بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

چهارشنبه 7 فروردين ماه 1392 ـ  27 مارس 2013

«پیر ورسای» هشتاد ساله شد

بمناسبت ساگرد تولد ابوالحسن بنی صدر

محمود دلخواسته

سال گذشته بود که زنده یاد هوشنگ کشاورزصدر در راه سفر به آمریکا سری به دوست شصت ساله اش بنی صدرزد. بنی صدر مشغول سخنرانی برای گروهی از رهروان استقلال و آزادی وطن که از چهار سوی جهان به دیدارش آمده بودند بود. کشاورز وقت زیادی نداشت و بهمین علت بنی صدر سخنرانی را قطع کرد و همگی به صحبتهای کوتاه کشاورز گوش فرا دادیم. در انتها، در حالیکه به عصایش تکیه داده بود، با صدای رسایش خطابه ای از هملت شکسپیر در نهایت زیبایی خواند و در آخر در حالیکه با دست به بنی صدر اشاره میکرد سخنی با این مزمون بر زبان راند "شصت سال است که قول و فعلش یکیست." (امیدوارم دوستان فیلم آن را بزودی منتشر کنند.)

هر بار به سفارت فرانسه در لندن برای گرفتن ویزا می رفتم بمحض اینکه کارکنان فرانسوی متوجه می شدند که برای دیدار با بنی صدر به فرانسه می روم رفتارشان بسرعت تغییر می کرد و با احترام و گرمی کار را انجام می دادند. بار آخر، مسئول فرانسوی از پشت ویترین در حالیکه صدایش را پایین آورده بود گفت:"ما حق نداریم در سفارت خانه در مورد مسائل سیاسی صحبت کنیم ولی می خواهم این را بگویم که من بالاترین احترامات را برای بنی صدر قائلم...ما در فرانسه سیاستمداری مانند بنی صدر که کرامت (integrity) داشته باشد نداریم..."

چند وقت پیش نیز آقای محمد برقعی در برنامه ای در بی بی سی، بنی صدر را اینگونه توصیف کرد: "...آقای بنی صدر هم ویژگی اش این بود، واقعا حقیقت را باید گفت، که ما در تاریخمان بی سابقه ست که یک انسانی تمام قدرتها رو در دست داشته باشد ولی بر سر اصول بایستد در حالیکه اقای خمینی تا روز آخر سعی می کرد ایشون رو نگه داره..." و سالها قبل از آنهم این سخن زنده یاد دکتر سامی را به یاد می آوریم که گفته بود که "مصدق با ملی شدن نفت جاودانه شدو بنی صدر با بحث آزاد"

فسادناپذیری اش نیز جنبه دیگرش را نشان می دهد. این نه به این دلیل است که در دوران بعد از انقلاب و در سمتهای مختلف، حتی ریالی حقوق نگرفت، بلکه هیچوقت وارد بازی قدرت نشد و از موقعیتش به عنوان رئیس جمهور و فرمانده کل قوا برای اهداف شخصی استفاده نکرد. یکبار در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن با یکی از فلسفه دانانی از دوستان سروش و یکی از اساتید ایرانی در این دانشگاه بحث می کردیم، که فلسفه دان سخن از این گفت که "بنی صدر خیانت کرد". استاد ایرانی سخنش را قطع کرد و گفت: "از بنی صدر انتقاد می شود کرد ولی سخن از خیانت نمی شود کرد چرا که پرونده اش از برف سفیدتر است."

حتی آقای خمینی هم با وجودی که چراغ سبز برای در دست گرفتن قدرت از طرف حزب جمهوری را داده بود، با این حال در تنشی درونی گرفتار بود، چرا که برخورد بنی صدر با حزب را از طرف خود و حزب، جنگ قدرت می دید ولی از طرف بنی صدر استقامت کسی که حاضر نیست اهداف انقلاب را و عهدش با مردم را در ازای قدرت بیشتر فراموش کند (و این مسئله ای است که متخصصان انقلاب ایران، از آنجا که در دام گفتمانهای قدرت و روابط قدرت گرفتارند، بدون استثناء قادر به دیدن و پذیرش آن نبوده اند و برخورد را جنگ قدرتی می بینند که بنی صدر در آن شکست خورد.) می دانست که بنی صدر از جنس خودش و رهبران حزب جمهوری و اقمار آنها نیست و برای همین است که رشوه هایش برای دادن قدرت به رئیس جمهور در برابر خاموش شدن و سرکوب آزادی ها کارگر نمی افتد و با این وجود زمانهایی با غلیان روحی روبرو می شد و به جای اینکه سیاست ضعیف تر کردن بنی صدر را ادامه دهد، برای مثال در حضور روسای کشورهای اسلامی، می گفت که: "بنی صدر بر قلبها حکومت می کند" و با این نوع سخنان نگرانی بسیاری در میان رهبران حزب جمهوری ایجاد می کرد.

حتی زمانی که رهبری کودتا بر علیه او را بر عهده گرفت و بنی صدر راه هجرت را در پیش گرفت و در حالیکه ماشین ترور رژیم او در خارج بکار افتاده بود شنیده شد که زمانی برای ترور او از او کسب تکلیف شده بود، با ترور او مخالفت کرده بود و یا زمانی که آقایان موسوی و خامنه ای برای حل اختلافات همیشگی خود پیش اقای خمینی رفته بودند، بعد که حوصله اش سر رفته بود، این دو خوب به خاطر دارند، که به آنها گفته بود: "بلند شید برید همتون رو روی هم بگذارند انگشت کوچیکه بنی صدر نمی شید." این از عللی بود که همانطور که در دادگاه میکونوس معلوم شد، دو بار نماینده فرستاده بود تا بنی صدر را به بازگشت به ایران تشویق کند و هر دو بار بنی صدر دو شرط گذاشته بود: نخست. برقراری آزادی ها پیش از بازگشت او و دوم اعتراف عمومی به سازش پنهانی بر سر گروگانهای آمریکایی؛ چرا که همانگونه که در کتاب "زمان سخن گفتن من (My Turn To Speak) که در مورد این روابط پنهان که اکتبر سورپرایز نام گرفت گفته بود، آنچه برای بنی صدر اصل بود و کتاب را با آن به پایان برده بود این بود که: "این من نیستم که باید به ایران باز گردد بلکه آزادیها هستند."

 

شاید به علت همین ایستادگی بی نظیر تزلزل ناپذیر بر اصول راهنما و اهداف انقلاب بهمن است که می بینم که حداقل در تاریخ معاصر، هیچ شخصیتی به اندازه بنی صدر مورد ترور شخصیت قرار نگرفته است. ترور شخصیتی که هم جریانهای مختلف درون رژیم و هم خارج از رژیم و هر بر ضد رژیم، در رابطه ای سازمان یافته با یکدیگر در آن شرکت کردند و می کنند. اسم بردن از او معادل اینکه بنی صدر اشعه در موی زن کشف کرده است و توجیه گر اجباری کردن حجاب تا حمله به دانشگاه ها و کشتار در کردستان و خیانت در جنگ. حال سوال اینجاست، چرا کوششی سیستماتیک در ترور شخصیت او بعمل آمده است؟ خود این موضوع، می تواند تز دکترایی در جامعه شناسی سیاسی و روانشناسی بگردد.

تا آن زمان، بطور بسیار مختصر علل این حملات همه جانبه و سیستماتیک در سی سال اخیر را می توان اینگونه طرح کرد:

- جریانهای متفاوت داخل رژیم در بود بنی صدر و اصول استقلال و آزادی را که او بر آن ایستاده است نبود خود را می بینند. در بود او شکست وفای به عهد خود را به این اهداف می بینند و نمی توانند بگویند که چاره نبود چرا که همه اینکار را کردند. در واقع اینها در بود بنی صدر خود را کودتاچیان بر ضد اهداف و اصول راهنمای انقلاب بهمن و در واقع ضد انقلاب، می بینند که بر گرده دولت و ملت سوار شدند و البته تا بحال نشان داده اند که دارای چنان شجاعت و صداقتی نیستند که تاریخ و واقعیت خود را پذیرفته و در پی تغییر آن بر بیایند. البته امر بر عده نه چندان کمی از آنها مشتبه شده است و خود را از انقلابیونی می بینند که حال پشیمان شده اند. یکی از عللی که انقلاب را معادل خشونت می بینند این است که خود را معادل انقلاب می بینند. یکبار با یکی از حقوقدانان اصلاح طلب در مورد انقلاب بحث می کردم و ایشان سخنی شبیه این گفت: "شما هنوز از انقلاب سخن می گویید در حالیکه ما مدتهاست آن را رها کردیم." پاسخ دادم: "وقتی انقلابی بودن را در رابطه با اندیشه راهنما و اهداف آن تعریف کنیم، آنگاه می بینیم که شماهایی که در کودتای بر ضد آزادیها و استقرار دوباره استبداد شرکت داشته اید، در واقع ضدانقلابی تشریف داشته اید و حالا از این ضد انقلابی بودن است که استعفا داده اید..." منظور اینکه حتی آن عده از اصلاح طلبانی که در صداقت آنها شک ندارم، در خود نقدی، خط قرمزی را قائل شده اند و حاضر نیستند از آن عبور کنند. برای عبور از این خط قرمز به شجاعت و صداقت و فراستی عظیم نیاز است که تا حال در آنها دیده نشده است. البته یکبار آقای تاجزاده قدم اول در خود نقدی را برداشت، ولی بعد از آن آنچه از ایشان شنیدم تنها سکوت بوده است.

- سلطنت طلبان، در بود بنی صدر است که موفق نمی شوند که وضعیت فاجعه بار حاضر را نتیجه "طبیعی" انقلاب و نه نتیجه کودتای بر ضد انقلاب، جلوه دهند و با بدام انداختن مردم در فریب "انتخاب" بین بد و بدتر، دوران استبداد شاهی را دوران طلایی! جلوه دهند. چرا که وقتی نسل جوان متوجه شود که وضعیت اسف بار حاضر نه نتیجه انقلاب، که استبداد سلطنتی بر مردم تحمیل کرد، که نتیجه کودتای بر ضد انقلاب در خرداد شصت می باشد، هم به قهر بزرگ خود با انقلاب بهمن پایان می دهد و هم اینکه برای استقرار اهداف انقلاب که استقلال بود و آزادی و مردم سالاری و رشد و عدالت اجتماعی آن را پی خواهد گرفت و اینگونه است که آنها بی محل می شوند.

- سازمان مجاهدین خلق سابق و شخص آقای رجوی که بعد از کودتای خرداد شصت با رئیس جمهور میثاق شورای ملی مقاومت را با سه اصل راهنمای استقلال و آزادی و عدم هژمونی امضا کرده بود، در جریان استحاله سازمان در قدرت و تبدیل شدن تدریجی آن به فرقه، هر سه اصل را نقض کرد در حالیکه بنی صدر وفاداری خود را به این اصول حفظ کرد. از آن زمان به بعد رجوی و فرقه ای که در ولایت مطلقه او ذوب شده اند، بنی صدر را در حکم آینه ای می بینند که زشتی شکستن عهد و میثاق را و به خدمت دشمن در آمدن را به آنها و به جامعه در شفافیت کامل نشان می دهد.

- سازمانهای استالینستی مانند فداییان خلق و کومله (که البته کمی چاشنی مائویسم نیز بر خود افزوده بودند) و حزب دموکرات کردستان، که بعد از انقلاب بهمن خود را لنین های انقلاب ایران تصور می کردند و در پی انقلاب اکتبر خود، بیشتر در کردستان، (و بعضی مانند حزب کومله که زود به خدمت صدام در آمدند و نقش ستون پنجم او را بازی می کردند.) در اولین نوروز و جشن تولد آزادیها، جنگ مسلحانه را به انقلابی که در آن گل بر گلوله پیروز شده بود تحمیل کردند و کام ملتی را که تازه از بند استبداد رها شده بود را تلخ و در نتیجه هم فضای عمل برای جناح استبدادی رهبری انقلاب ایجاد کردند و هم خود در آتشی سوختند که خود جرقه اش را زده بودند و البته از آنجا که، مسئولیت پذیری در قاموس بسیاریشان نبود و نیست، بنی صدر را مسئول شروع جنگ و کشتار در کردستان معرفی کردند.

- بختیار، فردی که با تکروی خود ضربه ای سخت به جبهه ملی وارد نمود و فرصتی تاریخی را در زمان نخست وزیری به علت وابستگی به آمریکا از دست داد و آنگاه با به خدمت صدام حسین در آمدن و تشویق او به حمله به خاک وطن و به همین علت با یاری صدام سعی در کودتای محکوم به شکست نوژه کردن تا از این طریق نیروی هوایی که مهمترین سد دفاعی در برابر یورش صدام بود را زمینگیر تا سوار بر تانکهای عراقی، دولت خود را در اهواز تشکیل دهد ولی به علت فرماندهی هشیارانه بنی صدر نقشه اش عقیم و ناچار سه روز بعد از حمله عراق مجبور شده بود به فرانسه باز گردد. حال او، چنان کینه ای از بنی صدر به دل گرفته بود که حتی زمانی که از طریق دوست مشترکی بنی صدر به او هشدار داد که تیم ترور از ایران خارج شده است و احتیاط را رعایت کند، به هشدار دقت نکرد و آنگونه فجیعانه بدست آدمکشان رژیم به قتل رسید. حال همراهانش که سالها از طریق پولهای صدام و دیگر مستبدان نفتی خلیج فارس زندگی را می گذراندند، و همگی در این خیانت عظمی دست داشته اند، حاضر به بخشیدن گناه نابخشودنی بنی صدر در دفاع موفقیت آمیز از وطن را نیستند. این افراد کسانی هستند که خشم و نفرتشان نسبت به بنی صدر بسیار بیشتر از خشم و نفرتشان از رژیم است، چرا که از منظر اندیشه راهنما فرقی مابین خود و رژیم نمی بینند، ولی در بنی صدر همان صفاتی را می بینند که آنها ندارند. صفاتی مانند مدافع استقلال وطن بودن. مدافع آزادیها بودن، به هیچ قدرت داخلی و خارجی وابستگی نداشتن، در استقلال زندگی کردن. مانند آقای بختیار مردم را خر و الاغ ندانستن و احترامی عمیق برای آنها قائل بودن و...و. به بیان دیگر و مانند جریانهای مختلف دیگر، اینها در بود بنی صدر نبود خود را می بینند و توان نگاه کردن به این آینه را ندارند چرا که با نگاه کردن به او و در شفافیت کامل تمامی زشتی هایشان بدون سانسور در چشمان آنها منعکس می شود. چقدر سخت است با خود واقعی روبرو شدن. چند ماه پیش یکی از وزرای آقای بختیار برای من پیامی دشنام آمیز فرستاد که از بختیار چه می خواهید که اینقدر در مورد او صحبت می کنید. البته هدف من در کار تحقیق همیشه از طریق عرضه امور واقع، اسطوره زدایی بوده است چرا که مردم وطن و بیشتر نسل جوان قربانی تحریف و سانسور تاریخ و خصوص تاریخ انقلاب می باشند و از آنجا که از اصلی ترین حقوق مردم حق دانستن است حداکثر کوشش را در عرضه امور واقع انجام داده ام. بهر حال به ایشان پیام دادم که اگر از بکار گیری زبان دشنام، معذرت بخواهند میل دارم با ایشان در این مورد به گفتگو بنشینم، که اینبار ایشان در مقام پاسخ، بر دشنامهای قبلی افزودند (از ایشان اجازه خواستم که این گفتگو را منتشر کنم، ولی ایشان پاسخ ندادند.)

- نهضت آزادی از آنجا که خود را به بازی مصلحت گرفتار کرده بود و البته از آنجا که همیشه مصلحت، ساخته قدرت است و نقض کننده حقیقت، برا ی اینکه ماندن با رژیم کودتا را توجیه کنند، در سانسور کودتا با رژیم همراهی کردند و کرده اند. حتی در مجلس کودتا کسانی که از نهضت آزادی برای اسم نویسی در دفاع از رئیس جمهور اسم نویسی کرده بودند، یا مانند آقای صباغیان از ترس جرات نکردند صحبت کنند و غیبت کردند، یا مانند خانم اعظم طالقانی، دفاع از رئیس جمهور را تبدیل کردند به حمله به رئیس جمهور و در تاختن به او هیچ از مخالفان رئیس جمهور کم نیاوردند و یا مانند مرحوم عزت الله سحابی، به وسط بازی روی آوردند و این تنها آقای معین فر بود که از خود شجاعت و صداقت و فراست نشان داد و علنا گفت که اینها همه بازی می باشد و از قبل تصمیم از قبل گرفته شده است و به دفاع جانانه ای ار رئیس جمهور پرداخت.   از آن زمان تا حال نیز، اینها سخنی از این کودتا بر زبان نیاورده اند و وقتی به صحبتهای خصوصی آنها گوش می کنیم، توجیه آنها در نقض کردن حقوق مردم و کتمان حقایق را این می بینیم که بنی صدر تند رو وتکرو از خود راضی و مغرور بود. عجبا، اولین منتخب تاریخ وطن، با وجود اشتباهات و نقاط ضعف فردی و روشی که طبیعی هر انسانی، به عنوان موجود نسبی می باشد، حاضر نشده است در برابر وعده قدرت بیشتر، خلف وعده کند و با عهد خود با مردم در دفاع از آزادیها به قیمت به خطر انداختن جان خویش و یارانش و آواره شدن خانواده اش، وفادار مانده است و تصمیم به مقاومت گرفته تا غول سر بر آورده استبداد را به چالش بکشد، آنگاه بسیاری از این گروه دور او را در ان روزهای تاریخ ساز، خالی کرده و تنهایش گذاشته اند و توجیه بی عملی خود را و نایستادن در زمانی که باید می ایستادند، را با انگشت گذاشتن روی نقاط ضعف شخصی او، از دید خودشان، توجیه می کنند. اینها هم در مقاومت سازش ناپذیر بنی صدر می بینند که می شد ایستاد و آنها نایستادند ( که البته بهایش را متاسفانه بعد پرداختند.) و هنوز عده ای از آنها حاضر نیستند به خود نقدی بنشینند. اگر چه علائم مثبتی دیده می شود، ولی هنوز حرکت انجام نشده است.

- عقده حقارت عامل پیوند دهنده ترور شخصیت بنی صدر

بزرگترین زخمی که استعمار، در طول تاریخ، بر جوامع زیر سلطه خود تحمیل کرد، عقده بدخیم حقارت است. یک زمان این استعمار خود را در شکل عرب زدگی نشان می دهد و اهل قلمی پر توان مانند صاحب ابن عباد، شرم می کند در آینه نگاه کند چرا که در آن چهره یک عجم را می بیند و یک زمان، در شکل تقی زاده که برای آدم شدن در آرزوی آن است که از فرق سر تا نوک ناخن فرنگی شود. انسان زیر سلطه برای اینکه جایگاه زیر سلطه خود را بپذیرد و از مقاومت، که عکس العمل طبیعی انسان در موقعیت زیر سلطه قرار گرفتن است، دست بکشد، می باید می پذیرفت که حقیر است و ناتوان و در عین حال می پذیرفت که انسان غربی، انسان برتر است و با اندیشه برتر. این دوباور در هم تنیده شده که از هم تغذیه می کردند نمی توانستند بدون یکدیگر وجود داشته باشند. برای مثال سپهبد رزم آرا در علت مخالفتش با ملی کردن نفت می گفت که وقتی ایرانی لیاقت لولهنگ سازی را هم ندارد چگونه می تواند صنعت نفت را اداره کند؟

البته یکی از عوامل اصلی ایجاد عقده حقارت، عقده خود برتر بینی در انسان غربی بود که حتی در شکل انسان گرایانه هم خود را بیان می کرد. برای نمونه آلبرت شوایتزر، فیلسوف و پزشک انساندوست که زندگی خود را وقف کمک به مردم آفریقا کرد، در توضیح نوع رابطه خود با مردم آفریقا می گفت که آفریقاییها برادران کوچک من هستند. نمی توانست بگوید برادران( البته زن را هم در کنار مرد به حساب آوردن، مقوله دیگری است و موضوع بحث دیگر.) من هستند و حتما لازم بود رابطه قدرت را در این وصف وارد کرده و خود را در سمت برتر قرار دهد. یا کارل پوپر، فیلسوفی که در باره دشمنان جامعه باز قلم فرسایی می کرد، در عین حال افسوس می خورد که چرا اروپا به عمر استعمار در آفریقا زود خاتمه داد و آنقدر نماند تا همه را "متمدن" کند. تجربه خانوادگی اینجانب هم، به شکل واقعی تری، این امر را در رابطه با لایه های دیگر اجتماعی و نیز استمرار تاریخی آن را نشان می دهد. برای نمونه، یکی از دایی های من که در کودکی در بخش نجاری پایگاه قلعه مرغی که در اختیار نیروی هوایی انگلیس بود، کار می کرد، یکبار با پاره چوب ها هواپیمای کوچکی ساخته بود و با خوشحالی آن را به یک افسر انگلیسی نشان داده بود. افسر انگلیسی در مقام تشویق، هواپیما را زیر پا خرد کرده بود و بعد از زدن سیلی به گوش این کودک گفته بود:"ایرانی نباید از این کارها بکند." چند دهه بعد، پدرم که در گارد شاهنشاهی خدمت می کرد، یکبار در مسابقات تیراندازی با کلت اتحادیه سنتو، نفر اول شده بود و یک آمریکایی نفر دوم. در زمان دادن مدالها، مدال طلا را به آمریکایی داده بودند و نقره را به پدر، چرا که هیچوقت یک ایرانی نمی باید بالا دست یک آمریکایی بایستد. باز سالها بعد از تجربه پدر در ماه های اول انقلاب که دوران خدمت وظیفه در گروه رزمی هوانیروز مسجد سلیمان مقیم اصفهان می گذراندم، یک افسر امریکایی سعی کرده بود که افسری ایرانی را به رابطه جنسی با خود وا دارد و نظامی ایرانی از خشم سیلی بر صورت آمریکایی نواخته بود و به مرکز ستاد برای شکایت مراجعه کرده بود و دیگر نظامیان خشمگین منتظر بودند که چه مجازاتی برای افسر آمریکایی تعیین خواهد شد که فرمانده پادگان دستور داد نظامی ایرانی به جرم سیلی زدن به آمریکایی بمدت یک هفته زندانی شود.

آگاهی به آثار تخریبی عقده حقارت که مانع تعادل روحی و فکری و در نتیجه از دست دادن اعتماد به نفس و فعال شدن استعداد ابتکار و نوع آوری در انسان می شود بود که جلال آل احمد را به این نتیجه رساند که تا زمانی که ایرانی خود، ماشین را نسازد و اینگونه اعتماد بنفس پیدا کند، از عقده حقارت رهایی نتواند یافت. و یا فرانس فانون، به عنوان یک روانشناس که به عوارض بدخیم عقده حقارت در انسان پی برده بود، بیشترین کوشش را در کالبد شکافی و تبار شناسی این عقده و روش رهایی از آن بکار گرفت. نیک می دانست که بدون این رهایی، محال ممکن است که انسان زیر سلطه، انسانیت خود را باز یابد

یکی از عوارض این عقده، خصوص زمانی که در ضمیر ناخودآگاه و نیمه خودآگاه لانه کرده است، وحشت از اندیشه سازی و نیز نفرت نسبت به "هم جنسانی" که در پی اندیشه سازی و نظرات نو بر می آیند می باشد. چرا که از نظر اینها تنها و تنها انسان غربی می باشد که قادر به تولید اندیشه می باشد. به فلسفه دانهای معاصرمان نگاه کنیم، حتی یک فیلسوف را نمی یابیم که نظریه جدیدی را در جهان فلسفه و اندیشه عرضه کرده باشد و همه شهرت و اعتبار خود را از مصرف و باز مصرف تولیدات اندیشه در غرب است که می گیرند. فلسفه دان هستند و نه فیلسوف مبتکر و خلاق که توانایی اندیشیدن خارج از جعبه های فکری ساخت غرب را داشته باشند . از استثناء خلیل ملکی که جرئت کرد از گفتنمان استالینیستی، که گفتمان غالب در میان چپ در جهان بود ، خارج شود و با عرضه راه سوم، از خود استقلال فکری نشان دهد که بگذریم، فلاسفه چپ وطن هم شامل این نظر می باشند و این در حالیست که احزاب چپ ایرانی/حزب توده از قدیمی ترین احزاب چپ خاورمیانه می باشند.

نمونه آشکار ساری و جاری بودن چنین حضوری را چند سال قبل در بیرون ریختن این عقده را در نامه خشمگنانه آرامش دوستدار به هابر ماس را دیدیدم که انباشته از فناتیسم عقیدتی و خود و ایران نفرتی می باشد و نیاز به برسمیت شناخته شدن از طرف هابرماس، مانند نیاز فرزند خرد سالی نسبت به پدر، آنچنان است که بر او می تازد که چرا دیگرانی را که لیاقت برسمیت شناخته شدن از طرف او را ندارند برسمیت شناخته ولی به او اعتنایی نکرده است.  

در چنین فضایی می باشد که بنی صدر بعد از مطالعه نحله های مختلف فلسفی در غرب، به ضعف اساسی آنها که ناشی از اصل راهنمای ثنویت و بنابراین اصالت دادن به قدرت است پی می برد و با عرضه نظریه توحید که با هدف گرفتن اصالت از قدرت و بخشیدن آن به آزادی و نیز باز تعریف آزادی می باشد، این نظرات را به چالش می کشد. درست و غلط بودن این نظریه یک چیز است و نحوه برخورد با آن چیز دیگر. برای مثال، آقای بهشتی بجای اینکه به نقد نظر بنشیند، بنی صدر را متهم می کند که گفته است بزرگترین اندیشمند قرن است. تنها نقد قابل ذکری که در باره این نظر انجام می گیرد، از طرف آقای حمید دباشی انجام می گیرد ولی ایشان همانقدر که در عرضه نظرات بنی صدر خوب عمل کرده اند وقتی به نقد نظر می رسند و از آنجا که از منظر آزادی، اندیشه را قابل انتقاد نمی بینند، نظراتی را به بنی صدر نسبت می دهند که هرگز نداشته است و از طریق این مغلطه و نقض معیارهای حاکم بر کار علمی، سعی در بی اعتبار کردن نظر می کنند.

دیگر عکس العمل ها در رابطه با این نظرات هیچ نبوده است جز پوزخند و تمسخر و کنایه و تکه انداختن و یا سکوت. ولی وقتی همین سخنانی که این افراد نشنیده و نخوانده به تمسخر می گیرند، ماسیمو کاچاری، فیلسوف ایتالیایی، در کنفرانس مولیانو در دسامبر ۱۹۹٨ ( لازم به یاد آوری است که طرح گفتگوی تمدنها از بنی صدر بود، و این کنفرانس نیز در رابطه با این طرح انجام شده بود، ولی سال بعد تیم آقای خاتمی این طرح را به نام خاتمی مطرح کرد ولی از آنجا که ریشه و بطن کار را نمی شناختند، در سطح پلمیک و بازی و شعار سیاسی باقی ماند. درست همان کاری که تیم احمدی نژاد با نظریه دیگر بنی صدر در مورد مدیریت جهانی مردم سالار برای حل مشکلات جهانی مطرح کرده بود، انجام داد و تمسخر را نتیجه آن کرد.) از او می شنود می گوید:

"اصول و حقوقی که اندیشه بنی‌صدر بر آن پایه‌گذاری شده است، خداشناسانه است؛ اندیشه او ترجمان اومانیسم اسلامی است. سخنان پرزیدنت بنی‌صدر بیان‌گر اصالت انسان اسلامی است. اسلامی که معلم بردباری، گفت و گو و تفاهم است. این اسلام اسلامی نیست که در حال حاضر در ایران حکومت می‌کند. اسلامی نیست که در کشورهای اسلامی معمول است. کف زدن‌های ما ایتالیایی‌ها برای آقای بنی‌صدر امیدوارم آگاهانه باشد. امیدوارم این آگاهی وجود داشته باشد که در صحبت‌های بنی‌صدر، نه نظر ماکیاول، نه قول ماکس وبر، نه فکر مارسیلیو دی پادوا و نه اندیشه‌ی اسمیت وجود دارند. او از فرهنگ سیاسی‌ای سخن گفت که هیچ کلامی از این شخصیت‌ها در آن نبود. با سیاست‌ زدگی غربی ما که بر پایه‌ی بینش‌های این صاحب‌نظران است، تفاوت بسیار دارد. در دید مدرن غربی معاصر، تمام سعی بر این است که همه آن‌چه را بنی‌صدر سعی در توحیدشان می‌کند از یکدیگر جدا کنیم."

در اینجا ما دو نوع متضاد برخورد با یک اندیشه را می بینیم. اندیشمندی غربی که به علت باورهای انسانگرایانه و اومانیستی توانسته تا حد زیادی خود را از عقده خود برتر بینی رها کند و با اندیشه غیر غربی ارتباط بر قرار کند و بعد لشکر انبوه کسانی که هم زبان بنی صدر هستند ولی تاب تحمل اینکه ایشان اندیشه ای اوریجینال را مطرح کرده باشد را ندارند و هیچ دقت ندارند که، از علل سیاسی که بگذریم، علت روانی این خود سانسوری شدید و بکار گیری زبان تمسخر و تحقیر هیچ نیست جز فرافکنی و اینکه در کوشش برای به تمسخر گرفتن نظرات بنی صدر در واقع خود را به تمسخر گرفته اند.

 

آخر سخن

البته سخن گفتن در این باره تازه شروع شده است ولی برای شروع در همین حد کفایت می کند. امری که بسیاری به آن دقت نمی کنند بهای بسیار سنگینی است که ایران، برای این سانسور و ترور شخصیت پرداخته و هنوز می پردازد چرا که نیک معلوم است که طولانی شدن عمر استبداد بعد از انقلاب نه به علت توانایی اش در اداره موفق کشور و نیز سرکوب بود، بلکه به علت وابستگی و در خدمت قدرتهای خارجی بودن آلتر ناتیو مطرح که آنتنها و رسانه ها را در اختیار داشت و دارد و در نتیجه مردم را بین دو سنگ آسیاب قرار دادن می باشد. اگر این سانسور نبود و ترور شخصیت برای سالها موفق عمل نکرده بود و ایرانیان می دیدند که آلترناتیو استقلال و آزادی و نیروهای مردم سالار برای مدیریت دوران گذر و اداره کشور وجود دارند، به ضرس قاطع می شود گفت که مدتها پیش مردم در جنبشی عمومی به عمر رژیم خیانت، جنایت و فساد پایان داده و یکی از پویاترین، اگر نه پویاترین مردم سالاری ها را در جهان و رها از ایدئولوژی توتالیتر نئو لیبرال، در ایران مستقل بر قرار کرده و ایران راه رشدی سریع به همراه عدالت اجتماعی و برنامه هایی برای ریشه کن کردن ساختاری فقر، در پیش گرفته بود. با این وجود و با وجود از دست رفتن فرصتهایی تاریخی، هنوز فرصت باقیست.

بیاییم هشتادمین سالگرد تولد مردی را که در عمرش، با وجود اشتباهات تاکتیکی نه چندان کم، هیچگاه مرتکب خطای استراتژیک نشده و همیشه بر خط استقلال و آزادی ایستاده است، را سال سرنگونی مافیای حاکم کنیم و با برپایی مردم سالاری پویا، منطقه، جهان اسلام و جهان را که از خلاء اندیشه سخت رنج می برد را وارد اثر جدید، عصر آزادیها و عصر شهروند شدن جمهورمردم در سرتاسر جهان بکنیم. هم اندیشه راهنمای آن را داریم و هم کادرهای مردم سالار را و هم موقعیت جهانی برای انجام ان فراهم است. فقط باید خود را باور کنیم و صدا را به صدا برسانیم.

ما می توانیم.

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه