر، طي راه و درميان کاروان هاي زيارت «زنان که دربه در افتاده اند، در دست چارپاداران و گردن کلفتان شهوت پرست، در راه ها و منازل، چه بدنامي ها به سرشان مي آيد. خاتون ها در عتبات و شهرها به دست گردن کلفتان خدام و غير ايشان چگونه ناموس خود را برباد مي دهند و بعضي مانده، ناموس فروشي مي کنند.» (ص 179) او حرم امام رضا در مشهد را نيز «مانند حرم هاي عتبات، مجمع زنان بدکار و مردمان فجار» مي خواند،(ص 180) عقايد عوام را به معجزه هاي برخاسته از اين حرم ها، جا به جا، نقادي مي کند و به سخره مي گيرد. (از جمله ص 181)

زنجاني رسم قبرسازي و قبرپرستي ايرانيان را به شدت نقد مي کند. او از امام زاده ها با تعبير اعرابِ موهوم ياد مي کند: «گويا ايراني خلق شده، خانه ي خود را ويران کرده و براي اعراب، آن هم نه حقيقي، بلکه يک عرب موهوم قبر آباد نمايد. (ص 173) دريغ مي خورد از اين همه طلا و جواهرات نفيس که بايد درموزه ها و کاخ ها باشد، اما زيور ديوار و در مقبره هاست: «واقعاً بايد ما اقرار کنيم ملت ايران مرده است» (همان جا) و «ما با اين حال، مي خواهيم ايراني چگونه ترقي کند؟» (ص 172)

نکاح و طلاق
در اسلام، ازدواج و طلاق با خواندن يک عبارت (صيغه) عربي- و بنا بر پاره اي نظريه هاي فقهي حتا فارسي- ازسوي مرد و زن انجام مي گيرد. در ازدواج وجود شاهد، مستحب و در طلاق، واجب است. مرد و زن مي توانند براي خواندن اين عبارت[جاري کردن صيغه]، وکيل بگيرند. اما درعمل و سنتِ متشرعان ومؤمنان، امر نکاح و طلاق که بسيار ساده و شخصي و مانند معامله کردن است، به يکي از حرفه هاي اصلي روحانيان و راهي براي کسب درآمد بدل شده. از نظر زنجاني، روحانيان براي اين امر آدابي «اختراع» کرده اند: «مکرر درمکرر با عبارات عربي مقدم و مؤخر و چه و چه. بدبختانه، کاش همين بود. وسيله اي براي اشرار متلبسين [روحانيان] شده . . . نکاح هاي محرمانه و طلاق هاي جعلي و دروغ و عقدنامه هاي جعلي به دست مردم دادن، سبب چه فسادها و منازعات و دعاوي و هتک ناموس ها و خون ريزي ها مي شود.» (ص 74)

خريد و فروش عبادت
بنا بر فقه اسلامي، اگر مکلفي نماز و روزه وحج را در وقتِ معين خود به جا نياورد، وظيفه دارد قضاي آن را بگذارد. اگر اين مکلف بميرد و نماز و روزه و حج بر ذمه ي خود داشته باشد، آيا ورثه موظف اند آن را به جا آورند يا نه؟ بسياري از نظريه هاي فقهي باور دارند ورثه بايد خود قضاي آن عبادت ها را بگزارند يا از مال ميت، کسي را اجير کنند که اين اعمال را به جا آورد. به اين ترتيب، تجارتي براي خريد و فروش عبادت ها پديد آمده که اکنون هم ميان مؤمنان رواج دارد. کساني که شخص خاصي را نمي شناسند که در برابر پول، نماز بخواند و روزه بگيرد و حج برود، مبلغي را بر اساس تعرفه هاي مشخص نماز و روزه و حج به مراجع تقليد و روحانيان مي دهند تا براي آنان شخصي را اجير کنند «به نام اين که او بهتر مي شناسد نمازخوان درست امين کيست. . . اغلب اجيران، پول را گرفته، عمل نمي کنند. اگر کردند تماشا دارد؛ چه نمازي! مانند برق در يک ساعت، عمل چندين روز را براي مرده کرده، او را از جهنم مي رهانند. والله اين ها مبالغه نيست. يک حجت الاسلام، بلکه آيت الله مشهور مقلدِ اغلب ايرانيان که در نجف بود و پس از وفاتش از وجوهات و رد مظالم و مال امام وغيرها چند ميليون ليره به دست ورثه آمد و املاک خريدند و عياشي ها کردند، فقط در دفتر او قريب پنجاه هزار تومان وجه نماز و روزه خريدن ثبت شده بود که از ايرانيان بدبخت براي خريد نماز و روزه مردگان خود به او داده بودند و [او] نخريده، مرد.» (ص 75) براي فهميدن ارزش تومان در اين دوره که عهد ناصرالدين شاه است، مي توان از همين نوشته ي زنجاني دريافت که هزينه ي سالانه ي يک خانواده درايران، به طور متوسط، حدود سي چهل تومان بوده است.

دعا فروشي براي برآورده کردن نياز
از نگاه زنجاني «ديگر از اختصاصيات (شغل نامشروع روحانيت)، معالجه ي مريضان، بلکه قضاي حوائج مردمان ضعيف النفس و نسوان به خواندن و پف کردن دعاها و افسون ها. . . يانوشتن و آويختن به جاهاي زياد وطلسم ها وجن گيري ها و عنوان تسخير است و به تدريج پول گرفتن براي استخاره براي اختيار کار و هديه ها از هرچيز نوبر و بهترازميوه ها وشيروغله و هرچيز به نام اين که اول و ابتدا آقا بخورد و ببرد برکت وکثرت و منفعت پيدا مي شود. . .» (ص 76)


نجف، کانون فساد

مالي شيخ ابراهيم زنجاني، پس از بيست سال اقامت در نجف، به زنجان باز مي گردد زيرا ماندن در نجف را با خطر گرفتار آمدن در فساد اخلاقي همراه مي بيند: «نعمت ها و وسايل خوش گذراني و مستي و غفلت و شهوت که درآن جاها تهيه مي شود، بيچاره مردمان ايران و قفقاز و هندوستان که بار خزاين را به دوش کشيده، به آن جاها حمل مي کنند، امثال آن ها را در خواب نديده اند.» (ص 56) در سراسر کتاب، تصويرهايي دقيق و جزيي از گستره ي دنيا پرستي علما، به ويژه مراجع تقليد نجف داده مي شود. وي طي سفر به مشهد، از «دکاني» که هر آخوند در هر شهر برپا کرده مي نويسد و به تندي زبان ملامت مي گشايد: «آخوندهايي که بوي رياست به دماغ ايشان خورده، دشمن يکديگر، از خوني بدتر، و از هم دور زندگي مي کنند. آخوندهاي از نجف برگشته و عمامه درشت ساخته و بسيار بسيار بي فهم و سواد، خود را به ميان انداخته و مدعي رياست هستند، در هر ولايت بي شمارند.» (ص 120)

روحانيت و لومپنيسم


زنجاني، با توضيحي جامعه شناختي از چالش قدرت ميان طبقه هاي مختلف جامعه، منافع روحانيت را در پيوند با منافع اشرار تفسير مي کند. از نظر او راه دستيبابي به مرجعيت «چندي در نجف ماندن و ريشي بلند کردن و جامه ي عربي پوشيدن و مخارج عين صاد و ضاد را درست عربي ساختن، بعد بي حيايي و دسته بندي و اطرافيان جمع کردن است. (ص 93) تنها بازگويي داستان ملاقربان علي در اين کتاب- که گويا عالم بزرگ منطقه ي زنجان بوده- و شبکه ي گسترده ي او براي اخاذي از مردم به همراه اشرار، به روشني پرده از اين ارتباط برمي دارد. خلاصه «طلبه و چماق بازي از حد گذشته.» (ص 166)

از نظر زنجاني، روحانيان مانعي عمده در شکل گيري اقتدار دولت در ايران هستند «ملا هر مقصر را پناه مي دهد و جا مي دهد. حتا دزد و آدمکش و مال مردم خور و مفلس دروغي و جاني را حمايت مي کند، به دست حکام و مأمورين نمي دهد. از خود و اتباع و اولاد حتا زن ها استفاده مي کند.» (ص 117) چنين است که «عنوان اجتهاد و رياست و قضاوت، محل غبطه ي ملاهاست که هزار وسيله براي تحصيل آن مي چينند، (همان جا) زيرا مردم روحانيان را تنها پناهِ خود در برابر دولت مي يابند: «حقيقت واقع اين است که در ايران، در مقابل دولتيان و حکام و مأمورين، جز روحانيان[کسان ديگر] نفوذ و اقتداري ندارند و قدرت ايشان نيز تحريک و به جنبش درآوردن مردم است براي هر مقصودي که دارند به اسم دين و شريعت. مردم هم ملجا و پناهي جز آستانه ي ايشان ندارند. (ص 198) در اين زمينه، وي به تشريح شيوه هاي گوناگون روحانيان براي اعمال نفوذ در ميان حاکمان و نيز دربار سلطنت نيز مي پردازد. (صص 199 به بعد)
 

نقد علوم حوزوي و آشنايي با تجدد


وازدگي از محيط پرفسادِ طلبگي و غرقه گي روحانيان در لذت پرستي دنيوي و رياکاري در برابر ديگران، ديدن وضعيت اسفناکِ اقتصادي ايران و عقب ماندگي فرهنگي مردم، به همراهِ استبداد سياسي، دروازه هاي ذهن چالاک شيخ ابراهيم زنجاني را به سوي نگاه انتقادي به علوم سنتي حوزه ها و پذيرش آموزه هاي تجدد گشود: «من در سال 1313 (قمري) داخل چهل و يکم عمر شده ام. . . در اين دوره ي هشت ساله، يک وضع ديگري در ادراک و احساسات و عالم زندگاني من پيدا شده. آن غفلت و حبس فکر و تقليد مطلق و خوف تفکر در فهم حقيقت، و عالم را عبارت دانستن ازفضاي خيلي خيلي کوچک عالم آخوندي و عبارت دانستن علوم از ابواب و فصول و سطور معدودي که آخوندها علوم را به آن منحصر دانسته يا کرده اند و قدم فراز گذاشتن را کفر و ضلال و شيطنت ناميده و علوم را درميان دفتين تعليمات خود مقيد نموده و سراپاي آن را مهر زده و در ميان چهار ديوار افکار محدود حبس کرده اند؛ و من هم در همان عالم محبوس مانده و ديگران راهم محبوس مي خواستم وگمان نمي کردم درجهان بالاتراز نوشته هاي اصول و فقه من -که صدها دفاتر ازتقريرات درفرضيات در عتبات نوشته ام وملخصآن همان رساله هاست-علمي وفضايي باشد.» (ص 146) او مباحثه هاي علما را در برابر چشمان مردم به قصد نشان دادن خود و اثبات برتري مي داند و حاصلي ديني و علمي براي آن ها نمي شناسد: «بدبختي ما از بي علمي است. ملاهاي ما دشمن علم هستند و علم را منحصر کرده اند تنها به دو کلمه ي مسايل ديني که نمي خواهند آن را هم به آساني به عموم ملت ياد بدهند؛ و الا اگر مُلخص احکام فقه را به زبان فارسي ساده ي آسان، آن قدر که براي مسلمانان لازم است، يک کتاب بکنند، کودک پس از تحصيل سوادِ خواندن، در يک سال به تمام احکام لازمه آگاه مي شود. آن وقت، براي آقايان، اين اهميت که درانداختن محصلين به عربي و اصول و مسائل غير لازمه ي فقه دارند باقي نمي ماند. ايشان مردم را عوام و محتاج مراجعه به خودشان مي خواهند که استفاده کنند.» (ص 185)

نويسنده ي کتاب، نظام روحانيت را که در واقع، فاقدِ نظم و ساختار اداري است، نکوهش مي کند، از جمله پوشيدن لباس روحاني را. به اعتقاد او: «هرکس که متلبس به اين جامه گرديده، خود را روحاني ناميده، بي آن که مرکزي باشد که در آن جا لياقت علمي و عملي و اهليتِ قضا و افتاء معلوم و معين شود. لياقت را فقط شرط به داشتن اين جامه و گردآوردن چند نفر چماق زن کلفت گردن بي کار بي شرم قرار داده، در يک شهر و ولايت، در هرگوشه، هزار مسند قضاوت و مرجعيت اسناد و معاملات [راه] انداخته و هر نالايق را دخيل کار مردم ساخته.» (صص 60-61) وي شرحي شگفت آور از چگونگي ورود به حوزه ها و ثبت نام در دفترهاي مراجع تقليد و خلاصه دست يابي به عنوان هاي «ثقةالاسلام»، «حجةالاسلام»، و «آيت الله» مي دهد و نيز چگونگي پيوستن به جرگه ي اين يا آن مرجع تقليد و براي او تبليغ کردن و مريد جمع کردن: «اسم طلبه و محصل هم مستلزم دسته بندي و قلچماقي شده.» (ص 161) «مدارس خالي و خراب و اگر چند نفر به اسم طلبه هستند، ابداً در خيال تحصيل نبوده و نيستند، بلکه چند ماه آن جا مانده، فقط عنوان طلبگي و روحانيت را حفظ کرده، باقي سال دنبال اخذ مال مي روند. . . کسي در قصد تحصيل طلاب نيست. همان رؤسا که اغلب بي سوادند و خود مدرسه ساخته اند، قابليت تدريس ندارند و از طلاب تحصيل نمي خواهند، بلکه مي خواهند به نام شاگرد، قلچماق و مروج او بوده، اندک چيزي از او دريافت کرده، سبب قوت و اقتدار و رياست او شوند و. . . تنها لباس است که اکتفا مي کنند.» (ص 96)

شيخ ابراهيم زنجاني که خود در مقام مجتهد از نجف برگشته، خارج فقه و اصول تدريس مي کند، درخود «خيلي رغبت به علوم غربيه» مي بيند. (ص 123) با ميرزا علي اصغرخان و حاجي مشيرالممالکِ وزير رفت و آمد مي کند و آن ها براي او از «علوم و ترقياتِ خارجه» مي گويند: «يک روزنامه که از مصر مي آمد و اول ثريا بود و بعد پرورش، هفتگي، محرمانه به من مي داد و در خلوت مي خواندم. حبل المتين کلکته هم براي او و براي ميرزا هاشم خان مي آمد و محرمانه به من مي دادند و مي خواندم. در نهايت پرهيز مي کردم از اين که طلاب و ملاها بدانند من روزنامه مي خوانم؛ زيرا تکفير در نزد اين بيچارگان نادان مثل آب خوردن است. معلوم است اطلاع و آگاهي از دنيا، خصوصاً از وضع فرنگستان، کفر است؛ زيرا هم شاه و اعيان و هم آخوندها و آدم فريبان نمي خواهند مردم چيزي بدانند.» (ص 124) مشيرالممالک سياحت نامه ابراهيم بيگ را به او مي دهد و مي گويد: «احدي مطلع نشود. اين را يک نفر از حجاج در ميان اشياء سفر در وسط لحاف از مصر آورده و محرمانه به من هديه کرده. اين کتاب قاچاق و ممنوع است» (ص 128) در همين حال و هواست که روزي ميرزا هاشم به ديدار او مي آيد و مي گويد: « آخر شماها چرا بايد تنها آخوند باشيد. مگر ديانت از آگاهي و بصيرت مانع است؟ خوب است لامحاله رُمان بخوانيد. پرسيدم رُمان چيست؟ گفت کتاب حکايت را گويند که در فرنگستان رسم است. خيلي مي نويسند و مي خواند. مانند حکايات قديم ما از نوش آفرين و شيرويه و الف ليله و ليله. گفتم من که زبان فرنگي نمي دانم. گفت چند کتاب ترجمه شده. آشکار هم هست. من مي دهم بخوانيد. پس کتاب سه تفنگدار را . . . محرمانه خواندم و وضع غريبي در اداي مطلب و طرز نوشتن ديدم. بعد کتاب کنتِ مونت کريستو را دادند خواندم و رمان هاي کوچک ديگر را.» (صص 148-149) زنجاني از تأثير کتاب ها بر انديشه اش مي نويسد: «بعضي رمان ها بسيار به بيداري من و جلب به علوم و ترقي تأثير کرد.» (ص 156) و در جاي ديگر مي فزايد: «يک کتاب حاجي بابا هم محرمانه دادند، خواندم. از رمان هاي جديد از طهران خواستم. به تدريج براي بيدار کردن مردم بر ضد استبداد و ستم و براي تنبيه بر ضد خرافات و آدم فريبي عالم نمايان و محو اسلام که کرده اند و بدعت ها در دين گذاشته اند، اقدام مي کنم.» (ص 195) خواندن اين آثار وي را به نوشتن رماني با عنوان رؤياي صادقه در باره سرگذشت يک زن خيرخواه برمي نگيزد. (ص 156)

شيخ ابراهيم زنجاني، با علوم غربي به اندازهاي که ترجمه هاي فارسي و عربي در دسترس اش مجال مي داده، آشنا مي شود و در پي آن رساله هايي در فيزيک، شيمي و علم هيات ترجمه و تأليف مي کند و نه تنها بر سر منبر از دانش هاي جديد غربي و از تجدد سخن مي گويد، بلکه با همکاري حاجي ميرزا ابوالمعالي، نخستين مدرسه ي جديد را در زنجان تأسيس مي کند: «آخوندهاي خر، مرا فرنگي مآب ناميده و نزديک شده تکفير کنند.» (ص 186) وي بر سر منبر نيز از دانش هاي جديد غربي و از "تجدد" سخن مي گويد و با خرافه ها مبارزه مي کند. (ص 195) به اين ترتيب، شيخ ابراهيم، با آن که ايمان ديني ژرف و به «اصول مسلم اسلام» باوري سخت دارد، به آموزه هاي تجدد دل مي بندد و همراه جنبش مشروطيت مي شود.
 

سرانجام
 

اگر سکولاريسم را باور به جدايي نهاد دين از نهاد دولت و نفي هرگونه امتياز ديني در دستيابي به مناصب اقتصادي، اجتماعي و سياسي بدانيم، زندگينامه ي خود نوشتِ شيخ ابراهيم زنجاني، يکي از مهم ترين رساله ها در باره ي سکولاريسم به شمار خواهد آمد که در دوران مشروطيت، سپيده دم آشنايي ايرانيان با تجدد، نوشته شده است. نويسنده ي اين کتاب، از پايگاه اعتقاد ديني و اجتهاد سنتي، دولت ديني و قدرت روحانيان را نامشروع مي داند و رابطه ي آن را با استبداد سياسي در تاريخ ايران مي کاود. نقد او از اين مقوله ها و نيز از نظام روحانيت، يکسره، دروني است؛ يعني نه بر مبناي دستگاهِ مفهومي تجدد که بر پايه ي مباني سنت است؛ امري که در تاريخ معاصر ايران شايد نمونه هاي نادري براي آن بتوان يافت. با اين همه، اين نقد، بدون تلاش نويسنده ي آن براي فاصله گرفتن از منظومه ي فکري و نظام روحانيت و نيز کوشش براي فهم تجدد، هرگز نمي توانست صورت بندد. راز اندک ماندن اين سنخ نقادي ها را شايد بايد در سرنوشتِ خودِ ايده هاي مشروطيت و آرمان هاي آن جست و جو کرد.

اگر اندکي گزافه گويي را روا بداريم، شايد اين کتاب را بتوان در اهميت، و نه در نظم و انسجام و صورت بندي دقيق مسائل، هم تراز کتاب علي عبدالرازق، «اسلام و مباني حکومت»14در جهان عرب، دانست که اگر در روزگار خود ارج نهاده و مقام آن شناخته مي شد همانند آن سرچشمه الهام بخش انديشه وران بعدي مي شد. اين سنخ سکولاريسم، يعني تأسيس مباني جدايي دين از قدرتِ دنيوي بر پايه ي اصول سنتِ ديني، چيزي است که نه حوزه هاي علميه در پي آن رفتند و نه روشن فکران در باره ي آن تصوري بي ابهام داشتند. انتشار اين کتاب، پس از حدود هشتاد سال، بي گمان يک رويداد است و يک نشانه؛ نشانه اي بر ميزان اعتناي جامعه ي ايراني به سندهاي ملي و نيز عياري براي آزمودن تحمل و دليري عالمان ديني براي شنيدن اين نقدها و درنتيجه خودپالايي و پويايي. افسوس، که کتاب پس از انتشار بازهم ممنوع شده است. شايد اگر مجال انتشار دوباره ي آن گشوده شود، تصحيحي انتقادي ازکتاب ضرورتي ناگزير باشد.
-----------------------------------------------------------------------------------------

پانوشت ها:

1. اصطلاح نهاد، به معناي سنتي آن در علم جامعه شناسي، مجموعه اي از اشکال و ساختارهايي است که استوار بر منظومه اي از قوانين هستند. به اين مفهوم، شايد روحانيت اسلامي را نتوان نهاد دانست. روحانيت در اسلام پديده اي است که در بسط تاريخي دين زاده شده و رشد و تحول يافته است و نمي توان پيوند آن را با آموزه ها و تاريخ اسلام يکسره انکار کرد، ولي بايد در نظر داشت که روحانيت نه نظم و نظامي معين دارد و نه در علم کلام اسلامي جايگاه روشن و سرراستي براي آن مي توان يافت. با توجه به اين که تاکنون نه تاريخ روحانيت نوشته شده و نه جامعه شناسي آن، شايد بتوان گفت تبيين اين پديده با مقوله هاي سنتي تاريخ نگاري و جامعه شناسي اروپايي ممکن نيست. برهمين روي، شايد تنها با مقولاتِ بسيار متاخر جامعه شناسي و تاريخ نگاري، از جمله با مقوله هاي برساخته ي جامعه شناس فقيد فرانسوي، پير بورديو، توضيح ساز وکار و دامنه ي عمل پديداري چون روحانيت مجال امکان بيابد. مفاهيمي چون «فضاي اجتماعي»، «ميدان قدرت»، «سرمايه ي نمادين» و «فضاي نمادين» مي توانند هم چون ابزارهايي کارآمد براي تحليل روحانيت به کار گرفته و آزموده شوند. دراين باره ن. ک. به:
 

Pierre Bourdieu, Raisons Pratiques, Paris, Editions du Seuil, 1994.
 

در پيوستِ فصل پنجم همين کتاب با عنوان «اقتصادِ کالاهاي نمادين»، «ملاحظاتي در بارهي اقتصاد کليسا» آمده که براي پژوهش گر تاريخ روحانيت در اسلام افق هايي تازه مي گشايد.

2. کرماني، ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان، تصحيح علي اکبر سعيدي سيرجاني، تهران، انتشارات نگاه، 1362.

3. در اين باره اثر زير يادکردني است: آجوداني، ماشاءالله، مشروطه ايراني. پيش زمينه هاي نظريه ي «ولايت فقيه»، لندن، انتشارات فصل کتاب، چاپ اول، 1376. اين کتاب که به تازگي در ايران نيز به چاپ رسيده، در پي نشان دادن کژفهمي هاي کارگزاران نظري و عملي مشروطيت از مقوله ها و مفهوم هاي بنيادي مانند آزادي، قانون و مليت است. نويسنده مي کوشد بخشي از ناکامي جنبش مشروطيت در ايران را برخاسته از اين کژفهمي ها بداند.

4. زنجاني، شيخ ابراهيم، خاطرات شيخ ابراهيم زنجاني، به اهتمام غلامحسين ميرزا صالح، تهران، انتشاراتِ کوير،1379. مصحح کتاب هيچ توضيحي در باره ي نسخه ي اصلي کتاب نداده است، اما بر پايه ي شنيده ها، نسخه ي خطي کتاب در کتابخانه ي مجلس است و پس از استقرار جمهوري اسلامي در ايران، سال ها دستيابي به آن براي محققان ممنوع بوده است. اين کتاب، پس از انتشار نيز، با آن که از اقبال عمومي گسترده اي برخوردار شده به زودي از کتابفروشي ها جمع شد.

5. آفاري در باره محکمه شيخ فضل الله نوري چنين مي نويسد: «در 26 ژوييه 1909 هشت مشروطه خواه، از جمله بعضي از کساني که در فتح انقلابي تهران شرکت کرده بودند، محکم هاي نظامي تشکيل دادند که به جرايم مخالفان عمده ي مشروطه رسيدگي کرد. اعضاي هيئت منصفه عبارت بودند از: علي محمد تربيت، وحيد الملک شيباني که در لندن نزد براون تحصيل کرده بود و براي تايمز مطالبي مي نوشت، جعفر قلي سردار بهادر (پسر سردار اسعد)، محمد نجات (منشي فرقه اجتماعيون عاميون در تهران و عضو جمعيت فراماسون ها و بعداً نماينده ي مجلس) و محمد امام زاده که پدر و برادرش قبلاً امام جمعه ي تهران بودند. شيخ ابراهيم زنجاني که دوست صميمي بهبهاني بود، مسئوليت مدعي العموم را به عهده گرفت... مهم ترين فردي که در اين دادگاه محاکمه شد، شيخ فضل الله نوري بود. نوري عالي ترين روحاني تهران در آن زمان به شمار مي آمد و با سوادتر و سخنورتر از طباطبايي و بهبهاني محسوب مي شد. اتهام او مشارکت در قتل چهار مشروطه خواه بود که در اسفند ماه سال هزار و دويست و هشتاد و شش خورشيدي در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن شده بودند. زنجاني پيوندهاي گوناگون نوري را با نيروهاي ضد مشروطه بر شمرد و هيات منصفه از نوري به طور جدي استنطاق کرد. نوري از اقدام هاي خود دفاع کرد و گفت به دليل موقعيت ديني ممتاز خود حق داشته از اصول اسلامي به هر نحوي که صلاح بداند، محافظت کند. نوري مجرم شناخته و به مرگ محکوم شد. عجيب تر آن که اعدام نوري در نهم مردادماه هزارو دويست و هشتاد و هشت، با تاييد تقريباً همه ي مردم به اجرا درآمد. علماي مشروطه خواه عتبات فتوا دادند و اتهام هاي وارد شده بر نوري را تأييد کردند و بر محکوميت اش صحه گذاشتند. خطوط تلگراف بين تهران و نجف يک روز باز و مجاني بود تا هرکس بتواند براي تأييد حکم نوري با مراجع برجسته مشورت کند. گفته شد يکي از پسران نوري به نام مهدي، که از مشروطه خواهان ثابت بود، نيز از حکم اعدام حمايت کرد.» ن. ک. به: ژانت آفاري، انقلاب مشروطهي ايران 1906-1911 (1285-1290)، ترجمه ي رضا رضايي، تهران، نشر بيستون، 1379، صص 334-335 همچنين ن. ک. به: صص 98 و 342

6. افشار، ايرج، اوراق تازه ياب مشروطيت و نقش تقي زاده، تهران، انتشارات جاويدان، 1385.

7. «خاطرات»، نامي است که ويراستار کتاب بر نوشته ي شيخ ابراهيم زنجاني نهاده و در هيچ جاي کتاب نويسنده، خود به چنين نامي اشاره نکرده است. من ترجيح مي دهم اين کتاب را، به سبب درون مايه و سبک روايتِ آن، بيشتر زندگي نامه ي خود نوشتِ زنجاني بدانم. آن گونه که شماري از پژوهشگران به درستي اشاره کرده اند ميان خاطره نويسي و زندگي نامه ي خود نوشت (autobiography) تفاوتي بنيادين وجود دارد. «موضوع خاطره نويسي بيشتر جهان، تاريخ و ديگران است و در نتيجه رويدادها به نحو عيني (objective) بازگو مي شوند، در حالي که موضوع زندگي نامه ي خود نوشت، خويشتن است و احساس ها و يادهايش، تا جايي که همه چيز به گونه اي ريشه اي، ذهني (subjective) ديده مي شود. بنابراين تفاوت ميان خاطره نويسي و زندگي نامه ي خود نوشت هم در درون مايه است و هم در چگونگي رويارويي با امور و در عين حال در آوا و لحن روايت». در اين باره ن. ک. به:
 

Jacques Lacan & Eliane Lacan-Tahone, L'aurobiographie, Paris, Armand Colin, 1999, p 47.
 


8. در اين باره، مقالات دو شماره ي مجله ي ايران نامه، سال چهاردهم، شمارهي 4، پائيز 1375 و سال پانزدهم، شماره 1، زمستان 1375 که ويژه خاطره نگاري در ايران است، سودمند به نظر مي رسد.

9. دراين باره ن. ک. به: محمد مهدي خلجي، «اتوبيوگرافي و حوزه هاي علميه»، ايران نامه، سال بيستم، شماره ي 1، زمستان 1380، صص 71-89.

10. از اين دست ن. ک. به: زندگي نامه ي خود نوشت آقانجفي قوچاني که خود هم روزگار شيخ ابراهيم زنجاني بوده و درست همان محيط طلبگي را در ايران و نجف تجربه کرده است و تنها تفاوت او اين است که به قلمرو سياست گام نگذاشته است.

11. ظاهراً در ايران نخستين بار اين ايده را ميرزا فتحعلي آخوند زاده (1191-1257)، در چارچوب بحث پروتستانتسيم اسلامي، پيش کشيده است. پس از وي، در دهه ي چهل انديشه ي اسلام منهاي روحانيت با علي شريعتي، نويسنده ي اسلامي، گره خورده و آوازه يافته است. در دهه ي اخير نيز برخي «روشنفکران ديني» در اين باره سخن گفته اند.

12. انباشت سرمايه، چنان که شماري از پژوهشگران فرنگي و ايراني نشان داده اند، يکي از ستون هاي اصلي جامعه ي دموکراتيک است. برهمين قرار. عدم انباشت تاريخي سرمايه در هر جامعه اي، به هرج و مرج يا استبداد مي انجامد. از اين ميان، محمدعلي همايون کاتوزيان در آثار خود انباشته نشدن سرمايه در ايران را بررسي کرده و پيوند آن را با کوتاه مدت بودن ساختار جامعه ايراني و دچار بودنش در چرخه ي استبداد-هرج و مرج باز نموده است. ن. ک. به: محمدعلي همايون کاتوزيان، تضاد دولت و ملت، نظريه ي تاريخ و سياست در ايران، ترجمه عليرضا طيب، تهران، نشر ني، 1380، به ويژه فصل «به سوي نظريه ي عمومي انقلاب هاي ايراني.» اشاره ي شيخ ابراهيم زنجاني به مساله ي عدم انباشت سرمايه در ايران، بيش از آن که برآمده از دانش اقتصادي و سياسي او باشد، فرآورده ي تاملاتِ دوستان مشروطه خواه و نيز تفطن و شهود (intuition) خود او در باره جامعه ي ايران است و از قضا همين امر براهميتِ نوشته ي او مي افزايد.

13. بررسي پديده ي زيارت آن هم در شکل تازه اش که بيشتر ساخته و پرورده ي صفويان است، در تحليل تبار شناختي نهاد مرجعيت و روحانيت اهميت بسياري دارد. در اين باره، از جمله ن. ک. به: احمد کاظمي موسوي، «رويکرد علماي شيعه به شعاير و آداب عامه پسند،» ايران شناسي، سال چهاردهم، شماره ي 1، بهار 1381.

14. علي عبدالرازق، الاسلام و اصول الحکم، بيروت، دار مکتبة الحياة، 1978. اين کتاب که در دهه ي سوم سده ي بيستم، گرماگرم فروپاشي خلافت عثماني و بحران رهبري سياسي در جهان اسلام، نوشته شده، بر پايه ي مباني اسلامي، بر ضرورت جدايي دين از دولت استدلال مي کند. «اسلام و مباني حکومت» از زمان انتشار تا امروز، واکنش هاي بسياري را در جهان عرب برانگيخته و امروزه اثري کلاسيک در نوع خود به شمار مي رود.

 

برگرفت از ايرانشناسی (بنياد مطالعات ايران):

http://fis-iran.org/index.php/_412/510

 

 

نويسنده:

محمد مهدي خلجي