بازگشت به خانه

دوشنبه 17 بهمن 1390 ـ  6 فوريه 2011

در تکاپوی همایشی ممکن

گفتگو با دکترفرهنگ قاسمی*

گفتگوگر: سيروس ملکوتی

 

پيشگفتار:  آرایش و گوناگونی نیروی اندیشه اجتماعی در تقابل با نظام جمهوری اسلامی، تصویر گسست ها و بدیل های متفاوتی را به نمایش می گذارد، وجوه سرکوب و حذف اپوزیسیون و مدیریت سیاسی مبارزه طی سی و دو سال بگونه ای سیستماتیک و فروپاشی درونی بسیاری از باورهای مبارزاتی، فضای یخ زده ای را در این دوران سرنوشت ساز فراهم آورده است. در هیچ دوره ای نظام ولایی تا بدین حد شکننده و رو به فروپاشی درونی خود نبوده است، اما دقیقا فقدان حضور مدیریت سیاسی برای مبارزه، می تواند حتی جنبش های بزرگ مردمی نظیر جنبش سبز را نیز به خاموشی بکشاند. آرایش گوناگونی اپوزیسیون در هم تنیده و از هم گسسته ایرانی بگونه ای است که نه هیچ یک از طیف ها و قطب های درونی اش قادر می گردد مدیریت سیاسی را در اختیار بگیرد و نه چنین فرایندی را بدون ایجاد موانع رها می سازد.

از سویی دیگر تفسیر و طراحی آزادی در این گوناگونی ها، بدیل های دور و نزدیک عدیده ای را فراهم آورده است که خود بر گسست ها و عدم اینهمانی آن، گواهی می دهند. تلاش برای وحدت اندیشه بدیل خواهانه، در این شرایط، ناممکن می نماید زیرا هر بدیلی خود بیانگر حذف گونه های دیگری از دادخواهی ها خواهد بود. در این یخبندان گفتمان و ناپدیداری اینهمانی های کنش سیاسی تقابل گرا با نظام  جمهوری اسلامی، پیشداوریها و عدم درک و دریافت حقیقی از وجوه علایق و منافع مشترک، خود نیز بدین فرایند گسست توان باز تولید و ماندگاری می دهد. پرسشهای و پاسخها در این وادی شنیده نمی شوند و گمانه زنی ها و پیش داوری ها بر سرنوشت سیاسی معاصر، حاکم می شوند. «در تکاپوی همایشی ممکن»، عنوان مجموعه ای از گفتگوها با کنشگران و نیروهای بدیل خواهانه جنبش است که دلایل این گسست و وجوه تقابل با آن را، در یافتن طرحی همگن و اینهمان می جوید. و تلاشیست برای ایجاد بستر گفتمان و دریافت اندیشه های موجود در انکار و حذف پیش داوریها. با این درک که بستر نخستینی از آزادی بیان، نیاز حقیقی جنبش چند صدایی پیش روی ما می باشد. بستری که نه سامانه قدرت و حکومت را نشانه ای برای تصاحب خود می گیرد و نه گزینه ای را در الویت هستی خود قرار می دهد. بستری که بر بنیاد حداقل هایی از وجوه رهایی و دمکراسی، می خواهد زمینه اراده و تحمیل این اراده را با گزینه سیاسی در اختیار شهروندان ایران قرار دهد، و نه اینکه رؤیای پیش ساخته قدرت سیاسی این و آن نیروی سیاسی را حامی باشد. بستری که در این تکاپوی گفتگو و همایش، استقلال هر صدا را می پذیرد و نمی خواهد از وحدت و همگنی ها، تک صدایی سیاسی را بر گرده تاریخ سازان معاصر بنشاند. با این امید که این درک بتواند گسست بیمار گونه حضور اجتماعی کنشگران سیاسی را به یک ادراک جمعی ضروری در تقایل با نظام ولایی فرابخواند، فراخوانی که با گذار از این نظام و بنای فضایی رها از اندیشۀ سرکوب و حذف، بستری آزاد برای بیان بدیل و گزینه فراهم بیاورد.  

گفتگوی پیش روی با دکتر فرهنگ قاسمی  تداومی است بر طرح نوشتاری «گفتمان در تکاپوی همایشی ممکن».   همه تلاش بر این می باشد که بتوان با شناخت، بازیابی و بازخوانی اندیشه های گوناگون، نخست گستره ای از گوناگونی ها و همچنین تفاهم و یا تضادهای پنهان وآشکار سیاسی را به تصویر بشانید، و دیگر مهم اینکه شاید از این منظر قادر گردیم جوهر آن اندیشه و رفتار ضروری را برای یک همایش تاریخی فراهم آوریم.

سیروس ملکوتی

 

پرسش: هنگامی که به استمرار و پایداری حکومتی نا بهنجار چون نظام ولایی می نگریم این پرسش در ما می تواند به وجود آید که آیا این نظام خودکامه از هنجارهای درونی ارتزاق می کند یا جهانی؟ آیا توان سرکوب و خشونت، سبب این ماندگاری گردیده یا عوامل دیگری هم در آن دخالت دارند؟

پاسخ:  قبل از اینکه به سؤالات شما پاسخ دهم یک سوال از شما دارم و آن این است که نمی دانم به چه دلیل شما این نظام را  ولایی می خوانید؟ حتماً علتی دارد که من از آن بی‌خبرم! تا جائی که می دانم اسم رسمی‌این نظام «جمهوری اسلامی» است که بر اساس دستورات مذهبی‌ ولایت فقیه بر مردم ایران حاکمیت می‌کند. ولایت فقیه در قوانین جمهوری اسلامی معنا و مفهوم خاصی‌دارد و توسط این رژیم به رسمیت شناخته شده است. لازم دانستم این را بگویم تا خلط مبحث نشده باشد. زیرا من به عنوان یکی از اعضای اپوزیسیون جمهوری اسلامی و ولایت فقیه در مقابل خود دشمنی دارم که نام و هویّت مشخصی‌دارد و در ایران و در اذهان مردم جهان به این نام و نشان شناخته شده است. هویتی که اثرات آن، تاریخ سرزمینم را لکه دار کرده است و بر مردم و فرهنگ آن هر روز تجاوز می‌کند.  بنابراین خواندن این پدیده به نام خودش مهم است

حال برویم به سراغ پرسش شما و آن اینکه آیا این نظام جمهوری اسلامی از هنجارهای درون جامعه ارتزاق می‌کند یا از شرایط جهانی؟

 پاسخ به آن نیاز به کنکاشی در تاریخ ایران دارد که از حوصله این گفتگو خارج است و کنکاش دقیق در این زمینه را باید  به عهده مورخان و زمان گذاشت.

اما از منظر من، به عنوان یک کنشگر سیاسی، اشاراتی به گذشته نه چندان دور شاید بتواند پاسخی به این پرسش را ترسیم کند. این اشارات از دو جنبه قابل تأمل هستند:

 

1 ـ در حوزه ساختار قدرت سیاسی:

به راستی‌جمهوری اسلامی نماینده تاریخی حاکمیت ولایت فقیه و  دین اسلام در نبود سکولاریسم و لائیسیته در ایران است. در جامعه ما همواره  نقش دین و مذهب، مانند بسیاری از جوامع دیگر، مهم بوده است. منتها تفاوت ما با بسیاری از این جوامع در آن است که غالب آنها در سایه مبارزات اجتماعی ترقی‌خواهانه خود توانسته ا‌ند نقش و دخالت دین در  دولت را از میان بردارند. ولی در جامعه ما اگرچه در مراحل حساسی از تحولات اجتماعی، چالش هایی بین قدرت دینی و قدرت غیر دینی عرض اندام کرد اما متاسفانه مردم ما تا به امروز توان این را نداشت که تکلیف خود را با جدایی  دین و مذهب از دولت مشخص کند. در میهن ما دین در صد سال اخیر در امر حاکمیت نقش تعین کننده داشته و در توازن قدرت بازیگر اصلی‌بوده است.  در نادر فرصت هایی که در ایران برای خنثی کردن قدرت دینمداران وجود داشته است از سوی جامعه، ادراک کافی‌برای این جداسازی به کار گرفته نشده است. در انقلاب مشروطه چنین کوششی شد، اما چون آمادگی کافی‌موجود نبود بالاخره نتیجه ای غیر از این نداشت که نمایندگان دینی نقش خود را درمتمّم قانون اساسی رسمیت دهند. در دوران سلطنت پهلوی ها، - غیر از سال هایی از سلطنت رضا شاه - نمایندگان مذهبی‌از دخالت در امور سیاسی مبرّا نشدند.

 نکته ای را در اینجا یاد آوری می‌کنم تا اهمیت و نقش مذهب در میهن ما مشخص تر شود. در سالهای نهضت ملی‌دیدیم که ائتلاف مصدق با کاشانی به مثابه نماینده مذهب، قدرت محمد رضا شاه را تضعیف کرد و او را برای مدتی‌بسیار کوتاه مجبور به سلطنت و نه حکومت کرد و همینطور، در همان سال ها شاهد بودیم که همکاری آیت الله کاشانی و شاه، حکومت ملی‌مصدق را به کودتای 28 مرداد 1332 سوق داد و پادشاهی مشروطه را به دیکتاتوری مبدل ساخت.

 یک لحظه تصور کنید اگر در همین سال های سی‌ هجری، بین مصدق و دربار توافقی حاصل می شد شاید مسیر تاریخ طور دیگری رقم می‌خورد. از سوی دیگر، بعد از کودتا، دانسته نیست که چرا آن همه بودجه هایی که در زمان حکومت پهلوی صرف تحقیقات جامعه شناسی ‌شد هیچ روشنفکری مخاطره حاکمیت اسلامی را پیش بینی ‌نکرد یا هیچ مرد سیاسی ویزیونری، این مخاطره را ندید!

 پس ‌طبیعی بود که در دوران انقلاب، آیت الله خمینی، به عنوان نماینده مذهب ‌با اتکا به اندیشه ولایت فقیه آن را مطالبه کند و بسیاری به همراه آخوند های مکلا در صفوف چپ و راست، دموکراسی را در اندیشه های خمینی جستجو کنند. پس می‌بینیم که زمینه های حاکمیت مذهبی‌در جامعه وجود داشت و به گمان من علیرغم فضاحتی که جمهوری اسلامی تاکنون در ایران و جهان به بار آورده است، نباید هنوز به نقش دین در جامعه کم بها داد. به درستی‌درعرض این سی‌و سه سال تحولاتی در اجتماع  حاصل شده است که در نتیجه بسیاری از مردم از دین و حاکمیت آن سر خورده شده‌اند. اما در ارزیابی این تحولات باید محتاط بود، زیرا امروز قوای نظامی، احساسات قشریون و متعصبان،  قدرت مالی‌، وسائل تبلیغاتی، ابزار سرکوب، نیروهای مسلح لمپن، مشترکاً در دست حاکمیت جمهوریِ اسلامی انباشته شده و متاسفانه در امر جدایی دین و دولت در بطن جامعه به اندازه کافی‌کار نشده و این مقوله از اقشار روشنفکر جامعه که هنوز بسیار ناچیز و سر کوب شده می‌باشد، جلوتر نرفته است. به راستی‌تا وقتی‌که جامعه ما به تعداد کافی، کسروی و مصدق و بختیار نداشته باشد  ومردم از آنها پشتینابی و صیانت نکنند در این زمینه کار چشمگیری انجام نخواهیم توانست داد.

  

2 ـ در حوزه جامعه شناسی‌اجتماعی:

حاکمیت جمهوری اسلامی از این نقطه نظر بر گرده خرافات و جهل و واپسگرایی دینی  سوار است. هرکدام از ما اگر به سال های قبل از انقلاب بازگردیم رگه هائی از این جهل بر خاسته از تعصبات دینی را در رفتار و زیستار جامعه خود مشاهده کرده ایم. افراط  و تفریط در این زمینه ها با حاکمیت اسلامی به شدت گسترش یافته است، جامعه و اجزا  آن به شدت از تعادل بدور افتاده اند. هیچ نشانه مثبتی در رفع خرافات و تعصبات بخش بزرگی‌از جامعه مشاهده نمی‌شود که هیچ، بلکه دامنه عوام فریبی و فساد مالی‌و اخلاقی‌نیز هر روز گسترش می یابد.

 اعتراض سال 88 اگر چه چشمگیر و تکان دهنده بود، اما متاسفانه عمدتاً حاصل و نتیجه کشمکش های داخلی جمهوریِ اسلامی محسوب می‌شود که اگر سرکوب نمی شد هم معلوم نیست ولایت فقیه و قانونِ اساسی‌و جمهوریِ اسلامی را زیر علامت سؤال می‌برد! بسیاری از کسانی که به خارج آمدند در مخالفت با احمدی نژاد بودند و نه با ولایت فقیه یا جمهوریِ اسلامی. اینان حتی در شهر های اروپا و آمریکا، نه تنها خود شعار علیه کل حاکمیت نمی‌دادند، بلکه با هر کسی‌که این خواست را مطالبه می‌کرد نیز سر آشتی‌نداشتند. اگر این ها به راستی‌بخشی از طبقه روشنفکر حاکمیت جمهوریِ اسلامی را تشکیل می دهند، چه انتظاری از مردم عادی می‌باید داشت. شوربختانه، نظام جمهوریِ اسلامی از این وضعیت تغذیه می‌کند و هر گاه لازم باشد از سر کوب و شکنجه و زندان و اعدام نیز پرهیز نمی کند.

با این تفاصیل از دیدگاه من شاید بتوان قبول کرد که هنجارهای درونی‌جامعه و یا به قول شما  نابهنجارهای جامعه  در جهت ارتزاق و استمرار جمهوریِ اسلامی هستند.

 اما نقش قدرت جهانی‌در ادامهء حیات جمهوری اسلامی چیست؟ از دیدگاه صاحبان قدرت و ثروت جهانی، ایران سرزمینی‌است ثروتمند و تک تولیدی، پس بازار خوبی‌ است برای ارائه تولیدات جهانی‌، اما از نقطه نظر سیاسی، نظام جمهوریِ اسلامی، نظامی است ماجرا‌جو و آشوب برانگیز و تحریک کننده و هژمونی طلب. پس فقط و فقط تا جایی که از نقطه نظر سیاسی کنترل شود سود آور است. در این میان تنها چیزی که برای قدر قدرت ها مطرح نیست منافع اجتماعی و اقتصادی مردم ایران می‌ باشد.

از  دیدگاه دیگر سیاست قدرت های جهانی در برابر ایران در چار چوب استعمار پست مدرن است، که من در یکی از مقالاتم به آن پرداخته ام و در اینجا آن را به این شکل بیان می‌کنم: سیاست جهانی‌همانند لاشخوری است که بر آسمان کشورهای استبدادی پرواز می‌کند و منتظر است تا تظلم و بی عدالتی و فساد آن را بزانو در آورد و تمامی نیرویش را بگیرد آنگاه این لاشخور در کمین نشسته به جانش می‌افتد و از مغز تا استخوانش  را می‌خورد.

پاسخ سوال شما را می توان اینطور خلاصه کرد که جمهوری اسلامی از ناهنجاری های جامعه مدرن و از هنجار های قدر قدرت ها ارتزاق می‌کند تا به حیات خود ادامه دهد.

 

پرسش: شما به درستی به هویت نظام حاکم با نام جمهوری اسلامی اشاره نمودید، به کارگیری عنوان نظام ولایی  تنها از منظر من مفهومی است برای تصویر سازی درون معنایی این نظام، که بر بنیاد نقش ولایت فقیه، سلسله کشورداری و نظم اجتماعی و مفهوم به کارگیری قدرت، تبیین سیاسی می یابد. با این حال پیشنهاد شما را اصولی تر می بینم و با همان عنوان نظام جمهوری اسلامی در این گفتگو به ادامه بحث خود می پردازیم.

شما در پاسخ خود از چرایی های تاریخ در این گذار صد ساله سخن گفتید که می توانست با آرایش دگرگونه جوهر اندیشه های سازمان یافته روشنفکران سیاسی تاریخ سیاسی ما به گونه دیگری رقم بخورد. به همایش سیاسی در آستانه "انقلاب بهمن 57" بنگریم. دادخواهی آزادیهای سیاسی که می توانست نگاهی به پیش روی داشته باشد و در طرح ترمیم ساختار سیاسی نظام حاکم آن زمان مؤثر افتد و یا برآمد نظم نوینی را وعده دهد، در دادخواهی هایی که نیاز درونی آنها بازگشت به حرمت اندیشه مذهبی و انسان منزه از آفت مدرنیزم بود گم می شوند و خود را تسلیم فرایندی نامعلوم می سازند. فرایندی که "دولت مدرن" را بر منشور کهنه اعتقادات و خرافات می نشاند.

آیا این روند با چگونگی های آرایش بی رمق و ناتوان اپوزیسیون سیاسی  "لائیک" آن زمان می توانست سرنوشت دیگری داشته باشد؟

 آیا نبود آزادی های سیاسی و عدم سازمان یابی نیروهای فکری- سیاسی در بستر اجتماعی، خود دلیلی برای جایگزینی مدیریت سیاسی توهم آفرین  اپوزیسیون مذهبی با طرح استقرار  جمهوری اسلامی در این دگرگونی بزرگ اجتماعی و تاریخی ایرانیان نمی بود؟  (این پرسش از آن روی در این گفتگو اهمیت خواهد یافت که اولا در آستانه همایشی سیاسی برای تقابلی سیاسی  با نظام حاکم قرار داریم و از دیگر سو نیروهای اجتماعی موجود کما بیش برآمده از همان گذشته مشترک با کارنامه های سیاسی متفاوت خود در این همایش ممکن حضور دارند. ) 

پاسخ:  در هر جامعه بودن احزاب مخالف، به عبارت دیگر وجود آزاد اپوزیسیون لازمه توازن و تبادل قدرت سیاسی درآن جامعه است. توفیق دراین امر به سه شرط زیر بستگی دارد:  یکم اینکه در آن جامعه آزادی احزاب وجود داشته باشد. دوم آنکه احزاب رفتار دموکراتیک را در فراروند اقدامات داخلی‌خود به کار گیرند. بعد از رعایت این دو شرط، شرط سوم که بسیار تعین کننده است اهمیت پیدا می‌کند و آن این است که جریانات مخالف بایستی زاویه اختلاف خود را با حاکمیت و جریانات سیاسی دیگر مشخص کنند. این زاویه بایستی شفاف و بزرگ باشد؛ زیرا شفاوفیت، روشنگر محور های حرکت است، اما بزرگ بودن زاویه، نمودار بیان روش اصلاحات یا روش تغییر بنیادی است، اگر در برنامه یک جریان سیاسی تغییرات بنیادی مطرح شده باشد آن جریان می‌تواند از صفت اپوزیسیون بر  خوردار گردد.در صورت غیبت این اصول، آن جریان و جنبش سیاسی،هویت واقعی‌اپوزیسیونی خود را بیان نکرده است. با توجه به این مقدمه می‌توان گفت که متاسفانه نه در تاریخ اجتماعی ایران و نه در جنبش روشنفکری آن، در بسیاری از موارد، جریانات سیاسی مدعی اپوزیسیون بودن، به دلیل عدم برخورداری از دست کم، یکی از این سه شرط بالا هویت واقعی‌اپوزیسیون بودن را نداشته ا‌ند. این بدان معنا نیست که جامعه ما شخصیت های مخالف حاکمیت ها را نداشته باشند. بین این دو باید فرق قائل شد.

نمونه های بارز تلاش های اپوزیسیون نا کامل را در دوران فعالیت مخالفان قبل از مجلس چهارم و هنگام به پادشاهی رسیدن رئیس الوزرا و مخالفت های جبهه ملی‌ ایران در سال های چهل و همینطور در دوران انقلاب می توان مشاهده کرد. دیگر نمونه حاضر و گویای آن همین جنبش 88 است که به سبب فراهم نبودن شرایط ذکر شده در بالا، مردم ما یک فرصت تاریخی مهم را در امر بر زمین زدن جمهوری اسلامی از دست دادند. اما در جامعه ما، هرگاه این سه اصل حتی به طور نسبی‌رعایت شدند جامعه توانست به پیشرفت هایی دست پیدا کند، از نمونه هایش انقلاب مشروطه، نهضت ملی‌شدن صنعت نفت و تشکیل حکومت ملی‌مصدق را می‌توان نام برد.

حال باید دید که آیا ما اپوزیسیون لأییک و سکولار داشته ایم؟ سکولاریسم و لأیسیته از قبل از انقلاب مشروطه فقط در برخی از محافل روشنفکری مطرح بوده است، به نقل از فریدون آدمیت، آخوند زاده در مکتوبات خود از ضرورت آن یاد می‌کند. اما هیچگاه این خواست در جنبش اجتماعی ایران وزنه ای نمی‌شود؛ شاید دلیلش قدرت دستگاه مذهبی‌شیعه باشد که همواره مدعی حاکمیت نیز بوده است. مشاهده  می‌شود که در ترکیه توسط آتا تورک این جداسازی دین و دولت به انجام می‌رسد.  در مصر اگر چه اخوان المسلمین خواهان حکومت هستند، اما سکولاریم  توسط کسانی مانند طحه حسین و عبدالرحمان  کواکبی مورد دفاع واقع می‌شود. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه می توان به کتاب سیری در  اندیشه سیاسی غرب نوشته حمید عنایت مراجعه کرد. 

در دهه بیست شمسی، ‌به ویژه در دوران حکومت مصدق، زمینه های سکولاریسم در ایران فراهم شد به قول علی‌ میرسپاسی، نگارندهء «تأملی در مدرنیته ایرانی»، ترجمه جلال توکلیان، فرایند شکل گیری سکولاریسم و کثرت گرایی فرهنگی،  در برابر ضربه سهمگین کودتای 28 مرداد تاب نیاورد … وقایع متعاقب کودتا، امکان شکل گیری هر گونه خط مشی‌سیاسی حقیقتا مدرن و سکولار را در ایران از بین برد.

به هر روی، اگرچه لاییک بودن در تاریخ ایران زمینه هایی داشت اما در دوران انقلاب 57  قد راست نکرد  و ما نتوانستیم لائیسیته و سکولاریسم را نه در برنامه سیاسی خود قرار دهیم و نه احتمالا گامی ‌در زمینه نهادینه شدن آن برداریم.

در دوران انقلاب 57 اکثریت قریب به اتفاق احزاب چپ که هویت خود را به هویت حزب توده گره زده بودند، نه تنها دمی از لائیسیته سخن نگفتند، بلکه به سرکردگی حزب توده، همواره از چپ به راست شدند و به تنها چیزی که توجه نکردند جدایی دین و دولت بود.

جبهه ملی‌ اگر چه در درون خود حتی آخوند هم داشت ولی بر جدأیی دین و دولت اعتقاد نشان می‌داد، کسی مثل آیت الله زنجانی که طرفدار مصدق بود مخاطره خمینی را به بسیاری از رهبران جبهه ملی‌گوشزد کرد، اما گوش شنوایی وجود نداشت و کمتر کسی‌علاقه به شنیدن آن نشان می داد. در داخل جبهه ملی‌غالب احزاب طرفدار خمینی شدند. تنها حزبی که از نظر سنتی‌لائیک می‌بود حزب ایران بود که اندیشه های سوسیال دمکراسی داشت. رهبرش در قبل و در روز های انقلاب، شاپور بختیار، جدایی دین و دولت را هشدار داد، یک تنه در برابر مخاطره حاکمیت اسلامی به مقاومت برخاست و در نهایت جام شوکران نوشید. غیر از یکی دو نفر که به دلیل سوابق مذهبی‌ شدید، بر لائیک بودن پشت پا زدند و به صف خمینی پیوستند، سایر همراهان او اگر چه اصل انقلاب مردم علیه دیکتاتوری شاه را قبول کردند اما خطر آخوندیسم و بی‌قانونی‌را هماره هشدار دادند. ابوالفضل قاسمی، پژوهشگر و نویسنده «خاندان های حکومتگر - الیگارشی -  در ایران» و جانشین شاپور بختیار در سمت دبیر کلی‌حزب ایران، دمی دست از انتقاد درباره دخالت دین در دولت برنداشت، با زندانی شدن و محکومیت او به اعدام و سپس حبس ابد، حزب ایران نیز چند ماهی‌بعد از انقلاب بسته شد و همه عضو هایش به زندان افتادند و پراکنده شدند.

جبهه دمکراتیک ملی‌ که عمدتاً از بستر نهضت ملی‌برخاست و توسط هدایت متین دفتری و شکراله پاکنژاد و بسیاری دیگر از کنش گران جوان و سختکوش تشکیل یافت ، و تشکلی تازه و صدای دیگری بود که هم به مناسبات داخل جبهه ملی‌اعتراض می‌کرد و هم جدایی دین و دولت را طلب می نمود نیز به وسیله حاکمیت آخوندی درهم کوبیده شد و تلفات زیادی را در جناح نیروهای مترقی و لائیک به جای گذارد.

این است کم و بیش تحلیل سیاسی آن روز، می‌بینیم که شوربختانه نیروهای لائیک و سکولار دموکرات ناچیزی که وجود داشت، تلاش کرد اما موفق نشد  حتما توجه دارید که در این میان از بازرگان و نهضت آزادی نامی ‌در این پاسخ نمی‌برم زیرا در پرسش نخست نظر خود را در این باره عرض کردم. حال اگر به آنچه که در بالا آمد تاثیر مذهب در مردم عادی را نیز اضافه کنیم به درستی باید قبول کرد که از کوزه دیکتاتوری نیزهمان  برون تراود که در اوست .سرنوشت دیگری را نمی‌باید انتظار می‌داشتیم.

برخی‌از نکات بخش دوم پرسش شما را (در پرسش نخست) باید پاسخ گفته باشم. دراینجا فقط چند نکته را یاد آوری می‌کنم تا شاید پاسخ من تکمیل شود:  

 قسمتی‌از دلایل به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی را باید در عدم رشد سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب جستجو کرد؛  رژیم پهلوی، پدر و پسر، هر کدام به نحوی در این امر نقش دارند، انصاف حکم می‌کند که فراموش نکنیم خود رضا خان هم فردی بود از میان همین مردم  و با همان اعتقادات مذهبی، اما با این وجود، باز در حد شرایط موجود اقداماتی برای کوتاه کردن دست آخوندها در امور دولتی انجام داد که چون با قلدری توام بود به اندازه کافی ‌مثمر ثمر واقع نشد. اما پسرش که تحصیل کرده سوئیس بود باید طور دیگری عمل می‌کرد که نکرد،  در این مورد نظراتم را به روشنی هم نوشته ام و هم گفته ام علاقمندان  را دعوت می‌کنم به کتاب جنبش انتخابات آزاد و حاکمیت ملت مراجعه کنند. عامل دیگر، هدف خمینی و طرفدارانش در ایجاد جمهوری اسلامی است، آن ها برای رسیدن به اهداف خود به هیچکس رحم نکردند،  دعوت می‌کنم خاطرات هاشمی رفسنجانی را بخوانید به ویژه حوادث خرداد ماه ۱۳۶۰ که باید برای آینده نیروهای دموکرات و آزادیخواه، لائیک و سکولارعبرت انگیز باشد تا همسازی خود را فدای فرقه گرائی نکنند.

 بنابراین مشاهده می‌شود که این دگرگونی بزرگ اجتماعی و تاریخی ایرانیان که شما از آن به درستی‌یاد می‌کنید و درد و رنجی‌است که نه تنها شما و بنده را آزار می‌دهد بلکه قریب به اتفاق مردم ایران نیز در این درد شریک ا‌ند، سه علت اصلی‌داشته است: مذهبی ‌بودن جامعه، اشتباهات رژیم  پهلوی و اندیشه حاکمیت مذهب شیعه.

 

پرسش: شاید نکته چهارمی هم باید به علل برآمد نظام جمهوری اسلامی اضافه نمود و آن شاید فقدان مدیریت سیاسی در هنگامه  سرنوشت ساز کشورمان باشد، این بدان معنا نیست که احتمالا از بنیاد اندیشه مدیریتی آزاد اندیش و دموکرات برخوردار نبودیم، مثال شما در مورد زنده یاد شاپور بختیار این وجوه را به درستی می شناساند،  اما هنگامه برآمدش شاید در یک واماندگی و تاخیر تاریخی نتوانست به امر مدیریت سیاسی تاثیر گذار بر فرایند دادخواهی ها بیانجامد.

همین شرایط با همه تحولات جوهر اندیشه، گویی هنوز در زندگی معاصر سیاسی ما حاکم می باشد. هنوز دادخواهی های سی و سه ساله مردم ایران نتوانسته است سامان یافتگی خود را در یک مدیریت سیاسی در نبرد پیش روی بیابد، و سرنوشت سیاسی ایران همواره با این خطر مواجه است که در حادثه ای، مدیریتی متفاوت از دادخواهی های حقیقی خود را تحمیل نماید.

آیا اندیشه های سیاسی موجود آگاه بدین امر هستند؟ و اگر آری جلوه های این آگاهی را در چه رفتار و کنشی می توان دریافت؟ علل تأخیر اندیشه های مبارز و کنشگران سیاسی در پدیداری چنین مهم را در چه برهان و یا توهمی می توان یافت؟

پاسخ:  اول ببینیم مدیریت و مدیریت سیاسی چیست؟ از نظر من تعریف مدرن مدیریت با تعریف های سنتی‌ تفاوت دارد در دو دهه اخیر مدیریت مانند بسیاری از علوم دیگر دچار دگرگونی هایی‌شده است، امروز مدیریت تمامی علوم را به  خدمت خود می‌گیرد تا مشکلات سازمان ها و اجتماعات را خنثی کرده و آینده مناسبی را بشارت دهد.

در واقع مدیریت امروز عبارت است از آلیاژی از علوم گوناگون برای همساز و هماهنگ کردن امکانات مادی و غیر مادیِ مشخص و ملموس، برای دستیابی‌به یک هدف در کوتاه ترین مدت با صرف کمترین نیرو، مشروط بر اینکه هم نیروی انسانی‌فعال در این روند، کیفیت های انسانی‌خود را حفظ کند وهم، ساز و کار سامانه های هستی یافته برای هدف، نسبت به صیانت حقوق و منابع جامعه بشری، وفادار بماند. کس یا کسانی که این همسازی و هماهنگی را برای رسیدن به آن هدف انتظام می بخشند مدیر یا هیأت مدیریت خوانده می‌شوند که باید از یک سو در برابر هدف و به کار  گیری درست امکانات و نیروهای مادی وغیر مادی و از سوی دیگر در مقابل قوانین جامعه بشری و محیط زیست پاسخگو باشند.

مدیریت سیاسی ‌مهمترین رشته مدیریت است؛ زیرا هدفش اداره جامعه بشری و فراهم ساختن سعادت و خوشبختی‌برای انسان ها است. طبیعتا این مدیریت با اداره کردن یک کارخانه صنعتی، یک مؤسسه بازرگانی و حتی یک دانشگاه تفاوت زیادی دارد. رهبری و اداره کردن یک جامعه ادعای بزرگی‌است، آنچنان بزرگ است که گاهی‌یک انسان معقول از پذیرش چنین مسئولیتی می‌هراسد واز قبول آن سر باز می‌زند؛ در مقابل، گاهی‌انسان هایی کمتر معقول، اما قدرت طلب به راحتی‌خود را داوطلب چنین مسئولیتی می‌کنند که نتیجه آن می‌تواند در جهت عکس هدف بوده و به  دیکتاتوری منتهی‌شود.

پس قبول کردن مدیریت سیاسی نیاز به تعهد شرافتمندانه در مقابل یک ملت جهت فراهم ساختن سعادت و خوشبختی‌مردم و احترام به حقوق انسانی‌و تضمین در به کار گیری درست امکانات جامعه بشری دارد که باید به ناچار و بی‌تردید از مسیر دموکراسی عبور کند.

 بنا براین با شما موافقم که می‌گویید هنگامی که شاپور بختیار مسئولیتِ نخست وزیری را قبول کرد جامعه ما از بنیاد اندیشه مدیریتی آزاد اندیش و دموکرات برخوردار نبود. و باید اضافه کرد که با وجود اینکه بختیار یکی از مدیران برجسته زمان خود بود و من از نزدیک شاهد شناخت او در این رشته  بودم و با وجود اینکه مردی آزاد اندیش، هوشمند، فداکار و روشن بین بود؛ اما به دلیل فراهم نبودن شرایط اجتماعی و نبود امکانات و نیروی انسانی‌موفق نشد نقش خود را به درستی ایفا کند.

تاریخ جوامع،  و اصولا سازمان های سیاسی و اجتماعی،  را زنان و مردانی می‌سازند که در موقعیت های بحرانی‌در مقابل تحرکات نادرست و انحرافات ناشی‌از عدم تعادل و بحران، با اتکا به اصول و ضوابطی که فرآورده پیشرفت بشریت است قد راست می‌کنند. هر اندازه تعداد این زنان و مردان بیشتر باشد، به قول شما  پیدایش اندیشه های مبارز، و از منظر من پیشرفت به سوی جامعه آزاد با سرعت بیشتری انجام خواهد پذیرفت.

در این جا لازم می‌دانم یک مطلب را نیز اضافه کنم که ممکن است بسیاری از بیان آن خوشنود نشوند، اما واقعیت تلخ  را باید گفت و در انتظار واکنش هم بود. بنا بر تجربیات دراز مدت، امروز به این نتیجه رسیده ام که اکنون شرایط  برای یک مدیریت آزادیخواه و سکولار به مراتب أسف بار تر از سال های بعد از انقلاب 57 است. زیرا متاسفانه بسیاری از نیروهای حاضر در صحنهء سیاسی امروز از مناسبات نادرست و به دور از فرهنگی ایجاد شده اند، از رژیم قرون وسطا یی جمهوری اسلامی متأثر شده ا‌ند. برخی ‌با وجود تجربیات، تحصیلات و برخورداری از دانش پژوهشگری با ارزش و فراوان، با نسبیت قائل شدن در اصول و ضوابط دموکراسی خواهی وآزادی طلبی و حق و مسئولیتِ و استقلال، این ها را فدای مصلحت هایِ بازی قدرت در داخل رژیم می‌کنند. شور بختانه این تاثیر پذیری را همینطور، در میان سازمان ها و اجتماعات ایرانی، از دور و نزدیک می‌توان مشاهده کرد. من هیچ بعید نمی بینم که در آینده علیرغم سرنگونی جمهوری اسلامی که لازمه درجه اول هر تحول در ایران است، مدیریت سیاسی دچار بحران های پیچیده ای شود. ما باید نسبت به رعایت اصول فوق ‌نیز اقدامات بنیادی انجام دهیم تا در میان کنشگران سیاسی اعتقاد بی چون و چرا نسبت به این مفاهیم رشد پیدا کند، این امر درجه واقع گرایی ما را در رویارویی با مشکلات آینده افزایش خواهد داد.

 

پرسش: موضوع مدیریت سیاسی بی شک بیش از این تأمل برانگیز خواهد بود که بتوان در یک پرسش و پاسخ اجمالی آن را بررسی و از آن گذشت. به همین خاطر مایلم از جنبه های دیگری این نیاز را مورد گفتگو قرار بدهیم. 

وقتی به نمودارهایی از رهبری سیاسی در تاریخ معاصر 100 ساله خود می نگریم می بینیم، کیش شخصیت و شور و هیجانات عاطفی، پیش از برنامه و پاسخ روشن به دادخواهی روشن سیاسی، توانسته اند وحدت جمعی را به نظم خویش در آورند.

 به نظر می آید نسل معاصر سیاسی اما تابع چنین شرایطی قرار نمی گیرد. شاید از همین روی همایش سیاسی نیروهای اجتماعی، رفته رفته خود را تبدیل به یک گفتمان  اساسی می نماید.  بی شک نمی توان تصویر کاملاً مشخصی از شکل و ماهیّت مدیریت سیاسی در اختیار نهاد،هنگامی که چگونگی همایش و آرایش درونی آن سرانجام نپذیرد. به نظر می آید که درهم تنیدگی این دو موضوع یعنی همایش سیاسی و مدیریت سیاسی با هم،وظایف و مسئولیت های همه کنشگران را در حل سریع این مهم  بیش از پیش  در دستور کار قرار داده است.  اگر این نوع از درک را پذیرا باشیم موضوع مدیریت سیاسی ترجمان یک شور و دیدگاه جمعی خواهد بود.

 آیا تصور می کنید چنین مدیریتی متناسب با بنیادهای فرهنگ سیاسی  ما ایرانیان می تواند تبدیل به یک واقعیت ماندگار گردد؟ اگر آری مکانیزم دخالت و یا سازماندهی مبارزاتی توسط این مدیریت سیاسی چگونه اتفاق خواهد پذیرفت؟ 

پاسخ:  در این امر با شما موافقم که در صد سال اخیر دموکراسی نتوانست جای کیش شخصیت و هیجانات اجتماعی را بگیرد،  درعین حال باید اضافه کنم این دو عامل برای تحولات اجتماعی در تمام جوامع ضروری ا ند، ضرورتی که باید همراه با تعادل باشد. در صد سال گذشته ما جامعه متعادلی نداشته ایم، امروز هم نداریم، در فردای نزدیک هم نخواهیم داشت. نسل امروز سیاسی ما تا جایی که من مشاهده می‌کنم متاسفانه از این تعادل برخوردار نیست. به نظر می‌رسد امروز تعادل را باید تبدیل به گفتمان اساسی اپوزیسیون کرد.اگر در این زمینه توفیق پیدا کنیم در امر همایش سیاسی نیروهای سیاسی و اجتماعی گامی‌به پیش نهاده ایم.

تعادل موقعی به وجود می‌آید که سطوح مشترک واقعی‌، یعنی به کنار گذاردن افتراقات وشفاف ساختن اشتراکات بر اساس قراردادهای پذیرفته شده توسط طرفین هستی‌پیدا کند. ایجاد سطح مشترک نیاز دارد که هویت ها مشخص شوند. نخستینِ این هویت ها، هویت افراد در جامعه است، کسی‌که چارچوبی برای  خود در جامعه تعین کند، به خود شخصیت اجتماعی و هویت سیاسی می‌دهد، مثل نقطه ای در محور مختصات، که عرض و طول و بعد دارد و هرگاه که حرکت می‌کند یکی از این ارزش های سنجش هویت را تغییر می‌دهد. دوم هویت گروهای سیاسی و اجتماعی است که باید حدود و ثغور خود را تعین کنند در اصطلاح مرسوم خطوط قرمزشان روشن باشد. این دو در اثر وجود محیطی دموکراتیک به وجود می‌آیند. از سوی دیگراین دو یعنی هویت افراد و سازمان های کنشگر، تضمین کننده دموکراسی هستند.

وقتی این‌ دو هویّت شفافیت پیدا کردند، یافتن سطح مشترک آسان می شود. افراد و سازمان ها، اصولی را با مشخصات و هویت های روشن قبول می‌کنند و قراردادها را می‌پذیرند در چارچوب آن ها عمل می‌کنند و و از این شاخ به آن شاخ نمی پرند و از همه مهمتر چنین نظمی جلوی تهاجمات افراد ماجرا‌جو و فرصت طلب و بی‌  پرنسیب را می‌گیرد.

هر انسان اجتماعی باید از رفتار کسانی که هویت خود را به طور شفاف و آشکار بیان می‌کنند خشنود شود، افراد و سازمان ها را تشویق کند تا هویت خود را به اطلاع دیگر علاقمندان جامعه متعادل برسانند و کسانی را که هویت چند گانه دارند  را خنثی  کنند. متاسفانه در جامعه اپوزیسیون با وجود این که در سال های اخیر ادراک ضرورت این امر توسط کنشگران مشاهده می‌شود اما این کار به اندازه کافی‌واقعیت عملی‌پیدا نکرده است و در مواردی که کوشش هایی انجام یافته است غالبا از شفافیت کافی‌بر خوردار نشده است.

جامعهء متعادل همان جامعه بدون تبعیض و لأییک و سکولار است که در آن هرکس عقاید و آرمان های خود را حفظ و برای گسترش آن ها کوشش می‌کند؛  ما در چارچوب یک سطح مشترک شفاف و اعلان شده، که متضمن مصالح و منافع تمامی مردم است، رفتار و کردار و زیستار خود را انتظام می‌دهیم. در این شرایط،هم یک همایش سیاسی ملّی‌، ساز و کار می‌یابد و هم یک مدیریت اجتماعی اشتراکی که پاسخگوی برنامه حداقل اکثریت قریب به اتفاق نحله های سیاسی و اجتماعی است اداره امور جامعه را در دست می‌گیرد.

تا اینجا سعی ‌شد مکانیسم این مدیریت پیشنهاد شود. اما آیا فرهنگ این مدیریت در اپوزیسیون وجود دارد یا نه؟ همانطور که در بالا گفته شد پاسخ به این سؤال بر اساس مشاهدات بنده منفی‌است. حال اینکه آیا در آینده این زمینه به وجود خواهد آمد یا نه؟ باید گفت که همه ما باید بکوشیم تا با رعایت مراتب فوق این شانس و امکان را به جامعه خود بدهیم.

 

پرسش: به نظر می آید اپوزیسیون ایرانی در گزینه های خود میان دو گفتمان بدیل خواهانه سیاسی قرار گرفته است. مجازی و یا حقیقی بودن هر یک از این بدیل خوانی ها منوط به تعریفی است که دادخواهی های حقیقی معاصر در آن خود را به تصویر می کشانند.

اصلاح‌طلبان و انحلال خواهان دو جبهه  سامان نیافته را از طرح گفتمان و آرایش سیاسی خود به نمایش می گذارند. در این پرسش، نخست مایلم بدانم آیا طرح گفتمان اصلاحات حتی با ادعای نفی ولایت فقیه می تواند تصویر یک اپوزیسیون حقیقی را به نمایش بگذارد؟ آیا می توان دادخواهی های بنیادی مردم ایران را در چنین بدیلی متصور ساخت؟ و دیگر اینکه همایش نیرو های سکولار در این فرایند را چگونه می توان تشریح نمود؟ آیا این هم آمیزی و همزیستی به سرانجامی چون، تمکین  و اطاعت سیاسی به نظامی دینمدار نخواهد انجامید؟

پاسخ:  شما اصلاح‌ طلبان و انحلال خواهان را به عنوان دو بدیل مطرح می‌کنید. علاقه ‌مندم در درجه نخست به مسئله اصلاح ‌طلبان بپردازم. پرداختن به این مسئله فقط می‌تواند به وسیله تحلیلی از آرایش نیروهای اصلاح‌طلبانِ داخل کشور انجام پذیرد، زیرا به نظر من امروز دیگر اصلاح‌طلبان به آقایان موسوی و کروبی خلاصه نمی‌شوند. انتخابات ریاست جمهوری دهم و همین‌طور انتخابات مجلس شورای اسلامی در پیش روی، در مسألۀ ترکیب اصلاح‌طلبان، تغییرات مهمی را در به وجود آورده است: در شرایط کنونی به نظر می رسد علاوه بر آقای موسوی و آقای کروبی، باید مجاهدین انقلاب اسلامی و افرادی مانند تاجزاده و توسلی و جبهه مشارکت، حتی هاشمی رفسنجانی و کارگزارانش را به لیست اصلاح‌طلبان اضافه کرد.

 به نظر من خاتمی می‌تواند در آینده حلقه واسط بین این گروه‌ها باشد زیرا زمینه پذیرش بین‌المللی دارد  و در مورد ولایت فقیه گاهی به میخ گاهی به نعل می‌زند هم طرفدار قانون اساسی است و هم ظاهرا از آزادی‌ها دفاع می‌کند. خاتمی به هنگامی که اصول‌گرایان در اثر شرایطی استثنایی، در خطر جدی قرار بگیرند می‌تواند نقش  آلترناتیو را برای کسب قدرت سیاسی داشته باشد و خامنه‌ای که سپاه را در دست دارد می‌تواند درموقع مقرّر، از این آلترناتیو برای ادامه حیات خود استفاده کند.

 اگر این فرض را پذیرا شویم باید قبول کنیم که پتانسیل به قدرت رسیدن اصلاح‌ طلبان به طور جدی وجود دارد. در این صورت قدرت مذهبی، قدرت نظامی و قدرت سیاسی، با ترکیب جدیدی، حاکمیت را در دست خواهند گرفت. یک چنین ترکیبی به هیچ عنوان پاسخگوی خواست‌های مردم ایران نمی‌باشد. 

اما طرفداران انحلال رژیم جمهوری اسلامی در داخل کشور سامانه ای ندارند. اینان بیشتر در خارج از کشور عمل می‌کنند. این واقعیت را نباید فراموش کرد که افراد و سازمان ‌های انحلال طلبِ خارج از کشور هنوز نتوانسته اند حتی به یک توافق ضمنی دست یابند. البته شخصاً بسیاری را می شناسم که برای ایجاد این توافق کوشش زیادی می‌کنند اما نتیجهء کافی به دست نمی‌آورند. همینطور، افراد و سازمان‌هایی وجود دارند که فقط در اندیشهء افکار انحصار طلبانه خود می باشند.

متأسفانه طرفداران سرنگونی جمهوری اسلامی که ظرفیت زیادی در داخل و خارج ایران  دارند قادر به ایجاد یک همبستگی ملی آزادیخواه و استقلال طلب و سکولار نشده اند. نباید فراموش کرد که در ایران طرفداران این طرز فکر زیاد بوده و چشم به خارج از کشور دارند. هرچه زمان به دست آوردن این همسازی طولانی‌تر شود از ظرفیت ممکن آن کاسته خواهد شد و نیروها به هدر خواهند رفت و جامعه به دنبال راه حل‌های خشن خواهد گشت.

اما به راستی مشکل اصلی این عدم هم سازی در چیست؟ به نظر می‌رسد یکی از مشکلات اساسی این عدم همسازی در ناروشنی هدف باشد و شاید یکی از عواملی که هدف را شفاف نمی‌کند تردید در نوع رژیم آینده ایران بین سلطنت مشروطه و جمهوری باشد، که البته هر دو انحلال طلب اند، اما در اصل عدم تبعیض یعنی سکولاریسم و لائیسیته سطح مشترکی ندارند.

بدین ترتیب مشاهده می‌فرمایید که اگر انحلال طلبان هر چه زودتر متشکل نشوند مجبور خواهند شد سرانجام به  نظامی دینمدار تمکین کنند.

 

پرسش: پرسش پایانی خود را مایلم به چگونگی همایش سیاسی نیروهای انحلال خواه تعمیم دهم. همانگونه که گفتید نگاه های دورنگر سیاسی در تبیین نظام آینده کشور مانند جمهوریت و پادشاهی،  یا ادراک گوناگون از صور سیاسی عدم تمرکز قدرت سیاسی، می توانند مواردی از عدم هماهنگی نیروهای اجتماعی در طرح یک همایش سیاسی و ملی را نشان دهند. این گوناگونی دادخواهی ها شاید عامل مهمی در بر جای ماندن و واماندگی اپوزیسیون ایرانی دریک  فرایند گفتمان حقیقی باشند. با این شرایط چه باید کرد؟ در همین راستا شاید بی مورد نباشد که به مسألۀ مهم دیگری در حیطه اخلاق سیاسی، نظر بیافکنیم، به نظر می آید جوهر بی اعتمادی یکی از مهمترین موانعی است که نیروهای اجتماعی نسبت به یکدیگر بیان می دارند، و به همین سبب توفق نظری استراتژیک خود را در طرح نظام کشوری در همایش امروزین خود می خواهند. به طور مثال موضوع عدم تمرکز قدرت سیاسی به دلیل دادخواهی و حضور اقوام یا ملیتهای ایرانی  دلیل مهمی در این انشقاق سیاسی گردیده است. حال در فقدان جوهر تفاهم و اعتماد سیاسی، نیروی اجتماعی انحلال خواه چه بنیادی را  می بایست برای تفاهم ملی مورد توجه قرار دهد  تا اعتماد برای یک تفاهم ملی، آشیانه سیاسی خود را بیابد؟

پاسخ:  امروز جامعهء ایران یک شرایط بحرانی مهم را طی می‌کند. معمولاً در شرایط بحرانی کسانی‌ که تصمیم می‌گیرند ممکن است بخشی از اصول خود را رعایت نکنند و اصل را بر اعتماد بگذارند و از رقابت سالم اجتناب کنند. متاسفانه این عادات در فرهنگ ما ریشه دار هستند و بسیار اتفاق می‌افتند. در حالیکه در سیاست و در مدیریت جامعه، رقابت اصل است. اگر به دموکراسی اعتقاد داشته باشیم باید قبول کنیم که  رقابت امری طبیعی و حتی لازم برای دموکراسی می‌باشد. بنابراین، وجود نحله های سیاسی مختلف چپ، راست، مذهبی، غیرمذهبی، سلطنت طلب و جمهوری‌خواه امری بسیار طبیعی است. از سوی دیگر در سیاست اعتماد مفهومی ندارد و عوام فریبی است. بر عکس ادراک و آگاهی و خدمت به مردم تعیین‌کننده است.

همین طور در دموکراسی و در سیاست قراردادهای تعهد آور مهم می باشند. به نظر من جامعهء ما را همین اعتماد، یا به سخن دیگر، اطاعت کورکورانه، به عقب انداخته است. به تاریخ 50 سال اخیر ایران نظری بیاندازید خواهید دید که هر جایی صحبت از اعتماد شد، بی‌اعتمادی و خیانت را به دنبال خود آورد. مگر مردم به خمینی اعتماد نکردند؟  مگر رهبران سیاسی ما در روزهای بعد از انقلاب دراثر همین اعتماد به دنبال او راه نیافتادند؟ نتیجه آن را امروز می‌بینیم.

در اینجا کوشش می‌کنم تصویری از وضعیت سیاسی امروز اپوزیسیون خارج از کشور ارائه دهم و به دنبال آن  به بخش آخر سؤال شما را که در مورد تفاهم  ملی است، پاسخ بدهم.

طیف اوّل را جمهوری‌خواهان تشکیل می‌دهند که طیف گسترده‌ای می‌باشند، بدون رهبری، بدون انسجام، با دیدگاه‌های گوناگون و اختلافات بسیار و عدم شفافیت فراوان در هدف‌ها و مطالبات. اینان از یکسو، غالباً شامل جدا شدگان از جمهوری اسلامی قبل و پس از انتخابات 1388 و از سوی دیگر در بر گیرندهء افراد و همینطور سازمان‌هایی می‌باشند که از همان ابتدای انقلاب با رژیم حاکم مخالف بودند و تا کنون علیه رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کرده اند و سال‌های مدیدی است که در جستجو به وجود آوردن یک سازمان گسترده‌ای هستند. برخی از عوامل تشکیل ‌دهندهء این طیف از قدرت پذیرش نظرات تازه به اندازه کافی برخوردار نمی‌باشند. برخی دیگر که دارای این صفت هستند متأسفانه از اعتبار کافی برخوردار نیستند. این طیف از مخالفین، از عدم وجود رهبری، به شدت رنج می‌برد.

 یکی دیگر طیف طرفداران سلطنت مشروطه است که رهبری آن در دست آقای رضا  پهلوی می‌باشد. رهبری او جنبه انتخابی ندارد، بلکه در واقع انتصابی بوده، بیشتر به مناسبت رابطه خانوادگی می‌باشد. در این سی و سه سال گذشته فعالیت سیاسی آقای رضا پهلوی از تداوم و سرسختی لازم و کافی برخوردار نبوده است. به هر روی اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید او بدون کوچکترین رقابتی صد در صد شانس را خواهد داشت.

  در این میان گروه سومی وجود دارند که نسبت به شکل رژیم آینده تصمیم نمی‌گیرند زیرا معتقدند که باید این امر را به بعد از برکناری جمهوری اسلامی محول کرد. عناصر اصلی گروه سوم را بیشتر جمهوری ‌خواهان تشکیل‌می دهند. شاید یکی از علت ‌های نزدیکی این جمهوری‌خواهان سختکوش به طرفداران سلطنت مشروطه سرخوردگی آنان از همکاری با گروه دوم بوده باشد. اما بی‌تردید شرایط بحرانی امروز جامعه ما، در این تصمیم‌گیری بی اثر نیست.

انقلاب 57 به ایران زیان‌های فراوانی وارد کرد، اما دو نتیجه مثبت داد. یکی از بین رفتن سلطنت و حکومت خانوادگی و دیگر اینکه، امروز زمینه‌های بسیار خوبی برای سکولاریسم و لائیسیته و جدایی دین از دولت در ایران فراهم گردید است. همه آزادیخواهان، دموکرات ها، لائیک و سکولار نباید فراموش کنند که در اثر روی کار آمدن رژیم سلطنتی، یکی از ستون‌های اصلی که آزادی و حاکمیت ملّت از بین خواهد رفت.

 به هر روی، اگر قرار است گروهی به تنهایی یا با دیگری، اقدامی برای انحلال جمهوری اسلامی بکند شایسته است آن را با شفافیت کامل و به عنوان یک قرارداد اجتماعی و با ضمانت اجرایی ارائه دهد.

در مورد سیاست عدم تمرکز به نظرم یکی از پایه‌های اصلی دموکراسی بویژه  در جامعه ما می‌باشد. امّا برای اینکه در سیاست عدم تمرکز دچار اشتباه نشویم و در اثر آن به مشکلات جامعه نیافزاییم بهتر است حد و حدود آن را به طور واضح و روشن  مشخص کرده و از دایره ابهامات خارج شویم.

اگر واقع بین باشیم  باید قبول کنیم که برای عملی ساختن موارد فوق نیاز به گفتگو و بحث و برگزاری جلسات، بین افرادی که قدرت تصمیم‌گیری دارند، داریم. اگر بر اثر این گفتگوها، تفاهمی به وجود آمد باید تبدیل به تعهد گردد و به تعهدات باید عمل شود. به سخن دیگر شایسته این است که ما ایرانی ها از رقابت سالم، به تفاهم و از تفاهم، به قراردادها و تعهدات اجرایی در سطح ملی برسیم و این کار را بدون دخالت عوامل خارجی انجام دهیم.  

در خاتمه لازم می‌دانم از شما، به خاطر سؤالات مفیدی که تنظیم کرده اید، از صمیم قلب، قدردانی کنم. 

 

* چکیده ای گذرا از تلاش ها و زندگی  فرهنگ قاسمی

کوشنده سیاسی و مسئول حقوق بشر در هیأت اجرایی فدراسیون مدارس عالی اروپا، بنیانگذار و مدیر عامل مدرسه عالی مدیریت در پاریس، رئیس اتحادیه مدارس عالی فرانسه، مدیر سایت «رنگین کمان»، و از کارهای او در گذشته، می توان از تدریس در دانشگاه های فرانسه، کارشناسی رسمی در امر کیفیت مدیریت آموزشی در فرانسه و هماهنگ کردن دیپلم‌های اروپایی را نام برد.  وی تحصیلات خود را در علوم سیاسی و مدیریت در دانشگاه پاریس به اتمام رسانید و کتاب هایی ازجمله: «سندیکالیسم و جنبش های اجتماعی در ایران»، و «انتخابات آزاد و حاکمیت ملت» را نوشته است.

 

 

 

 

 

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

 

بازگشت به خانه