بازگشت به خانه

جمعه 22 مهر 1390 ـ  14 اکتبر 2011

 

ناسیونالیسم در اندیشه ی دو روشنفکر ایرانی

میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی

امین تریان سيوکی

amin.tryan@gmail.com

مقدمه: 

ملی‌ گرایی، ملت ‌باوری، یا ناسیونالیسم، نوعی آگاهی جمعی است، يعنی آگاهی به تعلق داشتن به ملت که آن را «آگاهی ملی» می‌خوانند. آگاهی ملی، اغلب پدیدآورنده حس وفاداری، شور، و دلبستگی افراد به عناصر تشکیل ‌دهنده ملت (نژاد، زبان، سنت‌ها و عادت‌ها، ارزش‌های اجتماعی، اخلاقی، و به طور کلی فرهنگ) است و گاه موجب بزرگداشت مبالغه ‌آمیز از آن ها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی ِ دیگر ملت‌ها می‌شود. وجوه ناسیونالیسم – نه واژهء آن – در ایران از روزگاران کهن وجود داشت: کیش، زبان، سرزمین مشترک و خودآگاهی تاریخی که وجوه ناسیونالیسم باشند از دیرباز در ایران زمین وجود داشتند.

برخود با تمدن غرب در نیمه ی سده ی نوزدهم میلادی، که شعارهای ناسیونالیستی در آن به گوش می رسید، نیز اکتشافات جدید باستان شناسی، به اندیشهء ناسیونالیسم ایران یاری رساند و آن را در میان اندیشمندان ایرانی گستراند. پیشروان اندیشه ی ناسیونالیسم در ایران میرزا فتحعلی آخوندزاده – بزرگترین اندیشمند دوران ناصری -، جلال الدین میرزا و میرزا آقاخان کرمانی بودند.

آنچه در پی می آید سخنانی پیرامون جایگاه ناسیونالیسم در اندیشه های دو تن از این روشن فکران یعنی میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی است.

 

زمینه های بروز ناسیونالیسم در دوره ی قاجار:

با آغاز دوران قاجار و بروز جنگ های ایران و روسیه و در پی آن شکست از روسیه، سخنانی مبنی بر درک عقب ماندگی ایران به گوش رسید؛ برای جبران این عقب ماندگی گروهی برای آموختن علوم جدید به اروپا فرستاده شدند. اینان خود به ورود اندیشه های جدید - از جمله ناسیونالیسم در معنای جدید آن - به ایران یاری رساندند. در زمان محمدشاه پنج نفر به فرانسه فرستاده شدند. در همان زمان انقلاب 1848 فرانسه روی داد که نوید دهنده ی اندیشه های جدیدی از جمله ناسیونالیسم بود؛ این بر دانش آموزان اعزامی ایران نیز تاثیر نهاد. برخی از این دانش آموزان تاثیر پذیرفته از ناسیونالیسم به ایران باستان بسیار علاقه مند شدند، دورانی که در تمامی وجوه اش ایرانی بود و متعلق به ایرانیان. اینان از اعراب که به زعم خودشان عامل از بین رفتن شکوه باستانی ایران بودند متنفر شدند. کنت دوگوبینو درباره ی حسینقلی آقا، یکی از پنج نفر فرستاده شده به فرانسه، می گوید: «حسینقلی آقا بغض و کینه ی بی نهایت به مذهب اسلام ابراز می داشت. بر آن بود که تمام بدبختی هایی که از تسلط قوم عرب به مردم ایران وارد شده، از اثر اسلام است. وی تمایل بی اندازه ای به کیش زرتشت داشت. باورمند بود که باید ملیت و مذهب قدیم را از نو زنده کرد و زبان فارسی را از واژگان بیگانه ی عربی و ترکی که به آنها آلوده شده تصفیه نمود. خود پیشگام این کار شده بود و نوشته های خود را به سبک ساده، بدون تصنع و خالی از واژگان عربی می نوشت و حتی به این سبک شعر نیز می سرود.»

مناطقی از ایران در پی جنگ با روسیه از ایران جدا شد که البته باعث پیشرفت تدریجی آن منطق در دست روسیه و رفت و آمد ایرانیان در آن مناطق و در نهایت ورود اندیشه های جدید به ایران شد. از دیگر سو فشارهای قاجار ها بر اقلیت های دینی از جمله زرتشتیان باعث سر و صدای هم کیشان آنان در هند - که از موقعیت بهتری برخوردار بودند - شد. در پی این وضعیت آنان نماینده ای – مانکجی لیمجی هاتریا - به ایران فرستادند تا به امور زرتشتیان رسیدگی و نزد ناصرالدین شاه از آنان شفاعت کند. ورود مانکجی و ارتباط او برخی روشنفکران نیزدر گسترش ناسیونالیسم و گرایش به دین زرتشتی موثر بود. چنان که گویند جلال الدین میرزای قاجار – از فرزندان فتحعلی شاه - از فرط تنفر از اعراب و علاقه به دین زرتشت، به آن دین گروید. ترجمه ی کتاب های تاریخی با موضوع ایران باستان و نیز ترجمه ی کتیبه های باستانی چون بیستون بر آگاهی از روزگار باستانی ایران و شکوه آن افزود.

 

جایگاه ناسیونالیسم در اندیشه ی آخوندزاده:

گفتیم که شکست های ایران از روسیه سرزمین هایی را از ایران جدا کرد و گروه های ایرانی که بسیاری از آنان سراسر عشق به ایران زمین بودند از ایران جدا و شهروند روسیه شدند. اینان ارتباط معنوی خود را با ایران قطع نکردند و همواره درباره ی علل عقب ماندگی ایران می اندیشیدند و سخن می گفتند. بزرگترین این ایرانیان میرزا فتحعلی آخوندزاده بود. او مهم ترین عامل عقب ماندگی ایران را حکومت استبدادی – یا به قول خودش «سلطنت دیسپوتیستی» – می دانست. آخوندزاده ظهور حکومت دیسپوتیستی را با حمله ی تازیان و زوال دولت ساسانی مرتبط می دانست. از نظر وی تمامی فرمانروایان عصر اسلامی دیسپوت بوده اند. وی در مکتوبات کمال الدوله این باره با افسوس می گوید:

«حیف به تو ای ایران! کو آن شوکت، کو آن قدرت، کو آن سعادت؟ عرب های برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کرده اند. زمین تو خراب و اهل تو نادان و از سیویلیزاسیون [=تمدن] جهان بی خبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاه تو دیسپوت است ... حالا تو به من جواب بده که آیا در مدت این یک هزار و دویست و هشتاد سال، ظهور این همه سلسله های سلاطین برای ملت چه فایده داشت و ملت چرا باید این قدر ناتوان باشد که هر دد و دام از گوشه و کنار سر بلند کرده، ملت ایران را دچار این گونه بلیّات نماید. به این نوع بدبختی اهل ایران، عرب ها سبب شدند. برخلاف حکومتگران عهد باستان که به خوسری، فرمان نراندند و امور کشور را با رای شورای طبقات مردم اداره کردند.»

آخوندزاده از این رو همزبان با فردوسی می گوید:

«کزین پس شکست آید از تازیان / ستاره نگردد مگر بر زیان»

این سخنان، از وی چهره ی یک ناسیونالیست ضد عرب را نشان می دهد. او درباره ی روزگار ایران باستان می گوید:

«ای ایران کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث و جمشید وگشتاسب و انوشیروان و خسروپرویز می بود ... زمانی که سلاطین تو به پیمان فرهنگ عمل می کردند، چندین هزار سال در صفحه ی ارم منال دنیا به عظمت و سعادت کامران می بودند و مردم زیر سایه ی سلطنت ایشان از نعمات الهی بهره یاب شده در آسایش زندگی می کردند؛ بی چیزی نمی داشتند و گدایی نمی دانستند؛ در داخل مملکت آزاد و در خارج آن محترم می بودند و شهرت و عظمت سلاطین ایران کل آفاق را فرا گرفته بود ... در عهد سلاطین فرس ... کسی در حق احدی بر جور و تعدی یارا نداشت.»

آخوندزاده با همین دید ناسیونالیستی به بررسی ادبیات نیز می پردازد، به طوری تنها شاهنامه ی «فردوسی رحمة الله» را شایسته ی شعر نامیده شدن می داند و از اشعار دیگر شاعران با عنوان «مزخرفات» یاد می کند. وجود آخوندزاده آن چنان از عشق به ایران لبریز شده بود که در نامه هایش به مانکجی می گوید: «من اگرچه علی الظاهر تُرکم، اما از نژاد پارسیانم».

 

جایگاه ناسیونالیسم در اندیشه ی کرمانی:

میرزا آقاخان کرمانی دیگر روشنفکر بزرگ دوران ناصرالدین شاه، که از سوی مادر تبار به زرتشتیان می رساند؛ پس از مشکلاتی که در ایران برای وی پیش آمد رهسپار عثمانی یا ترکیه ی کنونی شد. در آنجا با سید جمال الدین اسدآبادی که از نافذترین اندیشمندان مشرق زمین در زمان خود بود، آشنا شد و با وی همکاری کرد. میرزا آقاخان کرمانی که در اندیشه ی بررسی عقب ماندگی ایران بود، چند اصل نجات بخش را پیشنهاد می کرد؛ یکی از آن اصول ناسیونالیسم بود. میهن در اندیشه ی ناسیونالیستی میرزا آقاخان از جایگاه کانونی برخوردار است. خاک و سرزمینی که بهشت موعود روی زمین است. «مرزش منبر نسیم، خاکش گرامی تر از زر و سیم. سرزمینش خرم، کوهسارش خلد برین و مغزارش خوش و دلنشین» است. دومین عنصر در اندیشه ی ناسیونالیسم آقاخان، دین ایرانی یا زرتشتی است که همه جا آن را می ستاید و معتقد است که قانون زند – تفسیر اوستا – کامل ترین کیش عهد باستان بود و با خوی ایرانیان از هر آئین دیگری سازگاری بیش تری داشت. او در بخشی از رساله ی صد خطابه ی خود چنین می گوید:

«احکام زند مادی و عنصری بود، اندکی آن بلند پروازی های اوهام ایران را فرونشاند و زرتشت آن عقل بزرگ آئینی برای پروگره و نظام ترقی ملت ایران موافق طبیعت آورد که با مقتضیات آن عصر کم تر خطا در آن دیده شده است.»

کرمانی به مانند آخوندزاده اهمیت بسیار به شاهنامه ی فردوسی می داد. وی بر آن بود که فردوسی تنها کسی است که خدمت راستین را به ایرانیان کرد زیرا آئین زرتشت را زنده کرد، افتخارات ملی را احیا نمود و زبان فارسی را به رکن اساسی هویت ایرانی از خطر نابودی نجات داد. کرمانی در این باره می گوید:

«اگر همین شاهنامه ی فردوسی نمی بود، بعد از استیلای اقوام عربیه بر ایران تاکنون بالمرّه لغت و جنسیت ایرانی مبدل به عرب شده، فارسی زبانان نیز مانند اهل سوریه و مصر و مراکش و تونس و الجزایر تبدیل ملیت و جنسیت کرده بودند و از جنس خود استنکاف عظیم داشتند.»

تکیه بر نژاد و خون و تبار ایرانی سومین عنصر ایدئولوژی ناسیونالیستی میرزا آقاخان کرمانی است. وی قوم آریایی را می ستاید و آئین بزرگی و سروری آنان را تحت عنوان «ایرانی گری» و «کیانی گری» وصف می کند و با افسوس فراوان می گوید:

«کجا رفتند آن شیران آسمانی نژاد که هر وقت خاک پاک ایران را از زیر پنجه ی روباه اسارت رهایی بخشیدند و سعادت سرمدی را برای خود به ارث نهادند؟ کاوه ی آهنگر و فریدون نیک سیرت بودند که با غیرت و همت ملی برخاستند و ریشه ی بیداد مار دوشان کلدانی را برانداختند. می توانیم برهمه ی ملل گیتی افتخار کنیم از آن که راه رفع ستمگری را با شورش ملی نخستین بار ما به دنیا آموختیم.»

 

نتیجه گیری:

کوتاه سخن آن که میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی ناسیونالیسم را یکی از راه های رهایی ایران می دانستند؛ با تمام وجود به ایران زمین عشق می ورزیدند؛ دشمنی ویژه ای با اعراب داشتند و علاقه ی ویژه ای به دین زرتشت؛ دوران طلائی ایران را در ایران باستان جستجو می کردند.

در نقد سخنان آنان باید گفت: آنچه این دو درباره ی ایران باستان می گفتند آمیخته با آگاهی های اشتباه تاریخی بود. حمله ی اعراب را بیش از ویران گر نشان می دادند و ایران باستان را بیش از اندازه نیک. اما هرچه بود آن سخنان حاصل اندیشه های خود آنان بود در راستای برون رفت ایران از وضعیت نامساعد وقت، نه القاعات بیگانه در جهت واپس گرایی. «دست نشانده» و یا «آلت دست» این دولت و آن دولت نبودند و در راه آن اندیشه ها هر سختی را به جان خریدند. به هر روی، آن سخن ها تاثیر خود را نهاد و در روزگار ناصری و مشروطه زمینه ی بروز و ظهور یافت. چنان که وقتی ناصرالدین شاه خواند که محمدحسن خان اعتماد السلطنه در یکی از آثارش نسب خاندان قاجار را به «اشکانیان بلخ» رسانده، از آن «کشف تاریخی» بسیار خرسند شد؛ هرچند آن سخن دروغی بیش نبود. در پی آن، ناسیونالیسم ایرانی که در میان روشن فکران نفوذ بسیار داشت در دوران پهلوی اول از سوی حکومت دنبال شد؛ در آن باره در جای دیگر سخن گفته ایم.

 

منابع:

آدمیت، فریدون. اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده. تهران: خوارزمی، 1349.

آدمیت، فریدون. اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی. چ2. تهران: پیام، 1357.

آشوری، داریوش. دانشنامه سیاسی. چ 11. تهران: مروارید، 1384.

اکبری، محمدعلی. پیشگامان اندیشه ی جدید در ایران: عصر روشنگری. تهران: موسسه ی تحقیقات و توسعه ی علوم انسانی، 1385.

توکلی طرقی، محمد. تجدد بومی و باز اندیشی تاریخ. تهران: نشر تاریخ ایران، 1382.

مسکوب، شاهرخ. داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع. چ4. تهران: فرزان روز، 1386.

http://aminteryan.com/index.php/iran-contemporary/63-1389-06-29-15-33-15.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com