بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

28 تير 1387 ـ   18 ماه ژوئيهء 2008

 

لزوم رمزگشائی از «پايگاه مردمی»

 

هيچ از خود پرسيده ايد که چرا وقتی چند نفر ايرانی گرد هم می آيند تا به فعاليت سياسی دست بزنند بلافاصله مدعی آن می شوند که بخش بزرگی از «ملت ايران» دل با آنان دارد و چشم انتظار روزی ست که تشکيلات اين گروه را از طريق توسل به روند های گزينش دموکراتيک به قدرت برساند؟ اين مدعيان چگونه حدود و ثغور «پايگاه مردمی» خود را می سنجند؟ کدام آمارگيری و نظر سنجی می تواند نشان دهد که گروه مورد نظر آنها دارای چگونه پايگاهی در ميان مردم است؟

من ادعا می کنم که چنين سنجشی اساساً در جامعه ای همچون جامعهء ما ممکن نيست و آنچه افراد و گروه ها، چه در گذشته و چه در حال حاضر، از چند و چون «پايگاه مردمی» خود گفته اند و می گويند، خواب و خيالی بيش نيست، چرا که اگرچه نمی توان منکر وجود چيزی به نام «پايگاه مردمی» شخصيت ها و سازمان های سياسی شد، اما نظر من آن است که نه آن شخصيت ها و نه اين سازمان ها، هيچکدام، قادر به سنجش و ارزيابی «پايگاه مردمی» خود نيستند و در نتيجه، در اين مورد، دست به افسانه پردازی و استوره سازی می زنند، چرا که در آفاق سياسی ما ادعای داشتن «پايگاه مردمی» تبديل به سرچشمهء اثبات حقانيت سياسی هر فرد و گروهی شده و آنها را به فضائی فرا واقعی، توهمی، غلوآميز و ساخته و پرداختهء دروغزنی کشانده است. و تا اين اصطلاح مبهم و نامعلوم از ادبيات سياسی ما کنار گذاشته نشود هيچ شخصيت و سازمانی نمی تواند در ابعاد واقعی خود ظاهر شده و بکوشد تا پايگاه واقعی مردمی خود را گسترده سازد.

اين فقدان امکانات و وسائل سنجش چند و چون «پايگاه مردمی» شخصيت ها و سازمان ها و، در پی آن، بازتاباندن آن در ادعاهای سياسی، ربطی به اينکه آنها در حاکميت قرار داشته و يا در اپوزيسيون آن فعال باشند ندارد و هر دو طرف به يکسان از چگونگی «پايگاه مردمی» خود بی خبرند و، همچنين، بخاطر نداشتن اطمينان از چند و چون آن پايگاه، از يکسو رأساً از هرگونه گمانه زنی علمی و سنجش قابل اتکاء در اين مورد ممانعت می کنند و، از سوی ديگر، تمام توان خود را در راستای دروغپردازی، غلو و استوره سازی در مورد پايگاه مردمی خويش بکار می گيرند.

می خواهم بگويم که اگر، در آفاق علوم سياسی مدرن، به وجود مفهوم يا اصطلاحی با شناسهء «پايگاه مردمی» قائل باشيم، وقوف بر چند و چون آن در حکومت های پيشامدرن و فاشيستی و تماميت خواه ناممکن است و تنها برقراری لوازم پيدايش يک جامعهء آزاد و دموکراتيک می تواند چنين وقوقی را ممکن سازد و به آن معنائی واقعی و، از لحاظ سياسی، کارآمد ببخشد. وقوف بر چگونگی «پايگاه مردمی» در جوامع غيردموکراتيک ممکن نيست و توسل به آن فقط در فضای سياسی موجب انحراف و خيال پردازی می شود.

گوش سپردن به بحث های سياسی رايج وضعيت را روشن تر می کند: می گويند سياستمداران ما بايد دارای «پايگاه مردمی» باشند؛ می گويند فلان رهبر سياسی از آن رو سقوط کرده است که «پايگاه مردمی» خود را از دست داده؛ می گويند اگر آخوندها بر سر قدرت مانده اند بدان خاطر است که از «پايگاه مردمی» منسجمی برخوردارند؛ می گويند بين نيروهای اپوزيسيون هيچ کسی همچون شهزاده رضا پهلوی دارای «پايگاه مردمی» نيست، می گويند جبههء ملی و ياد مصدق در بين جوانان ما طرفداران بسيار دارد؛ می گويند دانشگاه يکپارچه چپ شده است، می گويند از ديد مردم ايران مجاهدين تنها آلترناتيو منسجم اين حکومتند و... اما، هيچ کدام به ما نمی گويند که منبع اطلاع شان در اين موارد چيست. محض نمونه توجه کنيم به اينکه، اين روزها، وقتی پای صحبت مسافران آمده يا بازگشته از ايران می نشينی می بينی که هر مسافری، بسته به ميزان روابطش با جامعه در دوران اقامتش در ايران، می تواند دربارهء پايگاه مردمی حکومت و مخالفانش اطلاعات مختلفی را گزارش کند. آنها هر يک تصويری را در برابر  ما می گسترانند که بکلی با تصويری ديگری متفاوت است و مورد استفادهء آن هم فقط در ميان گروه هائی است که جايگاه خود را در آن تصوير می بينند.

کار حتی از اين هم پوچ تر می شود هنگامی که يک رهبر اپوزيسيون خارج کشور از داخل کشور در روز  بيست سی تا ای - ميل دريافت می کند که نويسندگانشان به او می گويند فقط او را برای رهبری قبول دارند و او هم بلافاصله خود را در نقش «پدر ملت» می بيند و با زبانی پدرانه اعلاميه صادر می کند. من خود يکبار از يکی از مدعيان رهبری اپوزيسيون شنيدم که دليل امتناع خود از همکاری با ديگران را بر اين نکته استوار کرده و آن را تکرار می کرد که «مردم مرا می خواهند». و وقتی از سرچشمهء اطلاعش در اين مورد پرسيدم گفت: «با هر که حرف می زنم، به هرکس که تلفن می کنم، و در هر نامه ای که دريافت می کنم می بينم که نظرها همه بطرف من است!»

به اعلاميه های احزاب سه چهار، نه، بيست سی نفری که توجه می کنی می بينی که، بجای پذيرش وضع موجود تشکيلات خود، کمونيست هاشان معتقدند که همهء کارگران ايران کمونيست شده اند، و پيروان جبههء ملی شان در پی گرد همآئی خود، اعلام می دارند که همهء مردم ايران از اينکه «پيش کنگرهء جبهه»، مثلاً در آلمان، با موفقيت به پايان رسيده سخت شادمانند و به آينده اميدوارتر شده اند!

مجريان برنامه های تلويزيونی هم گاه دست به نظر سنجی می زنند تا بدانند که، مثلاً، پادشاهی محبوب تر است يا جمهوری، و با 67 رأی به نفع پادشاهی و 38 رأی به نفع جمهوری، يا بر عکس، اعلام می دارند که پايگاه مردمی اين يک در ايران بسی گسترده تر از آن يکی است!

به همين ترتيب، يک حکومت تماميت خواه، يا حاکمی که خود را نه نمايندهء مردم که قيم و ولی آنان می داند، يا حکومتی که حقانيت خويش را نه بخاطر نمايندگی داشتن از جانب مردم که دريافت داشته از جانب آسمان و عالم غيب تلقی می کند، يا دولتی که تن به گزينش واقعی مردم نمی دهد و مخالفان خود را از طريق روش های غير انسانی و سرکوبگرانه خاموش می سازد، اساساً نمی تواند موضوع بحث «پايگاه مردمی داشتن» قرار بگيرد، چرا که او خود تمام تلاشش را می کند تا تفحص در مورد گستردگی و عمق اين پايگاه را پنهان دارد و، در عين حال، با دادن اطلاعات غلط و دست بردن در نتايج قرائت آراء و غيره، اسنادی قلابی برای نشان دادن پايگاه قابل اعتنای خود در بين مردم ارائه می دهد.

اينگونه است که چون به چشم انداز سياسی کشورمان، هم در سطح حاکمان و هم در سطح اپوزيسيون آنها، نگاه می کنم می بينم که هيچ کدام از شخصيت ها و سازمان های موجود سياسی ما چنين آگاهی روشنی را واجد نيستند چرا که همگی شان در مورد پايگاه های اجتماعی خود از يکسو بی خبر و از سوی ديگر، بنا بر اصل مهلک خود بزرگ بينی، دچار توهم اند و همين توهم موجب آن است که خود را بی نياز از ارائهء برنامه های عملی و مردم فهم يافته و به ارسال بيانيه های پر طمطراق اما توخالی و اطلاعيه های قابل پژواک يافتن در حمام های خصوصی بسنده کنند، پشتيبانی وسيع و خيالی مردم ايران از خود را به يکديگر تبريک بگويند و، در واقعيت غريب افتادگی از فضای واقعی سياسی، تک تک، غوطه ور در تصوراتی ماليخوليائی، آرزوهای خويش را همراه با خود، به خاک های ناشناس و بيگانه بسپارند.

و اينگوه است که در جوامع پيشامدرن، قرون وسطائی، و عميقاً دچار تحول و نوگرائی فکری و عقلی نشده، سخن گفتن از داشتن يا نداشتن پايگاه مردمی تنها به پيدايش استوره ها و افسانه های خردناپسند منجر می شود و هرکس، با تعميم اطلاعات ناقص خود می کوشد تصويری از «پايگاه مردمی» افراد و سازمان ها ارائه دهد که، به ناگزير، تصويری جعلی و گمراه کننده است.

در همينگونه جوامع نيز هست که «پايگاه مردمی» با استقبال های لحظه ای مردمان و به خيابان آمدن های گذراشان يکی گرفته می شود و «استورهء پايگاه مردمی» خود را بصورت حضور جمعيت های بزرگ نمايان می سازد بدون آنکه اين جمعيت بتواند برای دراز مدت در خيابان بماند و يا حضورش در خيابان نشانی از آگاهی تفصيلی و بدور از غلبهء احساسات و عواطف آنها نسبت به برنامه ها و عملکردهای شخصيت ها و سازمان های سياسی باشد.

و درست از همين منظر است که می توان بر اين امر بديهی نيز وقوف يافت که فقدان امکان سنجش پايگاه مردمی در جوامع پيشامدرن اغلب موجب می شود تا حوادث تاريخی بصورت غافلگيرکننده نازل شوند. مثلاً، ما خود شاهد بوده ايم که با پيش آمدن بيماری مهلک محمد رضا شاه، از کف رفتن قدرت تصميم گيری او، و رو به زوال گذاشتن هيمنهء شاهنشاهی اش، فرصتی تاريخی پيش آمد تا مردمان به خيابان آمده و بصورتی بی شکل و بی هدف و مخرب به سردادن شعارهای سياسی ناسنجيده و معنا نايافته بپردازند و بدنبال هر قافيه پرداز شعار سازی راه بيافتند. اما همين حضور بی شکل، که در ادبيات سياسی ما با داشتن پايگاه مردمی يکی گرفته می شود، موجب آن شد که همهء شخصيت ها و سازمان های سياسی ايران غافلگير شوند و نتوانند تصور خود در دوران ماقبل اين حوادث را با آنچه روی می داد تطبيق دهند و يا، برعکس، بلافاصله دست به بهره برداری فرصت طلبانه برای نمايش آنچه «پايگاه مردمی» تلقی می شد بزنند.

شايد، در اين ميان، غافلگير شده ترين فرد شخص پادشاه بود که، بر حسب آنچه گزارش شده،  هنگام پرواز با هليکوپتر بر فراز جمعيتی که به خيابان آمده و عليه او شعار می داد، بشدت يکه خورده بود چرا که تا آن لحظه می پنداشت که کارهائی که از 1340 تا 1357 (که دوران يکه تازی های بی رقيبش محسوب می شد) برای مردم ايران کرده پايگاه مردمی گسترده ای برايش فراهم ساخته است. او از آغاز جوانی هرکجا رفته بود خيل مردمان بی شکل و نامشخصی را ديده بود که برايش هورا می کشند و جاويد شاه می گويند، هر گزارشی را که خوانده بود خبر از حمايت بی چون و چرای مردمان از او می کرد و با هر که سخن گفته بود شنيده بود که مردم همگی پشت سر اعليحضرت ايستاده اند و حاضرند جانشان را در راه ايشان فدا کنند. و کار بجائی رسيده بود که، يکی از درباريان که در سازمان برنامه سخن می گفت و من نيز، بعنوان کارمند آن سازمان در آن جمع حضور داشتم، چنين توضيح داد که: «سعی کنيد گزارشاتتان مثبت باشند، چرا که اعليحضرت از گزارش های منفی خوششان نمی آيد!» يعنی، پادشاه نيز وسيله ای برای اندازه گيری پايگاه مردمی خويش در دست نداشت و يا اگر داشت استفاده از آن را ناممکن کرده بود؛ حال آنکه در سرآغاز دههء 1340، جدا از اجبارهای زمانه و فشارهای سياست خارجی، و به سودای گستردن پايگاه مردمی خويش نيز بود که خود پايگاه اجتماعی کلاسيک پادشاهی را ـ که از اواسط صفويه ببعد، از پيدايش شبکهء روابط مشترک المنافع زمينداران بزرگ بوجود آمده بود ـ ويران ساخته بود.

در عين حال، شک نيست که آيت الله خمينی نيز از اين «غافلگيری» مصون نبود؛ چرا که او نيز هرگز وسيلهء قابل اعتمادی برای سنجش پايگاه مردمی خويش در دست نداشت و دقيقاً هم نمی دانست که مردم خواستار چه تغييرات و بهبودهائی هستند. در عين حال، همهء قرائن نشان می داد که اغلب مردم ايران حتی نام او را نشنيده اند؛ چه رسد به اينکه با عقايد و خواست های او آشنا باشند.

به ميدان آمدن احزاب سياسی، همچون حزب توده و جبههء ملی، نيز برای خود آنان خالی از اين غافلگيری نبود. رهبران اين سازمان های سياسی هم تصور درستی از پايگاه مردمی خود نداشتند و تنها اميدوار بودند که مردم آنها را بياد داشته و از آنها حمايت کنند. اگر لحن پرخاشگر و «از بالا دست» اين احزاب را تا پيش از خزان 1357 با لحن تسليم شونده و رام گشتهء آنان در پی پيروزی آيت الله خمينی بر انقلاب 1357 مقايسه کنيم می بينيم که چگونه اين احزاب نيز از غافلگير شدن آغاز کرده و رفته رفته، در عمل روزمره، متوجه حدود و ثغور حوزهء نفوذ خود شده بودند، بی آنکه لزوماً اين «حوزهء نفوذ» حتماً همان «پايگاه مردمی» باشد که در دموکراسی های غربی از آن سخن می گويند.

براستی هم اگر آگاهی از چند و چون «پايگاه مردمی» در نزد رهبران و سازمان های سياسی وجود داشت، آيا مجاهدين هرگز دست به قيام مسلحانه (که معنای آن مسلح بودن قيام کنندگان و آمادگی شان برای مقابله با نيروهای مسلح حکومتی است و حکايت از قيامی با دست خالی نمی کند) عليه حاکميت خمينی می زدند تا رهبرشان مجبور به فرار از کشور نشود؟ آيا بی ارتباط بودن با پايگاه مردمی خويش و بسنده کردن به تظاهرات هيجانی موجب نشد که در آن فرار، رئيس جمهور معزول کشور نيز که با 12 ميليون رأی به رياست رسيده و در برابر خمينی و دينکاران اطرافش «گردن کلفتی» کرده بود با او به پاريس بگريزد؟ يکی از دلايل اقدام و شکست هر دوی اين «رهبران» ناشی از عدم آگاهی شان نسبت به پايگاه مردمی شان نيز بود.

و هنوز هم در فقدان همينگونه «اطلاعات موثق» است که وقتی به آقای بنی صدر می رسيم، بايد به آمار مربوط به انتخابات سی سال پيش گوش کنيم و يا از طرفداران تيمسار مدنی بشنويم که او رأی سه ميليون از مردم را در جيب داشته است و حتی پس از مرگ هم پايگاه مردمی اش محفوظ مانده است و مجاهدين هم ناچارند تظاهرات امجديه را به يادمان آورند.

از زاويه ای ديگر که به همين تاريخ بنگريم، می بينيم که کسی حتی نمی تواند با اشاره به حضور ميليونی مردم در خيابان های تهران در جريان انقلاب 1357 نتيجه بگيرد که آيت الله خمينی و دينکاران اطراف او دارای «پايگاه مردمی» وسيعی بوده اند، چرا که بين اين رهبری و مردم نيز هيچگونه رابطهء تفهيم و تفاهم برقرار نبود، نه آيت الله خمينی حاضر شده بود دست خود را بگشايد و اعلام دارد که جمهوری اسلامی مورد نظر او چه ويژگی هائی دارد و، در عين حال، به اقرار بعدی خودش، دست به خدعه و نيرنگ نيز زده و از کعبه ای دلگشا سخن گفته بود که خود می دانست بسوی آن نماز نمی خواند، و نه مردم بر منافع و نيک و بد خود آگاه بودند. آنها نيز نمی دانستند که چه می خواهند و چرا فکر می کنند مردمانی که برای تحقق آرمان هاشان آمده اند شايستگی، لياقت، نيت و توانائی آن را دارند که آرمان های مبهم شان را متحقق سازند. پس، در اين مورد نيز نه می توان از پايگاه مردمی شخص آقای خمينی و نه مجموعهء دينکارانی که در آن لحظات به رهبری او گردن نهاده بودند سخن گفت.

من، با آنچه که گفتم، بصورتی پراکنده، تعريف و تصوری را که از «پايگاه مردمی» در ذهن خود دارم ارائه داده ام و اکنون فکر می کنم وقت آن رسيده باشد که آن پراکندگی را به نظم کشيده و بکوشم بصورتی مدون به اين پرسش ها پاسخ بگويم که: براستی آنچه در مغرب زمين «پوپولار بيس» (popular base) خوانده می شود و ما آن را به «پايگاه مردمی» ترجمه می کنيم چيست؟ چه مشخصاتی دارد؟ از کجا به دست می آيد؟ چگونه می توان چند و چون آن را سنجيد و از مواهب آن برخوردار شد؟

نخستين نکته قابل توجه آن است که، از ديد علوم سياسی مدرن، در عبارت «پايگاه مردمی» آنچه اهميت دارد جزء «پايگاه» است که رابطه ای «خاص» مابين افراد و سازمان های سياسی را با جزء دوم عبارت، که «مردم» باشند، مشخص می کند و آن افراد و سازمان ها می توانند از طريق اين «رابطهء خاص» مدعی داشتن «پايگاه مردمی» شوند و ديگران (شاهدان و مشاهده گران) نيز وجود اين پايگاه را تصديق کنند.

نيز بايد دانست که وقتی در حوزهء انديشهء علمی از «رابطه ای خاص» سخن می گوئيم منظور ما آن است که از همهء انواع روابط ممکن مابين دو چيز سخن نمی گوئيم و نظرمان صرفاً معطوف به رابطه ای است که بوسيلهء معيارها و سنجه هائی از پيش تعيين شده بوجود آن پی می بريم؛ و بکار گيری معيارها و سنجه های از پيش تعيين شده هم دارای جنبه های سلبی و اثباتی گوناگونی است. يعنی هم توضيح می دهيم که کدام رابطه ها منظور نظر ما نيستند و هم، با وجين کردن سلبی ناخواسته ها، به خواسته های اثباتی خويش می رسيم. در واقع، از آنجا که يک سر اين مفهوم «مردم» اند، ما می خواهيم بدانيم که آيا شخصی معين يا سازمانی مشخص دارای پايگاهی در ميان مردم هست يا نيست؟ يعنی، در مورد رابطهء سازندهء «پايگاه مردمی»، اين پرسش پيش می آيد که براستی چه روش های سلبی و اثباتی و چه معيارها و سنجه های تشخيصی را می توانيم بکار بريم تا به معنای واقعی و کارکردی «پايگاه مردمی» برسيم؟

حال، می توان پرسيد که، مثلاً، آيا «محبوبيت» می تواند رسانای اين رابطهء ويژه باشد؟ آيا فلان هنريشه يا خواننده يا نويسنده ای که در بين مردم محبوب است دارای «پايگاه مردمی» هم هست؟ آيا «طرفدار بسيار» داشتن فلان ورزشکار می تواند دال بر وجود پايگاهی مردمی برای او باشد؟ و با اندکی تعمق در می يابيم که اگرچه درست است که داشتن «پايگاه مردمی» مستلزم محبوب بودن و طرفدار داشتن هم هست اما ما تنها از طريق اين دو شاخصه نمی توانيم داشتن «پايگاه مردمی» را در مورد اشخاص مختلف تصديق کنيم.

چرا؟ علت آن است که هر يک از اين روابط دارای «کارکرد اجتماعی» خاص خويش است که با عنايت به آن می توان هرمفاهيم مربوط به آن را بصورتی درست و بجا بکار برد و دانست که چرا کار کرد محبوبيت و طرفدار داشتن با کارکرد پايگاه مردمی داشتن فرق می کند.

در حوزهء مفاهيم سياسی ـ اجتماعی، تفاوت «محبوبيت مردمی داشتن» با «داشتن پايگاه مردمی» آن است که آن محبوبيت بدليل خوش آمدن و دوست داشتن مردمان بوجود می آيد و يک فرد و يا يک نهاد دارای محبوبيت، چندان در ايجاد آن دخالت عاملانه ندارد و، در واقع، بيشتر می کوشد تا از يکسو ميزان اين محبوبيت را ثابت نگاه داشته و، از سوی ديگر، اگر ممکن باشد آن را ارتقاء بخشد. در هيج کدام اين موارد دو گانهء بدست آوردن محبوبيت و کوشش برای حفظ و ارتقاء آن هم به معنائی مبنی بر داشتن مأموريتی از جانب مردم بر نمی خوريم که بشود به استناد اعمال آن ميزان گستردگی و عمق و ماندگاری محبوبيت را سنجيد. حال آنکه «داشتن پايگاه مردمی» به معنی وجود رابطه ای است که حاصل کارکرد آن داشتن توقع از دارندهء پايگاه برای انجام مأموريتی است.

رای محبوب بودن نيازی به پايگاه داشتن نيست، اما برای رهبر سياسی شدن وجود پايگاه ضرورت دارد. پايگاه سکوی پرتاب است، تکيه گاهی است که به ما قدرت عمل کنشی و واکنشی می دهد و از مأموريتی حکايت می کند که بخشی از مردم ـ که اجتماعشان پايگاه سياسی خاص محسوب می شود ـ بر عهدهء رهبران سياسی مطلوب و محبوب خود می گذارند.

داشتن پايگاه مردمی از وجود و برقراری رابطهء ادراکی آگاهانه و عميقی در بين رهبران سياسی و بخش های مختلفی از مردم حکايت می کند که در طی آن رهبران سياسی مواضع و برنامه های عملی خود برای مديريت جامعه را مطرح می سازند و بخش هائی از مردمان که اين مواضع و برنامه ها را می پسندند، برای اجرائی شدن آن برنامه ها، آنان را به نمايندگی خود بر می گزينند. اين آن دو راهه ای است که داشتن پايگاه مردمی را از عوام گرائی (پوپوليسم) جدا می سازد. راه عوام گرائی از سرزمين ناآگاهی، شعار، هيجان، ويرانگری، و فوران های آنی منجر به سلطهء فاشيسم می گذرد اما راه ساختن و داشتن پايگاه مردمی از محاسبه، تشخيص منافع، جدا شدن از عواطف برای بکار بردن عقل خونسرد گذر دارد.

کسی که دارای «پايگاه مردمی» است، در واقع، بر شبکه ای نامرئی از روابط اجتماعی تکيه دارد و می تواند بمدد آن شبکه جمعيت کثيری را «نمايندگی» کند، از جانب آنان سخن بگويد، آنان را برای خروش و مبارزه يا آرامش و حفظ متانت فرا بخواند و در طی اعمال اين فرمان ها نشان دهد که دارای مقام «رهبری سياسی» مردمی قرار گرفته در داخل آن شبکهء نامرئی روابط  نيز هست. بعبارت ديگر، هم نماينده و هم رهبر گروهی از مردمان است که از طريق شبکهء نامرئی روابط خود پايگاه مردمی فرد يا سازمان را بوجود می آورند. آنگاه، در صورت وجود اين شبکهء نامرئی و ارتباط نمايندگی می توان، به مدد آمارگيری ها و سنجش های گوناگون، جغرافيا و حد و حدود پايگاه مردمی فرد يا سازمانی را سنجيد و اندازه گيری کرد.

بدينسان، از آنجا که «پايگاه مردمی» روی ديگر احالهء «نمايندگی» برای عمل در سطوح سياسی است و اين احاله خود نشان می دهد که اصليت با «مردم» است و «نماينده» بر فراز شبکهء روابط آنها می ايستد، به نمايندگی از آنان عمل می کند، و در مقابل آنان است که پاسخگو و مسئوول بشمار می رود، بلافاصله در می يابيم که ما، در واقع، با کلماتی ديگر، مشغول گفتگو دربارهء مفهوم آشنائی به نام «دموکراسی» هستيم که آن را در فارسی به «مردم سالاری» ترجمه کرده ايم. می خواهم بگويم که اصطلاح «پايگاه مردمی» يکی از شاخه های بيرون زده از تنهء «دموکراسی» است و، در نتيجه، تنها در  جوامع، روابط و فضاهای دموکراتيک می تواند معنا داشته باشد.

حال اگر دو اصطلاح «مردم سالاری» و «پايگاه مردمی» را کنار هم نهاده و آنها را با اصطلاحاتی همچون «نمايندگی دادن و داشتن» پيوند زنيم، در می يابيم که «پايگاه اجتماعی» چنان رابطه ای است که می توان از روش های سلبی و اثباتی گوناگونی به حضور و وجود و ميزان گستردگی و عمق آن پی برد:

در يک سوی اين رابطه، حضور مردمی واجد درک مسائل سياسی نوين و و دارای ساختار دولت مدرن ضروری است. يعنی مردمانی می توانند سازندهء اين مفهوم باشند که بدانند دولت مدرن مجموعه ای از مستخدمين آنها است که از آنان حقوق می گيرند تا امورشان را کارگزاری کنند، منافعشان را مواظبت نمايند، و همواره راه هائی برای بررسی کارکردها و، در صورت بی لياقتی، عزلشان نيز وجود داشته دارد.

در واقع، اين «آگاهی و مراقبت از منافع خويشتن» گروه های مردم است که آن شبکهء روابط نامرئی را بوجود آورده و مردمانی با منافعی مشترک را در خود جای می دهد و، آنگاه، آنان برای حفظ و گسترش منافع خود بدنبال افرادی شايسته می گردند که بتوانند به نمايندگی از جانب آنها امورشان را اداره و مديريت کنند. آنگاه، در داخل چنين آگاهی و نيز شبکهء روابط است که هر کس دارای محبوبيت گسترده تر و طرفدار بيشتر باشد دارای «پايگاه مردمی» وسيع تری هم هست.

در عين حال، در يک جامعهء مدرن، «پايگاه مردمی» دارای ويژگی های گوناگونی است: اژ يکسو امری بديهی و ثابت و بی تغيير و تحول نيست چرا که خود حاصل منافع عام و نيز تصور مردم از خطرات و فرصت های ناظر بر آن منافع است ـ که هر دو اموری دائماً متغيير و، از سوی ديگر، مردم سازندهء اين پايگاه ها می توانند در آزادی کامل عقايد و نظرات خود را اعلام داشته و از طريق تعاطی افکار با يکديگر شبکهء روابط صاحبان منافع مشترک را بوجود آورده و از نجموعهء آنها «نيروئی سياسی» بسازند که در جستجوی مديران شايسته و داوطلب استخدام شدن برای کارگزاری امور بر می خيزد. معنای ديگر اين سخن آن است که، بدون داشتن شناختی از پايگاه های مردمی افراد و احزاب سياسی، سنجش توانائی های مندرج در «نيروهای سياسی» آنان نيز ممکن نيست.

بهر حال، از نظر من، از هر زاويه که به مفهوم «پايگاه مردمی» بنگريم، به استناد معنای خاص اين مفهوم در علوم سياسی مدرن، نمی توانيم بپذيريم که امکان سنجش حدود و ثغور پايگاه های مردمی رهبران و سازمان های سياسی ايرانی وجود دارد و می توان بر نتايج چنين سنجش هائی تکيه کرد.

از آنچه گفتم می خواهم دو سه نتيجه بگيرم. يکی اينکه پيش از بوجود آوردن يک جامعهء مدرن با مردمی آگاه به، و مراقبت کننده از، حقوق خود، و نيز ساختاری برای تشخيص افراد شايستهء مديريت اجتماعی، و روندهای قابل اطمينانی برای رأی گيری و نماينده گزينی، نمی توان مدل های کشورهای دموکرات را برای کشور خودمان انتخاب کرده و بکار بريم، چرا که همهء اين مدل ها بر اساس اولويت مردم، پايگاه های مردمی افراد و نهادهای سياسی و جا افتادگی سيستم های تعاطی افکار آزاد، و رأی گيرهای تا حد ممکن بی تقلب ساخته شده اند و هيچ يک از اين لوازم در بساط سياست ما وجود ندارند.

نيز، درست بر اساس آنچه گفته شد، می توان دريافت که چرا فرد يا سازمانی که بنا بر تصور موهوم خود از داشتن پايگاه وسيع مردمی وارد حوزهء فعاليت سياسی شود، هم از آغاز، بنياد کار خويش را بر تصور و توهم و خيال پردازی گذاشته و بايد آمادهء آن غافلگيری بزرگی که همهء شخصيت ها و سازمان های سياسی ما با آن روبرو بوده اند باشد.

از سوی ديگر، کار واقعی سياسی در فضای بستهء سياسی کشور ما نه با اميدواری به داشتن پايگاه وسيع مردمی که با اراده برای ايجاد و گسترش اين پايگاه است که می تواند صورتی واقع بينانه بخود بگيرد. و، آنگاه، ايستاده بر فراز چنين سکوی خردپذير و واقع گرائی، آنها که دارای اشتراکات ذهنی سياسی معينی هستند گرد هم می آيند ـ حتی اگر در اين مقام تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نکند ـ و می کوشند، بر بنياد فعاليت شفاف و حرفه ای، دست به فرموله کردن نيازها، منافع، اولويت ها و شناخت و بيان راه های تحقق آرمان های مردم زده و نتايج کار خود را با زبانی ملموس و همه فهم و در وسيع ترين حد ممکن، با استفاده از همهء مجاری خبر رسانی قابل دسترسی، به ميان مردم ببرند، بکوشند آنها را به منافع و حقوق خود آگاه سازند، و خود نيز، در عمل به اين اگاهی برسند که کدام بخش از مردم را می خواهند نمايندگی کنند و آنگاه جمع خود را همچون آلترناتيو حاکمان اسلامی به مردمان بشناسانند.

در همهء اين مراحل، آنها بايد آگاه باشند که تشويق ها و اظهار لطف کردن ها و نامه نوشتن ها و به به و چه چه گفتن های اين و آن هيچکدام نشانهء داشتن پايگاه گستردهء مردمی نيست. اين آگاهی موجب می شود که، از يکسو، در «روز واقعه» دچار شوک غافلگيری نشوند و، از سوی ديگر، فريب اقبال احتمالی گستردهء عمومی را نخورده و اين اقبال را با پايگاه واقعی مردمی خود اشتباه نکرده و پيروزی کوتاه مدت خويش را در شکست بلند مدت به تجربه های تلخ نکشانند.

پس، بيائيم و اين تصور داشتن «پايگاه مردمی» خود و رژيم دينکاران را، بعنوان يک عامل مهم در محاسبات خود، از ادبيات سياسی مان حذف کنيم تا بتوانيم آيندهء محتمل را در نور واقع گرائی های سياسی بهتر تصور و ترسيم کنيم.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630