بازگشت به خانه

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

جمعه 13 اسفند 1389 ـ 4 مارچ 2011

 

 

رهبران انقلابی علیه انقلاب‌های بدون رهبر

الاهه بقراط

سرانجام یک کشور انقلابی با یک رهبر انقلابی هم دچار یک انقلاب بدون رهبر شد تا ایران تنها نماند! «جماهیر عربی سوسیالیستی خلق لیبی» و «جمهوری اسلامی ایران» برادران رضاعی و شیری یکدیگرند. هر دو از یک مادر شیر نوشیده‌اند: مصری که بسی پیش از جنگ جهانی دوم، با یک پستان ناسیونال سوسیالیسم افراطی عرب (ناصریسم) و با پستان دیگر بنیادگرایی اسلامی (اخوان المسلمین) را تغذیه می‌کرد.

رابطه این دو از همان زمان که معمر قذافی به مثابه معبود انقلابی گروه‌های مسلح چپ و مذهبی در ایران ستایش می‌شد، زیرا رهبر یک «جمهوری هم سوسیالیستی هم اسلامی» بود، و نه تنها آنها بلکه گروه‌های تروریستی اروپا مانند بادرماینهوف را زیر چتر پشتیبانی‌های مالی و آموزشی خود می‌گرفت، عمیق‌تر از آن بود که راهی که در پیش گرفته بودند به یک مقصد منجر نشود. مقصدی که هر دو را  پس از سی چهل سال سرانجام در برابر مردم و جامعه‌ای قرار می‌داد که با نسل‌های ستایش‌گر آنان، زمین تا آسمان تفاوت کرده و دیگر حاضر نیستند سرنوشت سیاسی و اجتماعی خویش را به دست انقلابیونی بسپارند که هنوز از قرن بیستم عبور نکرده‌ و همچنان در دوران «جنگ سرد» بسر می‌برند. جنگ سردی که در آن اسلام‌گرایی و بنیادگرایان به جای کمونیسم و بلوک شرق نشانده‌ شده  و ظاهرا از شعله‌ور ساختن تنور سرد آن با تروریسم و حتا یک زورآزمایی اتمی در جنگ جهانی سوم پروایی نیست.

 

صاحبان انقلاب

رویدادهای دو سال گذشته در ایران و هفته‌های اخیر در کشورهای عربی و حتا چین که اخیرا شاهد تظاهراتی برای آزادی و دمکراسی بود و خود را برای اعتراضات بیشتر آماده می‌کند، دست کم دو نکته را برای ایرانیان روشن ساخت:

یکی اینکه نشان داد انقلابیون پیشین که زیر پوشش «اصلاح» در عمل برای بقای رژیم ایران تلاش می‌کنند، ضمن ستایش انقلاب خودشان در سال 57، اگر قرار باشد انقلابی در هر جا غیر از ایران روی دهد، از آن پشتیبانی کرده و فقط مخالف انقلاب علیه جمهوری اسلامی هستند. مخالفتی که در برابر خواست‌های بنیادین مردم و زیر تأثیر جنبش آزادی‌خواهانه اعراب، بیش از پیش رنگ می‌بازد.

دیگر اینکه، رهبران انقلابی نیز فقط عاشق انقلابی هستند که خودشان رهبری آن را بر عهده داشته‌اند (لیبی) و یا جایگزین رهبری آن شده‌اند (جمهوری اسلامی). ولی اگر مردم پس از گذشت حتا دو نسل بخواهند دوباره انقلاب کنند، همینان آنان را با هواپیماهای جنگنده بمباران خواهند کرد!

سخنرانی تکان‌دهنده معمر قذافی در روز سه شنبه 22 فوریه جهان را در شگفتی توأم با تأسف فرو برد. وی پس از چهل سال، یعنی دو نسل کامل حکومت بلامنازع برغنی‌ترین کشور نفتی آفریقا، تظاهرات مخالفان رژیم خود را به خاک و خون کشید و با کشتار صدها نفر در طول دو سه روز، مخالفانش را «موش»، «مشتی معتاد»، «مزدور بیگانگان» و «حشرات مزاحم» نامید که بنا به گفته پسرش باید خاک لیبی را «خانه به خانه و وجب به وجب» از «شرّ» آنها «پاک» کرد.

قذافی با گستاخی‌ای که تا کنون از هیچ دیکتاتوری دیده نشده است، گفت: «من رییس جمهوری نیستم که کنار بروم. من رهبر انقلاب لیبی هستم. صاحب این انقلابم! و تا ابد رهبر این انقلاب می مانم تا  شهید شوم!»

منظور قذافی از «انقلاب» همان کودتای نظامی اول سپتامبر 1969 است که وی آن را «انقلاب سبز» نامید تا بر ریشه‌های مذهبی کودتای سوسیالیستی‌اش تأکید کرده باشد!

ولی آیا ادعای مالکیت نسبت به انقلاب «جمهوری سوسیالیستی اسلامی لیبی» و انقلاب «جمهوری اسلامی ایران» می‌تواند سرکوب بی‌امان مردم را توسط  کسانی که یک بار برای همیشه به قدرت رسیده‌اند، توجیه کند؟ انقلاب در یک فضای انتزاعی رخ نمی‌دهد بلکه در سرزمین و کشوری اتفاق می‌افتد که نه حکومت‌ها بلکه مردم صاحبان آن هستند.  هر اندازه انقلاب تنها به یک نسل یا حداکثر دو نسلی می‌تواند تعلق داشته باشد که با گذشت زمان جای خود را به نسل‌های تازه می‌سپارند که چه بسا با آن انقلاب به شدت احساس بیگانگی می‌کنند، لیکن کشور، سرزمین و میهن و وطن مفهومی است ورای رویدادهای سیاسی و تحولات اجتماعی که انقلاب یکی از آنهاست. انقلاب‌ها و صاحبان آنها به تاریخ سپرده می‌شوند. کشورها و مردمانشان اما در زمان جاری هستند و مضمون اصلی تاریخ را تشکیل می‌دهند.

 

صاحبان کشور

جمهوری اسلامی برادر کوچکتر «جمهوری سوسیالیستی اسلامی» لیبی که ده سال بعد در ایران به دنیا آمد، اگرچه عمدتا از اخوان المسلمین الهام گرفته بود، لیکن از همه نظر با قذافی، برادر شیری خویش، احساس نزدیکی می‌کرد تا جایی که برخی چپ‌های ایران نیز در دفاع از جمهوری اسلامی، مانند قذافی به این نتیجه رسیدند که تفاوتی میان «اسلام» و «سوسیالیسم» نیست. آیا آنها شاهد دستاوردهای سوسیالیستی اسلام در لیبی بودند؟! کسی نمی‌داند! ولی امروز با آنچه در لیبی می‌گذرد معنای «جمهوری سوسیالیستی اسلامی» را بهتر می‌توان دریافت.

به هر روی، صرف نظر از نامی که قذافی برای حکومت مطلقه خود پس از کودتای نظامی انتخاب کرده بود، لیبی فعال‌ترین کشور در عرصه تروریسم جهانی بود. تا زمانی که «جمهوری اسلامی» به سن بلوغ برسد و به کمک برادر بزرگترش بشتابد، پشت هر اقدام تروریستی در جهان، رد پای قذافی دیده می‌شد. به طوری که وقتی راه دو برادر تا اندازه‌ای از هم فاصله گرفت و لیبی مصمم شد تا خیمه و خرگاه خود را در اروپا و غرب پهن کند، با پذیرفتن مسئولیت اقدام‌های تروریستی خود، هنوز که هنوز است دارد  بهای رابطه «حسنه» خود را با غرب، با غرامت‌های میلیاردی می‌پردازد. این غرامت‌ها را عملیات مرگباری مانند انفجار دیسکوی «لابل» در برلین (5 آوریل 1986) با سه کشته و عملیات سقوط هواپیمای مسافربری «پان آمریکن» بر فراز «لاکربی» در اسکاتلند (21 دسامبر 1988) با 270 کشته  روی دست مردم تنگدست لیبی ثروتمند گذاشت.

پرونده‌های تروریستی جمهوری اسلامی اگرچه هنوز کار را به پرداخت غرامت علنی نکشانده است، اما هر بار به عنوان ابزار فشار برای مهار حکومت دینی در ایران به کار می‌رود و تروریست‌هایش مورد معامله و مبادله با گروگان‌های خارجی در جمهوری اسلامی قرار می‌گیرند.

اینک بر بستر سوخت و ساز مناسبات اجتماعی،  مردم به مثابه صاحبان سرزمین خود، در کشورهای عربی نیز مانند ایران به میدان آمده‌اند تا سرنوشت خود را به دست گیرند. وضعیت ایران با این کشورها، گذشته از اندک شباهت‌های سیاسی و اجتماعی، همواره بسیار متفاوت بوده است. برای مثال، جمهوری اسلامی هرگز از سوی مردم ایران به عنوان سرنوشت محتوم آنها پذیرفته نشد. از همان آغاز همواره در برابر رژیم کنونی ایران مقاومت‌های بزرگ و کوچک وجود داشته است. از سوی دیگر، اگر قذافی خود را صاحب انقلاب کودتایی خود می‌داند ولی دیگر خود را نماینده خدا بر زمین نمی‌شمارد و رسالت آماده کردن جهان جهت ظهور «امام زمان» را برای خود قائل نیست. حتا به نظر نمی‌رسد قذافی چنان تیشه‌ای به ریشه دین مردم لیبی زده باشد، که بتوان از خطر قدرت گرفتن اسلام‌گرایان در آن کشور نگران نبود!

در عین حال، ویژگی کشورهای عربی در این است که در آنها از دیکتاتوری‌های کلاسیک در اشکال جمهوری و پادشاهی تا دیکتاتوری‌های ایدئولوژیک و دینی یافت می‌شود. از این تنوع می‌توان به یک نتیجه واحد رسید: هنگامی که همه اینها صرف نظر از رژیمی که بر آنها حاکم است، دستخوش امواج سهمگین تحولات اجتماعی می‌شوند، پس باید «خواست مردم» آنها را خارج از نوع رژیم حاکم بر آن کشورها جُست: آزادی و تعلق به جهانی که می‌توان در آن به یک امنیت سیاسی و اقتصادی نسبی دست یافت. این نتیجه در مورد تحولات ایران و جنبش سبز نیز صادق است.

اینک رهبران انقلابی با همه ابزاری که در اختیار دارند در برابر انقلاب‌های بدون رهبر مقاومت می‌کنند. در مورد ایران، زبان از تکرار این امتیاز بزرگ مردمانش مبنی بر از سر گذراندن دوران اسلام‌گرایان و بیدار شدن از کابوس یک حکومت دینی، خسته نمی‌شود. نگرانی اما در این است که عدم شفافیت درباره «خواست مردم» و مرحله‌ای که کشور در آن قرار گرفته است، این بیداری را بار دیگر دچار انسداد و ناکامی کند.

نه تنهاهر حکومتی، بلکه هر جنبشی که در آن گسترده‌ترین لایه‌های اجتماعی و گرایش‌های فکری و سیاسی شرکت نداشته باشد و آن جنبش بیانگر منافع وسیع‌ترین مدافعانش به مثابه «خیر همگانی» نباشد، نه تنها با مقاومت از بیرون و درون روبرو خواهد شد، بلکه دیر یا زود به شکست خواهد انجامید. این واقعیتی است که سرکوبگران روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

اگر صاحبان انقلاب‌ها نهایتا هر انقلابی را به سود لایه و طبقه خاصی به خدمت می‌گیرند تا سرانجام یک انقلاب دیگر بر حکومت آنها نقطه پایان نهد، صاحبان کشورها اما نمی‌توانند جز به منافع ملی و مردم در گسترده‌ترین معنای آن بیندیشند.  امروز در این انقلاب‌های بدون رهبر که به راه افتاده است، صاحبان کشورها  تنها با شفافیت در خواست‌های سیاسی و نفی بدون چون و چرای دیکتاتوری است که می‌توانند از سد رهبران فرسوده انقلابی اعم از «سوسیالیستی» یا «اسلامی» عبور کنند.

24 فوریه 2011

 

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630