بازگشت به خانه

جمعه 28 بهمن 1390 ـ  17 فوريه 2011

 

حزبی که با دو منشور زاده شد!

مهرداد احسانی پور

موضوع "یک حزب و دو منشور"، همان طور که آقای مهدی موبدی نیز به درستی در نوشته‌ای تحت همین عنوان و همچنین به اشاره در نوشته‌ی اخیرشان "ناروایی‌ها با رواداری" بیان نموده‌اند، امر تازه‌ای نیست. این عنوان در حقیقت به طور فشرده در برگیرنده‌‌ی وضعیتی است که می‌توان گفت از همان آغاز پایه‌گذاری حزب مشروطه‌ی ایران به عنوان یک تشکل سیاسی با آن زاده شد و در شرایط گوناگونی که حیات این تشکل طی کرده، به درجات متفاوت و به نسبت توازن دو نیروی ماهیتاً متفاوت و همزمان موجود در آن، حزب را همراهی کرده است.

از مهمترین و معتبرترین مستندات این امر همان گفته‌ها و نوشته‌های بنیان‌گزار و رهبر این حزب، یعنی زنده یاد داریوش همایون است که آنها را می‌توان در طول حدود دو دهه درگیری وی در ساختن این سازمان سیاسی از نخستین حضور وی در اولین گردهمائی‌های سلطنت‌طلبان و سپس گذاشتن اولین سنگ بنای سازمان مشروطه‌خواهان ایران، که اولین تفکیک و شکاف میان صفوف نیروی طرفدار بازگرداندن نظام سلطنتی به ایران، به مثابه عضوی در میان دیگر گرایش‌های سیاسی بود، و ثبت همه‌ی این مراحل در این نوشته‌ها و گفته‌ها یافت. از جمله همان گفته‌ی وی که پیش از این نیز به بخشی از آن در نوشته‌ای دیگر اشاره کردم:

"این حزب پیش از این که تشکیل بشود، یک مقدار کارهائی پیرامون‌ش صورت گرفت مهمترین‌ش یکی این بود که از 1980 ما برای اولین بار تاریخ‌نگاری دوره‌ی همروزگار ایران را بازنگری کردیم.... منشور حزب از اول همین کاراکتر را که امروز (جولای 201) دارد داشت.... اما این منشور به کنگره‌ای عرضه شد که 99 درصدشان سلطنت‌طلبانی بودند که خارج از این عوالم بودند. حقیقتاً من نگاه می‌کردم به اطراف سالن، ده نفر هم پیدا نمی‌کردم وارد این بحث‌ها باشند، همه روی این که نوشته بودیم (در منشور ارائه شده به این گردهم‌آئی) طرفدار پادشاهی هستیم و رضاشاه دوم، و خوب اول هم پایه این سازمان را خود دفتر شاهزاده گذارد. این است که عده‌ای جمع شدند به این نام ـ سازمان مشروطه‌خواهان ایران و بعد حزب مشروطه ایران و سپس حزب مشروطه ایران (لیبرال ـ دمکرات) ـ و به این دلیل. حالا چطور شد این‌ها این منشور را پذیرفتند برای این که اصلاً جدی نگرفتند همان طرفداری از پادشاهی کافی بود. نرفتند وارد عمق قضیه بشوند که این فرق دارد که ما فقط یک حزب سلطنت‌طلب باشیم و طرفدار پادشاهی، خیلی چیزهای دیگر هم هست."(مشروطه نوین.... ص 226)

در ادامه شاید لازم باشد به برخی گفته‌های دیگر آقای همایون اشاره شود که نشان می‌دهند، ماهیت سلطنت‌طلبی و نیروئی در درون حزب که حامل آن بود، تا آخر ـ تا زمان درگذشت ایشان ـ حضور داشت که ایشان دمی از سرجا نشاندنش کوتاه نیامدند، از جمله در سخنان زیر:

"...ما هنوز افرادی داریم که می‌گویند فقط پادشاهی مهم است. خیلی خوب؛ این حزب نمی‌گوید فقط پادشاهی مهم است. این حزب منشورش 20 ماده دارد سه چهار تا پیوست دارد یک ماده‌اش پادشاهی است و بس. نظر ما هم به پادشاهی همان است. همان یک ماده است. بقیه‌اش حفظ و پیشرفت کشور است و حق مردم است و این‌ها به پادشاهی ربطی ندارد. حال یک نفر می‌گوید آن‌ها مطرح نیست و مسئله برایم آن 19 بند و قطعنامه‌های پیوست نیست. این با منشور ما نمی‌خواند." (مشروطه نوین ....ص 288)

" این حزب هنوز بدنه‌اش ـ البته مواضع رسمی‌ حزب جای بحث ندارد و در مسیری است که باید و به درد کشور می‌خورد و به درد حزب هم می‌خورد برای اینکه حزب اگر نامربوط باشد و حرف‌هایش برای خودش باشد و یک حلقه‌ی پیرامون خودش، سودی ندارد. حزب فایده‌اش این است که پیشاپیش جامعه حرکت کند و ضمنا" جامعه را منعکس کند و بهترین‌های جامعه را منعکس کند وگرنه می‌شود فرقه، می‌شود مجاهدین که خیلی هم تشکیلات دارند، همه هم یک حرف را می‌زنند و گرفتاری هم با هم ندارند ولی به هیچ وجه به درد آن کشور نمی‌خورند و جایی هم نخواهند داشت. بله بدنه اصلی حزب خیلی عقب است از خود حزب. بدنه اصلی حزب، بسیاری از توده‌ی افراد حزب در عوالم دهه هفتاد که چه عرض کنم در عوالم دهه 40-50 زندگی می‌کنند و انقلاب تاثیرش فقط این بوده که این‌ها را در مواضع خودشان محکم‌تر کرده است و تغییر‌ناپذیرتر و این جور نگاه کردن به حوادث، اوضاع و به کشور و آینده. اثرش فقط همین است که آدم در محیط خودش و چند نفری که تماس دارد زندگی کند و دل‌ش خوش باشد که به او بگویند به به و او به آنها بگوید به به و تمام شود بروند. این دوستانی که ایمیل‌های جمعی می‌فرستند و از این قبیل، در همان عوالم زندگی می‌کنند و چهار تا سامانه این طرف و آن طرف را که همفکرشان هستند می‌خوانند و بس. " (مشروطه نوین.... ص 297)

" باید اعتراف بکنیم که کار ما هنوز خیلی زحمت دارد. این بند ناف شیفتگی به یک شاه به یک فرد را باید برید. ما طرفدار پادشاهی هستیم بحث هم ندارد خیلی هم به صراحت نوشته‌ایم و هیچ‌کس هم به این صراحت ننوشته است. نام پادشاه آینده ایران را هم که ما دوست داریم آوردیم که دیگر جای هیچ خواستنی نمی‌ماند. دیگر این تظاهرات این دست بوسیدن و به خدا رسانیدن و تعریف‌ها و تملق‌ها را باید کنار گذاشت. این خوب نیست، بلکه خطرناک است. هیچ فردی نیست که بتواند در مقابل این ژست‌ها مقاومت کند. هر کسی خودش را گم می‌کند و از بقیه بالاتر می‌گیرد. باز یک عده مگس دور شیرینی را دور خود جمع می‌کند. این فکر را نکنید که یک نفر دموکرات و آزادمنش است. نه، فضا به سرعت او را عوض می‌کند. بارها در تاریخ ایران این اتفاق افتاده است. باید طرفداری از پادشاهی را از شاه پرستی جدا کنیم. ترسی هم نداشته باشیم. در طول این سی سال طرفداران سنتی پادشاهی هر کاری از دست‌شان بر می‌آمده برای پائین آوردن ایران به حد یک مقام کرده‌اند. خوشبختانه خود شاهزاده می‌داند که از طریق آنها به هیچ جا نخواهد رسید. در نتیجه به آن‌ها توجه نمی‌کند و آن‌ها نمی‌توانند تا ابد کاسه داغ‌تر از آش بشوند و به این نتیجه می‌رسند که باید کوتاه بیایند. اما این مسئله آن‌هاست. ما که در گذشته رفتارمان بهتر بود در این چند ماه گذشته ناگهان رگ شاه‌پرستی‌مان بالا زده است. باید از خودمان شروع کنیم تا بعد به بقیه برسیم. در عین اینکه به اعتقادات‌مان پایبندیم و عوض نشده‌ایم و برای پادشاهی مبارزه می‌کنیم باید برگردیم به آن سنت مشروطه‌خواهی. اصل، مشروطه‌خواهی است و ماهیت لیبرال دمکرات آن یعنی دمکراسی محدود به حقوق بشر. شکل مشروطه‌خواهی برای ما پادشاهی است، در این شکی نیست ولی اصل از شکل مهم‌تر است. ایران با یک جمهوری لیبرال دمکرات، خواهد ماند ولی بایک پادشاهی غیر لیبرال دمکرات، یک دیکتاتوری بی‌خبر از حقوق بشر، از بین خواهد رفت. " (مشروطه نوین.... ص 333)

و اما برگردیم به منشور و موضوع مهم "یک حزب و دو منشور"! در اولین گفته‌ی نقل شده از آقای همایون در بالا دو نکته‌ی مهم و قابل تأمل در باره تاریخ حقیقی بوجود آمدن و حیات حزب بسیار اهمیت دارد؛ یک این که ایشان گفته‌اند: "در آن زمان (نخستین گردهم‌آئی رسمی حزب که منشور به آن به عنوان پایه تشکیل یک سازمان سیاسی توسط آقای همایون ارائه گردید) 99 درصد حاضر در آن جلسه "اصلاً" منشور را جدی نگرفتند" و برای‌شان "همان طرفداری از پادشاهی کافی بود. نرفتند وارد عمق قضیه بشوند که این فرق دارد که ما فقط یک حزب سلطنت‌طلب باشیم و طرفدار پادشاهی، خیلی چیزهای دیگر هم هست." و دومین نکته، این که گفته‌اند: "خوب اول هم پایه این سازمان را خود دفتر شاهزاده گذارد."

در پاسخ به کسانی که امروز اولویت حزب مشروطه ایران را، البته بر پایه یکی از دو منشور گفته‌ی آقای موبدی، استقرار دوباره نظام پادشاهی در ایران می‌بینند، نکته اول گفته‌ی آقای همایون را می‌گذاریم و نتیجه می‌گیریم که چنین کسانی منطقاً باید بپذیرند که با انتخاب این اولویت برای خود، در اصل در گروه همان 99 درصد اولیه‌ای به حساب خواهند آمد که موضوع‌شان از همان اول جمع شدن به گرد هدف بازگرداندن سلطنت به ایران به پادشاهی "رضاشاه دوم" بوده و در تمام طول مدت حیاط حزب بر اساس تصور خود اصرار داشته‌ و دارند ـ بر خلاف گفته‌ها و نوشته‌های آقای همایون ـ که در حزبی فعالند که اولویتش همین بوده است؛ یعنی "تا شاه برنگردد، ایران، آباد نگردد"! و هر امر و وظیفه‌ی دیگری در زیر سایه و در پیروی از همین اولویت معنا می‌دهد و معنا می‌شود، حتا حفظ ایران و پاسداری از تمامیت و یکپارچگی کشور. اصلی که از نظر تعداد دیگری در درون حزب، از همان آغاز، ستون و محور و روح منشور بوده است، یعنی همان منشور دیگر مورد نظر آقای موبدی در نوشته "یک حزب و دو منشور". البته در این زمینه آقای همایون بی‌اغراق هزاران سطر گفته و نوشته دارند که نشان می‌دهد از نظر ایشان ـ و بالطبع منشوری که به دست ایشان نوشته شده است ـ حفظ ایران بالاترین اولویت در تمام لحظه‌های عادی و تاریخی این کشور بوده و می‌ماند، زیرا در زندگانی سیاسی ایرانیان، ایران بالاترین ماهیت است، هر خدشه، آسیب یا نابودی این ماهیت برتر در اصل به مثابه خدشه و یا نابودی ایرانیت فرد ایرانی است. این مهم نیست که چه کسانی کی به این حزب پیوسته‌اند؛ دیروز بوده یا ده سال پیش یا از همان آغاز، مهم نیست چه تعدادی هستند، هنوز همان 99 درصد اولی یا ده نفر که در آن جلسه یافت نمی‌شدند، مهم آن است که اولویت افراد این حزب و بر اساس "منشوری که پیش چشم" دارند کدام است. این دو پارگی از همان نخستین مرحله تشکیل این حزب وجود داشته است. اما تا زمان حیات آقای همایون به عنوان پایه گذار و رهبر واقعی حزب، سیاست و حیات حزب زیر سایه "ایران ماهیت برتر" قلم و رقم می‌خورده است، مهم نبود که در آن دوره‌ی نزدیک به دو دهه چه بر سر آن 99 درصد آمد، آیا بخشی موقتاً صف حزب را ترک کرده و به توده سلطنت طلب حول "رضاشاه دوم" بی یا با کسب مقامی در جوار یا در خود دفتر ایشان پیوستند، یا اکثریت خاموش شده و گوشه‌ی حاشیه نشینی اختیار کرده و علی الحساب مهر سکوت برلب زدند. مهم آن است که در این دوره بازتاب منشور حزب در اسناد حزبی به قلم آقای همایون.... بوده است. در اینجا لازم به توضیح و تأکید است که منظور از بکارگیری "پایه‌گذار ورهبر واقعی حزب" در مورد آقای همایون، که ظاهراً هنوز کسی در این حزب یا حاشیه‌ی آن مدعی‌اش نشده است، هیچ عمد عاطفی و قصد ارزش‌گذاری در کارنیست، تنها تکیه بر معنای منشور، اساسنامه و اسناد رسمی در حیات حزب است که در این رهبری و پایه‌گذاری نقش تعیین کننده را داشته است. بارها اعضای مسئول و غیر مسئول حزب گفته‌اند و همگان هم می‌دانند و خود آقای همایون نیز گفته‌اند که همه‌ی این اسناد همواره ـ تا قید حیات ـ به قلم ایشان بوده است.

و اما نکته دوم آن گفته آقای همایون، مبنی بر "پایه گذاری" اولیه سازمان مشروطه‌خواهان به وسیله‌ی "دفتر شاهزاده"؛ صرف‌نظر از این که اصلاً خود موضوع "پایه‌گذاری یک تشکیلات سیاسی توسط کاندید پادشاهی" چه معنائی دارد و چه بر سر استقلال یک حزب یا یک تشکل سیاسی می‌آید، وقتی که از سوی شخص شاهزاده یا منصوبان وی پایه‌گذاری می‌شود، و با چشم‌پوشی از این که اتفاقاً موضوع استقلال سیاسی سازمان‌های سلطنت‌طلب هرگز نقطه قوت این نیرو نبوده و همواره یکی از مهمترین مرکز ثقل‌های انتقاد به این خانواده سیاسی بوده است، اما موضوع مهم‌تر این است که چرا آقای همایون با این که به نقش شاهزاده رضا پهلوی در پایه‌گذاری سازمان مشروطه‌خواهان اشاره‌ای کرده‌اند، اما در کتاب "حزبی برای اکنون و آینده ایران" ـ همان رساله‌ای که کسانی امضای "افتخار" ترجمه‌اش به زبان آلمانی و تحویلش به سازمان امنیت این کشور را به پای خود نوشته‌اند ـ در همان سطر نخست:

1 ـ بر "پایه‌گذاری رسمی حزب مشروطه‌ی ایران" در سال 1994 ـ 1383 تکیه نمود و،

2 ـ در همانجا بر "منشور و اساسنامه و برنامه سیاسی حزب" تکیه داشته‌اند و نه بر پایه‌گذاری آن به دست و به فرمان شاهزاده و یا بخشنامه‌ی صادر شده از دفتر ایشان؟ و بالاخره،

3 ـ این که چرا در همین کتاب که مترجمین باید آن را حداقل یکبار برای ترجمه‌ هم که شده، خوانده باشند، هیچ فصل جداگانه‌ای به موضوع بازگرداندن نظام پادشاهی به ایران به عنوان " تنها گزینه برای امروز و فردای ایران" اختصاص نداده‌اند؟

تنها مورد اشاره ایشان به این وجه از نظرات حزب، در کتاب "حزبی برای اکنون و آینده ایران" عبارت زیر است که به شهادت هر نکته‌سنج برخوردار از قدرت تجزیه و تحلیل، فرسنگ‌ها از " تنها گزینه برای امروز و فردای ایران" فاصله دارد، آن هم در شرایطی که از هر گوشه‌ای خطر کشورمان را تهدید می‌کند و متأسفانه "وارث پادشاهی پهلوی" هم بی‌مهابا دست دردست برخی از همین خطرآفرینان دارند:

"کسانی که باور داشتن به پادشاهی مشروطه را با تاکید بر ارزش‌های سنتی پادشاهی در ایران در ‏تناقض می‌یابند ازنظر منطقی صرف، جدا از واقعیات زندگی که گاه بازاندیشی در منطق را لازم می‌‏سازد، حق دارند. پادشاهی مشروطه یک فرایافت (کانسپت) تازه و تقریبا نیازموده در ایران است و نمی‌‏توان به نام سنت‌های ماندگار ایران از آن دفاع کرد. در سنت پادشاهی ایران چندان مشروطه‌ای ‏نمی‌توان یافت. ولی این کار را همه کشورهائی که پادشاهی مشروطه دارند در اروپا و جاهای دیگر کرده‌‏اند. آن‌ها در یک لحظه تاریخی، که چند سال یا چند نسل می‌تواند باشد، یک نهاد سنتی را که با همه دیرینگی ‏خود توانائی همراه شدن با زمانه را یافته بود با شرایطی سراپا متفاوت سازگار کردند و از سنت و تجدد ‏هردو برخوردار شدند. مردم ما در گذشته نتوانستند مشروطه را نگهدارند ولی چه بسا که در آینده بتوانند. ‏با آنکه ممکن است منطقی به نظر نیاید، اگر چیزی در زمان و اوضاع و احوالی نشده است لازم نیست تا ‏ابد نشود. ما وارث پادشاهی پهلوی را به عنوان پادشاه مشروطه آینده ایران می‌خواهیم ولی این ایرانیان‌‏اند که می‌باید با رای آزادانه خود، نظام و شکل حکومت آینده ایران را تعیین کنند. ما در این مورد نیز ‏مانند همه موارد تابع رای مردم ایران هستیم."‏ (حزبی برای اکنون و آینده ایران)

و افزون بر سخنان فوق تردیدهای منطقی در سخنان زیر در مورد احتمال قبولی نظام پادشاهی برای ایران را می‌توان به هر چیزی نسبت داد، جز به "تنها گزینه برای امروز و فردای ایران" از طرف آقای همایون:

" ....ایرانی‌ها سلطنت‌طلب نیستند. اگر چنین خیال می‌کنید اشتباه می‌کنید. پادشاهی مشروطه لیبرال دموکرات را قبول می‌کنند، ممکن است قبول کنند ـ نمی‌دانم ـ ولی کاملا امکان دارد قبول کنند. اما سلطنت‌طلب را قبول نمی‌کنند. این است که ببینید در آنجا چه می‌گذرد و آینده کجاست." (مشروطه نوین.... ص 222)

سئوال حاشیه‌ای دیگری که نمی‌توان انتظار داشت، به ذهن کسانی خطور کند که تنها الویت‌شان دفاع از بازگرداندن پادشاهی شاهزاده رضا پهلویست، و قاعدتاً باید آماده باشند که هزینه‌های آن را هم، هرقدر سنگین، بپردازند، وگرنه به عنوان بالاترین اولویت معنا ندارد، این است که تاکنون چند سازمان سلطنت‌طلب به فرمان شاهزاده تشکیل شده است؟ سرنوشت آنها به کجا کشیده است؟ نتیجه‌ی سازمان‌سازی شاهزاده که امروز به جبهه‌سازی و الترناتیو‌سازی - با هر کس و به هر قیمت سنگین برای ایران - یا تشکیل شورای رهبری و... رسیده است، تا کنون چه بوده است؟ تنها حمایت سه ‌هزار و پانصد نفری از این همه تلاش ایشان؟! کار در مضحکه به جائی رسیده است که آن را به درستی باید با "خرچنگ" فلاکت ‌زده‌ی آن نوشته‌ای مقایسه کرد که در آن نوشته توسط فلاکت‌زده‌گان دیگر از همان نوع به پائین کشیده شده تا منتظر سرنوشت محتوم و دل‌آزار خود یعنی افتادن در دیگ جوش‌پز خوش ‌ذائقه‌گان پولدار بماند ـ ذکری از بیگانگان در آن نوشته آورده نشده است ـ "بگذریم"!

حال این که امروز کسانی پیدا شده‌اند که به ادعای خودشان "ده سالی" در کنار آقای همایون گذر عمر سیاسی می‌کردند و آن هم در درجات بالائی در این حزب ـ یاور و دیلماج معاون دبیرکل ـ و آقای همایون پس از "بحث و گفتگو با آنها" افکارشان را به قلم می‌کشیدند، و امروز در نبود ایشان ـ یعنی شاهد اصلی و مدون کننده منشور و کتاب "حزبی برای اکنون و آینده ایران" و چندین اثر جاودان دیگر از جمله نوشتن کتاب "دیروز و فردا" یعنی همان تدارک مقدماتی قبل از تشکیل حزب از 1980 یعنی دو دهه‌ای پیش از پیوستن چنین کسانی به این حزب ـ مدعی می‌شوند که پادشاهی اصل اساسی این منشور و نیت اصلی تشکیل این تشکل سیاسی بوده است باید پاسخ دهند که چطور در این ده سال زبان در کام کشیده بودند، چرا نتوانستند آقای همایون را وادار کنند کتاب "حزبی برای اکنون و آینده ایران" را با روح الویت دیگری بنویسند؟! چرا نتوانستند جلوی اندیشیدن "نیاندیشده‌‌ای" چون "ایستادن در کنار جمهوری اسلامی" در صورت خطر جنگ و تجزیه ایران توسط آقای همایون را بگیرند؟ در چند سند رسمی حزبی و در چند نوشته آقای همایون آمده است که "اولویت ما ـ حزب مشروطه ایران ـ حفظ ایران است"؟ این که چنین کسانی امروز پیدا شده‌اند و بند از دهان برداشته و خلاف می‌گویند، حداقل در مورد آقای همایون و منشور مدون شده به دست ایشان، مشکل خودشان است و حتماً این پیه را به تن خویش مالیده‌اند که یا به گزافه‌گوئی معروف شوند و یا جزو کسانی در حزب به حساب آیند که روزی آقای همایون در یکی از همان جلسه‌های دفتر پژوهش در باره‌شان گفت که رابطه‌اشان با خواندن و کتاب "رابطه‌ی جن و بسمه‌الله است" وگرنه مواضع آقای همایون و همچنین مواضع حزب ـ تا وقتی که ایشان در قید حیات بودند و سایه‌شان بسیاری از قلم‌درانی‌ها را ماسانده بود ـ در رابطه با ایران، به عنوان بالاترین ماهیت و حفظ آن به عنوان بالاترین اولویت، بر اهل کتاب و نظر و سیاست ایران روشن است، سازمان اطلاعات و امنیت آلمان را نمی‌دانیم!

در هر صورت اولویت منشور نگارش یافته توسط آقای همایون، هر چه باشد، "بازگرداندن نظام پادشاهی" نیست! کسانی که چنین تعبیری دارند، بهتر است دست از سر آقای همایون بردارند و بیش از این ناروا به نوشته‌های ایشان نبندند که حتا زحمت آوردن خطی یا قطعه‌ای از آن مستندات را به خود نمی‌دهند. رفتن به راه دیگری "حق" هر حزب و سازمان سیاسی است. این نکته درست بلافاصله در همان روزهای آغاز جدال بر سر تعبیر "دوگانه" از منشور پس از نخستین گردهم آئی رسمی ـ کنفراس اینترنتی ـ حزب بعد از درگذشت رهبر و پایه‌گذار واقعی حزب، به ذهن یکی از هموندان حزبی رسید و به آن هم در یکی از زیر نویس‌ها اشاره نمود.

در اولویت قرار دادن رساندن شاهزاده رضا پهلوی به پادشاهی در ایران، آن هم از هزاران فرسنگی و بدون گذاشتن تمامی وزن و گرانیگاه اصلی بر تحولات از درون و بدست مردم ایران به سرگردگی جامعه‌ی مدنی جوان اما ورزیده‌ی آن، راه دیگریست، جدا از راه داریوش همایون. راهی است به گذرگاه پر خطری، ساخته به دست سلطنت‌طلبانی، هر چند برخاسته از درون حزب مشروطه ایران، که نمی‌توان با آن نام داریوش همایون را آلوده ساخت که ارزشمندی خدماتش به ناسیونالیسم مدرن و نگه‌دارنده‌ی ایران و بلندی نامش به عنوان شخصیتی متعلق به ملت ایران شناخته شده است!

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه