بازگشت به خانه

دوشنبه 2 آبان 1390 ـ  24 اکتبر 2011

 

 

قذافی، صدام، درخت!

در دوران خدمت، فرماندهی داشتیم که مسئول آموزش تکاوران رنجر در زمان شاه بود. او و معاون اش –که هر کجا هستند امیدوارم سلامت باشند- از اعضای گارد جاویدان بودند و در سال 1361 در مقابل سربازان، سینه جلو می دادند و با صدای بلند و رسا و بدون ترس از آنتن های سیاسی-ایدئولوژی می گفتند که انقلاب را نه مردم، که گارد جاویدان کرد! ما می پرسیدیم چطور؟! پاسخ می دادند که اگر گارد جاویدان اراده می کرد و مردم را به گلوله می بست انقلاب پیروز نمی شد!

این بیچاره ها را به خاطر همین حرف ها و عضویت شان در گارد جاویدان به یگان های عادی منتقل و در اصل تبعید کرده بودند و سربازان را آموزش می دادند که کاری تحقیرآمیز برای آن ها بود. زیرِ دست این دو درجه‌دار، سرهنگ ها و سرگردها آموزش دیده بودند و این ها افسران را طبق گفته ی خودشان به عنوان حداقلِ تنبیه، از پا به درخت آویزان می کردند، برای همین امثال ما را آدم حساب نمی کردند و این را به صراحت می گفتند.

از این رو، فرمانده ما، وقتی می خواست به جمع چیزی بگوید، درخت و اشیاء دیگر را مخاطب قرار می داد و مثلا می گفت: آهای درخت! با توام! این کار را بکن و آن کار را نکن! بعد ما از ترس مجازات –که ساده ترین اش بازداشت چند روزه در زندان پادگان و سخت ترین اش مشت و لگد تا حد بیهوشی بود- حساب دست مان می آمد و آن چه که به درخت گفته می شد به گوش جان نیوش می کردیم و همین شد که وقتی به خط مقدم جبهه اعزام شدیم، فکر می کردیم وارد بهشت برین شده ایم و توپ و خمپاره و مار و عقرب فرشته های آسمانی هستند که ما را از دست این فرمانده و معاون اش نجات داده اند!

حالا این ها را عرض کردم که درخت را مخاطب قرار دهم و به او که الان تصویرش رو به روی من است بگویم:

«درخت! قذافی را دیدی؟ ای بدبخت! ای بیچاره! می خواهی تو هم مثل او شوی؟ می خواهی تو را هم از توی لوله ی فاضلاب بیرون بکشند و همچین بزنندت که له و لورده شوی و همین طور که متعجب و حیران از بازی زمانه دارند می برندت یکی دو گلوله توی شکمت خالی کنند و به دَرَک بفرستندت؟ این را می خواهی درخت؟! چرا آدم نمی شوی درخت؟! بابا، جلوی چشم ات صدام را از توی سوراخ بیرون کشیدند! جلوی چشم ات بن لادن را خوراک کوسه ها کردند! جلوی چشم ات این بلایی را که دیشب دیدی بر سر قذافی آوردند! نمی خواهی عبرت بگیری درخت؟ نمی خواهی به فهم و شعور برسی درخت؟ می خواهی تو را هم از توی چاهِ مبال بیرون بکشند؟ آخر بدبخت! هیچ جا در دنیا نمانده که بتوانی به آن جا پناه ببری. بشار اسد هم همین امروز فرداست که برود وَر دست قذافی و صدام و بن لادن! تو کجا می خواهی بروی درخت؟ عربستان هم که به رئیس جمهور یمن پناه داد به خون تو تشنه است و می گوید می خواستی سفیرش را ترور کنی! کی را برای خودت باقی گذاشتی درخت؟

«والله، بالله، قذافی هم مثل تو برای خودش دار و دسته ی اطلاعات داشت؛ سیاه چال و شلاق و شکنجه داشت؛ زندان انفرادی و بازجوهای اعتراف‌گیر داشت؛ هزاران فدایی و کشته‌مُرده داشت؛ هزاران ساندیس‌خور داشت؛ مردم برای او هم مثل تو در سفرهای استانی هلهله می کردند. فکر نکن تو فقط بلدی و آن های دیگر بلد نبودند. آقای درخت! سر عقل بیا! باور کن صدام و قذافی هم به اندازه ی تو عقل شان می رسید که به فکر حفاظت از جان مبارک شان در شرایط بحران باشند. آن ها هم برای خودشان زیرزمین های ضد اتمی و خورد و خوراک چند ماهه فراهم کرده بودند، ولی دیدی که عاقبت از کجا سر در آوردند؟

«درخت جان! ببین در عین این که درختی مثل آدم با تو حرف می زنم. پس گوش کن. بیا بگذار آدم های معقول امور کشور را در دست بگیرند و مرحله ی گذار از دوران بلا به دوران دمکراسی را گام به گام طی کنند. نگذار مردم منفجر شوند، به جان شما و بعد به جان یکدیگر بیفتند و زار و زندگی کشور را به هم بریزند که چی؟ که تو می خواهی چند صباحی بیشتر باشی؟ الان از فردای لیبی ما هم خبر نداریم. می دانیم قذافی رفت ولی نمی دانیم کی خواهد آمد. در لیبی، قذافی هیچ نهادی را غیر از شخص خودش باقی نگذاشته بود که امروز بیاید امور کشور را در اختیار بگیرد. نه حزبی، نه سیاست‌مدار مستقلی، نه سازمان‌های غیردولتی‌یی؛ هیچی، مطلقا هیچی باقی نگذاشته بود چون فکر می کرد خودش تا ابد بر مصدر کار خواهد بود. ولی دیدی درخت، که چه بلایی بر سر او آمد. پس بترس. از فردای خودت بترس. از فردای مردم ایران بترس. از فردای محدوده ی جغرافیایی ایران بترس.

«های درخت! گوساله با تو ام! چرا نیش ات باز است؟ چرا نگاه عاقل اندر سفیه می کنی؟ یعنی این ها که گفتم کشک دیگر! بسیار خوب. گفتنی ها را گفتم. این تو، این مردم ایران، و این تبری که عاقبت به ریشه ات خواهد خورد و تو را با مغز به زمین خواهد زد. ببینیم تو را از کدام سوراخ بیرون خواهند کشید و خوراک کدام جانور دریایی یا غیر دریایی خواهی شد. تو آدم بشو نیستی. الحق که درختی و درخت حرف آدم را نمی فهمد. دیگر حرفی با تو ندارم. خداحافظ»..

http://my.gooya.com/permalink/3603.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com