بازگشت به خانه

چهارشنبه 14 دی 1390 ـ  4 ژانويه 2011

 

استبداد دینی و دین استبدادی

مهدی مظفری

mehdi@ps.au.dk

به گمانم، اولین بار واژهء "استبداد دینی" را آیت‌الله شیخ محمد حسین نایینی در کتاب "تنبیه الامه و تنزیه المله" که در عصر مشروطه نوشته شده بکار برده است. حال بر من خرده نگیرید اگر کس دیگری قبل از او این اصطلاح را به کار برده باشد. اینجا بحث تاریخ لغت نیست. بحث مفهومی ‌است. نایینی استبداد را بطور اعم به استبداد سیاسی و استبداد دینی تقسیم می‌کند و لاقل در دو جا می گوید: «قلع این شجره خبیثه و تخلص از این رقیت خبیسه [کذا]... در قسم اول، اسهل و در قسم دوم در غایت صعوبت و بالتبع موجب صعوبت علاج قسم اول خواهد بود».(ص 27). نایینی در تحلیل خود، استبداد دینی را چنین تعریف می‌کند: «عبارت از "ارادت خود سرانه است که منسلکین در زی ‌سیاست روحانیه بعنوان دیانت اظهار و ملت جهول را بوسیلهء فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آیین خود به اطاعتش وا می دارند».(ص 108) و نتیجه می‌گیرد که علاج شعبه استبداد دینی «اصعب و اشکل همه و در حدود امتناع است».(ص 125). این مجتهد تیز هوش انگشت بّر نکتهء مهمی ‌می‌‌نهد: از بین بردن استبداد دینی بسیار مشکل و بل محال است.

نایینی سبب اصلی را جهل مردم می داند. این نکته هم درست است اما کافی ‌نیست. به نظر من مشکل از بین بردن استبداد دینی نه ‌تنها جهل مردم، بلکه دلیل مهم تر آن است که استبداد دینی را نمی‌توان با تکیه بر دین به نظام غیر استبدادی دینی تبدیل کرد. به عبارت دیگر، اگر جهل مردم هم نباشد، نمی‌توان از جایگاه دین به تنهایی‌ مشروعیت نظام حکومتی دینی را زیر سوال برد. مگر آنکه منتقدان دینی بتوانند تناقضات آشکار آن نظام را با مرجع کلان نظام به روشنی نشان دهند.

اگر در اینجا بحث را به شیعه و تحقق تاریخی‌ (فرماسیون هیستوریک) شیعه محدود کنیم، می بینیم که مرجع کلان شیعه دو چیز است؛ یعنی ‌آن مرجعی که واقعیت تاریخی‌ پیدا کرده و نه ‌آن مراجع اسطوره ای. مرجع نخست همانا حکومت پیامبر اسلام در مدینه است (622- 632 میلادی). پس از ایشان، جانشین اش در سقیفهء بنی ساعده تعیین شد که از نظر شیعه این اولین "کودتای انتخاباتی" در اسلام است. مرجع دوم حکومت علی‌ابن ابیطالب، امام اول شیعیان است (656 -661 میلادی). تجلی ‌حکومت شیعه در دوران معاصر همین جمهوری اسلامی است در ایران. حالا، منتقدان دینی، یعنی ‌همین نواندیشان اسلامی و ملی ـ‌مذهبی‌ها، و همهء آنان که از دیدگاه دین (اسلام شیعی) بر جمهوری اسلامی خرده می گیرند، باید روشن کنند که نقد آنان به ماهیت این نظام است، یعنی ‌به همین قانون اساسی ‌موجود یا نقدشان متوجه طرز حکومت است.

می‌دانیم که اکثریت قریب به اتفاق آنان، نقد ماهوی ندارند. تنها افرادی و گروه‌هایی ‌اخیراً از اصل ولایت فقیه اظهار نارضایتی کرده اند. هر چند به آن رأی داده بودند که «مطلقه» بعد افزوده شد. بنابراین اشتباه نکرده ایم که بگوییم نقد این دین مسلکان نقد بر طرز حکومت است. یعنی ‌معتقدند که اسلام باید حکومت کند و قانون اساسی ‌موجود هم اجرا شود، منتها بدون تنازل. این کار ما را آسان تر می‌کند چون نیازی نیست به قرآن و سنّت یعنی ‌گفتمان محوری و شالوده ماهیت رژیم بپردازیم و می توانیم به نحوه اجرایی آن بسنده کنیم.

در همین راستا، برخی دیگر از همین منتقدان متدین که رادیکال ترند، ادعا می‌‌کنند این اسلام که حکومت کنونی ‌دینی اجرا می‌‌کند، اسلام واقعی نیست بی‌آنکه به ما نشان دهند آن اسلام واقعی کی‌ و کجا واقعیت تاریخی ‌پیدا کرده است. یا اینکه این هنوز فقط یک پروژه است و در آینده ‌محقق خواهد شد. اگر بگویند که واقعیت تاریخی ‌پیدا کرده، بهترین گواهشان همین دو مرجع کلان است که اشاره شد و ذیلا به آن پرداخته می‌‌شود. اگر هم بگویند فقط یک پروژه یا به عبارت دقیق تر یک "وعده" است، در این صورت اگر همان نظریه انتظار (مهدی موعود) نباشد، دست کم شقی از آن ست که در مقام خود بعنوان یک اوتوپیا محترم است. حال برویم سر مساله دو مرجع کلان.

مرجع کلان اجرای حکومت ناب اسلامی، حکومت محمد است در مدینه و مرجع کلان اجرای حکومت ناب شیعه، حکومت علی‌است. بنابراین، برای آنکه نقد این نواندیشان اسلامی مستند باشد باید اینان یک تحقیق تطبیقی انجام دهند و مورد به مورد، تخلفات رهبری جمهوری اسلامی را از راه محمد و علی‌نشان دهند. فقط در این صورت است که نقد آنان اعتبار پیدا خواهد کرد. من ندیدم کسی‌ از این جماعت چنین کاری کرده باشد. شاید هم اینان می دانند که انجام چنین تحقیقی نتیجهء عکس به بار خواهد آورد. چون کسانی که حکومت مدینه و حکومت کوفه را مطالعه کرده اند می‌‌دانند که طرز اجرای حکومت خمینی و خامنه‌ای با طرز حکومت محمد و علی‌ فرق ماهوی چندانی ندارد. باور نمی کنید به تمام مراجع معتبراسلامی رجوع کنید: از جمله ابن اسحاق ، ابن ندیم، ابن کثیر، طبری، بلاذری، همه مسلمان و همه از متقدمان. ببینید در آن ده ‌‌‌سال حکومت پیامبر (که اتفاقاً خمینی هم ده‌‌‌سال حکومت کرد) در مدینه و حوالی آن چه گذشته است. تمام، ضرب، ضربا، ضربوا بوده. قتل و خونریزی، جنگ و چپاول. ده ها "خاوران". هر مسلمانی که انتقاد می کرده، با چماق «نفاق» کوبیده می‌شده. محمد، هم پیامبر بوده، هم رییس حکومت بوده، هم فرمانده نظامی، یعنی ‌همه کاره بوده است.

اگر این ولایت مطلقه نبوده، پس چه بوده؟ نگاه کنید به اختیارات رهبر جمهوری اسلامی در اصل 110 قانون اساسی‌. طابق النعل بالنعل با اختیارات پیامبر منطبق است. دوران علی‌ابن ابی طالب، باز جنگ داخلی، طلحه و زبیر و عایشه و معاویه. مقایسه کنید با وقایع 88. می بینید که "سید علی" ‌از "امام علی" ‌رئوف تر هم هست! بجای کشتن، "آقا" به حصر خانگی اکتفا کرده! دست و پا بریدن نیز هم آن زمان رواج داشته و هم حالا. و هردو با رأفت اسلامی.

خمینی می‌نویسد: "«حضرت امیر المومنین (ع) بعد از این که دست دو نفر دزد را قطع می‌کند چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نشان می دهد و معالجه و پذیرایی‌ می‌کند که از مدّاحان حضرت می شنوند».(ص 110، حکومت اسلامی) . حالا، در جمهوری اسلامی حتماً، پس از قطع دست و پا، یک سیگار آتش می زنند و لای لب طرف می‌گذارند تا رأفت اسلامی انجام گرفته باشد. پس کجای این رژیم غیر اسلامی یا ضد اسلامی است؟ اگر هست، رو کنید، دلیل بیاورید. این مشکل با نامه نگاری و گله گذاری حل نمی شود.

با ذکر ضرب، ضربا، ضربوا ، یاد خاطره‌ای افتادم. محمد رضا شجریان و من، هر دو در مهدیه حاجی عابد زاده، هفته‌ای دو، سه شب درس عربی میخواندیم. جامع المقدمات و صرف میر و صمدیه و اینطور چیزها. برای یاد گرفتن رفع و نصب، همین فعل "ضرب" را یادمان می دادند: ضرب زید عمرا. گویی‌که فعل دیگری در عربی پیدا نمی‌شد که به بچه‌های ده ‌‌‌دوازده ساله یاد بدهند. چه بسا، در عکس العمل به همین "ضرب ، ضربا" بود که، سال‌های سال بعد، این هنرمند بلند آوازه، ترانه بس زیبایی خواند که بسیاری از ما شنیده ایم: «تفنگت را زمین بگذار» . نفسش گرم!

کوتاه سخن، نو اندیشان دینی نمی توانند با استناد به دو مرجع کلان، ثابت کنند که نحوهء حکومت خمینی، یا لاقل خامنه‌ای (چون بیشتر اینان خود از مباشران امام راحل بوده اند)، در تضاد با نحوهء اجرای حکومتی محمد و علی‌است. ایضاً، اینان نمی توانند ثابت کنند که در شرایط مساوی از خمینی و خامنه‌ای مسلمان ترند یا اصولا مسلمانان بهتری هستنند. بر اساس چه معیار، چه مرجع و چه ضابطه ای؟ بطور کلی‌، هیچ حکومت دینی نیست که استبدادی نباشد. حکومت دینی غیر استبدادی وجود خارجی‌ ندارد. اگر کسی‌سراغ دارد، نشان دهد.

این گفته بدان معنا نیست که هر گونه حکومت غیر دینی ضرورتاً غیر استبدادی است. حکومت‌های سکولار استبدادی فراوانند. منتها، تجربهء تاریخی ‌نشان داده که فقط از طریق سکولار می‌توان به حکومت غیر استبدادی رسید، نه‌از راه دین. تجربهء تاریخی این را هم نشان داده که در یک رژیم سکولار مثل ترکیه، اسلامگرایان نیز می توانند بطور دمکراتیک و مسالمت آمیز به حکومت برسند. اما در یک رژیم دینی، رسیدن سکولار ها به حکومت، نه ‌تنها غیر ممکن بل غیر قابل تصور است.

در این نوشته ،فقط به طرح سوال اکتفا شد، به مشکلات نقد دینی حکومت از درون دین اشاره شد و باز به اشاره، راهی‌ برای برون رفت ارائه گردید.

27 دسامبر 2011

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com