بازگشت به خانه

چهارشنبه 26 بهمن 1390 ـ  15 فوريه 2011

 

واقعیت های انقلاب پنجاه و هفت

فرهنگ قاسمی

Farhang.ghassemi@orange.fr

سی وسه سال گذشت و باز سالگرد انقلاب 1357 فرا رسید و مشاهده می‌کنیم هر کس از ظن خود درباره این سالروز سخنی می‌گوید یا مطلبی می‌نویسد. آنچه مرا تشویق به نگاشتن این مطلب کوتاه می‌کند، کوششی دربرخورد با واقعیت های انقلاب 57 و تبعات آن با شرایط امروز ما است.

در دوران انقلابات، ملت‌ها همچون مردمانی قحطی زده در مقابل امکانات تازه و متنوع قرار می‌گیرند و همانند گرسنگان و تشنگان از نخستین امکان بسیار گاهی بطور افراطی سد جوع می‌کنند و چون از شرایط بحران قحطی بیرون آمده اند در امر انتخاب عجولند و به طور سطحی تصمیم می‌گیرند. سپس انتخاب خود را حقیقت مسلم و مطلق می گمارند.

در انقلاب 57 همهء آزادی ‌خواهان ایران یا اشتباه کردند و یا خطر جمهوری اسلامی و حاکمیت رژیم ارتجاعی را ندیدند و به روح ‌الله خمینی اعتماد کردند. در نتیجهء آن، اعتماد سنتی غالب بر جامعه مذهبی و اطاعت کورکورانه از رهبر انقلاب، جایگزین رقابت‌های سالم، تفاهم‌های سیاسی و قراردادهای ملی شد. چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که بخش بزرگی از معتمدین خمینی، به ویژه کسانی که به او نزدیک تر بودند، از میدان بدر شدند و حاکمیت به دست گروهی ‌افتاد که به آزادی خواهی و رأی مردم هیچ اعتقادی نداشتند. دیدیم که سیر تحولات اجتماعی و سیاسی به گونه‌ای پیشرفت کرد که به مرور همهء جریانات سیاسی آزادی خواه و دموکرات و طرفدار استقلال و عدالت اجتماعی یکی ‌یکی از صف بیرون شدند، سپس مورد ضرب و شتم و زندان و شکنجه قرار گرفتند. دیدیم که کارگزاران استبداد مانند حزب توده و اقمارش از این شرایط استثنا نشدند تا جائی که امروز از آن حرکت بزرگ سیاسی و اجتماعی برای آزادی و استقلال کشور دیگر چیزی باقی نمانده است. امروز مشاهده می‌شود که آن انقلاب آنچنان موازین انسانی و حقوق مردمی را زیر پا گذاشت که مشروعیت خود را در همهء زمینه‌ها از دست داده است.

بسیاری از ما نمی‌خواهیم هنوز قبول کنیم که نتیجهء آن انقلاب این خرابی ها و عقب ‌ماندگی ها شد که امروز جامعهء ما دچار آن است و هنوز نمی‌ خواهیم قبول کنیم آنچه بر ما رفت در اثر ندانم کاری مردان و زنان سیاسی و شاید به دلیل فرهنگ سیاسی و اجتماعی جامعه ما باشد. هنوز نمی ‌خواهیم قبول کنیم که در بوجودآوردن این شرایط ما نیز به سهم خود نقش داشته ایم. شاید به همین دلیل است که تا کنون نتوانسته ایم رفتار و کردار خود را در مسیر ایجاد یک تحول عمیق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تنظیم و به مدد آن به یک پیمان ملی قابل اجرا برای رهایی مردم از شرایط موجود دست پیدا کنیم.

بسیاری ادعا می‌کنند که امروز جامعهء ما برای استقرار نظامی مردمسالار آماده است، به نظر من این بیان با واقعیت منطبق نیست، نه ‌تنها مردم ما برای پذیرش یک نظام مردمسالار آماده نیستند، بلکه کسانی که ادعای رهبری و ادارهء جامعهء فردا را دارند هنوز از رفتاری منطبق با اصول و موازین مردمسالاری برخوردار نیستند. واقعیت این است که باید در جستجوی یافتن واقعیت باشیم. واقعیت این است که ما باید نسبت به حقیقت ها شک کنیم و آن را در آزمون تجربه و اندیشه به واقعیت مبدل سازیم. واقعیت این است که ما تجربهء رفتار و زیستار در یک نظام مردم سالار را نداشته ایم. واقعیت این است که برای بر پائی یک نظام مردمسالار ما همگی به آموزش نیاز داریم. واقعیت این است که به ‌راحتی نمی‌توان ادعا کرد که ما از گذشته خود تجربیاتی مثبت برای ادارهء دمکراتیک جامعه آموخته ایم. آموختن آلیاژی از تجربه و اندیشه به شکلی که بهینه ‌ساز باشد است، هر تجربه موقعی معنا و مفهوم دارد که در رابطه با اندیشه باشد، این در عمل است که انسان کیفیت راستین فکر خود را می آزماید. پس اگر ادعا کنیم که از انقلاب چیزی آموخته‌ایم باید دو مادهء تجربه و اندیشه را هرگز از نظر دور نسازیم. به همین دلیل شاید بتوان گفت یکی از علت‌های شکست بعد از انقلاب ۵۷ این بود که بسیاری اندیشهء مدیریت جامعه را داشتند اما متأسفانه از تجربه‌ای در این زمینه برخوردار نبوده اند. واقعیت این است که رژیم سلطنتی در ایران از بین رفت و امروز در میهن ما زمینه‌های بسیار خوبی برای سکولاریسم و لائیسیته و جدایی دین از دولت فراهم آماده است.

واقعیت این است که انقلابیون آن سال‌ها، بر اثر اشتباهات بزرگ خود مملکت را به دست عده ای نالایق و بیگانه با تحولات اجتماعی و سیاسی جهان سپردند که بر اثر آن امروز نظامی در ایران حاکمیت می‌کند که غیر از فقر و بدبختی و عقب ‌ماندگی و انزوای جهانی برای مردم ما چیزی نیاورد و فرهنگ و تمدن ما را که در خدمت رشد تمدن بشری بوده، نه تنها پاسداری نکرده بلکه از آن چهره‌ای دیگر که به هیچوجه با پیشینهء فرهنگ و تمدن ایرانی مطابقت ندارد به مردم جهان ارائه داده است؛ حاکمیتی که از نظر سیاسی تمام آزادی‌های فردی و اجتماعی را زیر پا گذاشته و آزادی‌خواهان و مبارزان اجتماعی را کشته، به زندان ها انداخته و یا به تبعید فرستاده است؛ حاکمیتی که از نظر اقتصادی در شکست کامل است.

این رژیم تمامی منابع مادی و غیرمادی مملکت ما را به خدمت برنامه‌های ایدئولوژی اسلام دولتی خود درآورده است و به جای اینکه این منابع را در خدمت مردم قرار دهد از آن بعنوان عاملی برای سرکوب آنان و گسترش ابزار نظامی استفاده می‌کند؛ حاکمیتی که از نظر اجتماعی در خدمت مردم نیست و مردم را از رفاه اجتماعی و امنیت و تولید کار برخوردار نمی‌کند؛ حاکمیتی که از نظر استفاده از نیروی انسانی اصل را بر تخصص و کاردانی افراد جامعه نگذاشته بلکه معیار خود را در بکارگیری نیروی انسانی، فقط و فقط بر اساس ایدئولوژی اسلام دولتی بنا نهاده و بدین ترتیب نیروی انسانی لایق و کارگردان را از مملکت تارانده است.

واقعیت این است که به جرأت می‌توان ادعا کرد که اپوزیسیون جمهوری اسلامی در این 33 سال از ظرفیت خود استفاده نکرده که هیچ، بلکه از گذشتهء خود هم درسی برای اتحاد و همبستگی نگرفته است و کماکان در چند دستگی و ناهماهنگی نیروهای به سر می‌برد.

اپوزیسیون امروز جمهوری اسلامی همانند منظومه‌ای است بدون مرکزیت اما پر از اقمار کوچک و بزرگ که به شدت از نبود گرمای هستهء مرکزی رنج می کشد و در تاریکی به سر می‌برد. در این منظومه ‌گرمای اتحاد و همبستگی جایش را به سرما و پراکندگی داده است. متأسفانه ما هنوز نتوانسته‌ایم به عظمت قدرتی که در اثر همسازی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به وجود خواهد آمد پی ببریم، یا اگر در نظر به این ادراک رسیده باشیم کارنامهء عملی ما نشان می‌دهد که آن را هنوز بدرستی نیاموخته ایم. واقعیت این است که در این شرایط، اگر این گره گشودنی است، بوسیله مشارکت آزادانه مردم سرانجام خواهد گرفت و اگر معضلات آن از راه احترام به آزادی و مشارکت شهروندان، گشوده نشود جامعه شکست خورده و نیروی سازندگی و رمق ایستادگی در برابر استبداد را نخواهد داشت و قدرت رزمندگی خود را از دست خواهد داد. راه رهایی از این شکست و سستی و بی‌رمقی، همت فکری و عملی راسخ زنان و مردان آزادی خواه و متعهد به حقوق انسانی می‌تواند باشد.

واقعیت این است که امروز قحطی آزادی در جامعه ما از زمان قبل از انقلاب 57 بسیار بیشتر است، پس، به تبع آن، حادث شدن دگرگونی در سامانهء سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعهء ما به ‌مراتب از اهمیت بیشتری بر خوردار خواهد بود، در چنین شرایطی چه چیزی می‌تواند این امر را تضمین کند که جامعهء ما باز دچار اشتباهات گذشته خود نشود؟ فراموش نکنیم که اندیشه های ما در تقابل با عمل های ما، واقعیت‌های ما را می‌سازند. واقعیت‌هایی که باید دارای ارزش‌های تازه باشند تا بتوانند زیست و تولید کنند.

فوریه 2012 پاریس

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه