بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

 

آرشيو                                              29 آذر 1387 ـ   19 دسامبر 2008

 

رمزگشائی از مفهوم «رژيم»

          آيا هيچ از خود پرسيده ايد که چرا در ادبيات معمول و رايج سياسی و روزنامه نگاری، اغلب می بينيم که، مثلاً، از «رژيم تهران» سخن گفته می شود اما کسی از «رژيم پاريس» سخنی به ميان نمی آورد؟ و اگر هم به چنين موردی بربخوريم با تعجب از خود می پرسيم که «رژيم پاريس» ديگر چه صيغه ای است؟ می خواهم بگويم که در اين واژۀ «رژيم» راز و رمزهائی نهفته است که گشودن آنها پيچيدگی های برخی از معانی ظاهراً بديهی اش را آشکار می سازد.

اگر به معنا و تعريف فرهنگ واژگانی «رژيم» مراجعه کنيم می بينيم که آن را بصورت «روش يا سيستمی برای حکومت و اداره کردن» تعريف می کنند که می تواند به يک فرد، يک گروه، يک دولت يا يک کشور مربوط شود. به عبارت ديگر، اين واژه را، در معنای عام اش، می توان در مورد همۀ روش های حکومت و اداره، و نيز سيستم های حاکميت و مديريت بکار برد. اما همۀ ما به تجربه دريافته ايم که برخی از واژه ها، به هنگام کاربرد روزمره، از «عاميت» خود می افتند و معناهائی اختصاصی می يابند.

مثلاً، کسی که برای لاغر شدن «رژيم غذائی» می گيرد در واقع روشی برای ادارۀ خورد و خوراک و ورزش را انتخاب کرده و از آن پيروی می کند و ديگران می توانند در مورد او بگويند که «فلانی رژيم دکتر بهمان» را برای لاغر شدن انتخاب کرده است؛ و يا می توانند از او بپرسند که «شما برای لاغر شدن چه رژيمی را رعايت می کنيد؟» اما ما اين پرسش را معمولاً در مورد همگان مطرح نمی کنيم، انگار که فرض بر اين باشد که آدميان معمولاً برای خورد و خوراک و سالم نگاه داشتن جسم خود دارای رژيم معينی نيستند و فقط وقتی که برای انجام «مقصودی خاص» روش ويژه ای را بر می گزينند صاحب «رژيم» می شوند. بعبارت ديگر، استنباط عمومی ما از واژۀ «رژيم» با نوعی توجه به وجود يک «نظم غير عادی» نيز همراه است و تا آن «نظم غير عادی» به چشم ما نخورد ما از وجود يک «رژيم» آگاه نمی شويم يا به آن اشاره نمی کنيم. به همين دليل هم هست که وقتی اهل ترجمه به دنبال واژۀ معادلی برای «رژيم» رفتند آن را در واژۀ «نظام» يافتند.

          من می خواهم از اين پيشزمينه نتيجه بگيرم که «رژيم» نه تنها مفاهيمی همچون «روش» و «سيستم» را در خود دارد بلکه مفاهيم ديگری همچون «نظم»،«وضعيت غير عادی»، و «تحديد آزادی و اختيار» را نيز در شکم خود حمل می کند. مثلاً، شما برای گرفتن يک رژيم غذائی ناچاريد آزادی ها و اختيار های خود را محدود سازيد، در زندگی روزانه وضعيتی غير عادی بوجود آوريد و نظم خاصی را رعايت کنيد.

غير از حوزۀ تغذيه، حوزۀ ديگری که اين واژه در آن کاربرد فراوان دارد حوزۀ «نظامی گری» يا «ارتش» است. هم واژۀ عربی «نظام» و هم واژۀ فارسی «ارته» بمعنی «نظم ناشی از تسلط يک سيستم تجويزی خاص» اند. در ارتش های غربی واحدهای منظم پياده نظام را «رژيمنت» (انگليسی) يا «رژيمان» (فرانسوی) می خوانند که اين دومين تلفظ در دوران قبل از فرهنگستان رضا شاهی در فارسی هم بکار برده می شد و فرهنگستان واژۀ «هنگ» را جانشين آن کرد. ضمناً واژۀ «رژيمانتاسيون» نيز به معنی «سازمان دهی معمولاً خشک و غير قابل انعطاف به مردم يا کار يا اطلاعات در داخل يک طرح يا نظم معين» است. بخصوص هنگامی که تاريخ تحولات يک شورش يا قيام يا انقلاب را مطالعه می کنيم می بينيم که رهبران می کوشند تا از طريق اعمال «رژيمانتاسيون» نيروهای تحت فرمان خود را نظم داده و، از طريق اعمال روش های رفتاری خاص و بی انعطاف، آنها را سازمان دهی کنند و، به عبارت ديگر، با منظم ساختن رفتارهای هرج و مرج گونه، اختياری و آزاد آنها، به واحد نظم يافته و درهم تنيده ای از آدميانی برسند که برای مقصود خاصی (مثلاً، حمله يا دفاع) بصورتی بهم پيوسته منظم شده اند و همچون يک ماشين ـ که برای کار معينی ساخته شده ـ رفتار می کنند.

در عين حال، اينگونه برداشت ها از واژۀ «رژيم»، خود بخود، مستلزم پذيرش ضرورت وجود يک پديدۀ ديگر هم هست تا تحقق اين مجموعه را در ظل مفهوم مزبور ممکن سازد. اجازه دهيد برای توضيح اين پديده به مثال بيمار و پزشک باز گردم. هنگامی که بعلت بيماری به نزد پزشک می رويم او، پس از معاينه و حدس زدن در مورد دلايل و نوع بيماری (تشخيص)، برای ما «نسخه» ای می نويسد که حاوی دو جزء است. يکی تعدادی دارو و اندازه های آنها و ديگری نحوۀ استفاده از آنها. فرنگی ها اين اصطلاح نسخه نويسی (prescription) را در مورد مفهوم رژيم زياد بکار می برند و، در واقع، رژيم داشتن و گرفتن و پذيرفتن را در صورتی ممکن می دانند که برای آن «نسخه» يا «دستور العمل» خاصی وجود داشته باشد. بی وجود نسخه و دستورالعمل، تجويز روش از يکسو، و عمل به تجويزف از سوی ديگر، ممکن نيست.

اما توجه کنيم که بين «نسخه و دستور العمل» و آزادی در انتخاب روشی خاص برای راهبرد زندگی تفاوتی مهم وجود دارد. معمولاً کسی که به پزشک می رود در روند تجويز و نسخه نويسی و دستورالعمل دخالتی ندارد و نمی تواند به دلخواه خود ارکان و اصول آنها را بهم بريزد. فرض ما در رفتن به ديدار پزشک آن است که او داروها، ميزان مصرف و چگونگی مصرف آنها تعيين می کند و نه تنها در اين مورد نظر ما را خواستار نمی شود بلکه با آمريت کامل به ما توصيه کرده و حتی دستور می دهد که مطابق تجويز او عمل کنيم.

اين نکته را از آن جهت آوردم که برخی ها انواع «قانونگزاری» را نوعی از «نسخه نويسی» می دانند، بی آنکه به تفاوت عميق و ماهوی اين دو پديده توجه کنند. قانون را نمايندگان مردم، از طرف مردم، با توجه به خواست ها و نيازهای مردم، و برای مردم می نويسند اما پزشکان نسخۀ خود را نه به نمايندگی يا از طرف از ما، بلکه بر اساس علم و تشخيص خود صادر می کنند. همچنين، هنگامی که شما به ارتش می پيونديد و در يکی از واحدهای آن عضويت می يابيد، در واقع جزئی از «رژيم» معينی شده ايد که روش ها و سيستم ها و دستورالعمل ها و مقرراتش را بی شراکت شما تعيين کرده اند و پيوستن به واحد مزبور هم اختيار تغيير آنها را به شما نمی دهد. در واقع، پيوستن به يک چنين رژيمی به معنای تسليم شدن، پذيرفتن، و اجرای کورکورانۀ دستورالعمل هائی است که هيچ کدامش را شما تعيين يا تصويب نکرده ايد.

حال اگر همۀ اين ملاحظات را به صحنۀ سياست و حکومت اجتماعی بکشانيم، در می يابيم که انواع حاکميت را می توان، از اين منظر، به دو دسته تقسيم کرد: يکی، حکومت هائی که با انتخاب و رأی مردم و بر اساس قوانين تهيه شدن بوسيلۀ نمايندگان مردم و قابل منسوخ شدن بوسيلۀ همان نمايندگان بوجود می آيند؛ و ديگری حکومت هائی که بر اساس يک «نسخه» يا «دستورالعمل» از پيش تعيين شده و تجويز شده از جانب «مراجع» خارج از حوزۀ تصميم گيری مردم ساخته می شوند و رأی و نظر مردم در ساختار آنها جای چندانی ندارد.

در ادبيات سياسی کمتر ديده شده که کسی از واژۀ «رژيم» در مورد حکومت های نوع نخست ياد کند. اما ـ تقريباً بصورتی گسترده ـ حکومت های نوع دوم را حکومت هائی می دانند که بايد از آنان با عنوان «رژيم» ياد کرد. به عبارت ديگر، در ادبيات سياسی، وقتی از يک «رژيم» سخن می گوئيم، در واقع به حکومتی اشاره می کنيم که بر اساس يک سلسله اصول و نسخه ها و دستور العمل های از پيش تعيين شده، که از جانب «صاحبان امر» به مردم ابلاغ می شوند، بوجود آمده اند.

اکنون وقت توجه به واژه / مفهومی ديگر است. در همين ادبيات، هنگامی که کار به صحنۀ اجتماع و نوع حکومت کشيده می شود، بجای واژه های «نسخه» و «دستورالعمل» از واژۀ مشهور «ايدئولوژی» استفاده می شود چرا که هر ايدئولوژی مجموعه ای از تشخيص ها، برداشت ها، تجويزها، دستور العمل ها است که از جانب مردم يا نمايندگان آنان تهيه و تدوين نشده اند و «مراجع صاحب آمريت» آن را از جای ديگری دريافت کرده و بر اساس آن، بدون مشورت با مردم، اما برای آنها، نسخه می نويسند. بدين سان، يک ايدئولوگ، با صدور ايدئولوژی، همان کاری را می کند که پزشک با نسخه نويسی انجام می دهد؛ با اين تفاوت که پزشک برای پرداختن بکار پزشکی بايد دروس علمی خاصی را خوانده و مدرک گرفته باشد، حال آنکه ايدئولوژی ها را اغلب انسان هائی بی ريشه در علم اما دارای جاذبه هائی توده گير که به آنان مرجعيت و آمريت می بخشند می سازند و، به همين دليل، درست بر خلاف نسخه ای که پزشک می نويسد، ايدئولوژی بر هيچ تشخيص علمی و تجويز بر چنان تشخيصی استوار نيست و، اگر بخواهيم تشبيه با پزشکی را به انتها ببريم بايد بگويم که بيشتر به ادعيه ای شباهت دارد که دعانويسان سرقبر آقا برای درمان مريض های وامانده می نويسند و، در نتيجه، اگر قرار است نسخۀ پزشک به اعادۀ سلامتی شخص بيمار بيانجامد، نسخۀ دعانويس، از آنجا که خاصيت مفيدی ندارد، نه تنها به درمان بيمار نمی کشد که اغلب مريض را مسموم تر و مردنی تر از قبل می کند.

در ادبيات سياسی، «رژيم» ها بر «ايدئولوژی» ها استوارند و ايدئولوژی ها روش ها و سيستم هائی را که از قبل تعيين شده اند بدست باورمندان خود برای مردمان تجويز می کنند؛ و اگر آنان به حاکميت نيز دست يابند، نسخه های ايدئولوژيک خود را بر جامعه و مردم تحميل می نمايد.

پس، بکار بردن واژۀ «رژيم» معادل استفاده از ترکيب «حکومت ايدئولوژيک» است که در آن حکومت، سيستم ها و روش هائی را بر جامعه تحميل می کند که نه دارای استحکام علمی اند و نه نمايندگان مردم آنها را تعيين کرده اند، و نه مردم می توانند آنها تغيير دهند. مردمی که در ظل حکومت های ايدئولوژيک، يا رژيم های مختلف، زندگی می کنند از همان ابتدای کار رژيم آزادی و حق انتخاب خود را از دست می دهند و در چنبرۀ تارعنکبوتی بافته از برداشت های ايدئولوژيک و اجبارهای ناشی از آن گرفتار می شوند.

چرا ما از رژيم واشنگتن يا لندن و يا پاريس سخن نمی گوئيم؟ برای اينکه اين سيستم های حکومتی دارای شالوده های ايدئولوژيک نيستند و مردم در آفرينش و نگهداشت آنها دارای آزادی و اختيارند، به دستورهای معين ايدئولوژی ها زندگی نمی کنند، لباس نمی پوشند، کار انجام نمی دهند، و نوع زندگی و رفتار خود را خود انتخاب می کنند. اما براحتی می توان از «رژيم تهران» يا «رژيم خمر سرخ» و يا «کرۀ شمالی» سخن گفت چرا که در اين جوامع حکومت با ايدئولوژی و پاسداران آن است. رژيم تهران ايدئولوژی خود را از شريعت شيعی استخراج می کند و مردم را موظف به اجرای احکام و نسخه های آن می داند و برای اعمال آن احکام از هر روش غير انسانی برای امر به معروف و نهی از منکر استفاده می کند، بی آنکه مردم در تعيين معروف و منکر نقشی داشته باشند و يا اجرای آن احکام منوط به گزينش و ارادۀ خود آنان باشد. در کرۀ شمالی هم آنچه حاکم است برداشت خاص، باريک، غير انسانی و خطرناک ايدئولوگ های حکومتی از مارکسيسم ـ لنينيسم است  و حکومت شان هم چيزی جز يک «رژيم ايدئولوژيک» نيست.

بدينسان، اگرچه در يک معنای عام از واژۀ «رژيم»، می توان از همهء سيستم های روشمند و منظم بعنوان رژيم ياد کرد اما، وجود نسخه و دستورالعمل، و فقدان حق انتخاب و آزادی رفتار و نوع زندگی، که منجر به برقراری «نظم» خاصی می شود، همواره واژۀ «رژيم» را به حکومت های «ايدئولوژيک» بر می گرداند.

متوليان رژيم ها همواره ادعا می کنند که دشمنان رژيم مردم نظم گريز و هرج و مرج طلب اند. اما موضع گيری عليه يک «رژيم» را بهيچ روی نمی توان صرفاً به نظم گريزی و هرج و مرج طلبی تقليل داد، چرا که در چنين وضعيتی آنچه که قربانی می شود همان آزادی و اختياری است که انسان ها در حکومت های ايدئولوژيک از دست داده اند. تمدن بشری، همواره بين نظم نسخه پيچی شدۀ بدون آزادی، و هرج و مرج و بی نظمی مخل آزادی، در نوسان بوده و تنها در جائی توانسته است راه خود را بسوی خردگرائی و خردپذيری و خرافه زدائی و سعادت اجتماعی بگشايد که در آن نظم با رنگ و ماهيتی ديگر حاکم باشد؛ نظمی که بر اساس قوانين دست ساخت انسان آزاد و برای سعادت او بوجود آمده و همواره در سايۀ آن فرصت و مهلت آزمايش و خطا، تجديد نظر، منسوخ ساختن و نوآوری در قوانين موضوعه وجود دارد.

نکتۀ جالب در اين ميان آن است که حکومت اسلامی در ايران، از همان آغاز، و فکر می کنم بعلت بی سوادی و بی اطلاعی ايدئولوگ هايش، خود را «رژيم» خوانده و از «ايدئولوژی اسلامی» سخن گفته است و، به اين ترتيب، به اذعان خودش، کار ما را در تشخيص ماهيت آن آسان ساخته است. روزی نيست که از رسانه های اين حکومت دربارۀ خطراتی که «رژيم» را تهديد می کند نشنويم، روزی نيست که دانشجوئی برای ورود به دانشگاه و کارمندی برای استخدام در ادارات دولتی مجبور نباشد «آزمايش ايدئولوژيک» بدهد، روزی نيست که سخنگوئی از «نظام مقدس اسلامی» سخن نگويد و مجری شرعی از «ارزش ها» ی اسلامی حرف نزند. پس، به اقرار خود حاکمان، بر ايران ما اکنون «رژيمی» مسلط است که به دليل مقتضيات «ايدئولوژيک» ناچار است آزادی مردمان را در انتخاب از نوع زندگی گرفته تا نوع پوشش سلب کند و در هر لحظه و هر کجا مزۀ حضور قاهر و بی گذشت خود را برخ مردمان بکشاند.

از اين منظر که بنگريم «رژيم ايدئولوژيک» دشمن سرسخت مقتضيات ساختارهای طبيعی آگاهی و ناخود آگاهی آدمی است و از هرچه اين طبيعت می پسندد گريزان است و سرکوب تمايلات معصوم اين طبيعت را وجهۀ نظر خود دارد. از ديد ايدئولوژی (چه اين دنيائی و چه آن دنيائی، فرقی نمی کند)، «انسان» موجودی است با ظرفيت بزرگی از گناه يا خطا يا «انحراف» از «صراط مستقيم»، آن هم صراط مستقيمی که ايدئولوژی تعريفش می کند. پس، به ناچار، اين طبع آزادی طلب سرکشنده در برابر استبداد را بايد بهر صورت که شد سرکوب و رام و ذليل کرد.

آری، در منظر ايدئولوژی هيچ چيز خطرناک تر از آزادی و اختيار آدميان نيست و در نتيجه تمامت يک ايدئولوژی بصورتی خصمانه با آزادی و اختيار آدميان روياروی می شود و هرچه را در چنته دارد برای نابود کردن آن بکار می گيرد. مجری هر ايدئولوژی هم ـ بنا به تعريف ـ يک رژيم سرکوبگر و آزادی کش است. می بينيم که اين دو مفهوم چگونه تنگاتنگ و بهم چسبيده عمل می کنند.

البته همگی بر اين نکته واقفيم که مخالفان جهان غرب و سيستم های ليبرال و دموکرات، علاوه بر برشمردن مضرات و خطرات اجتماعی اين سيستم ها، می کوشند تا نشان دهند که در اينگونه جوامع نيز ايدئولوژی هائی «از نوع ديگر» حاکم هستند و حکومت های ناشی از اين ايدئولوژی ها نيز نوعی «رژيم» محسوب می شوند. بنظر من اما، اين مخالفان در اينجا، برای دفاع از کمبودهای ضد انسانی رژيم های ضد انسانی ايدئولوژيک، تنها می کوشند تا دو واژۀ رژيم و ايدئولوژی را به معناهای گسترده و فرهنگ واژگانی شان برگردانند تا بتوانند از دموکراسی و ليبراليسم نيز نوعی «ايدئولوژی» بيرون کشند و، در پی آن، حکومت های دموکرات و ليبرال را هم «رژيم» بخوانند. اما اينگونه بحث های کتابی و لغوی فقط بدرد قانع کردن مجدد قانع شدگان و پيروان اين ايدئولوژی ها می خورد و نمی تواند «بحث لغوی» را جانشين «تجربۀ عينی» آدميان سازد. در اين مورد توضيح کوناهی بدهم و سخن را کوتاه کنم.

اگر معيار اصلی تشخيص وجود آزادی، «يقين مردمان به آزادی» باشد ـ که دو سه هفته پيش از آن سخن گفتم ـ آنگاه معيار تشخيص اينکه آيا می توان نوع سيستم يک حکومت را «رژيم» خواند و آن را مبتنی بر حضور فعال يک «ايدئولوژی» دانست يا نه، نيز چيزی جز همان «يقين مردمان به آزادی» نيست. انسانی که حس می کند آزاد است، حق انتخاب دارد، حاکمان را خودش تعيين می کند، قوانين را نمايندگانش مدون می سازند، و نمايندگان و حاکمانش جملگی مستخدمين حقوق بگير او هستند، بهترين کس برای تشخيص آن است که آيا با يک رژيم ايدئولوژيک طرف است يا نه. از سوی ديگر، انسانی که خود را موظف به اجرای «معروف» های امر شده از جانب کسانی که حق آمريت خود را از او نگرفته اند می بيند و در می يابد که همواره موظف و محکوم است که فقط اطاعت کند و بکوشد که با اطاعت کنندگانی ديگر همشکل و همسان شود، بهترين کس است برای گواهی دادن بوجود رژيمی ايدئولوژيک که جز ايجاد مزاحمت و تبعيض و عدول از عدالت و سرکوب آزادی کار ديگری ندارد.

«يقين مردمان به آزادی» يک معيار و شاخص است. هر کجا که اين يقين از ميان برود بايد زنگ های خطر ورود رژيم ايدئولوژيک جديدی را بصدا در آورد.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630