|
دمکراسی یعنی همراهی بیشترین نیروها، حتا غیردمکراتها!
هفته پیش درباره نقش ناگزیر دانش و کارشناسی علمی در تفکر دمکراتیک و شکلگیری ساختار دمکراسی توضیح دادم. نقشی که بدون آن در حکومت و اپوزیسیون، هر دو، نمیتواند سخنی از «دمکراسی» به مثابه راه و روش زندگی سیاسی و اجتماعی در میان باشد چرا که دمکراسی در تئوری و تجربه چیزی جز همراهی علم و سیاست نیست. بر همین مبنا، دمکراسی چیزی جز همراهی بیشترین نیروها نیز نیست. برای این همراهی اما باید شرایط مناسب فراهم آورد. هم در مرحله گذار و هم در دوران ثبات، دمکراسی، چتر خود را حتا بر نیروهایی که اعتقادی به آن ندارند میگسترد زیرا به خود چنان اطمینان دارد که میداند میتواند ابزاری در اختیار حکومت و جامعه قرار دهد که آنها بتوانند بر اساس قوانین متکی بر حقوق بشر با نیروهای مخالف دمکراسی مقابله کنند. آزادی احزاب و رسانهها و آزادی و امنیت گردهماییها ابزاری هستند که مخالفان دمکراسی را همواره در اقلیت نگاه میدارند و راه ورود آنها را به ساختار قدرت میبندند. اما پیش از آنکه دمکراسی به قدرت برسد چه؟!
علاج واقعه
بخش مهمی از اندیشه سیاسی جدا از علم که، به نظر من، یکی از دلایل مهم ناکامی سیاستورزان در برابر تفکرهای استبدادی و سلطهجو بوده است، در احزاب و گروههای سیاسی ایران، اعم از قدیمی و تازه جریان دارد. این را نیز توضیح بدهم که ممکن است در اینها افراد کارشناس حتا در سطح رهبری نیز وجود داشته باشند، ولی از یک سو تخصص این افراد با ذوب شدن در یک اندیشه سیاسی، به کار گرفته نمیشود و از سوی دیگر، مسئله بر سر «تفکر کارشناسی» در زمینههای مختلف است و نه افراد کارشناس که از این یا آن اندیشه سیاسی دفاع میکنند و همزمان «علم» خود را از یاد میبرند. نمونهاش، تحصیلکردگان و متخصصانی که به خدمت رژیم کنونی درآمده و یا در سازمان و احزاب استبدادزده و ایدئولوژیک فعال بوده و هستند.
واقعیت این است که در جامعه ایران مجموعهای از احزاب و گروههای قانونی و نیمه قانونی و غیرقانونی وجود دارند که در یک شرایط طبیعی و باز همه آنها با جابجاییها و صفبندیهای مقتضی، یا فعال خواهند شد و یا به خودی خود از صحنه حذف میشوند زیرا دلایل شکلگیری و بقای برخی از آنها در یک شرایط باز دیگر وجود ندارد.
همان گونه که به طور نه چندان روشن در جنبشهای دانشجویی و زنان در سالهای گذشته، و نسبتا روشنتر در «جنبش سبز» به نمایش در آمد، گرایشهای فکری مختلف که جمهوری اسلامی تشکلهای آنها را قلع و قمع کرده است، به محض بروز شرایط مناسب به شدت فعال شده و به سازماندهی خود خواهند پرداخت تا در نخستین فرصت به سازمانها و احزاب «مادر» که بسیاری از آنها در خارج از کشور به حیات گیاهی خود ادامه میدهند، بپیوندند. رژیم دینی تمام توان خود را با هزینههای سرسامآور و ترفندهای امنیتی صرف همین میکند که از آن «شرایط مناسب» به هر شکلی که میتواند جلوگیری کند و یا در صورت بروز، به شدت با آن مقابله نماید بدون آنکه این واقعیت را ببیند که سرکوب، که از مرزهای ایران نیز فراتر رفته، تا ابد نمیتواند ادامه داشته باشد و نیروی مقاومت در جامعه و هم چنین منطقه و جامعه جهانی، سرانجام به این یا آن شکل واکنش نشان خواهد داد.
تمام حرفِ، دست کم افرادی که من نیز مانند آنها میاندیشم، این است که نگذاشت آن واکنش به شکل جنگ داخلی یا حمله نظامی از سوی بیگانگان صورت گیرد. اصرار و تلاش برای یک اتحاد و ائتلاف فراگیر برای این است که واقعه را قبل از وقوع (شاید) بتوان علاج کرد. از همین رو همه احزاب و گروهها در سرنوشت ایران، نقش و مسئولیت داشته و دارند، و هنوز فرصتی هست که میتوان از آن استفاده نمود و این تنها در همراهی بیشترین نیروهای مدعی دمکراسی برای گرد آوردن بیشترین نیروها، حتا غیردمکرات، ممکن است، آن هم نه در فردای نامعلوم، بلکه همین امروز که کشور به اقدام مسؤولانه آنها نیاز دارد.
تصمیم تاریخی
آن اقدام مسؤولانه، تلاش برای شکلدادن به یک «نهاد ملی» و فراگیر است که بنا به شرایط داخل کشور، الزاما باید در خارج از ایران فعال شود، و علاوه بر کارشناسان علمی (بحث هفته پیش) باید احزاب و گروههای سیاسی موجود نیز در آن نقش داشته باشند.
هنگامی که خود احزاب و گروهها چنان متفرقاند که هر بار خود دچار انشعاب میشوند، پس مبتکران این نهاد باید آنها را با اسم و رسم خطاب کرده و آنها را به همراهی فرا بخوانند و لزوم تحقق شرایطی را به آنها یادآوری کنند که تنها در آن شرایط میتوانند ادعاهای تا کنونی خویش را به آزمون بگذارند. تا آن زمان اما تلاش متحد برای جلوگیری از یک جنگ احتمالی و معرفی یک «نهاد ملی» به عنوان تکیهگاه مردم ایران و مخاطب جامعه جهانی، پاسخ مناسب به یک نقش تاریخی است.
خطاب قرار دادن احزاب و گروهها به این دلیل مهم است، که مبتکران آن نهاد نباید پیشاپیش بار مسؤولیت پاسخ منفی و بیاعتنایی احتمالی آنها را از شانه آنان بردارد و به دوش خویش منتقل کند. بلکه برعکس، باید شرایطی را فراهم آورد که احزاب و گروههای سیاسی از داخل تا خارج، در برابر یک تصمیم سرنوشتساز قرار بگیرند و بار سنگین مسئولیت پاسخ «آری» یا «نه» و یا بیاعتنایی و بیتفاوتی خویش را در برابر سرنوشت مردم، در برابر شرایط کنونی کشور و ضرورت یک «نهاد ملی»، خودشان حمل کنند. این در حالیست که اتحادهای متفرق، بین مثلا جمهوریخواهان، یا مشروطهطلبان، یا چپها، یا گروههای قومی و غیره، به تنهایی جز گرد آمدن «هفمکران»ی که آنها نیز، بنا به تجربه، پس از مدتی دچار تفرقه و انشعاب میشوند نیست.
اما اگر بتوان با هویت مستقل خود، هدف از یک اتحاد و ائتلاف گسترده را بنا بر شرایط و ضرورتهای کنونی ایران تعریف کرد و بر سر آن به تفاهم رسید، آنگاه همه اینان، اگر بخواهند، میتوانند برای یک مرحله نه تنها در کنار یکدیگر قرار بگیرند، بلکه راه را برای گذار از جمهوری اسلامی به سوی شرایطی بگشایند که در آن چنین اتحادی دیگر ضرورتی ندارد و همه جریانها میتوانند برای جلب پشتیبانی مردم و مشارکت در قدرت دمکراتیک به رقابت علیه یکدیگر بپردازند. این رقابت اما در شرایط کنونی اساسا بیمعنی و مخرب است و سودش به جیب جنگافروزان و جمهوری اسلامی میرود.
در این میان، سه گروه برای چنین ائتلاف گستردهای همواره بهانه آوردهاند:
یکی، آنهایی که به بهای ادامه جمهوری اسلامی هم که شده «ایستادهاند تا سلطنت برنگردد» و به کمتر از «جمهوری» به عنوان یک هدف استراتژیک راضی نیستند و هرگز این توانایی و درک و انعطاف دمکراتیک را نداشتند که اعلام کنند در یک پادشاهی مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشر حالا اگر نه (مانند رضا پهلوی) به 80 یا 90 درصد اهداف خود، بلکه دست کم به پنج یا ده درصد اهداف خود رسیدهاند (پس آیا میتوان نتیجه گرفت شکل نظام برای آنها مهمتر از دمکراسی و حقوق بشر و وضعیت کنونی ایران است و دمکراسی و حقوق بشر حتا پنج یا ده درصد اهداف آنها را نیز تشکیل نمیدهد؟!)
دیگری، آنهایی که اساسا قائل به عبور از جمهوری اسلامی نیستند و هنوز در توهم یک «دمکراسی دینی» به سر میبرند و روی پشتیبانی و امکانات غرب از «اسلام رحمانی» و «اسلامگرایان میانهرو» حساب میکنند.
سوم، آنهایی که چشم امید به فعالیتهای لابیگرانه خود در اروپا و آمریکا و حمله نظامی بیگانگان دوختهاند و اگر به قدرت برسند، تکه بزرگه مخالفان آنها و زمامداران و وابستگان جمهوری اسلامی، گوششان خواهد بود!
همه اینها تنها آن «اتحاد» و «ائتلاف» و «شورا» و «نهاد»ی را قبول دارند که یا خودشان با خودشان تشکیل میدهند و یا دیگران باید با قبول مواضع آنها با ایشان «بیعت» کنند! جالب اینجاست که رهبران سازمان مجاهدین خلق از نظر جمهوریخواهی به گروه نخست و از نظر مذهبی به گروه دوم شباهت دارند و ملغمهای از هر دو را ارائه میدهند.
با این همه، به نظر من، مسئولیت حکم میکند همه این احزاب و گروهها، از حزب توده ایران و انشعابیهای آن، انواع فداییان، جبهه ملی ایران، حزب ملت، پان ایرانیستها، از حزب مشروطه ایران، احزاب و گروههای قومی مانند حزب دمکرات کردستان ایران و کومله تا سازمان مجاهدین خلق ایران، راه کارگر، حزب کمونیست کارگری ایران، نهضت آزادی، جبهه مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و غیره (دهها حزب و گروه دیگر در ایران و خارج وجود دارند) را به نام فرا خواند و با تأکید و یادآوری مسؤولیت آنها در شکلگیری وضعیت کنونی و وظیفه آنان در تغییر این شرایط، از آنها خواست تا نمایندگانی برای شرکت در آن نهاد ملّی بفرستند.
همه اینها باید به طور صریح و شفاف در برابر چشم همگان انجام گیرد و با اسم و رسم به مردم گزارش داده شود. این دیگر با احزاب و گروههای مخاطب است که به این فراخوان در پذیرفتن این مسئولیت خطیر، پاسخ منفی یا مثبت بدهند. من گمان نمیکنم ضرورتی بالاتر، مهمتر و «مشترکتر» از حفظ یک «میهن مشترک» وجود داشته باشد!
اگر کسانی هنوز میل دارند سر خود را با اتحادهای سوتهدلان «همفکران» که اکثریت آنها را وابستگان احزاب و گروههای سنتی تشکیل می دهند که ارتباطی با نسلهای جوان ایران ندارند، و یا کسانی که گمان میکنند میتوانند یک تنه خلاء قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه را پس از جمهوری اسلامی پر کنند، و یا کسانی که چنان درگیر آموختههای ایدئولوژیک و دشمنیهای تاریخی خویش هستند که اضمحلال غمانگیر کشور و مردم را نمیبینند، دیگر کسی موظف نیست برای آنها صبر کند تا به خود آیند.
زمان میگذرد و صفبندیهای اجتماعی اگر توسط یک نیروی متحدِ فراگیر، دمکرات و با کیفیت سیاسی و علمی هدایت نشود، قطعا آن مدعیان دمکراسی نیز که با یک ائتلاف و نهاد ملّی مخالفت میکنند به «دمکراسی» خود نخواهند رسید چرا که به نظر من، اگر تا دیروز فقط مجاهدین بودند که به عنوان لولوخورخوره جمهوری اسلامی علم میشدند، امروز اصلاحطلبان را نیز باید به آنها افزود. منظورم این است که «جامعه جهانی» دو نامزد «اسلامگرا» برای جانشینی حکومت کنونی دارد که هیچ کدام (با وجود میانهروی!) به دیگری رحم نمیکند، و رژیم ایران نیز به هیچ کدام از اینان! برای غرب هم فرقی نمیکند «اسلام میانهرو» را در یک «جمهوری اسلامی»، مجاهدین به انجام برسانند یا اصلاحطلبان! البته اگر دو دار و دسته رفسنجانی و احمدی نژاد از همان درون رژیم در این «میانهروی» که دوستی با غرب، اصلِ اساسی آن است، موفق شوند که چه بهتر! دیگر به میانهروهای اسلامی در خارج کشور هم نیازی نیست!
از همین روست که من پشتیبانی فکری و عملی از هر نهاد واقعا فراگیری را که با تکیه بر دمکراسی و حقوق بشر، و با برنامه سیاسی و کارشناسی مشخص، و فراخوان به همه متفکران، کارشناسان و احزاب و گروههای سیاسی موجود، علیه جنگ و حمله نظامی، علیه جمهوری اسلامی و علیه تحمیل یک حکومت اسلامگرای دیگر، از هر نوعی که باشد، وارد کارزار کنونی شود، وظیفه و مسئؤلیت ملی هر ایرانی، از جمله خودم، در برابر شرایط امروز و نسلهای آینده کشور میدانم.
همه چیز اما بستگی به این دارد که آنهایی که مدعی دمکراسی و حقوق بشر و یک نظام بدون پسوند دینی و ایدئولوژیک هستند، تا چه اندازه قادر به تشخیص روندی باشند که در منطقه جریان دارد. البته به یک موضوع دیگر هم بستگی دارد: اینکه با این همه کبکبه و دبدبه تاریخی که نزدیکترین «افتخار»ش بیش از صد سال مبارزه برای آزادی و تجدد است، به چه چیز و چه کسانی برای ایران قانع باشیم: به یک جمهوری اسلامی دیگر؟! به رجب طیب اردوغان و محمد مُرسیِ وطنی؟!
18 اکتبر 2012
برگرفته از کیهان لندن
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.