بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

يک شنبه 17 آبان 1388 ـ  8 نوامبر 2009

پيوند به فهرست مطلب کتاب

کتاب «ترک های امروز»

فصل سوم:

سال های پر کشاکش (1960 تا 1980)

قسمت سوم:

انقلابيون، افراطيون، بنيادگرايان

 

نوشتۀ «آندرو مانگو»

ترجمهء اختصاصی برای سکولاريسم نو

آن چه به احساسات ضد امريکايي دامن می زد جنبش در حال شکل گيری و از لحاظ قانونی تحمل شده ی مارکسيستی بود. بخش عمده ای از روشنفکران ترکيه به اين باور رسيده بودند که وجود سرمايهء خارجی در ترکيه موجب اصلی عقب ماندگی کشور است، حال آن که سياست ملی گرای اقتصادی آتاتورک و اينونو حضور سرمايه خارجی در ترکيه را به کمترين ميزان رسانده بود. مارکسيست های ترک اعتقاد داشتند که کشورشان بايد «راه توسعهء غيرسرمايه داری» را پيش گرفته و در سياست خارجی نيز کاملاً مستقل باشد.

در سال 1961 عده ای از رهبران اتحاديه های کارگری و روشنفکران چپ ترکیه متحد شده و حزب کارگران ترک را بوجود آوردند. هنگامی که نخستين اعلاميه تشکيل اين حزب از راديو پخش شد روشنفکران چپ سر از پا نمی شناختند. آن ها که در فضايي باليده بودند که کافی بود کسی فقط به «تضاد طبقاتی» اشاره کند تا متهم شود که مامور شوروی است، در گردهمآيي های خود از وضعيت مشکل سياسی گذشتهء کشورشان داستان ها تعريف می کردند. مثلاً، می گفتند که «نوضت تندوگان»، فرماندار آنکارا در پايان جنگ دوم جهانی، روزی بر سر يک دانشجوي چپ که در مقابلش ايستاده بود فرياد زده بود که «تو به چه جرات کمونيست شده ای؟ تصميم دربارهء اين که کشور ما به کمونيست ها احتياح دارد يا  نه با من است. اگر قرار به داشتن آن ها باشد من خودم چندنفری را تعيين خواهم کرد». البته اين فرماندار خود يکی از نخستين قربانيان روند آزادسازی فضای سياسی شد. روزنامه هايي که به آزادی بی سابقه ای رسيده بودند به او اتهام زدند که در جريان قتل پسر رييس ستاد ارتش دست داشته است. هنگامی که دادگاه تندوگان  را برای ادای توضيحات احضار کرد او، که تحمل اين تحقير را نداشت، با هفت تير خود را کشت. امروزه يکی از ميادين پايتخت ترکيه نام او را بر خود دارد، چرا که او در بهبود وضع خدمات شهری آنکارا نقش عمده ای داشته است.

داستان ديگری که در مجالس دست چپی های ترکیه کراراً بازگو می شد دربارهء رييس پليسی بود که استفاده از کتاب فرهنگ لغت فرانسوی موسوم به «لاروس» را ممنوع کرده بود چرا که خيال می کرد «لا روس» اشاره به يک زن روسی است که حتماً کمونيست هم هست. از اين داستان ها زياد بود. مثلاً از هم می پرسيدند: «داستان آن مدير مدرسه را شنيده ای که به اين خاطر اخراج شد که گفته بود تغيير کلاس ها ضروری است. منظور او کلاس درس بود اما بازرس وزارتی، که کلاس را به معنای طبقه می گرفت، به اين نتيجه رسيده بود که او قصد دارد ساختار طبقاتی جامعه تغيير دهد».

باری، اکنون بحث دربارهء «تضاد طبقاتی» برای نخستين بار از راديو پخش می شد. با اين همه هنوز اشاره به «ديکتاتوری پرولتاريا» ممنوع بود. چرا که قانون، تبليغات در راستای برتری دادن يک طبقهء اجتماعی بر طبقات ديگر را جرم شناخته بود.

بهرحال، اگرچه ترکيه را ديکتاتوری پرولتاريا تهديد نمی کرد و اين مفهوم با هيچ يک از واقعيات اجتماعی اين کشور خوانايي نداشت اما، در واقع، خطر اصلی از جانب افسران راديکال ارتش بود که می توانستند بار ديگر ديکتاتوری نظامی برقرار کنند. به خصوص که مارکسيست های حزب کارگران ترکيه و افسران راديکال اقتدارگرا و ملی گرای نيروهای مسلح به اين عقيدهء مشترک رسيده بودند که اهداف اجتماعی قانون اساسی 1961 به وسيلهء دولت های غير نظامی معزول به دست کودتای ارتش کنار گذاشته شده بودند. با اين همه، اگرچه تبليغات اين دو گروه بر «نيروهای سرزنده ی ملی» (که منظور اعضای جوان ديوانسالاری سکولار کشور بود) موثر واقع می شد اما تأثيری بر توده های مردم نداشت و، در نتيجه، همزمان با آنکه نخبگان جامعه راديکال تر می شدند رای دهندگان ترک به همان سرعت رو به احزاب محافظه کار می آوردند.

در اين ميان، شوروی ها در گسترش راديکاليسم فرصتی را می ديدند که می توانست موجب شود ترکيه از عضويت در ناتو کناره بگيرد و غرب هم در اين آرزو بود که ثبات کشور را به هر صورت ممکن محفوظ بماند.

در سال 1964 ژنرال بازنشسته «رجيب گوموش پالا»، که نخستين رهبر حزب عدالت بود درگذشت و جانشين او چهره ی جديدی در عالم سياست شد که سليمان دميرل نام داشت ـ  مهندسی چهل ساله که در دوران حکومت عدنان مندرس سرپرستی برنامه سدسازی کشور را بر عهده داشت. او در استان ايسپارتا، و در خانوادهء دهقانی فقيری که از منطقهء بالکان به داخل ترکيه پناهنده شده بودند به دنيا آمده و به خرج دولت تحصيل کرده بود. او که مسلمانی معتقد اما بی تعصب بود به شدت علاقمند خواندن کتاب های انگلیسی زبان در مورد سياست بود. پيکری تنومند داشت، به زبانی ساده سخن می گفت، و سر بزرگ و صورت خندانش علامت شناخته شدهء او محسوب می شدند.

نخبگان کشور، با اشاره به گذشته دهقانی سليمان دميرل، او را «سولوی چوپون» می خواندند و چپ ها به طنز او را «موريسون سليمان» خطاب می کردند. موريسون نام يک شرکت آمريکايي بود که پيش از کودتای 1960 سليمان دميرل را به عنوان مشاور خود استخدام کرده بود.

اما او که پس از کودتا شغل خود در آن شرکت را از دست داده بود به زودی تبديل به يک سياستمدار محبوب شد که به خصوص در زمينه ی توسعه اقتصادی از طريق وام  و با بودجه ی کم تخصص داشت. او به تدريج موفق شد که حزب عدالت را تبديل به جانشين اصلی حزب دموکرات عدنان مندرس و جلال بايار کند.

حکومت کودتا استفاده از کلمه «دموکرات» را در نام تشکلات سياسی ممنوع کرده بود. اما در اين ميان نمادی به وجود آمده بود که می توانست جانشين کلمهء دموکرات شود؛ به اين معنی که مردم عادی کلمه «دموکرات» را به صورت «ديميکرات» تلفظ می کردند که در ترکی به معنای «اسب خاکستری رنگ آهنين» است. حزب عدالت هم، به عنوان نماد خود، سر اسب سفيدی را انتخاب کرد که آن را از روی برچسب يک نوع ويسکی مشهور اقتباس کرده بودند و، به اين ترتيب، از نظر مردم همان حزب دموکرات شد.

سليمان دميرل، بدون تسليم شدن به رهبران سابق حزب دموکرات، موفق شد رای دهندگان طرفدار حزب دموکرات را به سوی حزب خود جلب کند. او مردی واقع گرا بود و هنگامی که به نخست وزيری ترکيه رسيد اظهار داشت «می دانم که اين صندلی صدارت مال کسی بوده که به دارش زده اند» و، برای اين که دچار همان سرنوشت نشود، مصمم شد تا فعاليت های سياسی خود را بر بنياد مقرراتی نوين انجام دهد.

او در انتخابات 1965، با دريافت 50 درصد کل آرا، موفق شد اکثريت مطلق پارلمانی را برای حزب خود به دست آورد و برای نخستين بار، پس از چهار سال دولت های ائتلافی، دولت تک حزبی خود را تشکيل دهد. در حاليکه، به خاطر قرار داشتن در زير نگاه مواظب ارتش، نسبت به دوران عدنان مندرس از آزادی کمتری برخوردار بود.

در اين ميان، رسانه های عمومی نسبتاً استقلالی يافته بودند، دانشگاه ها به خودگردانی رسيده و نقشی انتقادی را در سپهر سياسی کشور ايفا می کردند. روزنامه ها نيز آزادی بيشتری برای انتقاد داشتند و، مهم تر از همه، قرار بر اين بود که سياست های اقتصادی کشور با برنامه های پنج سالهء توسعه ای که به وسيلهء نهاد جديدی به نام «سازمان برنامه ريزی» تهيه می شد همخوانی داشته باشد. در آنزمان برنامه ريزی در کشورهای غربی مد شده بود و ترکيه نيز از همين مد تقليد می کرد. البته مدل برنامه های پنج ساله نخستين بار در دههء 1930از اتحاد حماهير شوروی به ترکيه وارد شده بود اما اکنون در حوزهء برنامه ريزی  عقايد اقتصادی «مینارد کينز» جانشين ایدئولوژی کارل مارکس شده بود. با اين تفاوت که برنامه های پنج ساله جديد توسعه، در ابتدای پيدايش خود، همچنان جنبهء اجباری داشتند تا راهنمائی. به اين معنی که، به جای ارائه راهنمايي های کلی برای انجام کارها، تعداد زيادی روش های غيرقابل تغيير را پيشنهاد و برای سرمايه گذاری ها، ماليات ها، قيمت ها، و تجارت خارجی هدف های خاصی را تعيين می کردند. در اين ميان سازمان «او.ای.سی.دی»، که آمريکا در آن برای دادن کمک مالی به ترکيه سهيم بود، يک کنسرسیوم کمک را بمنظور برآوردن نيازهای مالی ترکيه و توسعه ی اقتصادی آن کشور بوجود آورد.

سليمان دميرل، در عين بسته بودن دست و پايش، توانست نتايج چشمگيری را حاصل کند. ميانگين توليد ناخالص ملی در بين سال های 1960 تا 1970 رشد ساليانه ای معادل هفت در صد يافت و، با در نظر گرفتن رشد جمعيت کشور، توليد سرانهء ملی نيز ساليانه رشدی سه درصدی داشت. اين بهبودها به صورتی محسوس از زمان به قدرت رسيدن دمیرل آغاز شدند، کمبودها پايان گرفتند، و نرخ تورم ـ اگرچه در دوران دمیرل از پنج در صد به زير هفت درصد افزايش يافت ـ اما همچنان بسيار کمتر از نرخی بود که در آخرين سال های حکومت عدنان مندرس وجود داشت. در عين حال ترکيه  منبع مالی جديدی را نيز به دست آورده بود.

داستان از اين قرار بود که در 1961 آلمان غربی تصميم گرفت دست به استخدام کارگران ترک بزند. در عرض ده سال تقريباً نيم ميليون کارگر ترک در آن کشور شاغل شدند و در پايان قرن بيستم تعداد کارگران ترک در اروپای غربی به سه و نيم ميليون نفر رسيد، که اکثر آن ها در آلمان زندگی می کردند، هر چند که در فرانسه، هلند، و کشورهای اسکانديناوی نيز کارگران ترک به وفور ساکن بودند. پولی که اين مهاجران به ترکيه می فرستادند باعث شد که، در مواقع بحرانی، به هم خوردن طراز دخل و خرج ترکيه جبران شود. در عين حال، اين کارگران با خود مهارت ها و فکرهای جديدی را موجب می شدند.

اما اين هم بود که مهاجران ترک برای کشورهای ميزبان خود منشا دردسرهائی هم می شدند. مثلاً، قوانين ليبرال اروپای غربی به ترک ها اجازه می داد که در فعاليت های سياسی خاصی وارد شوند که انجام آن ها در کشور خودشان ممنوع بود و، در نتيجه، بزودی اروپای غربی بهشت انقلابيون ترک شد. آن ها در آنجا می توانستند ساکن شوند، سازمان يابی کنند، نشريات خود را داشته باشند و روی دولت های خارجی فشار وارد کنند.

همچنين، اين انقلابيون ـ اعم از مارکسيست ها، تجزيه طلبان کرد، و افراطيون مسلمان ـ قادر بودند بخشی از درآمد کارگران ترک را به دست آورند. البته اين پديده ای خاص ترکيه نيست. و اغلب اقليت های مهاجر در کشورهای غربی نسبت به افراطيون هموطن خود روی خوش نشان می دهند. مثلاً، اگر کمک های مالی ايرلندی های ساکن آمريکا نبود سازمان «آر.آی.ای» چه کاری از دستش برمی آمد؟

ادامه دارد

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630