بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

جمعه 20 مرداد 1391 ـ  10 ماه اگوست 2011

 

زايش دوباره

حميد آقائی

از سال 1982 سازمان یونسکو شهر فلورانس را بعنوان یکی گنجینه های هنری و فرهنگی بشریت شناسایی و ثبت کرده است. این شهر همچنین بعلت اینکه هنرمندان ، آرشیتکت ها و اندیشمندان آن، در قرنهای چهاردهم  و پانزدهم میلادی، نقش بسیار تعیین کننده و موثری در آغاز و ریشه گیری جنبش رنسانس داشته اند بعنوان مهد و گهواره رنسانس شناخته میشود. متفکرین و هنرمندانی مانند دانته، داوینچی، میکلانژ، گالیله و ماکیاولی زاده این شهر هستند و با آثار خود این شهر را زادگاه جنبشی ساختند که بعد ها نام رنسانس، بمعنای نوزایی و تولد دوباره، را بخود گرفت.

در دورانهای آغازین این جنبش یک جریان فرهنگی و هنری نوینی توسط روشنفکران این شهر شکل گرفت که در پی باز گرداندن و دوباره زنده کردن روش شناخت و اندیشدن به سبک دوران یونان باستان بودند و کوشش در زایش دوباره فلسفه و هنر دورانِ یونان و رومِ قبل از مسیحیت را داشتند.

این جنبش در واقع سر آغازی شد برای بکار گیری روشهای جدیدِ تجزیه و تحلیل در همه زمینه های علمی، هنری و فلسفی. بحث رئالیسم و نقش قدرت در سیاست توسط ماکیاولی مطرح و تئوریزه شد، داوینچی روش علمی و تجربی و آزمایشگاهی از طریق ساخت مدلهای اولیه را پایه گذاری کرد و میکلانژ به هنر و نقاشی روح تازه ای دمید.

در اثر این جنبش بود که مفاهیم جدیدی مانند فردیت گرایی، فمینیسم، برابری نژادی، سکولاریزم و جهان گرانی بتدریج مطرح گردیدند و بارور و بارورتر شدند. در این دوران و پس از آن، هنرمندان و دانشمندان به طبیعت و انسان توجه بسیار نشان دادند. حتی فلسفه و اندیشه های فلسفی صرفا مربوط به بحثهای انتزاعی نمیشدند بلکه دانشمندانی که در زمینه فیزیک و طبیعت شناسی کار میکردند نیز فیلسوف شناخته میشدند.

این بازنگری و زایشِ مجدد  بخوبی در آثار جمع آوری شده درمعروفترین موزه شهر فلورانس به نمایش گذاشته شده اند. زمانی که در سالنهای اصلی موزه قدم میزنی گویی که پا به دوران یونان قدیم و رم باستان گذاشته ای، اگرچه اثرهای هنری موجود در سالنهای اصلی موزه در قرنهای چهارده و پانزده میلادی خلق شده اند. اندامهای انسانهای معمولی تا اسطوره های یونان باستان مجددا بتصویر کشیده شده اند و یا تنواره هایی از آنان به نمایش گذاشته شده است.

در سالنهای جانبی نمایشگاه تضاد دو دنیای قبل و بعد از رنسانس را بخوبی شاهد هستیم. تصویرهای مسیح و مریم و رهبران کلیسا از رنج و عذاب دائمی انسان و غم به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح و یا گردن زدن گنهکاران و آتش زدن جادوگران حکایت میکنند.

اما هر بار که از سالنهای جانبی که روح و فضای قرون وسطی در آن سنگینی میکند پا به راهروی اصلی نمایشگاه میگذاری مجددا روح زندگی را در اندامهای لخت مجسمه ها و اسطورهای یونان و قهرمانان روم باستان می بینی و احساس میکنی.

نقاشی های مربوط به الهه ونوس و آغاز بهار از یک سو و جنگ دائمی انسان با نیروهای طبیعی که خود را در شکل اسطوره های یونان باستان به نمایش میگذارند، زندگی واقعی و زمینی این انسان خاکی را نشان میدهند. و سرانجام راهروهای اصلی نمایشگاه به نقاشی هایی ختم میشود که از موزیک و ابزارهای موسیقی و الهه های موزیک موج میزند.

 و چه زیبا این آثار هنری در یک مجموعه هماهنگ و با معنا در کنار هم چیده شده اند، گویی که این موزه و سالنهای آن پروسه و مراحل گوناگون زندگی و تکامل انسان را به نمایش میگذارند.

در راهروهای اصلی آنچه که حضور چشمگیر دارد و جلوه گر است همانا انسان با اندامهای عریان و زیبای زنان و مردان در نقاشی ها و تنواره ها میباشد. در سالنهای جانبی که گویی میخواهد انحرافی را در مسیر تکامل انسان نشان دهد، آثار یک نواخت و تکراری نقاشی های مربوط به کلیسای قرون وسطا، داستان به صلیب کشیده شدن مسیح، مراسم غسل تعمید توسط یحیای تعمید دهنده و مراسم اعدام و سوزانده شدن جادوگران و متهمین به نمایش گذاشته شده اند.

 و براستی چه زیبا تولد دوباره انسان، انسان شناسی نوین، تفکر فلسفی مبتنی بر عقل و توانایی های بشری و در یک کلام رنسانس و عبور از قرون وسطا در این موزه به نمایش گذاشته میشوند.

واقعیت آموزنده اما این است که این جنبش در درجه اول خصلتی فرهنگی و هنری داشته است و بازگشت به دوران یونان باستان را ابتدا از کپی برداری از نقاشی ها و بویژه مجسمه های بازمانده از یونانیان و رومیان قدیم آغاز میکند. در حقیقت ، این جنبش پس از نقد و بررسی دوران قرون وسطی و فلسفه دینی حاکم برآن، در پی اصلاح دین و نظام کلیسایی برنمی آید، بلکه در راستای زنده کردن فرهنگ و هنر، روش شناخت و فلسفه یونان باستان که از قبل از مسیحیت پایه گذاری و بسط و گسترش یافته بود به تلاش برمیخیزد. برای مثال در نقاشی ها و مجسمه هایی که از قرن پانزدهم میلادی باقی مانده اند میبینیم که فلسفه هلنیسم مربوط دوران روم قدیم مجددا زنده میشود.

"آگاهی انسان نسبت به خود" و کشف ارزش های این دنیایی، و بعبارت دیگر، این دنیایی شدن روش اندیشیدن و زندگی کردن از دیگر دست آوردهای بسیار ارزنده این جنبش بوده است. این دست آوردها و بعبارت بهتر این آغاز مجدد کشف ارزش های انسانی و امانیستی باعث تحولات و انقلاب های شگرفی در نحوه زندگی، روش تولید مایحتاج روزانه، صنعت، نحوه پاسخگویی به نیازهای روحی و عاطفی انسان و بنابراین نوع نگاه به مذهب و سرانجام تغییرات بنیادی در دستگاه دینی و کلیسایی و قانونگذاری میگردد.

اگرچه جنبش نوگرایی و بازگشت به خویشتن که پس از دهه چهل شمسی در ایران آغاز گردید و بطور کلی جنبش های فکری و سیاسی که پس از مشروطه بدنبال جستجوی راهی برای ورود جامعه ایران به مدرنیته بودند قابل مقایسه با جنبش رنسانس نیستند، اما اشاره به برخی از تفاوت های بسیار اساسی بین این دو خالی از نکات آموزنده نمی باشد.

به نظر نگارنده، جنبش های نوگرایی در ایران هرگز نتوانسته اند یک نقطهء آغازین مشخص و بومی، و بر مبنای آن، یک چهارچوب و روش مشترک برای نقد تاریخ سده های اخیر ایران و جستجوی علت عقب افتادگی جامعهء ایران پیدا و تعیین کنند. در مقابل اما، یا تقلید از فرهنگ و سنن غرب پیشنهاد شده است و یا به اصلاح دین و نو کردن مذهب شیعه پرداخته شده است.

اما جوهر اصلی جنبش رنسانس اروپا زمینی کردن انسان، اتکا به قوهء عقل انسان در فلسفیدن و اندیشه ورزی، در علمی و تجربی کردن روش شناخت و خارج کردن دین از عرصه سیاست و قانون گذاری بوده است، جوهره و بنیادهایی که علت اصلی رجوع و انگیزه اولیه بازگشت روشنفکران فلورانس به دوران یونان باستان و روم قدیم بوده اند.

با وجودی که دهه ها از جنبش بازگشت به خویش و نوگرایی دینی می گذرد و با وجودیکه تجربه جمهوری اسلامی پیش روی ما است، اما مسلمانان نو گرا هنوز نتوانسته اند فکر جدید و راه حل متفاوت با پیشگامان نوگرایی دینی ارائه دهند. در حالیکه تجارب دههای اخیر نشان داده اند که نوگرایی دینی و تئوری بازگشت به خویشتن در دهه چهل و پنجاه شمسی، برای عبور موفق وبا دوام ایران به مدرنیته، نا موفق و نازا بوده اند.

با الهام از رنسانس و تولدی دیگر که از سده چهاردهم میلادی در فلورانس آغاز شد نگارنده "تولد و زایش دیگر" برای جامعه ایران را در بازگشت به اصولِ اندیشه و تفکر حاکم در ایران باستان، ایران قبل اسلام و بطور کلی پیش از ادیان توحیدی (ادیان ابراهیمی) می بیند. دورانی که بمانند یونان باستان مبنای اندیشه و تفکر بر قوه عقل و ادراک انسان استوار بود و راه اندیشه ورزی نه با واسطه ایمان به خدای واحد (که از طریق مذاهب توحیدی و کتب دینی تبلیغ میشد) بلکه با اتکا به قدرت شناخت و تحلیل خود انسان استوار بوده و گشوده میشده است. دورانی که حتی آرشیتکتی و مهندسی کاخهای آن نمایانگر قدرت اراده انسان بر طبیعت و این جهان بوده است.

البته این ایراد ممکن است به این راه حل وارد شود که جامعه ایران اکنون در قرن بیست و یکم زندگی میکند و اگر حاکمیت مذهب سیاسی شیعه نبود ما در چنین شرایطی درجا نمی زدیم. و این نیز واقعیتی انکار ناپذیر است که اکثریت جامعه ایران آمادگی پذیرش مدرنیته ، سکولاریزم، دمکراسی و نظام حکومتی و آموزشیِ مبتنی بر اصول حقوق بشر را دارد.

ضمن پذیرش این ایراد باید به واقعیت های دیگری نیز اشاره کرد: مسلمانان نوگرا و نو اندیش که عمدتا متاثر از افکار دکتر شریعتی، آیت الله منتطری و یا آیت الله طالقانی هستند نقش محوری و تعیین کننده در جنبش سبز داشته و دارند؛ و همچنان الگوی مورد نظرشان یا دوران آیت الله خمینی است و یا اندیشه های شریعتی و یا منتظری است. آین جریان روشنفکری بمانند بنیانگزاران جنبش نو گرایی در اسلام با پدیده اسلام نه بعنوان یک واقعیت تاریخی بلکه یک مجموعه ایمانی و اعتقادی برخورد میکنند و بصورت اراده گرایانه قصد نوگرایی در دین اسلام را دارند.

در حالیکه نوگرایی در دین مسیحیت مدت ها پس از آغاز جنبش رنسانس و تولد دوباره فلسفه و روش شناخت یونانی و رومی و بدنبال آن گشایشهای علمی و هنری و صنعتی بوقوع پیوست. بعبارت دیگر نوگرایی در مسیحیت معلول درجه چندم رنسانس و جنبش روشنگری در اروپا بود و نه علت آن.

اما از آنجا که دین برای روشنفکران مذهبی نقش محوری، اعتقادی و مبنایی دارد و از آنجا که گفته میشود که اکثریت جامعه ایران مسلمان هستند، برای روشنفکران مسلمان سر آغاز نوگرایی و عبور به مدرنیته در درجه اول در نو شدن اندیشه های دینی خلاصه میشود. راه وروشی که بنظر نگارنده بمانند زدن شیپور از دهانه گشاد آن است و تجربه چندین دهه اخیر نیز نشان داده است که بی نتیجه بوده است و از آن اندیشه نوینی متولد نشده است.

همانطور که هنرمندان و اندیشمندان دوران آغازین رنسانس مستقل از اعتقادات دینی و بدون دغدغه نو کردن دین مسیحیت به جستجوی ریشه های تاریخی و فرهنگی اروپای قبل از مسیحیت برخاستند و همانطور که هنرمندان و شعرای ما پس از غلبه اسلام بر ایران به زنده کردن اسطورهای ایرانی از طریق زبان شعر (هنر غالب آنزمان) و در محتوای زبان شعریشان به تدوین اندیشه و تفکر ایرانی همت گماشتند این نیاز همچنان باقی و زنده است که برای نجات از این دور تسلسلِ سنت، عقب افتادگی فرهنگی و فکری بازگشتی مجدد به دورانی داشته باشیم که مبنای اندیشه و تفکر همانا خود انسان و نیروهای طبیعی و این جهانی است و نه عوامل و نیروهای غیبی، مرموز و خارج از انسان.

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه