بازگشت به خانه

دوشنبه 20 تير 1390 ـ  11 جولای 2011

 

چرا برای سکولارهای سبز «ايران از همهء ما مهمتر است»؟

محسن ذاکری

بخش اول ـ چرا ایران از همهء ما مهم تر است؟

من می دانم بسیاری از چیزهایی را که امثال من، که ناشناخته هستند، می گوییم و بر آن پا فشاری می کنیم روزی در عمل طرفدار می یابد و ازدهان دیگران شنیده خواهد شد. پس مهم نیست که می گوید، مهم این است برای چه می گوید. من برای ایران می گویم و بس. و دلایل این حرکت ها و قلم فرسایی های سال های بازپرداخت وام خودم را به بشریت در حکم یک انسان، در این می بینم که بخش بزرگی از زندگی امروز من مربوط به کشوری باشد که بيست و شش سال است که از آن کاملاً دورم: ایران.

شاه شعار سکولارهای سبز این است: ایران از همهء ما مهم تر است.

«ایران از همهء ما مهم تر است» یعنی چه؟ دوستی می گفت مخالفم با این شعار، انسانیت از همه چیز مهم تر است ـ دوستی که سال های زیادی را در غربت با هم همفکری داشته ایم و از یک تبار هستیم و زبان مادری او نیز فارسی است و بزرگشدهء تهران است و فرهیخته. تناقضی که او بدان اشاره می کرد اوج ایده آل های او و من را نیز زیر بزرگ نمایی می برد. چیره شدن آیین انساندوستی و ارزش فرد بر همهء آیین ها و تعلقات دیگر! شاید، روزی، روی این کره خاکی. اما امروز که بزرگترین درد من و مسئله من ایران است، نمی توانم واقع بین نباشم و باید از ما و ایران راه بیافتم.

نخست باز گردیم به آنچه که وی در این شعار، تناقض یا اشتباه یا انحراف می دید. ایران از همهء ما مهم تر است. كالینگوود که فیلسوفی ریاضیدان بود، با این تز که راه دست یابی به جان کلام یک گزاره دست یابی به تناقض نهفته در آن است، توانست از پایه های اصلی هرمنوتیک مدرن شود. هرمنوتیک مدرن که گادامر متفکر اصلی و بی همتای آن است از این تز کالینگوود بسیار بهره برده است. كالینگوود می گفت برای اینکه حقیقت و منظور پنهان در یک گزاره را بفهمیم باید آن گزاره را در برابر مخالف خودش قرار دهیم. آن وقت از تاویل ها و برداشت های جانبی بر حذر خواهیم شد و پیام اصلی گزاره و سازندهء آن را تا حدی درک می کنیم. کالینگوود می گوید با این حال مهم تر از همه، دستیابی به پیش فرض های یک گزاره است. پیش فرض های سازندهء گزاره را باید از درون گزاره پیدا نمود. جای این بحث نیست، ولی چند کلمه نیز اضافه کنم که اساس تفاوت هرمنوتیک با ساختارگراها و فرمالیست ها از همین جا شروع می شود. هایدگر و گادامر نیز سر دمداران این رشتهء پر طرفدار و پر مخالف شناخت مفاهیم و ادبیات شدند. [1]

«شکر شیرین است. شکر شیرین نیست». گزارهء ساده ای همانند این دو پس از آنکه در مقابل ضد خود قرار می گیرد ما را به عمق بیشتری می برد. آیا صحبت از شکری است که ما نیز می شناسیم؟ آیا شیرینی در این گزاره همان شیرینی است که ما از آن سخن می گوییم؟ آیا پیام سازنده این گزاره این است که شیرینی، شیرینی شکر است. و یا اینکه شکر است که شیرین است؟ آیا شکر مورد نظر است یا شیرینی؟ علم دستور زبان می تواند با اشاره به ترتیب کلمات در جمله تا حدی این پرسش ها را محدود سازد، اما کاملاً ما را از این بحث رها نمی سازد. بی شک پیش فرض های سازندهء گزاره مهمترین چالش پیش روی ما هستند.

«ایران از همهء ما مهم تر است». ایران، همهء ما، مهم بودن. این سه، رکن های اصلی این گزاره و پیام آن هستند. ایران تعریفی دارد برای شنوندهءاین گزاره که چطور خود را با این کشور در ارتباط ببیند. ایران برای او وطن است، وطن پدر و مادر اوست، گذرگاهی است برای رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی او، محل انباشتن دلار ها و یورو هاست و نگاهی غمگنانه به کودکان کار خیابان ها، جای خاطرات و از دست رفته ها، کشوری که پدر و مادر در آن دفن شده اند، فرهنگ و زبان آن را می شناسد، فرهنگ و زبان آن را از طریق پدر و مادر می شناسد، خود را از آن می داند، آن را برای خود می داند، خود را برای آن می داند، هویت اش  از ایران شروع می شود، ایران برای او هویت زاست یا بر عکس، مردمان ایران را خوشبخت می خواهد، مردمان ایران را همفکر خود می خواهد، ایران را می خواهد چون مسلمان دارد و اسلامی است و یا بر عکس، ایران بی او نیز وجود دارد یا ندارد و صدها فکر و پرسش دیگر. اما گزاره نمی گوید ایران از من یا تو مهم تر است.  می گوید «از همهء ما». حتی نمی گوید «از همه مهم تر است»، می گوید «از ‌همهء ما مهم تر است».

باز گردیم به تز کالینگوود: «ایران از همهء ما مهم تر نیست!» ایران از کردها، بلوچ ها، فارس ها، عرب ها، ترکمن ها، آذری ها مهم تر نیست. ایران از بهایی ها، مسلمان ها، ارمنی ها، شیعه ها، سنی ها، یهودی ها، لائیک ها، دراویش، زرتشتی ها، مارکسیست ها و بودیست ها مهم تر نیست. ایران از سلطنت طلب ها، جمهوری خواه ها، فدرالیست ها، خود مختاری طلب ها، اسلام گراها مهم تر نیست. ایران از همهء ما، دور هم که باشیم، مهم تر نیست. ایران در تقدم قرار ندارد و همهء ما در تقدم قرار داریم. آری اگر ایران با همهء آنچه گفته شد در تناقض است و یا چیزی غیر از آنها است، از ‌همهء آنها مهم تر نیست .اکنون شنونده در این گزارهء "ایران از همهء ما مهم تر است"  برای همسو شدن با انتخاب "همهء ما" مشکل زیادی ندارد. یا با این ‌"همهء ما" هم سو است یا نیست. و در آینهء دیگری کشور خود و ایران را می بیند. آنکه همهء ما را دور هم قبول ندارد، پس در تعریف من و تو، زیر ضمیر ما مشکل دارد. اما آنکه مشکلی با من و تو، به معنای ما، ندارد راحت ‌«همهء ما» را می پذیرد. در پس این تناقضی که به میان آمد تعریف ایران نیز راحت است.

و ادامهء این موشکافی را میگذارم به دوش خود خواننده که کاری است جذاب و راحت.

17 تیر ماه 1390

   

بخش دوم  ـ چرا یک سکولار سبز هستم؟

«دیگر اعتمادی به اصلاح طلبان نمی توان کرد! بختیار یا بازرگان؟»

من مدام به این می اندیشم که من ایرانی چگونه می اندیشم؟ تفاوت اندیشه و ادراک و استنتاج های من با یک فنلاندی، سوئدی و یا بریتانیائی در کجاست؟ چرا من ایرانی خوب نمی شنوم، به عبارتی گفته ها را نمی شکافم. چرا سخت باوری و خوش باوری همیشه مرا درمیان دارند؟ چرا نه گفتن به خویش برایم سخت است؟ من ایرانی تا کجای این دوران پسامدرنیسم باید از نداشته هایم در رنج باشم؟ ـ محرومیت از داشتن داشته هایی که من ایرانی را در حد جهان امروز نگاه می داشتند.

جمهوری اسلامی در یک استراتژی برای به گروگان گرفتن یک ملت بسیار موفق بوده است: استراتژی دور نگاه داشتن ایرانیان در طول سی سال از استانداردهای جهان مترقی و علمی. اکثریت ایرانیان از استانداردها دور هستند. استانداردهای جهان شان را نمی شناسند. در هر زمینه ای بی اساس و بی تحقیق به داشته های خود غره اند. از مقایسه با رقبای راستین دورند. بخش اهم هنر، سینما، ادبیات، سیاست، فرهنگ، مدنیت، تربیت و پرورش ایرانی از تازه های جهان بی بهره و بی نصیب است. بیشتر ایرانیان از هر تمدنی یا نمایندهء تمدنی در حد اقتضای شرایط جامعه خود می دانند یا می خواهند بدانند. نیاز به آگاهی از استانداردهای جهانی در ایرانیان آرام آرام دفن شده است. مطبوعات ِ دروغ پراکن، رسانه های از سر تا پا سانسور شده و اخبار دست چین شده، سی و سه سال است که این ملت را از دنیا دور نگه داشته اند. در کنار این استراتژی، اکثریت مردم ایران زمان را از یاد می برند. سال ها گویی برای آنان ماه ها هم نیستند. تجربهء تلخ و آکنده به سر افکندگی انقلاب و آرمان های انقلاب، در کنار دیکتاتوری کم نمونهء رژیم جمهوری اسلامی، باور ایرانیان را به خود و ارزیابی از مبارزات خود را نحیف کرده است؛ و همهء ما را از این مهم دور نگاه می دارد: «بازده حرکات اجتماعی در رابطه با زمان». به هر حرکت اجتماعی باید عمر خاصی داد و چون بازده نداشت باید آنرا کنار گذاشت و تحول ایجاد کرد. گویی زمان ـ نه برای برونمرزی ها و نه درونمرزی ها ـ احساس نمی شود. گویی ما ایرانیان سیاسی بودن را دوست داریم. از این ستون به آن ستون و یا اینکه چسبیدن در که بر پاشنه خود هم نچرخد، عادتی ملموس برای ما شده است.

در چنین شرایطی که سال ها ادامه داشته است، امروز، اصلاح طلبان به مشکلی بغرنج برای ایرانیان تبدیل شده اند. از دید بسیاری، آنان مانع حرکات اجتماعی پویا در ایران هستند. آنها به کجا می روند و چه می خواهند؟ حرکت اصلاح طلبی امروز با ده سال پیش چه فرق های کرده است؟ نخست دو نظریهء رایج دربارهء پیدایش اصلاح طلبان را که از همان اوان تولد این حرکت رواج داشت از نظر بگذرانیم.

طرفداران نظریهء اول می گویند آنچه پس از دو خرداد روی داد به خاطر فضای سیاسی بود که خاتمی و اصلاح طلبان در جامعه ایجاد کردند. اینان می گویند جریان اصلاح طلبی گوهری آزادمنش داشت و پایه های شکست رژیم را فراهم کرد. اینان بر این باورند که نفس آزادیخواهی اصلاح طلبان و جامعه، بویژه جوانان و زنان، این حرکت را مطرح و حمایت کرد. اینان اکنون، پس از گذشت دوازده سال، یا هنوز به اصلاح طلبان بها می دهند یا اینکه از آنان مایوس شده اند و نمی دانند چه باید کرد اما به زبان نمی آورند.

طرفداران نظریه دوم،که آقای واحدی نیز اخیراً یاد آنان را زنده ساخت، می گویند رژیم، در پایان دوران ریاست جمهوری سردار سازندگی، هاشمی، به بن بست رسیده بود و خامنه ای و کادر مشاوران وی، هم برای برونرفت  از بحران و هم مخدوش کردن سردار سازندگی ، دست به ابتکار سوپاپ اطمینانی زدند تا فشار های داخلی و خارجی  بخوابند و مدتی زمان بیابند تا فرج ستون بعدی را پیدا کنند. اما موج مخالفت، بویژه از آن نسل پس از انقلاب، برای اقتدار گرایان و سران اصلاح طلبی نیز غیر قابل پیش بینی و عجیب نمود. تا جائی که تئوریسین اصلی اصلاحات، حجاریان، را نیز با نوازشی زمین گیر و ساکت کردند. درونمرز نشانی از جایگزینی برای اصلاحات ندارد، نباید هم داشته باشد. چرا که هر حرف تازه ای را صرف اینکه با رژیم نباشد پس از شناسایی نابود خواهند کرد. پس بهتر که در حد یک فریاد و نطق از میدان خارج نشوند.

در برونمرز مخالفان اصلاح طلبان چند دسته شدند. اینان یا همان بدبین های مادرزاد بوده اند و هستند یا آنانی که حرکات مردم ایران را با دقت دنبال می کنند و دل به آن می سپارند. دستهء اول آنهایی هستند که طرفدار مکتب "لنگ اش کن" می باشند. هیچ حرکتی در ایران را قبول ندارند و هیچ ایده واقعی نیز ارائه نمی کنند. می خواهند رژیم یک جوری سر نگون شود و به هر بهایی که شده ملت همه چیز را باید به خاک و خون کشد و بهای سنگین انقلاب را بپردازد. اینان لحظهء سرنگونی رژیم را مبداء حرکت می پندارند.

دستهء دوم آنهایی هستند که می گویند حرکت اصلاح طلبی که قشرهای اصلاح جوی مردم را در پشت سر داشت، از همان شروع و با سیاست های دو پهلو و فرساینده خاتمی، به مردم وفادار نماند، بقای نظام را بر گزید، رانت خوار شد و در مجموع، یاس را بجای امید در خاک نشاند.

عده ای نیز هنوز امید به اصلاح طلبان دارند و آنها را تنها شاه کلید بازکردن در مشکلات ایران می دانند که می توانند ایران را ـ با روند مبارزات مدنی و بدون خونریزی ـ به سوی شکست قهری رژیم ببرند. کسانی که خواهان مذاکره با و یاری اصلاح طلبان هستند نیز در همین طیف آخر قرار می گیرند.   

امروز شعارهای اصلاح طلبان چه چیز هایی است؟ امروز آنها را تا چه حد می توان باور داشت؟ امروز اگر باز، برای بار دوم، به آنان فرصت دهیم و اعتماد کنیم، یک دههء دیگر شاهد چه خواهیم بود؟ امروز با مهم شمردن جایگاه آنان در فضای ساختن ایران آینده تا چه اندازه ریسک خواهیم کرد و تا چه حد باید منتظر عواقب بد این استراتژی مبهم باشیم؟ آیا این جواب ها ماهوی هستند و در برابر چشمان ما قرار ندارند و مجبوریم صبورانه و خوش بین با اصلاح طلبان روبرو شویم؟ چگونه باید توان و جرات تصمیم درست را در خود آفرید؟

گاهی بزرگمردانی به ما می گویند راه درست چیست اما ما نمی شنویم چونکه یا آنها را باور نداریم، یا خود را بیشتر دوست داریم، و یا اینکه حرف آنها را نمی فهمیم. بختیار از این دسته مردان بود. گفت آقای خمینی و اطرافیانش ایران را به باغ وحش تبدیل خواهند کرد و ایران را نابود خواهند ساخت. امروز همهء آنهایی که ایران برایشان در ظاهر و باطن مهم است، می خواهند برای نجات ایران از دست نتایج دردناک و خوفناک انقلاب خمینی، کاری بکنند. اگر این بزرگ مردان را در اطراف خود نمی بینیم، می توانیم به شواهد بنگریم و با خود خلوتی داشته باشیم. اما امروز دیگر خوش باوری بازرگان را با معیار دیروز نخواهیم سنجید.

آنگاه که در ایران تعاریف اصلاح طلبان دولتی و مردمی بوجود آمد، آیا توانستیم در دور و بر خود خلوتی بکنیم و بگوییم که هر کس در کدام طرف این دیوار قرار دارد؟ کدامین دولتی/ حکومتی است و کدامین مردمی؟ امروز چطور؟ چند بار خاتمی گفته است اگر... بکنید مردم ناراضی خواهند شد و نظام به خطر خواهد افتاد؟ چند بار او گفته است نکنید، نکنیم، چرا که نظام به خطر می افتد؟ زمانی که خاتمی دانشجویان را سرزنش کرد و به آنان پشت نمود، که را و چه را مورد عنایت و ا‌همیت قرار داد؟

مهاجرانی، که مدال افتخار دوران طلایی مطبوعات ایرن معاصر را به گردن داشت، پس از خروج از ایران چگونه نظامی را برای ایران نقاشی می کند؟ او اینک ایرانی متکی و مؤمن به راهکارهای قرآنی و اسلام سیاسی را محکم چسبیده است و رها نمی کند. شک ندارم اگر او بار دیگر در سمت قبلی خود قرار گیرد هرگز روزنامه ها را علیه خود آزاد نمی گذارد. نمی تواند بگذارد. چرا که نفس آزاد اندیشی عمومی دست و پا گیر او خواهد شد. محور مهاجرانی، کدیور، بازرگان، سروش و گنجی نمی تواند دنیای آزاد را به ایرانیان وعده دهد، چون آزادی برای مکتب آنها بلای بالفطره است.

كدیور می گوید دیکتاتوری ربطی به روحانیت و لباس او ندارد و نهج البلاغه را راهنمای یک ایران مدنی و آزاد می داند. اشکوری می گوید نه اسلامی نه دموکراتیک، بلکه اسلامی دموکراتیک. موسوی دوران طلایی امام را وعده می دهد.

آیا این است اصلاحاتی که مردم و بویژه جوانان ما می خواهند؟ که روسری را بردارند؟ که در مهمانی های خانگی آزاد تر باشند؟ که انتخاباتی متناسب با فرهنگ اسلامی برگزار نمایند؟ که مراسم و اعیاد دینی را با صفای دل بیشتری بر گزار نمایند؟ که باز مدام بشنوند رهنمود های امامان شیعه را و رهبری انقلاب را؟ که جایگاه پدر و مادر و همسر و فرزند را بر اساس روابط پنج تن و بیت امام علی الگو سازند؟ که باز رادیوها و دولتمردها از مناسک بگویند و از نور دین که به نفس می تابد و جوانان در بین خود دنیای خود را داشته باشند؟ و همه بگوییم: فکر کنید چه بود دوران خمينی و الان چه داریم؟ آيا تفاوت از زمین است تا آسمان؟ مشخصات اسلام سیاسی و مردم سالار، از جنسی که شيرين عبادی برای زنان ایران می پسندد، بر کشور حاکم باشد، چيست؟ که هر وقت مشکلی بر سر راه این اسلام سیاسی بیافتد، غیرت و فرهنگ و تاریخ و وظیفهء مسلمانان تکلیف را با رأی گیری و راه پیمایی مشخص سازد؟ براستی مرز بدون خطر و قابل اعتماد برای جا دادن حتی این افراد و پیروان آنها در شرایط سیاسی ایران کجاست؟ 

این است آن چیزی که باید، برای گذار از کوی اصلاح طلبی به کوی ایران آزاد، بهای کنار گذاشتن آن را پرداخت. این دیگر اصلاح طلبی نیست خانم ها و آقایان. این مصلحت طلبی است؛ ناباوری به شناخت نسل جوان ایران است؛ ندانستن و نفهمیدن مدل اجتماعی- سیاسی متناسب با جهان امروز و باز درگیر بحث آزادی و حقوق این قوم و آن قوم بودن است؛ اين تنها جایگزین ساختن اسلام منتظری به جای اسلام خمینی و یا اسلام طلایی خمینی بجای اسلام حاکمیت طلبان است؛ عدم دست باز داشتن در دگرگونی زیربنایی آموزش و پرورش است. اصلاح طلب ها نشان داده اند که تنها «اسلام» هم و غم اصلی آنهاست نه «ایران». یکبار دیگر بپرسم: مرز بدون خطر و قابل اعتماد برای جا دادن حتی این افراد و پیروان آنها در شرایط سیاسی ایران چیست؟ 

اینک این گوی و این میدان. بگردید تا بگردیم. زمان و نتایج همیشه درست ترین حرف ها را می زنند. افسوس از یاد آوردن روزهای عمر آن جوانان ایران که بخاطر کج اندیشی، خود دوستی، دین گزینی، بی وطن بودن و گیج بودن طرفداران اسلام سیاسی و ستم رژیم به یغما می رود. افسوس از هر آهی که این جوانان در برابر آینه می کشند و با نا امیدی به آینده می نگرند. افسوس از آنچه که بر همهء ایرانیان ایران دوست در ایران می گذرد.

من جواب خودم را یافته ام و گزینهء من «سکولار های سبز» هستند. کف مطالبات ما برای کنار گذاشتن اسلام سیاسی باید سکولاریسم باشد و مرز بندی ما برای دوری از اختلاف نظر باید تکیه به جنبش سبز!

 18 تیر 1390

 


[1]. به فارسی زبانان توصیه می کنم برای شناخت این دریای زیبای شناخت و درک، پیش از هر جای دیگری به کتب گرانبهای بابک احمدی سری بزنند و در لذت این افتخار بزرگ که چنین فیلسوفی به فارسی می نویسد با هم سهیم شویم.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com