بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

جمعه 17 خرداد ماه 1392 ـ  7 ماه ژوئن 2013

نهال های آن ها و عنترهای ما!

ايراندخت دل آگاه

حالا بچرخ به چپ... آفرين پسر... حالا يك چرخ به راست... آ باريك الله... حالا يك پشتک و وارو واسه اين آقايون... راستي راستي اي ولله... خب ديگه حالا جاي دوست و دشمنو نشون بده تا هر كي حساب كار دست اش بياد... آ، ماشالله...

اين يك نمايش واقعي است كه اين روزها در "محله" ما بر صحنه است. يك لوطي ِ نالوطي با ياري "هيات همراه" ِ پاگون دار و پوتين پوش اش به ميدان آمده و معركه گيري كرده تا هشت "عنتر" را به مردم عرضه كند. به مردم كه نه، به آن ها كه مشتاق تماشاي معركه گرداني اند. اين لوطي ِ نالوطي  گاهي عنترها را وا مي دارد كه به چپ جست بزنند و گاهي هم به راست و سرانجام هم با نشان دادن سر بي مغز و ماتحت معلوم الحال شان، به ملت شريف و هميشه در صحنه بفهمانند كه سر و كارشان با كيست.

در محلهء بالايي اما خبرهاي ديگري است. "نهال" ها براي نجات درختان كهن به خيابان ريخته اند و اگرچه زير بمباران گاز اشك آور و  فلفل مانده اند، ولي با سلاح "تمدن" كاري كرده اند كه يك قلدر اسلامگرا را به مرز جنون كشانده است.

من اين روزها نمي توانم چشم از صفحه تلويزيون برگيرم. اصلاً خواب و خوراك ندارم. تا دو و سه بامداد از اين كانال تلويزيوني به آن يكي مي پرم تا ببينم چه مي شود. سخت گرسنه ام، گرسنه.

گفتم گرسنگي؛ خاطره اي به يادم آمد. بگذاريد آن را هم بگويم. شايد پيشتر نشنيده باشيد. چه سود كه گفتني ها را به گور ببريم؟ همچنان كه "‌عنتر" هاي اين معركه گرداني خيال دارند ببرند.

نمي دانم يادتان هست يا نه كه "كرباسچي" شهردار سابق تهران را به همراه تعدادي از شهرداران مناطق و معاونان شان بازداشت كردند و پس آنگاه محاكمه.

به چرايي آن بازداشت ها كاري ندارم. بحث اش در اينجا بي جاست. فقط پس از آزادي اين بازداشت شدگان، به طور اتفاقي من هم در يكي از جلساتي كه آن ها بودند حضور يافتم تا تلخ ترين و دردناك ترين و زننده ترين (!) خاطرات آن ها را بشنوم. اين خاطرات را نمايندگان مجلس ششم هم شنيدند و كك شان نگزيد. وگرنه امروز نمي گفتند بفرماييد پاي صندوق لوطي عنترچرخان!

يكي از اين بازداشت شدگان كه فرد سرشناسي است با گريه تعريف مي كرد كه چگونه در زندان خوراك هايشان را مي آلودند و اين ها از وحشت آنچه بر سرشان خواهد آمد چگونه به گرسنگي تا سرحد مرگ تن مي دادند. او در حالي كه هق هق مي كرد – يك مرد با آن قد و قواره به چه درماندگي بايد بيفتد كه اين گونه زار بزند – گفت كه يك بار وقتي به توالت مي رود نگاهي به سطل اشغال آنجا مي اندازد و مي ببيند كه مقداري برنج پخته شده در ميان آشغال هاست. بارها به خود مي گويد كه آن ها را بردارد و باز پشيمان مي شود. اما سرانجام بر مي دارد و زير شير آب مي گيرد تا كمي از كثافت چسبيده به آن ها پاك شود. ولي هر چه به خود نهيب مي زند، نمي تواند آن را بخورد و در حالي كه مي گريسته، همه را دور مي ريزد.

همين فرد، چند روز بعد وقتي دوباره به همان سطل اشغال نگاه مي كند و مي بيند چند دانه لوبياي پخته شده در آنجاست، بي درنگ بر مي دارد و زير شير آب مي گيرد و مي خورد. بماند كه بازهم زار زار مي گريد بر آنچه برسرشان رفته است.

من نمي دانم كداميك از اين ها چقدر گناهكار بوده اند – كه لابد اگر نبودند شهردار و صاحب منصب دستگاه كرباسچي و سيستم دوزخي رژيم اسلامي نمي شدند – ولي آنچه مي دانم اين است كه اين رفتار شايسته يك انسان نيست. هر كسي كه باشد. اين كه ولي چرا اين مثال را آوردم، دليل ديگري دارد. مي خواهم از گرسنگي خودم و كساني چون خودم بگويم.

پيش از آن ولي بگذاريد اين نكته را هم بيفزايم كه اين خاطره و خاطراتي از اين دست را من تنها نشنيدم.

حضرات اصلاح طلب امروزي هم كه هنوز معركه "عنتر" ‌چرخاني را پيشكش مردم مي كنند و مي خواهند جماعت هميشه در خواب را به مشاركت در اين بازي كثيف بكشانند، هزاران بار بيش از من و ماها، از اين نوع خاطرات شنيده اند و گاه حتا چشيده اند!

آخر چگونه است كه ذره اي – باور كنيد به قدر ذره اي – شرم نمي كنند؟

به راستي شگفت انگيز است. صميمي ترين دوست تو برود از سطل آشغال توالت يك زندان كثيف، مشتي لوبياي پخته را بيرون بكشد زير شير آب بگيرد و با هق هق گريه بخورد و تو باز بگويي چشم و چال اين رژيم عيب و ايرادي ندارد و اگر چند تار از زير ابرويش را برداريم، مشكل حل است!

واي براين جماعت گنداب ساز و مردار خوار.

باري داشتم از گرسنگي ام مي گفتم. من هم گرسنه ام، گرسنه آزادي ولي. دلم براي يك لقمه آزادي تنگ شده است. من به سطل آشغال نگاه نمي كنم اما. چشمم به "محله"ی همسايه است و جوان هايي كه آمده اند تا نگذارند لانهء گرگ و گراز و شغال هاي آنجا به "برج" هاي مقاوم در برابر زلزله هاي چند ريشتري بدل شود و چنان ريشه بدوانند كه به سادگي نتوان ريشه كن شان كرد. 

به آن ها با حسرت نگاه مي كنم. آن ها كه اين جنبش پرشور را پي نگرفته اند نمي دانند كه من چه مي گويم. اين جوان ها به راستي شگفت انگيزند. آن ها نيامده اند كه فقط بگويند ما هستيم و بعد بروند خانه هايشان؛ يا بازداشت و كشته شده و عده اي ديگر مرثيه سراي شان شوند و نان ِ خون پاك شان را بخورند. رهبر و رهبر بازي هم ندارند و دستك و دنبك بي معنا هم راه نينداخته اند. از نوين ترين امكانات ارتباطي براي خبر رساني به يكديگر يا به رسانه ها بهره مي برند.

مدرن اند؛ مدرن رفتار مي كنند تا "رجب خان" و باند اسلامگراي اش خيال نكنند اين ها هم از زمرهء اوباش خود اويند.

محل اقامت موقت شان را پاكيزه نگاه مي دارند، زباله ها را بي مزد و منت جمع مي كنند، حتا جايگاه هايي را در نظر گرفته اند كه زباله ها به تفكيك – قابل بازيافت - در آن ها ريخته شود. كتاب رايگان در اختيار ديگران مي گذارند، بي مزد و منت براي يكديگر صبحانه آماده مي كنند. چون همزمان است با امتحانات دبيرستان و دانشگاه، به هم ياري مي رسانند تا مردود نشوند. مهمتر از همه آن كه به يكديگر احترام مي گذارند. يك گزارش – حتا يك گزارش – از توهين به يك دختر يا پسر، دست درازي و تجاوز و حتا بد دهني – كه ما نامش را مي گذاريم متلك، و همه مان زير سبيلي رد مي كنيم – به گوش نمي رسد. در حالي كه باند رجب خان، بدجوري در پي چنين گزك هايي است.

ترانه ها و آهنگ هاي گوناگون ساخته اند. ولي نه از نوع نوحه خواني هاي ما! اين موسيقي ما نمي دانم دچار چه درد بي درماني است كه نوع سياسي و حماسي اش هم به روضه خواني نزديك تر است. – حتا رپ خوان هاي ما هم گرفتار اين مصيبت اند - اين جوان ها ولي از موسيقي پاپ و تركيب اش با موسيقي هاي محلي بهترين بهره را برده اند – كه براي هر سن و سالي دلنشين باشد - و اشعارشان چنان جذاب است كه دلت مي خواهد بارها بشنوي. حتا با طنزي هنرمندانه واژگاني چون: گاز فلفل، ماشين آب پاش، پليس و.. را  در شعرها گنجانده اند و آن ها را بر سر  زبان ها انداخته اند. در جاي جاي پارك محل اقامت شان ورزش مي كنند، موسيقي گوش مي دهند و كتاب مي خوانند. كتاب مي خوانند تا بگويند از جنس رجب خان اسلامگرا نيستند.

جالب آن كه آن ها در اعتراض به يك رسانه غير دولتي – دولتي هايشان كه مانند صداي و سيماي كريه رژيم آخوندي است - كه خبرهايشان را پوشش نمي داد، به جاي هر كاري به مراكزي رفتند كه متعلق به صاحب آن رسانه بود. مثلاً رفتند به يك رستوران معروف و گران قيمت آن شخص، پشت ميزها نشستند، بي توهين و هتاكي، با قاشق و چنگال ها روي ميز رِنگ گرفتند و آواز اعتراضي شان را خواندند و بيرون آمدند. همين هم كار خودش را كرد و پخش خبر از آن كانال تلويزيوني آغاز شد.

كوتاه آن كه اينان با به كار گيري سلاح "تمدن" و ذهن خلاق و نوانديش، به جنگ واپسگرايي رفته اند. به ستيز با انديشه هاي عقب ماندۀ باند و گروهي كه مي كوشند يك جمهوري اسلامي سُني در آنجا برقرار كنند و ملتي را كه آتاتورك بزرگ از دخمه هاي سلطه گران عثماني بيرون كشيده بود، به سياهچال هاي حكومت ديني روانه سازند.

نگاه به مبارزه و تلاش اين جوانان، به راستي براي من در حد حضور در يك كلاس درس دانشگاهي است. چرا كه از يك سو جوانان پرورش يافته در مرغزار انديشه هاي نوين ايستاده اند و در سوي ديگر رجب اردوغان اسلامگرا و همراهان پول پرست اش كه بوي كپك زدگي افكارشان مشام ها را پر كرده است، هماناني كه خود را «ببر آناتولي» مي پندارند!

بماند كه تيزهوشي مثال زدني و رفتارهاي متين و منطقي اين جوان ها، خوب نشان داده كه اين ببر از جنس كاغذ است و همين هم رجب خان را به مرز جنون كشانده و مي خواهد در هفتهء آينده اوباش خودش را به بهانهء حمايت از طرح هايش به خيابان بياورد. افسوس كه ديكتاتورها همواره در مهلكه اي مي افتند كه خود فراهم كرده اند.

بگذريم. تا خودتان پاي تصاوير اين تظاهرات ننشينيد، با اين نوشته همدل نخواهيد شد.

باري، در محلهء ما هرچه مي گذرد، باشد. اين ديگ براي "ملت" ايران نمي جوشد. سيد علي و پوتين پوش ها ديگ ها را علم كرده اند. پس بگذار سر سگ كه نه، سر "عنتر" هاي اسلامي در آن بجوشد. نوش جان هر كسي كه از آن ميل مي كند!

من يكي كه نگاهم به جاي ديگري است. نفس را براي به نتيجه رسيدن رويدادي ديگر در سينه حبس كرده ام. بي صبرانه چشم به راه آنم كه ببينم سرانجام "‌آناتولي پيروز خواهد شد يا استانبول"؟

(اين عنوان را از يك مقاله وام گرفته ام. نويسنده آن – اگر اشتباه نكنم – آقايي است به نام بهرام محيي؛ كه من يكي دو سال پيش مقاله اش را در يكي دو سايت معتبر ديدم و فرنام نوشته اش هرگز از يادم نرفت. شايد هنوز هم در آرشيو  سايت هايي چون«  سكولاريسم نو » و «پارس ديلي نيوز» موجود باشد. واقعا نمي دانم.)

به هر روي، دوست دارم آرزو كنم "نهال" هاي آن ها پا بگيرد و جوانان پرشور تركيه اي بر خرفت هاي اسلامگرا پيروز شوند. به اين اميد كه شايد ما هم راه مبارزه خود را بيابيم و بتوانيم روزي بر باغچه بي جان سرزمين مان پيراهن سبزينگي بپوشانيم.

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه