بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

جمعه 28 تير ماه 1392 ـ  19 ماه جولای 2013

اپوزیسیون ایرانی و دمکراسی درون سازمانی
سخنی کوتاه با ناقدان آقایان کریم قصیم و محمدرضا روحانی
احمد پوری

سخنی کوتاه با این خبرگان خیراندیش خودخوانده!
دوستان ارجمند، در یک جامعه سالم یا گروه و سازمان سالم هر انسانی باید بتواند تحت هر شرایطی براساس باور و ایدئولوژی و اعتقادات خود با صداقت در مقابل وجدان درونی خویش جوابگو باشد و بر آن اساس خود را چنان که هست به جامعه معرفی کند. اگر یک فرد مسیحی به هر دلیلی با توجه به تجربه و تحقیقات کافی یا ناکافی خود به این نتیجه رسیده باشد که اسلام دینی است بهتر از مسحیت آیا چنین فردی حق دارد با صداقت به توده ها بگوید که من دیگر مسیحی نیستم و مسلمان شده ام؟ یا اینکه طبق توصیه های شما برای اعلام موضع و اعتقادات شخصی خود آنقدر صبر کند که هیچ یک از متولیان مسحیت نتوانند بگویند: تو با جدا شدن از دین مسیحیت به جامعه مسحیت ضربه زدی! تازه شما به این هم رضایت نمی دهید. می گوئید باید زمانی اعلام جدایی کنید که مخالفین ما با انتشار این خبر در سایت های خود نتوانند ذره ای از آن سوءاستفاده کرده و در راستای منافع خود از آن بهره برداری کنند! بزبان دیگر او هرگز حق ندارد بدون اجازه کسانی که دیگر آنها را قبول ندارد و خودشان را مدافع یا متولی مسحیت می پندارند با اعتقادات واقعی خود را به معرض قضاوت توده ها بگذارد!

دوستان ارجمند توصیه ها و باورهای شما تئوریهای جدیدی نیستند. تمامی تاریخ فاشیسم و سیستم های توتالیتر بیانگر این است که هر فردی باید عقاید و رفتار خود را با امیال رهبر یا حزب حاکم تطبیق دهد! هیچ کس حق ندارد خود را چنان که هست به جامعه معرفی کند! در چنین جامعه بیماری که شما مدافع و مبلغ آن هستید مردم به مشتی آدمک های بی شخصیت، دروغگو، دو رو، بزدل و روان پریش تبدیل خواهند! یا اینکه برای گفتن ساده ترین چیزها که به باور فردی او مربوط است باید خود را در معرض ترور شخصیتی یا جسمی طرفداران بنیادگرای رهبر یا حزب حاکم قرار دهند!

هر جزب و یا هر گروه و سازمانی که برای رهایی توده ها مبارزه می کند اگر لشگری از کادرهای با شخصیت و دارای استقلال اندیشه نداشته باشد که بتوانند تحت هر شرایطی برخلاف جریان آب شنا کنند و رهبری و خط سیاسی حاکم را با توجه به باور خود و نتایج تحقیقاتشان مورد نقد جدی قرار دهند، چنین گروهی هرگز به حقیقت نخواهد رسید! تا چه رسد به اینکه در جهان عینی نه ذهنی، توده ها را به آزادی و رهایی واقعی برساند!

دوستان ارجمند، حالا فرض کنید یک مسلمان با تحقیقات خود به این نتیجه برسد که مارکسیسزم بهتر از اسلام می تواند مشکلات اجتماعی را آنالیز و چاره جویی کند. از نظر شما این فرد کی حق دارد بگوید که من دیگر مسلمان نیستم و یک مارکسیست هستم؟ برای معرفی صادقانه خود به جامعه از چند هزار نفر حزب الهی باید مجوز بگیرد تا برای بیان حقیقتی به این سادگی کشته نشود؟ شما معتقدید باید زمانی و بگونه ای اعلام شود که هرگز هیچ مخالفی نتواند از این واقعه به نفع خود بهره برداری کند! بزبان دیگر او محکوم است تا ابد ایدئولوژی و سیاستی را تبلیغ کند که دیگر باور ندارد! در غیراینصورت به رهبر و خبرگان خیراندیش جهان خیانت کرده و باید به سزای اعمالش برسد!

چند روز پیش فیلمی را در فیس بوک دیدم که چند نفر، در مصر جوانی را به این اتهام که مرتد شده است، دستگیر کرده بودند و بر بالای قبری که برایش کنده بودند، یک نفر قرآن می خواند و دیگری با چاقو سرش را می برید تا مایه عبرت دیگران باشد و دیگر کسی جرئت نکند به اسلام عزیز پشت کند! ... لابد به همین دلیل با افتخار از خودشان و تمامی صحنه جنایت فیلم گرفته اند و در اینترنت منتشر کرده اند تا پیامشان را به همه بشریت برسانند که اگر به باورهای ما شک کردید مرتد هستید و سزای مرتد همین است!

طبیعی است که دیکته کردن "منافع و مصلحت نظام " به تغییر عقیده و ایمان محدود نخواهد ماند. فردا براحتی می توانید مدعی شوید که با آشکار شدن تار مویی از یک زن ضربه جبران ناپذیری به اسلام عزیز وارد شده! و باید چنین گستاخی را چنان به سزای اعمالش برسانید تا دیگران حساب کار دستشان بیاید!

اگر شما بقدرت برسید آیا این کارها را نخواهید کرد؟ شما با کسانیکه هنوز هم می گویند به باورهای دیروزشان معتقد هستند و تا آخر عمر آنرا راهنمای عمل خود قرار خواهند داد اینگونه رفتار می کنید! اگر آنها به هر دلیلی که حق طبیعی هر انسانی هست، ایدئولوژی و باورهای دیروز خود را طرد می کردند و باورهای سابقشان را آشکارا مورد نقد جدی قرار می دادند شما با این مرتدان چکار می کردید؟

کسیکه از حقانیت باور خود مطمئن است و با منطق و آگاهی می تواند آنرا مستدل کند هرگز از رویارویی با مخالفینش نمی هراسد. این بحث ها را به پشت پرده و آینده نامعلوم و فتوای مجمع تشخیص مصلحت نظام و رهبر کبیر موکول نمی کند! در حقیقت تمامی این تلاش های به اصطلاح خیراندیشانه پرده استتاری است جهت انکار و پوشاندن عدم حقانیت و ضعف های موجود!

باور کنید می‌توانست بی‌نهایت به سود شما باشد اگر که پیشقدم می‌شدید و در یک سلسله مناظره و میزگرد با حضور آقایان شرکت می‌کردید و در نهایت احترام، به مشکلات و پرسش‌های موجود پرداخته و بدون ترور شخصیت و پرخاشگری، منطق و ادعاهای حریف را به شیوه‌ای علمی به چالش کشیده و پاشخگو می‌شدید. در آن صورت می‌توانستید هزاران بار قوی‌تر از میدان نبرد، سرافزاز بیرون بیایید و اعتماد و احترام داوطلبانه‌ توده‌ها را جلب کنید. بی‌جهت نیست که انقلابیون بزرگ می‌گویند تنها دژ تسخیرناپذیر، قلب توده است. هر نیرویی که در قلب توده‌ها پناه گرفته باشد، هرگز شکست نخواهد خورد.

هیچ امپراطوری با ترور جسمی و معنوی مخالفانش نتوانسته است از ریزش کاخ پوسیده استبداد جلوگیری کند!

شک و نقد بنیان هر حرکت علمی و سرچشمه خدمات بیکران برای رهایی بشریت از قیود اجتماعی و طبیعی است و نیازمند صدور مجوز هیچ متولی مصلحت اندیشی نیست!

جناب کریم قصیم و محمدرضا روحانی به شما تبریک می گویم که با پنهان کردن باورهای واقعی تان تبدیل به یک انسان بیمار و بزدل و دروغگو نشدید و خود را در نهایت صداقت چنانکه هستید در معرض قضاوت توده ها قرار دادید

بیگمان توده ها قضاوت تاریخی خود را خواهند کرد.

خوش بود گر محک تجربه آید به میان ........... تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.

احمد پوری 9 - 6 - 2013

پروسه جدایی
برای هر کسی که کوچکترین تجربه فعالیت انقلابی داشته باشد مثل روز روشن است که این امر جدایی در عرض چند ساعت اتفاق نیفتاده و اگر در لحظه آخر نه یک جلسه، حتی صد جلسه هم تشکیل می شد کوچکترین تغییری در نتیجه نهایی ایجاد نمی کرد! پروسه جدایی پروسه ایست بغایت بغرنج و طولانی و دردناک! جدایی یک فعال سیاسی از یک سازمان، جدایی یک زن و شوهر از زندگی مشترک و جدایی یک ملت از دولتش که خود را در شکل قیام و انقلاب نشان می دهد هرگز به یک اشتباه تکنیکی در آخرین لحظه وابسته نیست! ... زیرا جدایی از فرد یا سیستمی است که زمانی برایت همه چیز بودند و به هستی تو معنی می بخشیدند ... در کشمکش درونی طولانی همراه با طوفانهای عاطفی و منطقی و اندوهی جانکاه ذره ذره عشق و علاقه و اعتماد متقابل نابود می شود. در این پروسه بغرنج و طولانی انسان بگونه ای باورنکردنی با چشم های خود دیده است که دیگر رویای مشترکی در کار نیست! این دوستان و تشکیلات همان چیزی نیستند که در رویاهایش پرورانده بود و برایشان از همه چیزش گذشته بود. ... لحظه اعلام جدایی آن قطره ایست که لبریز شدن سطل آب را برای منکران نیز آشکار میکند! تمام سطل آب با آخرین قطره پر نشده است. کسانیکه تمرکز خود را به آنالیز جزئیات تکنیکی چگونگی فرو افتادن آخرین قطره معطوف می کنند در حقیقت دانسته یا ندانسته می خواهند تمامی پروسه ای را که سالهای متمادی قطرات بی شماری در این سطل ریخته می شد انکار کنند تا منافع واقعی خود را به هر طریقی و به هر بهایی از جمله نابود کردن هویت و شخصیت طرف مقابل به پیش ببرند!

در هیچ کدام از تشکلات سیاسی ایرانی اعضا را به شنا کردن برخلاف جریان حاکم تشویق نمی کنند! بنیاد کارشان بر این اساس نیست که رضایت توده ها و خواست آنها مهم تر از رضایت رهبران و خواست سازمانی است! سازمان برای خدمت به توده ها بوجود آمده نه برعکس! ... کسانیکه سازمان و به تبع آن رهبری را مقدس می کنند معلوم است که به توده ها به مثابه موجوادات حقیری می نگرند که اگر در مقابل اراده رهبری بایستند تمامی افتخارات سازمانی پس گرفته می شود، بی هویت می شوند و به مثابه حشره ای مزاحم از سر راه سازمان برداشته می شوند!

فردی که علت جدایی همسرش را به آخرین دلیل تکنیکی تنزل می دهد و تمامی آن پروسه ای را که به نیازهای منطقی و عاطفی همدیگر جواب درخور نداده اند انکار می کند! یا بی نهایت احمق است و در نهایت صداقت هیچ چیزی از مشکلات این زندگی مشترک نفهمیده است! یا اینکه در عمل هیچ حقی را برای طرف مقابل به رسمیت نمی شناسد و آگاهانه به خاطر منافع خود حقیقت را انکار می کند. هدف از این کار مقدس و منزه جلوه دادن خود و اثبات بی منطقی و بی شعوری طرف مقابل است! پر واضح است که مسئله به همین جا ختم نخواهد شد و در قدم بعدی کسی را که تا دیروز لیاقت زندگی مشترک با او را داشته، به هر منجلابی فرو خواهد کرد و تمامی رذالتهای پست و شرم آور را به او نسبت خواهد داد!

برای چنین فردی که منافع و نیازهای طرف مقابل را مطلقا به رسمیت نمی شناسد، لحظه مناسب جدایی چگونه تعریف می شود؟

برای دولتی که در عمل برای توده ها و منافعشان ارزشی قایل نیست و از آنها تنها در خدمت نیازهای نخبه گان حاکم استفاده ابزاری می کند لحظه مناسب برای قیام و انقلاب چگونه تعریف می شود؟

لنین در باره موقعیت انقلابی می گوید، نارضایتی انباشته شده، توده ها را به نقطه اشتعال می رساند. هیچکس نمی تواند بگوید که براساس کدام منطق و دلیل و از کدام نقطه با شروع اولین جرقه شعله های قیام در همه جا برافروخته خواهد شد! آخرین دلیل برای انفجار انبار باروت انقلابی توده ها، ای بسا بهانه ای بسیار بی ارزش و پیش پا افتاده باشد. کل پروسه ای که انبار باروت نارضایتی توده ها را به نقطه اشتعال رسانده باید به موقع درک شود نه آخرین بهانه ای که توده ها را به خیابانها و قیام کشانده!

در تمامی دولتها و سیستم های دیکتاتوری صدای انقلاب را خیلی دیر می شنوند و نافرمانی توده ها از فرامین رهبری و سیستم حاکم را فورا به دشمنان قسم خورده خارجی نسبت می دهند! مگر شاه این کار را نکرد؟ مگر نظام خمینی و خامنه ای هر روز این کار را نمی کنند؟ مگر هوادارن بن لادن و طالبان ( در شکل بنیادگرایی مذهبی ) و در نظام کاپیتالیستی در شکل بنیادگرایی نئولیبرالی رهبرانی مانند بوش، بلر، برلوشکونی و ... این کار را نمی کنند؟

مگر آنها ادعا نمی کنند که ریشه تمامی این ترورها و اعتراضات در حسادت جهان خارج از تمدن غربی نسبت به رفاه و خوشبختی و تمدن و دمکراسی غربی نهفته است؟

بزبان دیگر رهبران غرب برای قربانیان نظامی که بخش اعظم جهان را به فقر و فلاکت کشانده، کوچکترین حقی برای اعتراض و انقلاب و تغییر سیستم موجود قایل نیستند. در این تفسیر نقش خود را به مثابه جنگ افروزان استثمارگر و غارتگر تمامی ثروتهای پیدا و پنهان جهان سوم بکلی منکر می شوند. به همین دلیل مدعی هستند ریشه تمامی اعتراضات در حسودی و بی فرهنگی و مذهب ... قرار دارد. غرب با ایثارگری بی نظیری بدون کوچکترین چشم داشتی می خواهد بزور به جهان سوم دمکراسی و تمدن را بطور مجانی هدیه کند ولی این انسانهای عقب مانده به منافع خود پشت پا زده از شدت حسادت به تمدن و عدالت و دمکراسی غربی ها به ترور و ... متوسل می شوند .... آیا بین منطق تمامی این افراد و سازمانها و دولت های مستبد مشابهتی ملاحظه نمی کنید؟

مولوی و سنجش هنر شنوایی اپوزیسیون ایران
سالها پیش داستانی را از مولوی خوانده ام که در اینجا نقل به معنی می کنم. این داستان روایت افراد و نظام های دیکتاتوریی است که صداهای مخالف امیالشان را به موقع نمی توانند یا نمی خواهند بشنوند: دهقان فقیری بود که در خانه ای مخروبه و پوسیده با زن و بچه هایش زندگی می کرد ... هر بار که می خواست برای پیدا کردن کار از خانه بیرون برود در نماز و دعاهایش از خدا می خواست که به خاطر عبادت و دعاهای او هر وقت که خواست دیوار ها یا سقف خانه را بریزد پیشاپیش و به موقع او را مطلع کند تا زن و بچه های بیگناهش را نجات دهد که بی جهت نمیرند. او هر شب که از سرکار بر می گشت می دید که دیوار ترک برداشته. فورا با کمی آب و گل آن ترک را پر می کرد. ... در یکی از چنین روزهایی که به خانه برگشت در نهایت تعجب دید که دیوار و سقف فرو ریخته و زن و بچه هایش مرده اند!

او بشدت زبان به شکوه و شکایت گشود و از خدا پرسید چرا به دعا و تقاضا های او ترتیب اثر نداده و به موقع او را از فروریختن دیوار پوسیده با خبر نکرده است! از دیوار فرویخته صدا برآمد که ای انسان با انصاف مگر غیر از این است که من هر بار دهن باز کردم تو فورا دهن مرا با گل بستی! حالا شکوه و شکایت برای چیست؟ این امر در نهایت تاسف وصف الحال تمامی سازمانهای اپوزیسیون ایرانی است البته با درجات و شدت و حدت متفاوت!

مولوی می گوید :

این دم حکیم باید تعلیم نو نماید ... بی گوش سر شنیدن بی دیده ماه دیدن!

رهبرانی که فریادهای گوش خراش و دردناک مردم و قربانیان را نمی شنوند چگونه می توانند گریه ها و فریاد های خاموش آنها را به موقع بشنوند؟ چنین رهبرانی تنها در لحظه فروپاشی مناسبات یا کل سیستم بیدار می شوند و بجای انتقاد از خود و پذیرفتن مسئولیت نخبه گان حاکم، تازه مدعی می شوند که به رهبران و نظام خیانت شده و جدا شوندگان به موقع مسائل را با ایشان در میان نگذاشته اند!

برای انسانی که نمی خواهد صدای منقدان و دگراندیشان را بشنود نمی توان لحظه مناسب جدایی را تعریف کرد. اصولا چنین لحظه مناسبی برای او وجود ندارد!

هر سازمانی که ورودی و خروجی نداشته باشد و به مثابه یک ارگانیسم زنده عمل نکند سازمانی است بیمار و بشدت غیرقابل پیش بینی و مستعد انفجارات خونین. سازمانی که برای جدایی و استعفای هر فردی نیازمند جمع آوری امضاء و ترور شخصیت و هویت جداشدگان توسط همرزمان دیروزیشان باشد در عمل در خروجی را بروی همه بسته است!

 

سازمان رسمی و سازمان سایه

در هر سازمان رسمی یک یا چندین سازمان غیررسمی وجود دارد. در سازمان رسمی ساختار سازمان و روابط و اختیارات فردی و گروهی در رابطه با هدف سازمان بدقت تعریف شده. مثلا همه اعضای سازمان از حقوق مساوی برخوردار هستند. ولی واقعیت این اینگونه نیست. ما می دانیم که بعضی از اعضا یا گروهی از اعضا روابط تعریف نشده و غیر رسمی ای باهم دارند و مسائل موجود را با توجه به دوستی ها و ارتباطاتی که با هم دارند حل می کنند نه از طریق ارتباطات رسمی. ... به نظر خیلی از تئوریسینها بهتر است که مدیران و رهبران سازمانها وجود سازمانهای سایه یا غیر رسمی را به رسمیت به پذیرند زیرا تونائی ها و وضعیت واقعی سازمان را نه سازمان رسمی و انتزاعی بلکه سازمان سایه نشان می دهد. در مورد مزایا و مضرات سازمانهای رسمی و سایه تحقیقات زیادی شده.

به نظر من به میزانیکه در یک سازمان شفافیت و دمکراسی حاکم باشد سازمان سایه کم رنگتر و ضعیف تر می شود. برعکس این امر در جمهوری اسلامی صادق است. به علت عدم شفافیت و فساد بیکران در تمامی سطوح، دولت رسمی ضعیف تر از دولت سایه است! عده ای هستند که توسط توده ها انتخاب نشده اند و قابل کنترل نیستند و به کسی غیر از رهبر کبیر و سکت های او جوابگو نیستند و در تمامی سطوح اجرایی و تصمیم گیری ساختار نامرئی خود را دارند!

در چنین سازمانهایی جهت نمایش قدرت دستگاه حاکم وادار کردن همه به ایستادن در یک صف و یک جهت، حتی به ضرب زنجیر نامرئی، امکان پذیر است ولی در دراز مدت هزینه گزافی برای سازمان دارد. در این عصر اطلاعات و اینترنت، پنهان کردن اعمال غیر دمکراتیک سازمان سایه پشت دکور سازمان رسمی برای مدت زیادی قابل دوام نیست و اعتماد توده ها را نسبت به چنین سازمانهایی نابود خواهد کرد! زنجیرها و دیوارهای آهنین و نامرئی درمقابل جریان اطلاعات همزمان در تمام کره زمین دیگر قابل دوام نیستند! بقول آنتونی گیدنز: برای ما تصویر ماندلا از همسایه مان آشناتر است!

دمکراسی درون سازمانی و قدرت پیش بینی آینده
اصولا هر سازمان دمکراتیکی قدرت وحدت و صلابت درونی و واقعی خود را از طریق وجود آرا و اندیشه های متفاوت و تشویق و تحمل پذیری آزادی اندیشه و عمل گروههای درون سازمانی جهت رسیدن به حقیقت نشان می دهد.

ایجاد انگیزه، ارتقاء تعهد، مسئولیت پذیری در اجرای تصمیمات، مشارکت داوطلبانه اعضاء در سطوح مختلف موجب بالا رفتن دانش سازمانی و نوآوری و خلاقیت در پیشبرد اهداف می شود که برای هر سازمانی حیاتی است. این مسائل در هر سازمانی بطور اتوماتیک اتفاق نمی افتد. به ساختار سازمان و جهت گیری آن و میزان شفافیت و دمکراسی درون سازمانی بستگی دارد. در چنین سازمانی ادعاها و رهنمودهای مسئولین و رهبران، آیه های الهی و حقایق مطلق نیستند! از نظر اعضاء این رهنمودها، گزاره های آزمون پذیر و ابطال پذیرهستند! جریان دو سویه اطلاعات از بالا به پائین و از پائین به بالا موجب رشد و اصلاح دائمی دانش سازمانی و خلاقیت و شکوفایی استعدادهای بالقوه اعضاء می شود. حقایق از یک منبع غیبی به رهبری و سپس از طریق هزاران واسطه هرمی به توده ها منتقل نمی شود! حقایق در پراتیک جمعی سازمانی با مشارکت اعضا در تمامی سطوح بدست می آید و به شیوه ای کاملا علمی دانش سازمانی بطور مستمر نقد و اصلاح می شود.

شورای ملی مقاومت اما در واکنش به استعفای این دو عضو برجسته خود، نوشت: " این اقدام غافلگیرکننده " و " دریافت غیرمترقبه استعفانامه " را " حاکی از فقدان اخلاق شورایی و جمعی، خنجر زدن از پشت و خیانت به عالی‌ترین مصالح جنبش مقاومت در برابر رژیم آخوندها می‌دانیم،" اگر ما این ادعا را از رهبران عالی ترین ارگان رهبری شورای ملی مقاومت ایران بپذیریم آنان باید به تناقضات وحتشتناکی جوابگو باشند.

اولا: در سازمانی که دمکراسی درون سازمانی حاکم باشد اعضا می توانند براحتی در مورد افکار و امیال خود نظرشان را بیان کنند. در چنین سازمانی خیلی ها، بویژه مسئولین می توانند ریسک های محتمل سازمانی و حتی خیلی از مسائل جزئی را بدرستی و به موقع شناسایی کنند، تا چه رسد به تصمیم گیری های سرنوشت ساز مهمترین اعضاء مسئول! شناخت درست و علمی، قدرت پیش بینی آینده و کنترل پذیری مشکلات و ریسکها را ممکن می کند. بدون وجود دمکراسی درون سازمانی رسیدن به چنین شناختی غیرممکن است!

در دولتها و سازمانهایی که سیستم دیکتاتوری حاکم است تاثیر سیاست های حاکم برجامعه و پروسه هضم بی عدالتی ها و تغییرات و نارضایی های فردی و جمعی در خفا صورت می پذیرد. به همین دلیل ما تنها در لحظات انفجار است که با مشاهده بردار نهایی این تبادلات اجتماعی غافلگیر می شویم! در حالیکه در جوامع دمکراتیک با آگاهی از وجود این گروهها و پروسه تکاملی شان، توانایی تمامی گروهها، قدرت بسیج توده ای آنها و چگونگی اقداماتشان ... از قبل شناخته شده است و مسئولین سازمان یا کشور غافلگیر نمی شوند!

کسانیکه بیش از 30 سال در میان شما و در خدمت اهداف سازمان بودند به اندازه کافی وقت داشتید که پتانسیل انقلابی و وفاداری آنها را نسبت به اهداف و ایده آلهای سازمان بالا ببرید. چگونه می توانید به توده ها توضیح دهید که این سخنوران ومدافعان و مسئولان بالای شما در اولین فرصتی که با دشمن ارتباط برقرار کردند، در کمترین مدت زمان ممکن به خدمت دشمن در آمدند؟ آیا این امر اعترافی به ناتوانی بیکران رهبران شما و سازمانتان نیست؟ چیزی را که شما با تمام سازمانتان در عرض 32سال نتوانستید انجام دهید دشمن توانست در کوتاه ترین مدت ممکن وفاداری آنها را نسبت به شما سلب کند!

ثانیا کسانیکه به هر دلیلی ازجمله ناتوانی نهادی سازمانی یا شخصی آنقدر ناتوان هستند که همکار و هم رزم و رفیق سی و دو ساله خودشان را نمی شناسند و نمی توانند مهمترین اقدام و تصمیم گیری سرنوشت ساز زندگی سیاسی و شخصی آنها را پیش بینی کنند چگونه می توانند ادعا کنند که لیاقت رهبری جامعه 80 میلیونی ایران را دارند؟ چگونه می توانند با پیش بینی درست تمامی خطرات و گردابهایی که دشمنان شناخته شده و ناشناس طراحی کرده اند،کشتی سیاسی شکسته مملکت را در این شرایط بحرانی و طوفانی جهانی و منطقه ای و کشوری به سلامت به ساحل نجات برسانند؟

این استعفایی که برای رهبران "انقلابی ترین سازمان" بظاهر این همه "ناگهانی و غافلگیر کننده" بود و مدعی هستند که تا نیم ساعت قبل از علنی شدن استعفا با آنها تماس داشتند و متوجه کوچکترین مشکلی نشده بودند چطور توانستند در یک جلسه چند ساعتی بیش از پانصد نفر را در مورد تمامی ابعاد پیدا و پنهان زندگی سیاسی این دو نفر قانع کرده و حکم خیانت و ارتداد را صادر کنند؟

چگونه می توان از وجود دمکراسی درون سازمانی و استقلال رای و اندیشه در این سازمان صحبت کرد که حتی یک نفر در میان این جمع پیدا نشد که بگوید من با این اتهامات سنگین " خیانت و مشکوک و از پشت خنجر زدن " موافق نیستم؟

چرا در بین این بیش از پانصد نفر حداقل پنجاه نفر با استقلال اندیشه و شخصیت وجود نداشت که بعلت 32 سال همکاری با این دو عضو برجسته و ایجاد روابط بغایت انسانی و عاطفی، نیازمند وقت بیشتری برای تحقیق و بررسی باشند؟ حتی به خاطر پیدا کردن تعادل روانی و عاطفی و انسانی خویش نیازمند ارتباط مستقیم با این هم رزمان و مسئولان سابق باشند و بگویند می خواهم با توجه به وجدان و مسئولیت شخصی خودم تصمیم بگیرم و قضاوت خودم را با انشای خودم فرموله کنم؟

کسانیکه بهر دلیل از داشتن چنین اخلاقیات انسانی محروم شده اند حتی روی زمین استوار و گسترده بیشتر از پرتگاه های عمیق سقوط می کنند. ... سقوط اخلاقی و ارزش های انسانی عمیق تر و ویرانگرتر از سقوط فیزیکی به عمیق ترین دره هاست. ... ابعاد سقوط اخلاقی و ارزشهای انسانی بی انتهاست.

سیستمی که فاصله دوست ودشمن را از پوست پیاز نازکتر می کند و با کوچکترین باد مخالف اراده رهبری دوست و رفیق دیرینه به دشمن و خائن تبدیل می شود، سیستمی توتالیتر است. ... کسانیکه رفقای دیرین و سالهای سخت خود را به دلیل یک انتقاد کوچک به خط سیاسی حاکم با یک اشاره رهبری قربانی می کنند، فردا با توده های معمولی چه خواهند کرد؟ ... انسانی که می داند و حقیقت را انکار می کند بقول برشت جنایت کار است. ... کسیکه در این جاده گام نهاد بیرون آمدنش بغایت سخت است. ...

تمامی رهبران سازمانهای اپوزیسیون ایرانی باید به این سئوال جواب دهند: فرهنگ حاکم بر احزاب ایرانی، چگونه است که در احزاب رقیب ایرادات میکروسکوپی را به سرعت کشف و شناسایی می کنند ولی بزرگترین ایرادات سازمان خودشان را از بیخ و بن انکار می کنند در حالیکه هر کوری قادر به دیدن ایرادات مذکور است!

فعالین سیاسی اصولا افراد باهوش و با شخصیتی هستند که در مقابل تمامی ارتش و ماشین سرکوب دولتهای جنایتکار حاکم سر تسلیم فرود نیاورده اند و برای سرنگونی این نظام و برپایی دنیایی نوین و انسانی به پا خواسته اند. ... چه مکانیسمی در سازمانهای ما باعث می شود از چنین انسانهای وارسته و انقلابی و باهوش یک مشت هوادار سربراه می سازند. در همرنگی با امت تسلیم شده تنها کاری که از دستشان برمی آید تکرار طوطی وار رهنمودهای رهبری و اطاعت برده وار از فرامین رهبری است! هرچند که این فرامین مطابق با واقعیات موجود نباشند.

هگل فیلسوف نامدار آلمانی در حق چنین افرادی می گوید: برای بعضی ها اگر تئوریهایشان مطابق با واقعیات نباشد، بدا به حال واقعیت! زیرا این افراد تئوریهایشان را اصلاح نخواهند کرد، بلکه واقعیت را انکار خواهند کرد!

این افراد بسیار با هوش و رزمنده چگونه نمی فهمند که به خودشان و جهانیان دروغ می گویند و به آینده سازمانشان و بقیه مبارزان خیانت می کنند؟ چرا همین افراد در دیدن کوچکترین اشتباهات احزاب و سازمانهای دیگر با دقت و هوشمندی بی نظیر عمل می کنند؟ ولی آشکارترین اشتباهات را در سازمانهای خودشان نمی بینند یا نمی خواهند به بینند؟

انتقاد از دشمن هنر نیست، انتقاد از تشکیلات و رهبران خودی هنر و شهامت می طلبد. زیرا خطر طرد شدن از طرف گروه و دوستان نزدیک را در پی خواهد داشت!

سازماندهی انقلابی و علمی باید به آگاهی و توانایی اعضا بیفزاید و بطور کیفی استعدادهای آنها را شکوفان کند نه اینکه آنها را نابود و پر پر کند که در اغلب سازمانهای ایرانی ما شاهدش هستیم!

چگونه می توان نرم های تشکلاتی و مبارزات درون تشکیلاتی را تکامل داد که حداقل براحتی نتوان مخالفان نظری را طرد کرد تا چه رسد به اینکه آنها را متهم به هزاران کارغیر انسانی و خیانت ناکرده بکنند! ؟

چگونه می توان دمکراسی واقعی و کنترل دوسویه ( کنترل از بالا به پائین و از پائین به بالا ) را در سازمانهای سیاسی برقرار کرد؟

در تمام تشکلات سیاسی ایران امکان کنترل از بالا به پائین همیشه ممکن بوده ولی برعکس آن تعارفی بیش نبوده و هرگز عملی نشده، چرا؟

هرگز اعضا و هواداران نتوانسته اند با توجه به قوانین داخلی، رهبران را کنترل کنند و در صورت اثبات تخلف، مسئولیت آنها را تغییر دهند! مسئله مهمتر این است که توده ها اساسا به اطلاعات و ابزار لازم برای کنترل رهبری، دسترسی ندارند! ...

بدون جواب دادن به این مسائل بنیادی نمی توانیم دمکراسی درون تشکیلاتی را تضمین کنیم. کسانیکه با دریدن پرده های حریم خصوصی، پرنسیپهای انسانی را در مورد قدیمی ترین رفقایشان مراعات نمی کنند و عدالت و دمکراسی را در پای منافع و مصالح رهبری قربانی می کنند، چگونه می توانند در فردای پیروزی برای تودهای غیرخودی دمکراسی و عدالت را به ارمغان بیاورند؟

چگونه می توان انسانی را که برای آزادی و برپایی عدالت قیام کرده به جایی رساند که تمامی اعمال و حرکات همرزمش را درست مثل یک جاسوس بی وجدان یادداشت کند و با ایجاد جوی هزاران بار بدتر از زندان برای خودش و همرزمانش اسم این اعمال کثیف را وظایف انقلابی و مقدس بنامد؟

به این سئوالها باید عمیق تر برخورد کنیم ... کلنجار رفتن با این مشکلات باید همیشه در پس ذهن ما جای خاص خود را داشته باشد. این مشکلات دارای ابعادی بسیار متفاوت و بغرنج هستند. نوشداروی حاضر و آماده ندارند. ...

بهتر است به این بحث ها دامن بزنیم. ...

 

امام رجوی

اعضای سازمان مجاهدین در روزهای انقلاب جزء اولین کسانی بودند که بدرستی در یافتند خمینی از مقام ولایت فقیه و یک مجتهد معمولی به مقام یک امام زمان معصوم و بی گناه ارتقاء یافته است. آنها در بحث های مقابل دانشگاه تهران بدرستی به حزب الهی ها می گفتند چرا می گوئید "امام خمینی" مگر ما دوازده امام بیشتر داریم؟ اگر شما خمینی را امام سیزدهم و معصوم نمی دانید ده تا اشتباه و ضعف او را بیان کنید که ما قبول کنیم شما هنوز او را به مقام مقدس و دست نیافتنی امامان معصوم ارتقاء نداده اید!

حالا باید دقیقا همین سئوال را از مجاهدین کرد. اگر شما رجوی را به مقام امام یا بالاتر از آن به مقام پیغمبر مقدس ارتقاء نداده اید بقول خودتان 46 سال است که در میدان سیاست فعال است. لطفا 46 اشتباه کوچک و بزرگ او را بشمارید تا ما بفهمیم که او هم رهبری است انسانی با تمام نکات قوت و ضعفش و هوادارانش به مثابه یک انسان به او نگاه می کنند نه رهبر مقدسی که می توانند بپایش همه را قربانی کنند!

در بیانیه تفصیلی شورای ملی مقاومت ایران پیرامون استعفای غیر مترقبه دو تن از اعضا می نویسند:

" طبق اسناد و مصوبات شورا، مسئول و سخنگوی رسمی شورا آقای مسعود رجوی است" و " اظهار نظرها و موضعگیریهای او را باید حاصل مباحثات و تصمیم گیری های شورایی تلقی کرد." ... " ص9

" ... از اینرو طبیعی است که ( مسعود رجوی ) نخستین هدف تیرهای اتهام بدخواهان و دشمنان جنبش آزادیبخش ما باشد. درست به همین دلیل، نباید اینگونه ناسزاگوئی ها، اهانتها و افتراها را به حساب خصومتهای شخصی گذاشت. بلکه باید آنها را تمهیدی برای تخریب یک جنبش و اعلان دشمنی با تمامی یک ملت اسیر و رزمندگان آزادیش تلقی کرد." ص 12

اینجاست که معادله معکوس شده است. به جای اینکه مسعود و سازمان در خدمت ملت اسیر و دربند باشند، ملت و سازمان را اسیر امیال و نیازهای رهبری می کنند!

وقتی که مسعود به چنان مقام مقدس فوق انسانی ارتقاء یابد که پرسش یا انتقاد از او را باید به مثابه " تمهیدی برای تخریب یک جنبش و اعلان دشمنی با تمامی یک ملت اسیر و رزمندگان آزادیش تلقی کرد." بهتر از این نمی توان انتقاد از مسعود را ممنوع و به جرم و گناه کبیره تبدیل کرد. در حقیقت او به مقامی مقدس تر از امامان شیعه ارتقاء یافته و هرگونه پرسشی که مسعود را زیر علامت سئوال ببرد در عمل " خنجر زدن از پشت و خیانت به عالی‌ترین مصالح جنبش مقاومت در برابر رژیم آخوندها " تلقی می شود. طبیعی است که وظیفه سربازان و مبارزان جنبش مقاومت در مورد این مرتکبین گناه کبیره چیست.

شک به مقدسات درجا موجب ارتداد و افتادن به ضلالت بی کران می شود و مستوجب مجازات ابدی در این دنیا و آخرت است. ...

با تقدس رهبری در یک سازمان یا جنبش حداقل در سه زمینه با مشکلات جدی روبرو خواهیم شد.

اولا: رابطه اجتماعی رهبر با توده ها بویژه با کادرهای سازمان تغییر کیفی پیدا می کند. سرانجام به یک رابطه مسموم و یک طرفه فرمانده و فرمانبر منتهی می شود. نظرات رهبری تبدیل به فرامین مقدس و غیرقابل تردید می شوند. رهبری دیگر در مقابل هواداران و کادرها پاسخگو نیست!
در چنین سازمانی در استراتژی درازمدت حتی فعالترین کادرها و اعضا افسرده و پرپر می شوند. مهمترین نگرانی افراد این است که برای سلب مسئولیت از خود، اثبات کنند که فرامین را بدقت اجرا کرده اند و اگر سازمان در رسیدن به اهدافش شکست خورده اینها کوچکترین تقصیری ندارند! در چنین سازمانی مسئولیت پذیری، دخالت گری، رشد و شکوفایی اسعتداد ها و خلاقیت اعضا و کادرها جای خود را به افسردگی و بی تفاوتی و ... می دهد. بدین طریق رهبر از کمک فکری و عملی اعضا و هوادارن سازمان محروم می شود!

ثانیا: کادرها و اعضایی که به تقدس رهبری گردن نهاده اند دیگر نمی توانند زبان گویای توده ها و دردها و مصائب آنها باشند آنها به کارگزاران رهبر تبدیل می شوند که در صورت نیاز توده ها را در پای رهبری قربانی خواهند کرد. خلاقیت، راستی آزمایی و نوآوری ماهرانه از سازمان رخت برمی بندد. ظرفیت استراتژیک سازمانی شروع به خشکیدن می کند.

دغدغه اصلی آنها بیشتر حفظ دم و دستگاه حاکم است تا پیشبرد اهداف اساسی و رسمی سازمان. بر چنین بستری رهبران امکان می یابند حتی اهداف سازمان را در رابطه با امیال رهبری تغییر دهند.

ثالثا: هر انسان با شخصیت و محبوبی چه در داخل سازمان یا بیرون از آن که هنوز در مقابل رهبر کبیر خاکسار نشده و بگونه ای علنی بیعت نکرده باشد، برای چنین رهبر مقدسی یک خطر بالقوه هستند. به همین دلیل است که در سیستم ها توتالیتر هر فرد محبوب و دانشمند مانند: ریاضیدان، فیزیکدان، پزشک، هنرمند و ... را می آورند در رسانه های عمومی با رهبر کبیر بیعت کند و اعتراف کند که تسلیم فرامین داهیانه رهبری است! در حالیکه بین تخصص آنها و کیفیت مدیریت و دانش رهبری کوچکترین رابطه ای وجود ندارد. به همین دلیل تایید یا تکذیب توانایی رهبری از طرف کسی که در آن میدان از تخصص لازم برخوردار نیست بی ارزش است. پرسیدنی است که چرا دستگاه جبار حاکم به این بیعتی که از نظر علمی بی ارزش است نیازمند است؟ افرادی که هنوز از استقلال اندشه و عمل برخوردارند و شخصیت قوی دارند باید از فردیت و عواطف انسانی شان تهی شوند تا بتوانند خودشان را با بقیه گروه همرنگ کنند و به گله رهبری بپیوندند. در غیر اینصورت باید با تحقیر و بی هویتی از گروه طرد و اخراج شوند تا مایه عبرت دیگران قرار بگیرند!

مقدس کردن تشکیلات و رهبری
زمانی که یک تئوری، ایدئولوژی، دین یا تاکتیک خاصی را مقدس اعلام می کنیم به این مفهوم است که تکامل در این مورد به نهایت خود رسیده و سقف رویاهای بشریت برای همیشه ثابت و استوار شده است. به همین دلیل است که مردم دیگر حق شک کردن، انتقاد کردن و اصلاح این امور را ندارند!

بزبان دیگر مقدس ترین چیزها در حقیقت ضعیف ترین ها هستند، که تاب انتقاد را ندارند. به همین دلیل مقدس اعلام شده است که کسی را اجازه انتقاد از مقدسات نیست! علم تنها شمشیری است که با انتقاد زنگش زدوده شده و تیز تر می شود. علم با اصلاح دائمی خود بیشتر و بهتر به مردم خدمت می کند. شک در هر تئوری علمی موجب پیشرفت، درک عمیق تر و بهتر انسان می شود. شک در ادیان موجب کفر و ذلالت دائمی می شود! شک در قدرت و نظام دیکتاتوری موجب خیانت به مقدسات نظام شده و او را از تمامی حقوق انسانی محروم کرده مستحق هر گونه مجازات می شمارند!

تقدس یعنی تحمل پذیری صفر، یعنی ممنوعیت انتقاد و آگاهی، یعنی پایان تکامل تاریخ و شناخت بشریت و به اوج رسیدن از خودبیگانگی انسان!

پروسه مقدس کردن تشکیلات و رهبری، همزمان و همراه با پروسه تهی کردن انسان از انسانیت و فردیت خویش به پیش می رود. انسان بنام مقدس سازمان یا رهبر باید از تمامی خصوصیات خود ویژه ای که از او یک انسان یگانه می سازد تهی شود. با محو شدن تمامی کیفیات فردی و انسانی شان، برای رهبری یا سازمان تبدیل به یک شماره می شوند! این آدمک های همرنگ و فاقد کیفیت و شخصیت تبدیل به کمیتهای قابل شمارش و ابزارهای جانداری شده اند که حتی در صورت نافرمانی نمی توانند خطری برای رهبری بوجود بیاورند زیرا سازمان پر از کمیت های فاقد کیفیت هست!

تشکیلاتی که خود را" تنها آلترناتیو دمکراتیک و مستقل" و " تنها راه حل برای تحقق آزادی حاکمیت مردمی" می شمارد بطور ضمنی مدعی است که بقیه در کوره راههای وابستگی، ذلالت و گمراهی و خیانت ... سرگردانند. انحصار حقیقت مطلق در اختیار این تشکیلات و رهبری می باشد. چنین سازمانی هر چند که در تئوری زیباترین انشاها را برای آزادی و حقوق فردی بنویسد، در عمل نمی تواند جدایی را حق طبیعی هر فرد بشمارد. زیرا در ذهن او هرکسی که از حقیقت مطلق و الهی جدا می شود به منجلاب گمراهی وذلالت و مزدوری نزدیک می شود! و رسالت او جلوگیری از وقوع چنین فاجعه ای است! کسی که با این منطق به مسئله نگاه می کند هرگز نمی تواند جدایی اعضایش را با هر منطقی که باشد درک و قبول کند و مهمتر از همه اینکه نمی تواند به شیوه ای انسانی به این جدایی پاسخ دهد! برای چنین تشکیلاتی تنها رهبر کبیر حق دارد اعضای منقد و نافرمان را بنام عناصر واداده، خودفروخته، جاسوس، مشکوک و خائن، اول بی هویت کند به هر لجنی فروکند سپس با اخراج این لکه ننگ دامن خود و سازمانش را منزه تر کند و به افتخاراتش بیفزاید! هیچ فردی در عمل حق ندارد با حفظ اعتبار اجتماعی و شخصیت فردی از سازمان استعفا دهد! در آنصورت تقدس سازمان و رهبر کبیر به طور ضمنی زیر سئوال می رود! و چنین حرکتی طبیعی است که قابل تحمل نیست!

درست مانند تمام ادیان الهی که خود را حقیقت مطلق و ناب می شمارند در طبقه بندی ذهنی این جماعت کسیکه به بنیاد باورهای آنها کوچکترین شکی بکند در کاتاگوری کفار قرار می گیرد! تکلیف کافر هم در این دنیا و آخرت معلوم است! بعد از اینکه در این دنیا با توهین و تحقیر و ذلت تمام می کشند در آن دنیا هم از وی دست بردار نیستند. او را به عذاب الیم و دائمی و آتش سوزان جهنم حواله می دهند و هیزمهای سوزانی را که از تمامی سواخ هایش بدرونش وارد خواهند کرد!

در این نوع سازمانهای توتالیتر به جای اینکه تمرکز سازمان در جهت رشد توانایی ها و استعداد افراد و ارتقاء وفاداری داوطلبانه افراد باشد، تمر کز اساسی رهبری روی ضعف های اعضا است تا به اندازه کافی "مدارک مستند" از نکات ضعف همراهانشان داشته باشند و در صورت لزوم برای نابود کردن شخصیت و هویت افراد نافرمان و دگر اندیش مدارکشان را رو کنند!

تو کوته نظر بودی و سست رای ... که مشغول گشتی به جغد از همای.

بی جهت نیست که ما از طرف دیکتاتورهایی که منافع خود را بنام حقیقت ناب و منافع عموم جا می زنند در موارد مختلف شاهد عکس العمل های مشابه هستیم!

شاید آخرین تجربه بشریت در مورد سقوط "سوسیالیسم موجود" و اعلام پایان تاریخ بشریت توسط فوکویاما و تکرار لذتبخش و دائمی نئولیبرالیسم و امپراتوری آمریکا، درس های آموزنده ای برای شما هم داشته باشد. بفاصله کوتاهی عمیق ترین و گسترده ترین بحران 75 سال اخیر در سطح تمامی جهان سرمایه داری شروع شد و می رود که به بزرگترین بحران کل تاریخ بشریت تبدیل گردد! بقول خیلی از متخصصین و دانشمندان هنوز ضربات اصلی این بحران فرود نیامده!

آیا امکانات و امپراتوری شما بهتر و مستحکم تر از امپراتوری آمریکاست؟

از خودبیگانگی و طلاق و ازدواج تشکیلاتی

از خودبیگانگی اعضا زمانی به نقطه اوج خود می رسد که سازمان یا رهبر در خصوصی ترین مسائل اعضا دخالت می کند و به خانم یا آقای ایکس می گوید همسرت را طلاق بده و با فردی که سازمان یا رهبری فکر می کند به نفع تو و سازمان است ازدواج کن!

در تعدادی از سازمانهای سیاسی ایران مسئولین به اعضا پیشنهاد می دادند که با چه کسی ازدواج کنند به نفع سازمان است! بعضی وقتها این "پیشنهاد" تنها گزینه ممکن بود! اگر کسی به این " پیشنهاد " عمل نمی کرد حد اقل تبعاتش در جو حاکم بر سازمانها، این بود که او را از نظر ایدئولوژیک فردی ضعیف و غیرقابل اعتماد می شمردند! به همین دلیل برای اثبات درجه وفاداری و خلوص ایدئولوژیک از این گونه " پیشنهادات " سازمانی یا رهبری " داوطلبانه " و بی چون و چرا اطاعت می شد! انسان داوطلبانه خودش را از انسانیتش تهی می کرد تا رهبری بتواند از این ابزار در راه مقاصد متعالی سازمانی استفاده کند! در این پروسه است که قدرتی غیرانسانی بر همه چیز حکومت می کند حتی امیال و اراده انسان در تصرف وصول ناپذیر شخصی دیگر است!

در حالیکه اساس مبارزه بر این امر استوار است که ما خواهان جامعه ای هستیم که در آن انسانها در اوج سعادت و توانایی، عاشقانه زندگی کنند. با شکوفایی تمامی استعدادهای فردی و اجتماعی با خود آفرینی دائمی خویش در پروسه کار به چنان اوجی از تکامل برسد که انسان بر گرده تاریخ سوار شود و تاریخ انسانی انسان شروع شود و انسان محصول برده وار نیروهای کور تاریخ و مناسبات اجتماعی ... نباشد!

مارکس 169 سال پیش در دستنوشته های فلسفی اقتصادی اش گوشه هایی از این جامعه انسانی و روابط انسانی را بویژه در رابطه بلافصل و طبیعی و نوعی انسان با انسان چنین تعریف می کند:

"رابطه مرد با زن طبیعی ترین رابطه موجود انسانی با موجود انسانی است. در نتیجه نشان دهنده این است که رفتار طبیعی انسان تا چه حد انسانی شده است یا ذات انسانی انسان تا چه حد ذات طبیعی او شده است و طبیعت انسانی تا چه حد طبیعت او شده است. این رابطه همچنین نشان می دهد که نیاز انسان تا چه حد نیازی انسانی شده است و نتیجتاً تا چه حد انسانی دیگر، بمثابه انسان، تبدیل به نیاز او شده است، و تا چه حد انسان در بالاترین حد موجودیت فردی اش در عین حال موجودی اجتماعی است."
ص 88 کتاب مارکس دستنوشته های فلسفی اقتصادی

" بگذار انسان را انسان، و رابطه اش با جهان را رابطه ای انسانی فرض کنیم. آنگاه، عشق فقط با عشق، اعتماد با اعتماد، ... قابل تعویض خواهد بود. اگر می خواهی از هنر لذت ببری بایستی از لحاظ هنری پرورش یافته باشی. اگر می خواهی بر دیگران تاثیر بگذاری، باید واقعا دارای اثر تشویق کننده و برانگیزنده بر دیگری باشی. هریک از روابط تو با انسان و طبیعت بایستی تجلی مشخصی، یعنی هماهنگ با محمول اراده ات، از زندگی فردی واقعی تو باشد. اگر عشق بورزی بی آنکه در پاسخ عشقی برانگیزی، یعنی اگر عشق تو همچون عشق، عشقی متقابل ایجاد نکند، اگر با ابراز وجود خودت بعنوان عاشق، نتوانی خود را دوست داشتنی کنی، آنگاه عشق تو عقیم، یک نگون بختی، خواهد بود." ص 123 کتاب مارکس دستنوشته های فلسفی اقتصادی

قرار بود ما انسانها را به چنین درجه ای از تعالی فرهنگی و انسانی ارتقاء دهیم. بازگشت کامل و آگاهانه انسان از خود بیگانه، به عنوان موجودی اجتماعی و انسانی شده به خویشتن خویش. قرار بود نیروی عشق و آگاهی آنها با نور و گرمای درونی خویش قلب سرد تاریک ترین شبهای استبداد را بشکافد و خلاقیت و شیدائی کمیاب را به نیاز اجتناب ناپذیر حیات اجتماعی توده ها تبدیل کنند. در جامعه یا سازمان سالم سعادت از هر فرد به کل جامعه ساطع می شود. ولی در خیلی از سازمانهای سیاسی ما عشق به توده ها که سهل است، اعضا و کادرها را از عشق به رفقا و همرزمانشان نیز تهی کردند! انسانهای خلاق و شجاع و با هوش و یگانه، به موجوداتی همرنگ، مطیع، مسئولیت گریز و فرمانبر تبدیل شدند! سازمانهایی که این مناسبات غیرانسانی را در درون خود تبلیغ و ترویج می کنند و تواناترین و عاشق ترین انسانها را به یک شماره یا مهره ای در خدمت رهبری تبدیل می کنند چگونه می توانند جامعه ای را بسوی خوشبختی و سعادت رهنمون شوند. ... ؟

هرکه را پیرش چنین گمره بود .... کی مریدش را به جنت ره بود؟

 

هدف از گرفتن امضای صدها نفر چیست؟

آیا این امضاها آنهم با شرکت تمامی اعضای شورا برعلیه کسانیکه تا دیروز حتی مسئولیت رهبری یکی از کمسیون های این شور را بعهده داشتند دلیل بر وحدت پولادین اندیشه و عمل تمامی اعضای شورا است؟ در صورت وجود چنین یگانگی نظری مطلق در مورد شخصیت همرزمان سابق آیا چنین چیزی افتخار آفرین است یا شرم آور؟

آیا رهبران حاکم می خواهند با این امضاها جلوی جدایی بی موقع افراد نافرمان را بگیرند؟ امضا گرفتن همواره بعد از جدایی اتفاق می افتد. پس ضرورت و هدف واقعی این امضاها کدامست؟

این امضاها قبل از آنکه دلیلی بر وجود جزیره ثبات در درون سازمان باشد درست برعکس دلیل بر پریشان فکری رهبری و تلاش مذبوحانه جهت اعمال کنترل بر هر جنبده ای است که هنوز تسلیم امیال رهبری نشده است! در حقیقت این امضاها بیعت مجدد با رهبری است و اعلام اینکه که دیگر در سازمان او کسی با استقلال اندیشه و شخصیت یافت نمی شود. بدین طریق امت حاضر در صحنه تلاش می کند احتمال مشوش کردن مجدد خواب راحت رهبری را غیر ممکن کند!

باور کردنی نیست ولی تعداد قابل توجهی از اعضای این شورا زمانی در رهبری سازمانهای دیگر بودند یا هنوز هم هستند ولی امروز با یک اشاره رهبر کبیر خودشان و حقیقت را چقدر ارزان فدای "مصلحت " یا منافع رهبری می کنند!

آن صبح چو صادق شد عذاری تو وامق شد معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد

بر هر چه همی لرزی می دان که همان ارزی زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد (مولوی)

همه این افراد در محکوم کردن ناعادلانه همرزم سابقشان در حقیقت شریک جرم هستند!

کیفیت رفتار ما با کسانیکه بهر دلیلی قربانی یک سیستم شده اند اعم از اینکه ما را ترک کرده و یا طرد شده اند و در موقعیتی ضعیف تر قرار دارند، آیئنه تمام نمایی از شخصیت و سطح دمکراسی و تمدن واقعی ما است. ...

کسانیکه در هر دوره ای با دادن امضای خود در سرکوب و طرد ناعادلانه همرزمان سابقشان شرکت داشتند طبیعی است که در تمام پیامدهای این عمل برای رفقای مطرود و سازمان، در رابطه با کمیت و کیفیت شرکتشان در این عمل غیرانسانی، مسئول هستند! بهترین شیوه برخورد با این اشتباهات این است که این افراد سعی کنند با صداقت به نقش و مسئولیت فردی خود اعتراف کنند. با توجه به شناخت و تجربه مشخص خود از ساختارها و نهادهای سرکوبگر و با آنالیز ریشه های این مشکلات و نقد همه جانبه آن در جهت ارتقاء آگاهی سیاسی توده ها بکوشند. دین خود را نسبت به جامعه و مبارزان ادا کنند.

سازمانی که بجای حل واقعی مسائل، با توسل به این شیوهای غیردمکراتیک می خواهد اطاعت از رهبری را تضمین کند و تضادهای واقعی را پنهان یا انکار کند در دراز مدت جز رسوایی چیزی نصیبش نخواهد شد.

کسانیکه قبل از انقلاب فعال سیاسی بودند می دانند که شاه در مصاحبه بااوریانا فالاچی ایران را جزیره ثبات نامید! سه سال بعد همین شاه قدر قدرت به چنان فلاکتی افتاده بودکه در بدر بدنبال پناهگاهی در این جهان فراخ می گشت ولی، حتی اربابش نیز اجازه پناهنده شدن به آمریکا را به وی نداد!

آن چه جشم است آنکه بینائیش نیست زامتحانها جز که رسوائیش نیست

رهبران سازمان از جمع آوری امضاهای 500 نفره هدف دوگانه دارند.

یک: پوشاندن ضعف های سازمان از طریق تهاجم و ترور شخصیت و هویت جدا شوندگان در خدمت اثبات پاکی سیستم حاکم! اگر کسی از حقیقت ناب جدا شده، حتما قبلا به فساد و خیانت آلوده شده و گرنه می توانست بدفاع از حقیقت در کنار رفقایش ادامه دهد! ترور شخصیت باید چنان قوی و همه جانبه باشد که حیات سیاسی، فرهنگی و معنوی جدا شوندگان از آنها را نابود کند. یا آنان از شدت ضعف به دشمن به پیوندند یا به عنصر روانی و گوشه گیر تبدیل شوند. اگر بقایای اعتماد به نفس در آنان چنان قوی باشد که بعد از اینهمه ترور شخصیت و انکار ایده آلها و ابعاد مثبت توانایی هایشان، بتوانند بطور مستقل به اهداف مبارزاتی شان ادامه دهند بطور اتوماتیک ناحقی سازمان اثبات شده است! زیرا سازمان معتقد است که توده های گمراه تنها با چنگ زدن به ریسمان الهی رهبری سازمان، می توانند رستگار شوند! بقیه راه ها به خیانت و گمراهی منتهی خواهد شد!

دو: هدف دیگر سازمان از امضا گرفتن از این همه فعال سیاسی، اقدام برعلیه رفقای اخراجی شان نیست. در اصل برعلیه خودشان است که با این امضاها اجازه می دهند توسط رهبری به گروگان گرفته شوند تا روزیکه به همراه رهبری به ته دره سقوط کنند!

هر وسوسه را بحث و تفکر به مخوانید هر گم شده را سرور و سالار مدارید

ماندن آنها در کنار رهبری موجود نه از روی آگاهی و اختیار بلکه دقیقا از روی ترس و تسلیم و اجبار است. هر وقت که نوبت به جدایی اینها برسد با تناقضی بشدت غیرقابل هضم روبرو می شوند و با این امضاها هر گونه امکان تغییر عقیده و راههای خروجی مسالمت آمیز، شرافتمندانه و انسانی را بروی خودشان بسته اند! مگر اینکه یکی از طرفین با ادعای توطئه و جاسوسی پیدا و پنهان و حرکات مشکوک و ... طرف دیگر را متهم به چنان خیانتهای کثیفی بکند که بتواند جدایی خودش را به هر قیمتی از این جرثومه های فساد توجیه پذیر و قابل هضم کند! ...
در بین کسانیکه حالا در ترور شخصیت همرزمان دیروزی خود شرکت می کنند، چند نفر به استعفای قریب الوقوع خود می اندیشد؟ اگر این افراد زیر فشار ماشین شخصیت زدایی و همرنگ سازی، ضربات روحی شدید و جبران ناپذیر بخورند، چه کسی مسئولیت روان پریشی این رهبران را بعهده دارد؟ قرار بود اعضای این شورای در طوفانی ترین مقطع تاریخی در پروسه دولت انتقالی آینده سکان کشتی طوفان زده را در مهمترین لحظه سیاسی ایران بدست گرفته و از گردابهای بنیان کن به ساحل نجات برسانند!

این پراتیک نشان می دهد که علی رغم تمامی ادعاهای شما مبنی بر اینکه جدایی حق طبیعی هر فردی است. در عمل با جمع آوری این امضاها هزینه جدایی را چنان بالا برده اید که حداقل با نابودی تمامی افتخارات و حیات معنوی و فرهنگی جدا شوندگان پیوند خورده!

حاکمیت این فرهنگ مسموم و ناسالم در میان احزاب و گروههای مختلف پوزسیون و اپوزیسیون موجب سیاست گریزی، سازمان گریزی و نا باوری توده ها به خود و دیگران شده است!

تناقضی که نیازمند روشنگری است.
اگر با جدایی این افراد، عناصر خائن، مشکوک و فاسد از سیستم بیرون رفته باشند، اولا باید تمامی اعضای باقیمانده جشن و سرور بزرگی راه بیندازند که سلامت و شادابی به سازمان برگشته و دامن سازمانشان از این لکه های ننگ پاک شده و انرژی سازمان بدون تلف شدن در کوره راه ها، در شاهراه انقلاب در ابعاد تصورناپذیر رها شده است! ثانیا بعد از هر جدایی ما باید شاهد رشد و شکوفایی و فوران انرژی انقلابی اعضای باقیمانده شویم! و به تبع آن سازمان باید با هجوم میلیونی توده ها برای پیوستن به صفوف پر شور انقلابیون منزه روبرو شود. راستی این توده های بی شمار در پشت کدام درهای بسته سازمان به انتظار نشسته اند؟

چو در کان نباتید ترش روی چرائید / چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید

زروباه چه ترسید شما شیر نژادید / خر لنگ چرائید چو از پشت سمندید

به معراج برآیید چو از آل رسولید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید ( مولوی )

راستی چه اتفاقی باید بیفتد تا شما بیدار شوید و به موقع اشتباهات خود را اصلاح کنید؟

در جهان متمدن می پذیرند که هیچ سازمانی تمامی متخصصین مورد نیاز را در درون خودش ندارد. به همین دلیل بعضی مواقع از متخصصین خارج از سازمان درخواست می کنند که در موارد خاصی تحقیقات بکند و نتایجش را به سازمان یا جامعه ارائه کند.

آیا بنفع سازمان شما نیست که از دفاتر تخصصی نظر سنجی کمک بخواهید تا در مورد جداشدگان و نحوه برخورد سازمان مجاهدین با آنها تحقیق کنند و تاثیر مثبت و منفی این برخوردها را روی جامعه و فعالین سیاسی آنالیز کنند و با آمارهای قابل اعتماد و علمی منتشر کنند؟

میزان دمکراسی و رعایت حقوق اعضا را نه در سخنرانی های رهبران و قطعنامه هایشان بلکه در عمل می توان سنجید. باور کنید این بینهایت به نفع شما ست که با علنی کردن نظر مخالف تان با این جدایی بی موقع از نظر سازمان از این افراد به خاطر اینکه سالها عمر خود را در خدمت سازمان گذاشته بودند تشکر می کردید و برایشان موفقیت روز افزون آرزو می کردید. در چنین حالتی نه تنها احترام این افراد بلکه توده های بسیاری را بطور داوطلبانه می توانستید برانگیزید.

این امر نیازمند تحول و نو آوری فرهنگی سازمان است. به نظر اغلب تئوریسین های سازمانهای دانش محور اختلالات فرهنگی مشکل ترین سد یادگیری، تغییر و تحول در سازمان است!

استعفای یان پرونک و مقایسه دو فرهنگ حاکم بر احزاب اروپائی و ایرانی!
یان پرونک سیاستمدار برجسته و رادیکال حزب سوسیال دمکرات هلند که در کابینه های مختلف پست وزارت داشته روز 28 ماه مه ( یک ماه پیش ) در پاراگراف اول نامه استعفای خود نوشته است:

من به مدت تقریبا نیم قرن عضو حزب کارگران هلند بوده ام. این جدایی نمی تواند امر ساده و بدون نگرانی باشد. من به مدت طولانی در این باره فکر کرده ام و تزلزل داشتم. سرانجام تصمیم گرفتم کارت عضویت خود را پس بدهم. من یک سوسیال دمکرات هستم و باقی خواهم ماند. درست به همین دلیل احساس می کنم که حالا به حزب سوسیال دمکرات هلند تعلق ندارم. زیرا این حزب بطور مرتب از بنیادها و ارزشهای سوسیال دمکراسی فاصله گرفته است. ... "

درست ده روز قبل از استعفای یان پرونک، ما ( سازمان پناهندگی پرایم ) به مدت دو روز در مقابل پارلمان هلند تظاهرات اعتصاب غذا در همبستگی با پناهجویان زندانی در هلند سازماندهی کرده بودیم. خانم خودویل فان هیترینگ که دکتر و عضو مهم پارلمان از حزب سوسیال دمکراسی بود به تظاهرات ما آمد و به مدت بیش از دو ساعت در حضور همه گان با ما در باره نقد جدی سیاست بیگانه ستیز دولت هلند و مسئولیت حزب سوسیال دمکرات در تصویب این قوانین بحث و گفتگو کرد. ایشان بسیار رک در مورد امکان جداییش از حزب سوسیال دمکرات به همراه یان پرونک با ما تبادل نظر کرد. من سالهاست که ایشان را می شناسم. نظر من این بود که با جدا شدن شما اتوریته خودتان و افراد رادیکال در حزب بشدت تضعیف می شود. بهتر است بمانید و به رادیکالترین نحو و بشیوه ای علنی به مبارزه درون حزبی ادامه دهید. این به نفع جریان رادیکال در داخل حزب و تمامی فعالین چپ و مترقی در جامعه هم هست. ... گزارش تصویری این تظاهرات در صفحه فیس بوک من و سازمان پرایم موجود است.

یان پرونک با انتقادی کوبنده از حزبی که نیم قرن برایش همه چیز بود جدا شد. استعفای او انعکاس جهانی داشت. در نظر سنجی های رسانه های هلند معلوم شد که استعفای یان پرونک موجب ریزش شدید اعضای حزب سوسیال دمکراسی شد. در مصاحبه ای که خبرنگاران با رهبر حزب سوسیال دمکراسی و وزرا و کادرهای درجه یک آن داشتند و از تلویزیونهای سراسری هلند پخش شد، هیچ کس نگفت که او یک خائن است و از پشت به ما خنجر زده است یا با کسی از حزب مخالف حرف زده و در توطئه ای مشکوک شرکت کرده و در لحظه ای تاریخی که حزب به او نیاز داشته به ما پشت کرده و .... هیچ کس آنها را به افشای اسرار سازمانی و بیان بیرونی استعفا در تظاهرات ده روز قبل سازمان پرایم متهم نکرد! ...

تمام رهبران فعلی حزب سوسیال دمکراسی گفتند او برای همه ما در جوانی سمبل سوسیال دمکراسی بوده و باقی خواهد ماند و امیدواریم که از تصمیمش برگردد! ...

مقایسه کنید فرهنگ سازمانی و عکس العمل احزاب انقلابی ایران را با این احزاب اروپائی و تاثیر این برخوردها را در سیاست گریزی یا جلب توده ها!

به امید روزیکه سازمانهای سیاسی کشورما با استفاده از دانش روز در علم سازماندهی و تجارب موجود سازمانهای دمکراتیک مبارز و مترقی، طرحی نو در اندازند! کادرهایی تربیت کنند که رعایت منافع توده ها نسبت به منافع سازمان یا رهبری همواره بالاترین حق تقدم را داشته باشد. این امر برای موفقیت خودشان و رهایی توده های تحت ستم در کشور ما بینهایت ضروری و حیاتی است.

2013 -7-5

 

* این قلمی صرف دفاع از پرنسیپ های انسانی و سلامت فضای حاکم بر کل اپوزیسیون است. تلاش برای پیدا کردن مکانیزم های تضمین دمکراسی درون سازمانی است. حاکمیت فرهنگ ناسالم و عقب مانده در این نوع سازمانها مطلقا مسئله تکنیکی یا مسئله خصوصی یک سازمان نیست به کل جنبش و تک تک فعالین سیاسی بستگی دارد. رشد و تقویت فضای سالم و شادابی جنبش به دخالتگری فعال همه ما بستگی دارد. بقول انشتین: جهان جای خطرناکی شده است، نه به این دلیل که عده قلیلی شرارت می کنند، بلکه به این دلیل که بقیه تماشا می کنند! ... تنها بر بستر ارتقاء آگاهی سیاسی توده ها و دخالتگری مستقیم شان در تعیین سرنوشت خویش، سرنگونی کل نظام حاکم بر ایران و سازماندهی یک جامعه سالم و انسان محور با کمترین هزینه امکان پذیر می گردد.

من شخصا آقای کریم قصیم را هرگز ندیده ام.

آقای محمدرضا روحانی را یک بار 18 سال پیش در دفتر کار آقای یان هوفدیک ملاقات کردم. قرار بود یک پناهجوی ایرانی و هوادار مجاهد را به ایران برگردانند. یان هوفدیک وکیل این پناهجو بود. هدف از این جلسه این بود که آقای یان هوفدیک استراتژی دفاعی خودش را با ما در میان بگذارد. قرار بود آقای محمدرضا روحانی بعنوان وکیل برجسته ایرانی در مورد مسائل حقوقی که به ایران مربوط می شود به پرسش های مطرح در جلسه دادگاه جواب دهد و من در مورد سئوالات سیاسی مربوط به ایران جوابگو باشم.

دقیقا بیاد دارم که در جلسه آمادگی استراتژی دفاعی یان هوفدیک چند نفر از مجاهدین به همراه آقای روحانی از فرانسه به هلند آمده بودند. یان هوفدیک می خواست آقای محمدرضا روحانی را به مثابه یک وکیل و متخصص برجسته مسائل حقوقی ایران در دادگاه مورد مشورت قرار دهد. ولی مهمترین سئوال آقای روحانی و تیم مجاهدین این بود که آیا حق دارند در جلسه دادگاه از مجاهدین دفاع کنند یا نه؟ آنقدر این سئوال را تکرار کردند که آقای هوفدیک گفت طبیعی است که شما آزادید هر چه می خواهید بگوئید ولی من فکر می کنم بعنوان یک متخصص بی طرف صحبت کنید بیشتر تاثیر دارد.
حالا چنین فردی به خیانت برعلیه سازمانی متهم شده است که طولانی ترین و مفید ترین لحظات عمرش را در راه دفاع از آنها و آرمانشان سپری کرده است!

__________________________________

سخنرانی جاودانه چارلی چاپلین که باید آویزه گوش هر مبارزی باشد. (همراه با زیر نویس فارسی)

http://www.youtube.com/watch?v=Dpoa__SEqLs

http://www.youtube.com/watch?v=CsgaFKwUA6g

http://www.prime95.nl/MainW/2013/07/11/%d8%a7%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d8%b3%db%8c%d9%88%d9%86-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%af%d9%85%da%a9%d8%b1%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1%d9%88%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d8%b2%d9%85%d8%a7/

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه