بازگشت به خانه

نوشته های

شکوه ميرزادگی

shokoohmirzadegi@gmail.com

دوشنبه 25 بهمن 1389 ـ 14 فوريه 2011

 

 

عشق و آزادی، دو گمشده در سرزمین ما!

شکوه میرزادگی

روشن نیست که فراخوان دو تن از رهبران مذهبی جنبش سبز برای راهپيمائی در روز 25 بهمن (14 فوریه) برای پشتیبانی از مردمان تونس و مصر، و  انتخاب همان روز برای تظاهرات آزادی خواهانه از سوی گروه های متفاوت اپوزیسیون، ارتباطی با «روز جهانی عشق» دارد یا این فقط یک تصادف است. هر چه هست باید این همزمانی را به فال نیک گرفت، چرا که بی هیچ تردیدی عشق  و آزادی دو روی یک سکه اند و هر آن کسی که معنای واقعی آزادی را دریافته باشد از ستایش عشق و بزرگداشت روز عشق نمی پرهیزد.

 

این روزها،  همزمان با بلند شدن فریاد آزادی خواهی در سرزمین های دیکتاتور زده، در بیشتر سرزمین های آزاد جهان، مردمان در  شور و گرمای برگزاری «روز عشق» هستند. عشق! همان که «از هر زبان که می شنوی نامکرر است»، همان مهرآفرینی که خورشیدوش می آید و مرز نازک بین زشت و زیبا، بد و نیک، و جنون و خرد را به نگاهی و لبخندی و کلامی دلیرانه می شکند تا از مرزهای حيوانی به سرزمين انسان رها از وحش پا گذارد و بر تارک والای خرد او لم دهد.

در این سوی جهان، این جا که مردمان به آزادی و دموکراسی (نسبت به سرزمین های دیگر جهان) رسیده اند و می توانند از بالاترین آزادی های شخصی و بسیاری از آزادی های سیاسی و اجتماعی برخوردار باشند، می بينيم که، به موازات بالا رفتن این آزادی ها، عشق نيز ارزش و اعتباری بیشتر پیدا کرده است؛ چرا که، به باور من، عشق زاده ی آزادی است. منظور من عشق به معنای «عرفانی» و «روحانی» و «رویایی» آن نیست که بيشتر حاصل جوامع بسته و استبداد زده است؛ منظورم دقیقاً عشق زمینی است؛ عشق آلوده نشده به محافظه کاری ها، ترس ها و اوهام؛ عشق دلیرانه و زیبای دو انسان، عشقی که اگر به درک و باور آن نرسیده باشی هرگز به درک درست عشق های دیگری چون عشق به طبیعت، عشق به زمین، عشق به زادگاه و عشق به انسان نخواهی رسید؛ عشقی که نه از ترس و بردگی و بندگی که دقیقاً از سر آزادگی ها و شورهای آمیخته با خرد(1) است. 

اگر چه قرن هاست که مردمان، در مغرب زمين، روز عشق را با نام «والنتاین» گرامی می دارند اما این روز تنها چند دهه است که رسمیت پیدا کرده و، بی آن که دیگر توجهی به مبداء آن بشود، تبدیل به روزی شده که زن و مرد و پیر و جوان با هر عقیده و مذهب و مرامی آن را جشن می گیرند و، سال به سال، بر تعداد علاقمندان آن در کشورهای مختلف جهان اضافه می شود به طوری که، بر اساس آمارهای مختلف (فقط در کشورهای صاحب آمار)، در یکی دو سال گذشته، در حوالی روز عشق بیش از هفت میلیارد کارت تبریک و میلیون ها شاخه گل بین مردم رد و بدل می شود و این علاوه بر هدایای دیگری است که افراد به هم می دهند. و علاوه بر پیام های تلفنی يا نوشتاری است که در این روز مردم برای هم می فرستند.  

در واقع سال هاست که مراسم مربوط به روز عشق ديگر ربطی به داستان بوجود آمدنش (2)در قرن های دور ندارد؛ سخن از یک عشق زمینی است، عشقی که از بندهای بردگی رها شده باشد؛ يعنی درست همانگونه که در استوره ی آدم و حوا هست. در واقع، به باور من، این روز اکنون نوعی بازگشت استوره ای ـ روانی به اصل انسان است؛ بازگشت به بهشتی که در آن انسان نشان می دهد که صاحب اراده و تصمیم است و شکل زندگی اش را نه خدایان بلکه خود انتخاب و تعیین می کند؛ حتی اگر به قیمت رانده شدن از بهشت و  تبعید و فرو افتادن بر زمینی باشد که رنج های بسیاری برای او با خود دارد و ماده ی خامی است که او بايد با رنج خويش بسازد و آبادش کند.

 

اصل و ریشه و هویت هر کس را همیشه می شود از سرگذشت او شناخت، از آغازگاه یا تولدش، از آن جا که ساخته و پرداخته شده. و  آن «جا»، هر کجا که باشد، بر زندگی و روان ما اثری همیشگی دارد؛ اثری که ممکن است با منطق امروزی ما نخواند یا حتی دیگر در خودآگاهی ما هم  وجود نداشته باشد، ولی همچنان در من ِ هشیار اما خفته در ناخودآگاه ما حضوری زنده و موثر دارد. انسان ِ نشسته بر زمین صاحب دو داستان آغازين بیش نیست: يکی داستان موجودی، مطیع، فرمانبر، و بی اراده که سرنوشت خویش را به خدایان سپرده است (هر نوع خدایی که بدان باور دارد) و یا داستان موجودی آزاده، دلیر، سرکش، و صاحب اراده و تصمیم (چه باورمند به خدایی باشد و چه نباشد). آن یکی فرشته ای تنها و بی حس و روح است که تن به خواست خدایان می دهد و «عشق نداند که چیست» و دیگری عاشقی است همراه با محبوب ملموس، و با قلبی تپنده و زنده، که پیش می تازد تا «بر جریده ی عالم» جاودان شود.

ما نمی دانیم که عشق کی و در کجای زمین روییده و طلوع کرده است. اما تردیدی نیست که انسان رویاننده عشق بر زمین است. و این انسان چه ماهی وار از آب برآمده باشد، و چه از خاک و چه  از نژاد میمون بوده باشد و چه از سلولی زنده و یا از قطره ای خون در جایگاه اش به عنوان خالق عشق ترديدی نيست. او آنگاه که در هیئت انسان ظاهر می شود، چه زن و چه مرد، عشق با او همراه و همسفر است.

سال های سال  است که پژوهشگران در حال یافتن و یا کشف مکانی هستند که انسان های اولیه، یا ـ به سهو بگيريم ـ  آن دو انسانی که در بیشتر فرهنگ ها «آدم و حوا» نام دارند، هزاران هزار سال پیش زندگی را آغاز کرده اند. دیرینه سنجان مناطق مختلفی از جهان را جایگاه آن ها می دانند، افریقا، آسیا، اروپا. و حتی منطقه ای در کنار خلیج فارس خودمان.

در عین حال در این هم شکی نیست که زندگی انسان ها بسيار پيش تر از آن که مذهب و مرامی ساخته شده باشد آغاز شده و پیوند و به هم در آمیختن این دو بوده که در عشق نمودی ملموس پیدا کرده است و موجب شده که آنان به تساوی از موهبت این عشق آزاد و شاد بهره مند شوند. تنها بسيار پس از اين بوده که عشق را سایه ی تبعیض ناشی از مالکیت و مذهب به تاريکی های تحريم و مجازات فرو برده است.

مشهورترین داستان اين انسان های اوليه را در مذاهب ابراهیمی می بینیم. داستان دو موجود، به نام آدم و حوا، که برخلاف توصیه ای که به آن ها شده، به وسوسه ی شیطان، سیب (و در برخی فرهنگ ها گندم) را می خورند و متوجه عریانی  و تنهایی خویش شده، عاشق می شوند و مورد  خشم خدایان قرار گرفته و از بهشت به زمین رانده می شوند تا زندگی «گناه زده» ی خود را بيآغازند و تنها به مدد «شرايع» مذهبی بتوانند از خشم خداشان در امان بمانند. چرا که آنان مرتکب گناهی بزرگ شده و مستوجب پس دادن «تاوانی شایسته و به حق» هستند.

اين ها همه به عصرهایی مربوط می شود که انسان مخلوق گناه آلود خدایی همه جا حاضر و ناظر شناخته می شد، اما اکنون، با گستر ش فکر «انسان مداری»، دیگر عشق، یا در آمیختن دو انسان با هم و عشق ورزیدن شان، حداقل در بین مردمان و جوامعی که روانی سالم و طبیعی دارند، نه تنها گناه نیست که زیبا و انسانی است. در واقع اکنون عشق به هر آنچه که شریف و وابسته به انسان است، زیباست؛ يعنی هر آن چه که ربط مستقیم با آزادی و آرامش او دارد.

متأسفانه اما در بین مردمان متعصب، و به خصوص در جوامعی که حکومت هایی مشروط بر قوانین مذهبی و نه زمینی دارند، به مفهومی چون «عشق» همان گونه نگریسته می شود که به عشق «آدم و حوا» ی گناهکار. در نزد آن ها عشق تنها در بندگی و عبودیت به خدا و مردان خدا خلاصه می شود و غیر از آن کار شیطان است. حتی روابط گريز ناپذير زن و مرد، از دید آن ها تنها با کسب اجازه از عالم غيب و بر زبان راندن يک صیغه ی عقد و تحميل انواع و اقسام محدويت های رفتاری تبدیل به امری «ثواب» می شود. آن ها، در واقع، عشق را تیدیل به یک کارخانه تولید مثل و یا «دفع شهوت» می کنند؛ و در غیر این صورت سزای عشق سنگ است و تازیانه و مرگ.

تردیدی نیست که همه ی دیکتاتوری ها ده ها چراغ قرمز دارند؛ چراغ هایی که راه  های رسیدن به بسياری از آزادی ها را به روی تو می بندند و تو را از گفتن ها و نوشتن ها و رفتارهای دلخواهت ممنوع می کنند. در اين ميان دیکتاتوری مذهبی، علاوه بر آن همه، چراغ قرمزهای دیگری هم دارد که تنها رفتارهای بیرونی تو را کنترل نمی کنند بلکه تا اعماق درون تو رفته و تو را از داشتن  بسیاری از حس ها، عاطفه ها، و اندیشه های انسانی محروم می سازند. یکی از این چراغ قرمز ها دقیقاً بر سر راهی ايستاده است که به سوی عشق می رود. در کشورهایی که زیر سلطه ی حکومت مذهبی هستند، نه تنها «دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم»، بلکه عشق به طبیعت، عشق به زمین، عشق به زادگاه، و عشق به انسان نیز ممنوع است. در این حکومت ها «عشق» به تنها چیزهایی گفته می شود که در آن بندگی و بردگی و تحقیر انسان را تایید و تحسین کند.

اکنون، در قرنی که ما در آن زندگی می کنیم، در قرنی که حقوق بشر در جایگاه والای خویش نشسته، در بیشتر کشورهای جهان، عشق در جايگاه آزادی و زیر پوشش حقوق بشر قرار گرفته است. اما در سرزمین هایی چون ما که اين ممنوعيت ها حکومت می کند این رفتار ضد عشق همراه با آزادی کشی زندگی را تاریک و تلخ کرده است. این تلخی و تاریکی را مردمان ما در سراسر سال های گذشته به خوبی دیده و چشیده و تجربه کرده اند. و چنین است که جوانان مان هر ساله بیش از گذشته روز جهانی عشق را گرامی می دارند. آن ها اکنون به صورتی ملموس دریافته اند که عشق همان آزادی است، آزادگی است، رها شدن از بکن نکن های برخاسته از سنت های پوسیده و محافظه کاری های ناشی از عقب ماندگی است. آنها دريافته اند که عشق شوری است برای زیستن، برای ساختن، برای نو شدن. آن ها کشف کرده اند که جامعه ای که در آن عشق اهمیت و ارزشی نداشته باشد، قوانینی که در آن عشق را با تجارت و حسابگری و دو دوتا چارتای گناه و ثواب آلوده کرده باشند جامعه و قوانين سالمی نیستند. آن ها اکنون همراهی عشق و آزادی، این دو همزاد همیشگی انسان را، در سرزمینی که نام خدايش «مهر» بوده است، باور کرده و آن ها را بی وسواس گناه، دلیرانه جستجو و فریاد می کنند.

11 فوریه 2011

 

خرد عشق ورزيدن، از مجنون تا فاشيسم

با عشق بودن، يا از عشق مردن

 

 

برگرفته از سايت نويسنده

http://shokoohmirzadegi.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630