بازگشت به خانه

دوشنبه 29 اسفند 1390 ـ  19 مارس 2011

 

در ستايش شادی

مسعود نقره کار

«نادرترین و کمياب ترين چيزی که من

در ميان روشنفکران می شناسم، شادی ست».

- ارنست همينگوی-

چـو شادی بکـاهد، بکاهد روان
خـرد گـردد انـدر مـيـان نـاتــوان
مـده دل بـه غـم تا نکـاهد روان
به شادی همی دار دل را جوان

شادی راز بزرگ زندگی انسان است . زيباترين اَواز قلب انسان که گوئی اَوازخوان اش را گم کرده است. راز يک تراژدی ای حيرت انگيز است. اين راز و اَواز از قديمی ترين معماهای زندگی انسان است. تلاش برای گشودن، توصيف و معنا کردن، و پرسش های فلسفی، جامعه شناسانه و روانشناسانه در بارهء چيستی و چگونگی مفهوم شادی، عمری به اندازه ی عمرانسان دارد.

برخی براَنند که زيباترين اَواز قلب انسان نه به راحتی قابل توصيف و معنا، و نه بسهولت خواندنی ست چرا که همنشين های اش، اندوه و افسردگی و رنج جهان را چنان در زير سيطرهء خود درآورده اند که غم آواز های تيره روزی های انسان جائی برای زيباترين اَواز قلب انسان نگذاشته است.

از شادی های فردی و جمعی و تاثير آن بر روابط اجتماعی و يا نقش روابط اجتماعی، و پديده ها و رويدادهايی همچون بسياری از جشن ها و مناسبت ها بر پيدايی و تداوم شادی به وفور گفته اند، اما زندگی نشان داده است به دنبال شادی ی همگان رفتن در اين جهان چوب بر مرده زدن است و چون بحث های فيلسوفان مدرسی (اسکولاستيک) شمارش فرشتگانی که بر سر سنجاقی لميده اند را می ماند.
بسيارند اَنان که شادی را فرزند اَزادی و دموکراسی و امنيت در همه ی عرصه های زندگی می دانند، خواست هائی که در کم ترجائی در جهان وجود دارد، و اگر باشد وجودی ست ناقص و کج و معوج. ترديدی نيست که ساخت و بافت يک جامعه، گروه و خانواده بر ذهن اَدمی تاثير گذار است. ساخت استبدادی، به ويژه استبداد دينی و مجموعه ی ضوابط و امکانات اش قاتلين شادی در جامعه هستند. می گويند مذهبيون با چشم اندازهائی که برای زندگی پس از مرگشان متصورند با اندوه و افسردگی و رنج ميانه ای ندارند و شادترند؛ اما تجربهء زندگی نشان داده است چنين نيست، به ويژه مذاهب نشسته در حکومت شادی کش ترين نوع حکومت اند. مگر اين کلمه ی " قصار" نيست که "خنده ی زياد قلب را تاريک می کند" و يا "ما ملت گريه ايم"؟ مگرحساب روزهای عزاداری و اندوهگساری در ميهنمان را نداريم؛ ميهنی که در زمان های دور مردمان اش بيش از 60 روز شان در سال به جشن و شادی سپری می ش؟.. و ده ها نمونه ی ديگر.
 

برخی ديگر بر اين باورند که در همين شرايط موجود می توان شاد بود و شادی اَفريد و بر اندوه و افسردگی و رنج غلبه کرد. اينان به پاره ای فرهنگ ها اشاره دارندکه عليرغم فقدان امنيت، و وجود فقر و فلاکت، شادی در جامعه شان دست بالا را دارد؛ که نمونه اند کشورهای امريکای لاتين و بسياری از مليت ها و خلق های مختلف در بخش های ديگر جهان؛ مردمانی که گويی پارهء زيبا و روشن زندگی را می بينند، و نيمهء پر اَب ليوان را. می گويند اينان مثبت می انديشند و به دنبال زيبايی ها و خوبی های زندگی هستند و به همين دليل شادند! 

***

واقعيت زندگی نشان داده است که شادی هنوز اَنگونه که می بايد شناخته نشده است؛ درست خلاف اندوه و افسردگی و رنج که انسان ذره ذره بنمايه هایش را حس و لمس کرده و می شناسد.
روانکاوی که بر شالودهء "نظريه واپس زنی" نيز استوار است برای اندوه و افسردگی و رنج انسان، و نيز شادی هایش دلائل و توضيحات خود را دارد که در نهايت فصل های مشترکی با رويکردهايی ديگر درِ عرصهء روانشناسی و روانپزشکی پيدا می کند.

امروزه از شادی به عنوان پديده ای عاطفی(Emotional)  سخن گفته می شود؛ به عنوان واکنشی در پاسخ به بسياری از حس هائی که اَدمی دريافت می کند، واکنش نسبت به حضور اَزادی و دموکراسی، به حضور و احساس امنيت در همه ی عرصه های زندگی، به مقبوليت اجتماعی و موقعيت مالی و اجتماعی ی خوب (پول، شغل، دراَمد، خانه و ماشين خوب و...)، به کسب لذت های مختلف (اوج لذت جنسی، غذائی و...)، داشتن همسر، فرزند و نوه ی خوب، خانوادهء خوب، وضعيت ازدواج مناسب، دوست داشتن و دوست داشته شدن، مورد احترام واقع شدن، تفريح کردن، هوشياری، تحصيلات، سن، هوا و بسياری از پديده ها و رخدادهای ديگر است. و خلاصه اينکه شادی حس آرامش درونی و پاسخگويی به نياز های درونی ست.

در رابطه با هرکدام از اين واکنش ها می توان به تفصيل و تفسير سخن گفت. برای نمونهء نقشی که سن و سال در بروز و حضور شادی ايفا می کند. شادی کودکان يک شادی وجودی ست و با هستی اَنان يگانه است (Existential) اما با افزايش سن اندوه ها وا ضطراب های زندگی همسايه و يا جايگزين شادی آن ها می شوند و گاه با بزرگتر شدن شادی را فراموش می کنند. تصور می شود جوان ها شادتر از مسن ها هستند، اينگونه است؟.

روانشناسان، تن کرد شناسان و زيست شناسان اگر چه بيش تر به سراغ اندوه و رنج افسردگی رفته اند و علل و پيامد و درمان و راه برون رفت اَن ها را شناخته اند، اما بر اين باورند که شادی نيز يک احساس مبهم و وصف ناپذير نيست، و علل اَن به عنوان يک پديده روانی (ذهنی) روشن است و پيامد هايش نيز آشکار. برای نمونه نقش مواد شيميائی شادی زا در مغز (دوپامين و...) و نيز کارکرد بخش هائی از ناحيهء پيشانی مغز (شيميائی، انرژتيک يا مکانيستی) در بروز شادی امروزه ثابت شده است. نقش ژن و عامل ژنتيک نيز در پيدائی و حضور شادی مطرح است. افرادی هستند که می توانند با اندوه و غم هايشان کنار بيايند و بر اَن ها غلبه کنند، و شاد باشند، ويژگی ای که در ميان اين افراد، خانوادگی ست.

***

و بالاخره شادی چيست؟

از شادی اَنقدر تعاريف کلی شده است که جای ترديد می ماند شادی را بتوان به حد يک گزاره علمی ارتقا داد! تعاريفی مبهم و پرسش برانگيز. تعاريف و واژگان همسنگ شادی در فرهنگ لغات فارسی و انگليسی، علمی و محاوره ای و... متعدد و گونه گون اند: خوشی، سرحالی، لذت، شنگولی و... حتی با عوامل پيدائی و عناصر تشکيل دهنده اش در يک رديف اَورده می شود: سعادت، خوشبختی، کامروائی و.... 

باشناخت همنشين شادی، يعنی اندوه و افسردگی و رنج نيز شايد بتوان تا حدی شادی را شناخت. تنها وجود ناخوشايندی ها و ناشادی هاست که شادی را معنا کرده است.

شادی اما مظاهر گونه گون دارد، مظاهری که واکنش در برابر پاره ای محرک های بيرونی و درونی هستند (محرک ها می توانند گاه ورای داده های حساسيت زا و بيرون از زمان و مکان باشند، اين ها چند نمونه اند:

-  لبخندزدن، خنديدن، (البته نه هر لبخند و خنده ای، خنده ی فروشندهء يک فروشگاه برای جلب مشتری فقط بازی دادن عضلات صورت است نه حکايت شادی و...)، قهقهه زدن، جيغ کشيدن، فرياد زدن، رقصيدن، اَواز خواندن و... 

زايش درگيرشدن و دراَميختن داوطلبانه و رضامندانه با مسائل و مناسبات خانوادگی، شغلی، دوستانه، عا شقانه، تفريحی و افزايش و نشان دادن حس آرامش و معنا داشتن در زندگی، حس مفيد بودن در خانواده، گروه و جامعه، و رضايت داشتن اززندگی. خوش بينی ی واقع بينانه نسبت به اَينده ی خود، خانواده خود، جامعهء خودی و جهان و......

***

نا شادترين افراد کدامند؟ 

ارنست همينگوی گفته است: "نادرترين وکمياب ترين چيزی که من در ميان روشنفکران می شناسم شادی ست". و شگفتا که بزرگترين ستايشگران شادی در اندوه و افسردگی و رنج جان داده اند. همينگوی خود يک نمونه است.

اَگاهی و وجدان در جهان موجود راه را بر شادی بسياری از روشنفکران و روشنگران، که می بايست و می بايد ستايشگران شادی باشند، بسته است؛ جها نی که " اَرتور رمبو" غمگنانه اندوهگسارش بود.

"آه جهان! و سرود بی پايان تيره روزی های نو!"

و اَرتور شوپنهاور "واپسين راز زندگی" را "در همين رنجی که بر تيره روزان چهره می کند" می دانست. 

برتراندراسل که می پنداشت: "يک زندگی خوب يک زندگی شاد است. منظورم اين نيست که يک انسان خوب لزوماً يک انسان شاد خواهد بود، منظورم اين است که يک انسان شاد قطعاً يک انسان خوب خواهد شد." و او "راز شادی را در پذيرش اينکه جهان، جهانی زشت و موحش و ناگوار است" می دانست و....

به راستی می توان با اَگاهی بر اَنچه بر انسان و جهان می گذرد شاد زيست؟

***

چگونه می توان شادی اَفريد؟ اَيا برچيده شدن بساط اندوه و افسردگی و رنج به معنای دستيابی به شادی ست؟ آيا يک پاسخ تطبيقی ست يا کيفيتی خود ويژه ست؟

شادی، مثل بسياری از پديده ی عاطفی ی ديگر، يک وضعيت ثابت نيست که بتوان ميزان اَن را سنجيد؛ اما برخی گفته اند می بايد ميزانی داشته باشد و بالا و پائينی، والا به گفته مولير شادی يکنواخت و رام نشدنی و بی مرز کسالت اَورخواهد بود! و نيز گفته اند شادی کيفيت ويژه ای ست که فقدان اندوه و افسردگی و رنج می تواند سر اَغاز اَفرينش اش باشد. شرايط محيطی ضرور، تمرينات ذهنی و بدنی، ياری گرفتن از عوامل تقويتی و پاداشی در انسان، خانواده، گروه و جامعه می توانند در بروز شادی نقش ايفاکند. نمونه اند:

اَزادی، دمکراسی و امنيت اساسی ترين گام ها برای پيدائی و رشد شادی در جامعه است، و همين گونه است اهميت ريشه کن ساختن فقر، بيکاری و ناهنجاری های اجتماعی.

مهربان بودن با ديگران و تمرين مهربان تر شدن. با گذشت بودن و گذشتن از خطاهای ديگران. قدرشناسی نسبت به کسانی که برای اَدمی کاری انجام می دهند و يا به اَدمی چيزی می اَموزانند. وقت گدراندن با اقوام و دوستان و برقراری رابطه نزديک تر با اَنها با رعايت حقوق يکديگر. يادگيری در لذت بردن از زيبائی ها و عناصر شادی اَفرين زندگی، مکث و فکر کردن روی آن ها. تمرين مثبت فکر کردن دربارهء خود و ديگران، داوطلب کمک به ديگران بودن. آموختن لذت بردن از غذا خوردن، رابطه ی جنسی، ورزش، انواع بازی های سرگرم کننده، موسيقی، مطالعه، روی اَوردن به انواع هنرها و....

گفته اند شادی اَفرين است داشتن فرزند و نوه، اگرچه اضطراب فرزند داشتن نيز در زندگی ای سرشار از مخاطره غيرقابل انکار است. و بازگفته اند شاد بودن و شاد زيستن هنراست و "بسته شدن يکی از درهای شادی با گشوده شدن دری ديگر به سوی شادی همراه ست" و بايد در گشوده شده را ديد!

***

سلطهء اندوه و رنج و افسردگی بر زندگی نزديک به 90 در صد مردمان جهان نشان حقارت انسان است، حقارتی که شايد فقط با شادی بتوان به مصاف اش رفت. از خواست های بزرگ زندگی گشودن راز بزرگ زندگی ست. انسان با در اختيار داشتن ظرفيت های عظيم معنوی و مادی می تواند بذر شادی در سراسر جهان بپاشد و پرورش دهندهء شادی باشد.

مقهور خواست های نازل زندگی شدن و به قيمت اندوه وافسردگی و رنج ديگران چيزی مثل "شادی" برای خود و خودی ها دست و پا کردن شايستهء اَدمی نيست. می توان انسان و جهان را، سرود بی پايان شادی کرد. اَن که معنا کننده، باورمند و برپا دارنده اَزادی و دموکراسی و امنيت و توسعه ست، اَفريننده و پرورش دهنده ی شادی نيزهست، حتی در مقياس جهانی، و جهانی شاد برای همگان . انسان می تواند شادی را فتح کند، اگر بتواند "خود را فتح کند" و "طعمه"ی زندگی نشود.

(این مقاله به سال 1386 نوشته شد).

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه