بازگشت به خانه

جمعه 26 فروردين 1390 ـ  15 آوريل 2011

 

مرگ هائی خاموش، حکايت گر بازگشت خزان

ماشاالله عباس زاده

1

در پایان ِ "تا هشت و نیم " عصر‌های تابستانی پس از جنگ و آغاز دورانی موسوم به «سازندگی» و شيوع اخبار خررد کنندهء اعدام ها و دفع تک‌ها و پاتک‌های نظامیان، مردی جوان و جاذب و زیبا سخن، بر خلاف همهء جلوه‌های ویژهء تا آن روز تلویزیون ایران، می گفت: «آسمانی باشید و معزز»، و برای لحظه‌های ایرانیان آرزو می کرد که: «زعفرانی بمانید، با دست‌های شبنمی». رضا صفدری، مجری توانمند و خوش بیان و کارگردان چندین برنامه تلویزیونی، ساکن خیابانی بود که مردان امنیتی شکارگر شهر در همسایگی‌شان بودند: خیابان پاسداران، ساختمان مرکزی وزارت اطلاعات نظام دینکاران؛ همان خیابانی که جنازهء بی‌ جان معشوقهء شب های سفر فلاحیان در هواپیما - فاطمه قائم مقامی - در اتومبيل پرایدی کشف شد.

نخستین بار که پس از  حضورم در وزارت کشور دولت اصلاحات، ارتباط دوستانه ام با او، که در آن هنگام  مجری برنامه برونمرزی " جام جم جهانی‌ " بود،  شکل گرفت در چندین برنامه‌اش به عنوان گزارشگر سیاسی و اجتماعی ایفای نقش کردم. همواره دردی عمیق در نهانخانهء‌ وجودش می‌جوشید. هم او می کوشید تا در شادسازی فضای کشور بکوشد و هم من از حضور در برنامه‌های سوگ و مصیبتی که در وزارت خانه برگزار می شد می گریختم.

در یکی‌ از برنامه‌های جشن مذهبی‌ از ایشان خواستم که به پوشش این رویداد در وزارت کشور به پردازد. وقتی‌ برنامه و گزارش را مدون می ساخت با شوری وصف نشدنی ابراز شادمانی می کرد که «فلانی، وزارت کشور جمهوری اسلامی و این همه تغییر؟! موسیقی‌، دست زدن، زنان آراسته و بی‌ چادر، مردانی با سیمای صاف و اصلاح شده".

پس از مدتی‌ که دوستی‌ مان بیشین و پیشین شد، از درد نهانی پرده بر داشت و گفت: «قبل از دوم خرداد از جمله کارکنان سیما بودم که برای خاتمی فعالیت می‌کردم. از سوی حراست شناسایی شدم». سفارش آمده بود که علیه نامزد اصلاحات برنامه ای ویژه بسازد تا "برادران "، هم جبران عالیه کنند. زیر بار نرفت و به جزیره کیش رفت تا از ساخت آن برنامه ویژه بگریزد. اما نخستین تهدید مرگ آگین به او ابلاغ شد. می گفت: «از دفتر "حاج آقا" تماس گرفتند و گفتند فراموش نکن، بد می بینی‌ و دودش به چشم خودت می رود».

در سال‌های پایانی دولت خاتمی که همه چیز رو به نابودی می رفت و وفاداران به فرایند تغییر و تحول خواهی ـ از معاون سیاسی وزیر کشور گرفته، تا دانشجویان، تا کارکنان همسو، همه و همه ـ آسیب پذیر می شدند و بعضاً طعمه‌ء آمادهء مردان نامریی امنیتی، اینجانب نیز از حوزهء سیاست و اطلاع رسانی به حوزهء مدیریت شهری رانده شده بودم. دیرگاهی بود که از رضا صفدری خبری نبود و یا من خبری نداشتم. آنگاه، برای ساخت و کارگردانی یک سری از برنامه‌های حمل و نقل و ترافیک شهری نیاز به مشورت با کارگردان و تهیه  کننده ای پيش آمد. پس از پیغام گذاشتن و جستجو‌های بی شمار پیدایش کردم تا ساخت برنامه انیمیشن های فرهنگ سازی در حوزه‌های دفع پسماند‌های جامد، تفکیک زباله از مبدا و مواردی از این دست را به او بسپاریم. ساعت غیر اداری غروب روزی، منشی‌ دفتر گفت کسی‌ به نام صفدری با شما کار دارد. مردی آمد تکیده، ریش‌های انبوه کمی‌ سفید شده، مغموم و دردمند که اصلاً قلم را توان وصف اش نیست. «چه شد رضا؟» آهی کشید و گفت: «نامرد‌ها  کار‌شان را کردند. خواهر جوانم به دیدن یکی‌ از دوستان اش رفته بود و در روز روشن در خانهء دوست‌شان هر دو با هم جان سپردند. از علائم سرقت و قتل نیز نشانی‌ نیست. بعد‌ها گفته شد که نشت گاز بوده». پس از مدتی‌، پسر جوان خواهرش، حامد هفده ساله، با ابتلای به بیماری ناشناخته ای جان سپرد. چهلم خواهر نشده، مادر در فراق نوه و دختر درگذشت. تا سال خواهر و مادر و نوه، پدر پیر نیز رفت. رضا ماند و اندوهی از درد در تنهایی‌‌اش در خیابان پاسدارانی که نخستین برنامهء تلویزیونی‌ام را در آن محله ضبط کرده بودیم.

2

پس از قتل‌های زنجیره ای در پاییز خونریز هفتاد و هفت، که کشتن جمعی‌ از روشنفکران و دگر اندیشان شتاب گرفت و خبرش افشا شد، دو سوی حاکمیت دست به افشا گری زدند. کیهان نشینان، که در مظان اصلی‌ قتل‌ها بودند، همراه با تلویزیون "هویت" ساز، قتل‌ها را به نیرو‌های اصلاح طلب که تازه به قدرت نشسته بودند منتسب می کردند و اصلاح طلبان نيز در این راه، با اسناد و مدارک مبرهن و مصرح، قتل‌ها را سازماندهی شده و آمرین و عاملین را نیز تا جای ممکن شناساندند.

در آن روزگار رضا صفدری مجری برنامه ای به نام «چراغ» بود و با ارائهء برنامه ای ترکیبی‌ از موسیقی‌ و واژگان نو و جلوه‌های ویژه تصویری، خوش می درخشید. تا آنکه با محبوب شدن و همگانی شدن برنامه، فانوس به دستان حوزهء مصباحیه به جنگ "چراغ " آمدند و روح الله حسینیان را به عنوان یکی‌ از مهمانان به برنامه آوردند؛ همان برنامهء چراغی که روح الله خان حسینیان، چونان چماقداران از میدان آمده، در شبکهء تلویزیونی آن (که مدیریت اش با پسر عموی مصطفی پور محمّدی، از همکاران عالیهء سعید امامی و علی‌ فلاحیان که در دولت احمدی اول وزیر کشور شد، بود) ظاهر شد و یکسویه دوم خردادی ها را متهم به قتل‌ها نمود.  

پيش از آن حضور "روح الله حسینیان" در مراسم ترحیم "سعید امامی"، آفتابی بود که آمد دلیل آفتاب. او، ضمن ستایش همکار در گذشته‌اش در ۲۰۹ اوین، حاج سعید را از نیرو‌های ارزشی و " ولایتمدار " نامیده بود.

پخش اينگونه برنامه ها موجب پيدايش موجی معترض شد و در بیشتر حرکت های اعتراضی و تجمعات مدنی آزاديخواهانهء آن روز‌های ایران، جوانان معترض یکپارچه شعار دهند: «"چراغ" لاریجانی خاموش باید گردد».

در اين ميانه، رضا صفدری با تدبیری عالی‌ از ننگ همنشینی با خسرو خوبان (حسینیان)، کنار جسته بود. او در این برنامه حضور نیافته و این بار به حالت قهر تهران را به شمال کشور ترک کرد.

پس از آن ماجرا، حلقهٔ محفل نشینان، ایشان را تهدیدی تازه کرد که همواره با اضطراب از آن یاد می کرد. می گفت» «روز و شبی‌ نیست که به هر مسیر می روم "پژو‌های سرمه ای رنگ وزارت" دست از سرم بردارند».

مرگ مشکوک و خاموش اين مجری جوان‌ که نخستین بار سنت شکنی کرده و ژولیدگی‌‌ موهایش را با ژل‌هایی‌ می‌‌آراست و همین اندک برای آشفتگی‌‌ پریشان اندیشانهء دینکاران حاکم کفایت می کرد، در چهل و هفت سالگی و در روز‌های آغازین نوروز نود، یادآور همهء کسانی‌ است که در تاریخ سی‌ ساله اخیر میهن مان، در بی‌ کسی‌ محض، بسان سرو در سایه‌ها سر به زمین ساییده و در خاک‌ها خفته اند. 

3

پس از خیزش ایرانیان در جنبشی مدنی و آزاديخواهانه به نام «جنبش سبز»، از جمله رویداد‌هایی‌ که مغفول ماند و یا کمتر به آن پرداخته شد مرگ‌های خاموشی بود که دامن تنی چند از هنرمندان را گرفت. نخستین آنها، که  مشکوک‌ترین شان نیز می‌باشد، مرگ خبرنگار خبرگزاری شبه نظامیان موسوم به خبرگزاری "فارس" است.

عطا افشاری که از دوستان ناهمسوی حوزهء رسانه‌های ناهمگن بود، پیشتر در شبکهء خبر فعالیت می کرد و، به عنوان جوانی‌ ارزشی و معتمد، هر روز در نزد مدیران آن شبکه عزیز تر می شد و از قضا جبهه‌ای تند علیه اصلاح طالبان داشت.

در کودتای انتخاباتی اول که به پیروزی احمدی ‌نژاد انجامید و هاشمی رفسنجانی از تقلب گسترده در آن به خدا پناه برد و شیخ مهدی کروبی از مجمع نظام خروج کرد، و کمتر کسی‌ به پروژهء پیروز سازی احمدی ‌نژاد گمان می برد، عطا افشاری روی یکی‌ از میز‌های ستاد انتخابات از پیروزی قطعی احمدی ‌نژاد به من گفت و سفارش کرد که در جدال‌های بی‌ مایه خود را خسته نکنم.

او، پس از مدتی،‌ به حوزهء سیاسی خبرگزاری فارس، این پایگاه خبری تبلیغی نئو نظامیان، راه یافت. اما در انتخابات اخیر، به صف میرحسین پیوست و در این مسیر مصاحبه ‌هایی‌ نیز از او با شبکهء بی‌.بی‌.سی‌ می دیدم که همگی‌ نشانهء تغییر موضع سیاسی ایشان و موجب شگفتی آشنایان‌اش بود.

عطا افشاری، پس از تغییر موضع سیاسی و چند مصاحبه  با رسانه‌های برون مرز، در بحبوحه تابستان سرکوب و ستم، در عنفوان جوانی، به طور ناگهانی و به طرزی مشکوک در گذشت.

در این مسیر دو تن‌ از خبرنگار- عکاسان همان خبرگزاری، قبل از ابتلا به بیماری‌های مرگ آگین، خود را  به ترکیه رسانده و پناهنده شدند و جان به سلامت به در بردند.

4

در پی آغاز خیزش سبز ایرانیان، مرگ‌های مشکوک تنی چند از ستارگان سپهر هنر، نشانه‌های بازگشت همان خزان پیشتر رفته بر کشور ایران در پاییز خونریز هفتاد و هفت است. اين نشانه‌های آشکار از باز سازی سازمان‌های مخفی‌ و محفلی مرگ و تیم‌ های ترور و جوخه‌های قتل‌های خاموش حکایت دارند. 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com