بازگشت به خانه

چهارشنبه 28 ارديبهشت 1390 ـ  18 ماه مه 2011

 

باز هم درباره‌ هموارکنندگان کودتای نظامی در ايران

ب. بی‌نياز (داريوش)

در نوشتار پيش، «هموارکنندگان کودتای نظامی در ايران» (۱) به اين موضوع اشاره کردم که هم اکنون در ايران يک قشر اوليگارش قدرتمند شکل گرفته است که در همه‌ی جريانات سياسی حاکم در ايران خوش‌نشينی می‌کند. اين جريان اقتصادی – سياسی قدرتمند به اعتقاد نگارنده قايم به ذات است. يعنی هم در نيروهای نظامی – امنيتی، هم در بيت‌رهبری و هم در جريان سياسی دولت احمدی‌نژاد و حتا در جريان سياسی اصلاح‌طلب (هر چند که شايد به طور غيرمستقيم!) نيروهای کليدی را در دست دارد.

در نوشتار پيشين باز اشاره کردم که جنگ قدرت در حاکميت سياسی کنونی ايران از يک سو دارای زمينه‌های واقعی است- هم در عرصه‌ی ملی و هم منطقه‌ای و هم بين‌المللی - ولی از سوی ديگر درست به دليل همين «دترمينيسم تاريخی»، صاحبان قدرت واقعی در ايران خواهند کوشيد مسير اين اختلافات و تناقضات سياسی – اجتماعی را که هم در بالا و هم در پايين جاری است، مهندسی کنند.

شايد بد نباشد که سری به گذشته‌ها بزنيم. در اوايل انقلاب حزب توده به عنوان پادوی حکومت اسلامی مرتب نه تنها از نفوذ انجمن حجتيه در دستگاه‌های دولتی هشدار می‌داد بلکه تا آن جا که در توانش بود اطلاعاتی که از انجمن حجتيه (که با حزب توده دشمنی ديرينه خونی داشت) داشت به نيروهای امنيتی وقت می‌رساند.

پس از سرکوب همه‌ی نيروهای غيرخودی منجمله حزب توده، اين برداشت باقی ماند که گويا عامل تمامی جنايات رخ داده در حکومت اسلامی، انجمن حجتيه بوده است. بعدها مشخص گرديد که چنين نبوده و خود خمينی و يارانش – برادران لاريجانی، مطهری، نيری، طائب، مصباح يزدی، لاجوردی و ... – در اين جنايات به طور مستقيم سهيم بودند. همچنين کاشف به عمل آمد که بسياری از چهره‌هايی که حزب توده به عنوان افراد کليدی انجمن حجتيه معرفی کرد، نوچه‌های خود خمينی بودند و ربطی به انجمن حجتيه نداشتند.

نگارنده طی نوشتارهای گوناگون جريان سياسی احمدی‌نژاد را چندين ماه پيش با واژه‌هايی چون «نئوبابيسم» (۲) يا «نئوحجتيه» (۳) معرفی کردم و گفتم که اين جريان اساساً خواهان جدايی دين از حکومت است (اصل اوليه حجتيه). به اين نيز اشاره شد که روش و شيوه‌ی حجتيه، چه در زمان شاه و چه بعد از آن، همواره اشغال پست‌های کليدی و مهم بوده است. حکومت اسلامی و نيروهای امنيتی آن تقريباً هيچ گاه به روشنی و شفاف در اين باره سخنی به ميان نياوردند.

به ويژه در طی ده سال اخير ما با پديده‌ نفوذی يا نفوذی‌ها که امروز اصولگرايان از آن سخن می‌گويند به هيچ عنوان مواجه نبوديم. اخيراً «جوان آنلاين»، سايت وابسته به سپاه پاسداران (۴)، و «جهان نيوز» [از قول کيهان شريعتمداری] (۵) يادداشتی منتشر کرده است که از قول يکی از کارشناسان سياسی (بخوان امنيتی) اين جريان انحرافی يعنی دولت و به طور مشخص مشايی و يارانش را وابسته به «حجتيه نوين» دانسته است.

حال اين پرسش پيش می‌آيد که چگونه می‌شود يک فرد، مانند نگارنده، که بيش از ۲۵ سال در ايران نبوده و از اخبار و اطلاعات دست دهم استفاده می‌کند، در يک گوشه‌ی آلمان به اين نتيجه می‌رسد که جريان احمدی‌نژاد و يارانش وابسته به «نئوحجتيه» (يا به قول جوان آنلاين حجتيه نوين) هستند ولی امروز، پس از گذشت تقريباً يک دهه از قدرت‌گيری احمدی‌نژاد و يارانش، نهادهای امنيتی هم به همين نتيجه می‌رسد؟ مگر ممکن است؟ آيا می‌توان باور کرد که دستگاه‌های امنيتی تا کنون خواب بوده‌اند و امروز به اين نتيجه رسيده‌اند يا به اصطلاح کاسه‌ای زير نيم‌کاسه است؟

اين که چرا امروز و در اين شرايط «نئوحجتيه» مثلاً رو می‌شود، فقط و فقط در اين است که، همان گونه که در نوشتار پيشين گفته‌ام، صاحبان قدرت سرمايه در ايران، يعنی اوليگارش‌ها، در حال مهندسی کردن و هدايت انفجارهای آينده در ايران هستند. هسته‌ی مهندسی سياسی آن‌ها اين است: اختلافات رئيس دولت و رهبر را پورسيون‌بندی شده عرضه کنند، نفت بر آتش مشکلات اتنيک (قومی) بريزند، و يک التهاب مهندسی شده در کشور بوجود آورند تا بتوانند به کودتای خود «مشروعيت» ببخشند. ساده‌لوحی محض است اگر باور کنيم که وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه و اطلاعات ارتش از کنش‌های ياران احمدی‌نژاد و ارتباطات گذشته و حال آن بی‌خبر بوده و حالا يک «کارشناس سياسی» پيدا شده که به آقايان بگويد: اين جريان انحرافی متعلق به «حجتيه نوين» است. تو گويی که ما در قرن 13 ميلادی زندگی می‌کنيم که کيفيت آهن‌ربا را با معجزه و نيروی خدايی يکی بگيريم! ظاهراً در اين ميان هم کسی چنين پرسش‌هايی از خود نمی‌کند!

حکومت اسلامی که با دست‌های مرئی و نامرئی هدايت می‌شود (در عرصه‌ی ملی و بين‌المللی) تا کنون شديداً افکار مردم و روشنفکران سياسی ايران را دستکاری کرده است و هر بار برای آن‌ها يک غافلگيری نوين به ارمغان آورده است. کسی که بخواهد تاريخ مدرن ايران يا هر کشور ديگری را فقط و فقط با روش‌ها و متدهای شناخته‌ی رسمی تاکنونی (که در دانشگاه به ما می‌آموزند) تحليل کند و «نقش اراده‌ی سازمان‌يافته برای دستکاری افکار عمومی» را ناديده بگيرد، به اصطلاح هميشه کلاهش پس معرکه است. بين «نظريه توطئه» و «تحليل بر اساس اطلاعات واقعی» يک «وسط» قرار دارد، ميانگاهی که هم «توطئه» را مد نظر دارد و هم «جريان خود جوش بر آمده از تناقضات جاری در جامعه» را. در هيچ دانشگاهی در جهان به ما ياد نمی‌دهد که مثلاً امپراطوری بريتانيای کبير، يا فرانسه يا ايالات متحده آمريکا طی چه زد و بندهای سياسی پشت پرده يا کودتاهای برنامه‌ريزی شده در امور کشورهای ديگر دخالت می‌کنند و به اصطلاح برای ديگران «دولت تعيين می‌کنند». زيرا اعتراف به اين دخالت‌گری يعنی اعتراف به نقض منشور سازمان ملل و اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر.

اگر ما فرض خود را بر آن بگذاريم که ارگان‌ها و نهادهای اطلاعاتی از چند و چون احمدی‌نژاد و يارانش آگاهی داشته‌اند، آن گاه اين پرسش پيش می‌آيد که چرا آن‌ها راه را برای نفوذی‌های حجتيه باز گذاشتند، چرا تا کنون به صورت مسالمت‌آميز در کنار هم زيست می‌کردند؟ چه منافع مشترک اقتصادی و سياسی همزيستی مسالمت‌آميز آن‌ها را تضمين می‌کرد؟ و غيره!

به قول بچه‌های جوان امروزی در ايران، «آدمو سگ بگيره، جّو نگيره!» نبايد جّوگير شد، نبايد به «استخوانی» که جلومان می‌اندازند قناعت کرد، و سرانجام بر اساس ظاهر اختلافات به تحليل و قضاوت نشست!

يک اصل در رياضی و فيزيک وجود دارد که علاقه‌مندان به نظريه‌ی آشوب بسيار از آن استفاده می‌کنند: هر چه عوامل دخيل در يک حادثه، فيزيکی يا اجتماعی، بيشتر باشند، فرآيند و پيامدهای آن حادثه پيش‌بينی‌ناپذيرتر و غيرقابل‌کنترل‌تر است. تنها و تنها راهی که می‌تواند محاسبات اين مهندسان سياسی را بر هم زد، شرکت و دخالت مردم در اين فرآيند است.

 

احتمال حرکت خودجوش مردم و «حق دفاع»

احتمال حرکت خودجوش مردم در ايران بسيار زياد است. ولی اگر اين احتمال به واقعيت تبديل گرديد، چه بايد کرد؟ بدون شک، تحقق اين احتمال برای مهندسان سياسی حکومت ايران بسيار ناخوشايند است و بسياری از محاسبات آن‌ها را در هم می‌ريزد. در اين حالت، احتمال واکنش خشونت‌آميز نيروهای انتظامی حکومتی، مانند گذشته، بسيار است. مردمی که در جنبش‌ خودجوش مشارکت می‌کنند، بنا بر وضعيت واقعی و «توازن قوا»، کشمکش‌های خيابانی خود را با نيروهای انتظامی به طور خودسامان تنظيم می‌کنند و عملاً راهکارهای گونه گونی برای مقابله با خشونت دولتی پيشه خواهند کرد. باز احتمال اين وجود دارد که جنبش خودجوش مردم برای دفاع از خود به مقابله با خشونت دولتی برخيزد. مواد سی‌گانه‌ی «اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر»، به بسياری از مهم‌ترين اصول همزيستی مسالمت‌آميز و حقوقی انسان‌ها پرداخته است ولی متأسفانه به «حق دفاع» نپرداخته است. همه‌ی کشورهای اروپايی که امضاکننده‌ی «اعلاميه جهانی حقوق بشر» هستند، «حق دفاع» [دفاع از دموکراسی خودشان در مقابل تروريسم يا خطرات ديگر] را برای خود قايل هستند و در جای خود نيز با نيروی قهر از اين حق دفاع می‌کنند. «حق دفاع» برای مردمی که خواهان رسيدن به خواسته‌ها و مطالبات قانونی خود هستند نيز می‌بايستی يک امر پذيرفته شده باشد. اين «حق دفاع» را نبايد به بهانه‌ی استراتژی مبارزه مسالمت‌آميز و خشونت‌پرهيز به زير علامت سوآل برد. بايستی بين مبارزه سازمان‌يافته‌ی خشونت‌آميز (روش‌های چريکی، مليشيا و غيره) برای رسيدن به اهداف سياسی و دفاع مردم غيرمسلح در برابر دستگاه سرکوب مسلح تفاوت کيفی و ماهيتی قايل شد.

وظايف روشنفکران و دست‌اندرکاران سياسی در برابر اين جنبش‌های خودجوش نه کنترل رفتار مردم در خيابان و يا ترغيب آن‌ها به مسالمت يا خشونت در مقابل ماشين سرکوب دولتی بلکه عميق‌تر کردن کيفيت دموکراتيک جنبش از طريق جا انداختن شعارهای سکولار و دموکراتيک می‌باشد. دخالت به اصطلاح تاکتيکی رهبران سياسی يا دست‌اندرکاران سياسی به هنگام رويارويی مردم با نيروهای سرکوبگر برای جنبش عمومی در حکم سم است: وظيفه‌ی روشنفکران ارايه تاکتيک‌های جنگ و گريز يا رفتارهای مسالمت‌آميز برای مردم نيست. اين بخش ربطی به روشنفکران سياسی ندارد! وظيفه‌ی روشنفکران سياسی، بردن ايده در ميان مردم است، ايده‌های دموکراتيکی که در بلند مدت می‌توانند به نيروی مادی تبديل شوند.

 

مقام خدايی ولايت فقيه

هيچ‌گاه در طول تاريخ حکومت اسلامی نقش ولايت فقيه مانند امروز به اوج مطلق خود نرسيده بود. حتا خمينی اين چنين بر نقش مطلق خود تکيه نمی‌کرد که خامنه‌ای و يارانش بر اين نقش تکيه دارند. از لاريجانی تا مصباح‌يزدی، همه اطرافيان خامنه‌ای، اعلام کرده‌اند که مخالفت با رهبر، مخالفت با بنياد اسلام است.

اگرچه اين مطلق کردن ولی فقيه و دادن جايگاه خدايی به او در کوتاه‌مدت ظاهراً سپری است برای خدشه‌ناپذير کردن رهبر ولی در بلند‌مدت (بلند مدتی که زياد هم بلند نخواهد بود) شرايطی را بوجود آورده که ديگر هيچ کس قادر به پر کردن آن نخواهد بود؛ سقوط همواره پس از رسيدن به اوج، رخ خواهد داد. به اعتقاد نگارنده دادن مقام خدايی به رهبر خود نيز جزو پروژه‌ی مهندسان سياسی است. در حوزه‌ی پيشرفت‌های شغلی مديران عالی‌رتبه مثال جالبی وجود دارد که می‌گويد: آدم سی سال زحمت می‌کشد که به طبقه سی‌ام رؤسا صعود کند ولی سی ثانيه طول می‌کشد که به پايين سقوط کند! از اين نظر بايد گفت که خامنه‌ای تصور می‌کند قدرتمند است. او در شرايطی قرار داده شده است که نه راه پيش دارد و نه پس!

واقعاً تصورش را بکنيد که رهبر عاليقدر همين فردا بميرد، به راستی چه خواهد شد؟ آنگاه چه کسی زير بال و پر لاريجانی و مطهری و امثالهم را خواهد گرفت؟ آن‌ها به چه کسی دخيل خواهند بست؟ آيا کسی وجود دارد که «شايسته» اين مقام خدايی باشد که هم اکنون خامنه‌ای دارد؟ طبعاً خير!

يکی از پيامدهای خطرناک جنگ قدرت کنونی برای خامنه‌ای اين بوده است که او از مقام ولايت مطلقه‌ی فقيه به مقام خدايی ارتقاء يافت، دقيق‌تر گفته شود، ارتقا داده شد. بدون ترديد بايد گفت که خامنه‌ای آخرين ولی فقيه خواهد بود؛ خواه کودتای مهندسی‌شده متحقق شود، خواه طی يک جنبش عمومی مردم رفع زحمت فرمايند!

 

ـــــــــــــــــــــ

1- هموارکنندگان کودتای نظامی در ايران

http://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/121023.php

2- مهدی‌گرايی به مثابه‌ی رويزيونيسم اسلامی و نئوبابيسم احمدی‌نژاد – اخبار روز ۱۷ مرداد ۱۳۸۷

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=16501

 

3- دگرگونی‌های تند در آرايش سياسی ايران

http://www.biniaz.net/?p=1173

4- اختصاصی«جوان آنلاين»

جزئياتی منتشر نشده از فرقه گرايی جريان انحرافی/"حجتيه نوين" چيست؟

http://www.javanonline.ir/Nsite/FullStory/?Id=352317

5- گزارش کيهان از 4 حلقه انحرافی اطراف رئيس جمهور

http://www.jahannews.com/vdcdnk0ffyt09o6.2a2y.html

http://news.gooya.com/politics/archives/2011/05/121754.php

 

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com