بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دوشنبه ها: از نگاه يک  آينده نگر

يادداشت های هفتگی سام قندچی

      آرشيو

21 مرداد 1387 ـ   11 اوت 2008

نگاه تمدن آينده به مسئلهء «عدالت اجتماعی»

امروزه، بخش بزرگی از متفکران جهان بر اين باورند که تمدن بشري به مرحلهء بی سابقه و منحصر بفردی از توسعهء خود رسيده است که از درون آن رفته رفته تمدن کاملاً نوين و بی بديلی فرا خواهد روئيد و بين آن و تمدن کنونی بشری شکافی بوجود خواهد آمد که جوامع را، نه تنها از لحاظ اقتصادی و نظامی و سياسی و فرهنگی از يکديگر جدا می سازد بلکه از لحاظ تمدنی نيز جدائی بزرگی را در بين آنها موجب می شود.

اين متفکرين اگرچه دارای درک يکسانى از مبانی و نتايج اين «شکاف» نيستند اما همگى متفق القولند که، در نتيجهء اين شکاف، و در برابر تمدن هاي گذشتهء ماقبل صنعتى و صنعتى که تا کنون دوشادوش هم وجود داشته اند، تمدن نويني درحال نشو و نماست که در آينده ای نه چندان دور، برخی از جوامع را در بر خواهد گرفت اما برخی ديگر از آن محروم خواهند ماند و در نتيجه يک شکاف بی سابقهء تمدنی واقعيت خواهد يافت.

اين نظر البته دارای مخالفينی معتبر نيز هست. مثلاً، سوسياليست هائی نظير لوسين گلدمن (Lucien Goldmann) در فرانسه، با اين ديدگاه مخالفت ورزيده و معتقدند که در تمدن بشری و تحولات تاريخی آن هيچ چيز عميقاً عوض نشده است و معضل اصلى جهان ما کماکان حل مسئلهء «عدالت اجتماعى» در درون جامعهء صنعتي است.

معتقدان به تئوری «شکاف تمدنی» فرا آينده، بی آنکه اهميت موضوع «عدالت اجتماعى» را در درون تمدن های گذشته و حال و آينده منکر باشند، معتقدند که موضوع اصلى کشاکش های اجتماعى، در سطح جهان و در زمان حاضر، مبارزهء ببن تمدن نوين در حال شکل گيری و تمدن کهن واقعاً موجود است و ـ طبعاً ـ موضوع عدالت اجتماعی نيز بايد در متن اين «روياروئی» مورد مطالعه قرار گيرد و غفلت از اين متن تنها حل مسئله را مشکل تر خواهد کرد. در نتيجه، آنها به مسئلهء عدالت اجتماعی از زاويه ای ديگر تقرب کرده و برايش راه حل هائی کاملاً نوين را پيش بينی می کنند.

برای آشنائی با اين «راه حل ها» اما نخست بايد مفروضات معتقدان به تئوری «شکاف تمدنی» را شناخت و با شاحه ها و فرق درونی آن آشنا شد و سپس، بر متن اين زمينه، راه حل های مزبور را مطرح ساخت. پس، بهتر است که، برای روشن شدن موضوع، نکات مهمی را که پايه های تئوری «شکاف تمدنی» بر روی آن قرار دارند مورد بحث قرار دهيم.

از نظر معتقدان به تئوری «شکاف تمدنی»، تاريخ انسان تاريخ تحولاتی است که در نوع و چگونگی «فعاليت های توليدی» او رخ داده است. از نظر آنها، انسان دارای دو نوع فعاليت است: يکی فعاليت هاي «ابزار وار» و «استاندارد شده»، و ديگري فعاليت هاي «خلاق» و «ويژه».

هنگامی که ادراکات حسى و توانمندی هاى حرکتى، درک زبانی، و مهارت هاى معين انسان ها بعنوان «وسائل توليد» (يعنى «وسيله» اي درخدمت توليدی که حکم «هدف» را دارد) مورد استفاده قرار می گيرند، در واقع، اين خود انسان است که به «ابزار واره ای استاندارد شونده» تبديل می شود. و هرچه از تنوع فعاليت هاى او کاسته شده و، در راستای مطابقت يافتن با الگوها و روندهای توليد، آزادى او محدود شود، به همان نسبت نيز ابزاروارگی او فزونی می يابد.

بالعکس، به همان ميزان که تنوع، دانش، و کمال بر فعاليت هاى توليدى انسان مستولى گردد، انسان همچون «هدفى در خود» عمل کرده، و به موقعيت ابزاروارگی تنزل نمي يابد.

تفکيک اين دو شکل از فعاليت های بشری را می توان در جوامع برده داري به روشن ترين شکل مشاهده کرد: «برده» گان به کارهاي ابزارگونهء مکرر و استاندارد شده گماشته مي شوند، حال آنکه «شهروندان آزاد» به فعاليت هاي خلاق اشتغال داشتند. در جوامع فئودالی نيز يک دهقان زمان بيشتري را در موقعيت «وسيلهء ابزار گونهء توليد» سپري مي کند تا يک زميندار و مالک بزرگ.

در دوران مدرن اما جوامع، رفته رفته، کمتر توانستند نابرابری هاى آشکاري چون برده داري را تحمل کنند و، در نتيجه، تصور وجود «دو نوع انسان» را به دور ريختند و، بجاي آن، واقعيت وجود «يک نوع انسان» را ـ همراه با ايدهء «برابري» انسان ها ـ پذيرفتند.

شايد نيازى به يادآورى اين نکته نباشد که در چارچوب فکرى يک جامعهء بر پا شده بر مبنای برده دارى، فرض چنين است که بردگان انسان هائی از نوع «ديگر» ند و قابليت تنزل يافتن به ابزار محض را دارند. اين نگاه همواره مورد اعتراض عدالت جويان بوده است اما، مادام که مبناى تکنولوژيک برده داري از بين نرفته بود، همواره اشکال گوناگونى از انقياد انسان بوسيله انسان، يا حتى امکان احياء برده دارى، وجود داشت. اين امکان احياء از آنجا بر می آمد که تنها موانع اجتماعي و اخلاقي توانسته بودند به برده داري عصر باستان پايان دهند بی آنکه مبناي تکنولوژيک آن را تغيير داده و به چنين حاصلی برسند. در نتيجه، هر گاه و هر کجا که آن موانع اخلاقي و اجتماعي وجود نداشته، برده داري احيا می شده است. در اين مورد و بعنوان مثال، می توان آمريکای پيش از الغاء برداری را در نظر گرفت ـ جائی که اروپائيان، دور از سرزمين های خود و دور از تسلط موازين اخلاقی جامعهء خويش، برده داری را احياء کردند.

با وارد شدن تاريخ انسان به عصر جامعهء صنعتي اما، تفکيک اين «دو نوع فعاليت بشری» شکل تازه ای بخود گرفت و  تفکيک مزبور نه در بين گروه ها که در «درون» هر فرد بازسازی شد. به اين ترتيب که هر انسان بخشی از روز خود را به «فعاليت ایزارواره» می گذراند و، در بخشی ديگر، به «فعاليت آزاد» مشغول می شد. بدين ترتيب، «ساعات کار» و «ساعات فراغت» او بروشني از هم تفکيک شدند.

توجه کنيم که در جامعهء صنعتی، آنچه «کار» را از «فراغت» مچزا مي سازد، تفاوت های مابين فعاليت فيزيکي و فکري نيست. مثلاً، برداشتن وزنه در تربيت بدني و بخاطر زيبائي اندام، اگر براي لذت فردي باشد، کار محسوب نمی شود، گرچه فعاليتی بسيار فيزيکي است. در صورتيکه برنامه نويسي کامپيوتر براي کسي که براي سيستم حسابداري يک شرکت برنامه ای می نويسد يا آن را بکار می برد، اگرچه فقط فعاليت فکري او را طلب می کند، واما کار محسوب می شود.

در عين حال، محور مرکزي تمدن جامعه همچنان «کار» بود؛ و «فراغت» هم در راستای آماده شدن انسان برای «کار» بيشتر معنی می شد. پس، عصر جامعهء صنعتي را ـ چه در شکل سرمايه داري اش و چه در شکل سوسياليستي آن ـ مي توان «عصر کار» ناميد. عصر کار از طريق افزايش فعاليت هاي ابزار گونهء بشر در تمام انواع آن، با افزايش بي سابقهء توليد همراه شد و حاصل آن در حد يک رکورد تاريخي در ميان تمام تمدن هاي تاکنوني انسان به شمار آمد. ثروت ِ زائيده شده از کار صنعتي، بيشتر و بيشتر بر تمام انواع ديگر ثروت چيرگي يافت، و مبارزه سياسي براي قوانين دستمزد و مالکيت اين ثروت نو، صفحات تاريخ دنياي صنعتي را براي دو قرن پوشاند.

در واقع، از نظر معتقدان به تئوری شکاف تمدنی ما اکنون به پايان عصر و جامعهء صنعتی رسيده ايم  چرا که به روشنی می بينيم که جامعهء صنعتی پا به دوران توليد ابزار هوشمند گذاشته و اين توانائی باعث کاهش نياز تکنولوژيک استفاده از انسان به مثابه ابزار شده است. بنظر معتقدان به تئوری شکاف تمدنی اين همان لحظهء آغاز «شکاف تمدنی» است که جوامع را به دو دسته تقسيم می کند: آنها که عصر ابزاروارگی انسان را پشت سر می نهند و آنها که در آن عصر باقی می مانند.

در راه پيدايش يک چنين تمدنی البته که موانع مختلفی وجود دارد. مثلاً، می توان به موانع اجتماعي، سياسي، و اقتصادي مختلفی اشاره کرد که ممکن است براي مدت زيادي، مانع کاهش واقعي فعاليت هاي ابزار گونه انسان شوند. يا آن مجموعهء اخلاق اجتماعي بازمانده از جامعهء صنعتی را يادآور شد که «نداشتن کار» را بمثابه از دست دادن درآمد و غرور می بيند.

انسان اکنون شاهد واقعه اى به اهميت اولبن ابزارسازى توسط اجداد هوموساپين Homo Sapiens خويش است و در آستانهء تمدن نوينی ايستاده است که اساساً با جوامع صنعتي کنوني متفاوت خواهند بود.

حال که مبانی تئوری شکاف تمدنی روشن شد، وقت آن رسيده است تا به دو شعبهء بزرگی که در دل اين انديشهء واحد بوجود آمده توجه کنيم و با وجوه تشابه و افتراق آنها آشنا شويم. اين دو جنبش عبارتند از «جنبش آينده نگري»  futurismو «جنبش عصر جديد»  new age movement. وجه تشابه آنها طبعاً از اين قرار است که هر دو بر مبنای پذيرش تئوری شکاف تمدنی تعريف مي شوند. اما از آن پس، آنها به صور گوناگونی از يکديگر دوری می گيرند.

مثلاً، «جنبش آينده نگری»، اساساً، يک جريان فکري علم گرا محسوب می شود و محوری دارد که «داشتن دورنماي آيندهء نگرانه» نام دارد؛ به معني جستجوی تصورات آلترناتيو مختلفی از آينده و کوشيدن براي گزينش بهترين آنها. البته همهء آينده نگرها لزوماً طرح مشترکي را دنبال نکرده و دارای اتحادی فلسفي نيز نيستند، و اگرچه اکثرشان به «تئوري سيستم ها» باور دارند اما آنرا مبناي اتحاد خود نمي دانند. بهر حال، «جنبش آينده نگری» از آن دسته ای از متفکران است که در پى طرح تئورى هاى فلسفى - اجتماعى نوين مي باشند (نطير «دانيال بل» در آمريکا).

«جنبش عصر جديد» اما يک جريان بزرگ اجتماعي دور شونده از علم است و اکثر نظرياتى که در اين شاخه مطرح مي شوند، صورت دگرگونی يافتهء خرافات قديمى و غلط اند. از نظرگاه تئوريک و فلسفى نيز آنچه از بستر اين جنبش روئيده از آن کسانى است که در پى ايجاد مذهبی نوين هستند (نظير «ديويد اشپنگلر» David Spangler در انگلستان).

از آنجا که نويسنده اين مقاله خود را يک «آينده نگر» می داند، در مقالات بعدی خواهد کوشيد تا نشان دهد که در جامعهء کاملاً نوينی که بر سر راه جوامع بشری قرار گرفته و تنها بخشی از اين جوامع توان آن را خواهند داشت که خود را برای آن آماده کرده و در صورت آمادگی در درون آن حضور يابند، مسئلهء «عدالت اجتماعی» چگونه مطرح شده و برای آن چه راه حل هائی پيش بينی می شود. بخصوص که، بر اساس مفروضات پايه ای تئوری شکاف تمدنی، نخستين مشخصهء تمدن آينده تغيير مسير فعاليت مرکزي بشر از کار و فعاليت هاي مربوط به توليد، به سوي فعاليت هاي خلاقه و معنوي است. در چنين جوامعي ثروتی که در نتيجهء دانش، خلاقيت، و درايت آفريده می شود، بر ثروت حاصل آمده از کار صنعتي پيشي مي گيرد. در نتيجه، عدالت اجتماعي، نيز ديگر ربطی به دو پديدهء «مالکيت صنعتي» و «پاداش عادلانهء فعاليت هاي ابزار گونه» نخواهد داشت. بعبارت ديگر، معضل عدالت اجتماعي ديگر نمي تواند از طريق پرداخت پاداش عادلانه در برابر «کار ابزارگونه» حل شود.

پس بايد ديد که معنای «عدالت اجتماعی» در جامعهء آينده چه خواهد بود و پاسخ های به مقتضيات آن در چه متنی شکل خواهند گرفت.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630