بازگشت به خانه

دوشنبه 11 بهمن 1389 ـ  31 ژانويه 2011

 

جنبش سبز هنوز در برزخ است

محمد برزنجه

barzanjah@gmail.com

در زمانی که اصلاح طلبان در قدرت بودند بعضی تحلیل گران معتقد بودند که اگر اصلاح طلبان خود را به ولی فقیه نزدیک کنند، مردم به آنها رای نخواهند داد و اگر به دنبال خواسته های مردم باشند، ولی فقیه و شورای نگهبان آنها را تایید نخواهد کرد. این پیش بینی آنها درست بود و انتخابات دورهء هفتم و هشتم مجلس و دورهء نهم و دهم ریاست جمهوری این را ثابت کرد. امروز جنبش سبز و اصلاح طلبان در همان برزخ قرار دارند. در یک طرف مردم و خواسته های آنهاست که هر روز عمیق تر می شود  و در طرف دیگر ولی فقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی است که مانع اصلی است. هر چه  اصلاح طلبان بخواهند جنبش را به نظام نزدیکتر کنند، حمایت مردم را از دست خواهند داد و هر چه در مقابل نظام بیاستند، حمایت بیشتری خواهند داشت. شاید عده ای معتقد باشند که اصلاح طلبان از سر ناچاری و بخاطر محذورات و محدودیت ها، نظام و ولایت فقیه را قبول دارند. اما نباید فراموش کرد که این اصلاح طلبان و رهبران جنبش هستند که باید مردم راقانع کنند که این نظام با این قانون اساسی و ولی فقیه،  آنها را  به بهشت آزادی و دموکراسی میرساند.

اشتباهی بزرگی که خیلی از اصلاح طلبان و سیاستمداران طرفدار آنها مرتکب شدند، این بود که درک درستی از اصلاحات نداشتند. یک قاعدهء اساسی در مورد اصلاحات موفق این است که رئیس حکومت (پادشاه، رهبر) باید با اصلاحات موافق باشد. در شرایطی که در ایران ولی فقیه (رئیس حکومت) رهبر اصلی مخالفان اصلاحات بود، اصلاحات در بالا غیر ممکن بود و خواهد بود. تنها  راه از طریق فشار از پایین و هدایت کردن اعتراضات مردم بود. اصلاح طلبان زمانی که در قدرت بودند و توان مذاکره را داشتند، حاضر نبودند که از طریق کشاندن مردم به صحنه، حاکمیت را وادار به پذیرش خواسته های خود کنند. ترس آنها بیشتر به این دلیل بود که ممکن بود کنترل از دست آنها خارج شود و نظام نابود شود. همین ضعف، ترس و وحشت آنها باعث شد که ولی فقیه بیشتر شیر شود و به کمک دستگاه اطلاعاتی و سپاه پاسداران،  نیروهای خود را تقویت کند و با تمام قدرت در مقابل اصلاحات بايستد.

در دو سال اول اصلاحات، با توجه به پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات رئیس جمهوری و انتخابات مجلس، ولی فقیه در ضعیف ترین دوران رهبری خود قرار داشت. شاید این بهترین مقطعی بود که اصلاح طلبان می توانستند با فشار به حاکمیت و تغییر قوانین، اصلاحات مهمی را به پیش ببرند. آنها حتی با تهدید  به استعفا، و حتی خروج از حکومت، می توانستند حداقل به بخشی از خواسته های خود برسند. اگر همان مقطع نمایندگان مجلس در مقابل قانون مطبوعات می ایستادند و در مجلس تحصن می کردند، تمام مردم از انها حمایت می کردند. اصلاح طلبان  زمانی اقدام به تحصن کردند که مردم امید به آنها را از دست داده بودند. البته نشان دادن ناتوانی اصلاح طلبان بخشی از سیاست های رهبر و اقتدارگرایان بود. می گویند که  سیاست کردن مانند پختن نان است. اگر خمیر خوب آماده و تنور داغ باشد، می توان نان خوبی پخت. زمانی که  تنور سرد شد، هم خمیر ترش می شود و هم به تنور نمی چسپد. لحظه ای که ولی فقیه فهمید که با نشان دادن دندان در مقابل اصلاح طلبان می تواند آنها را بترساند، بن بست اصلاحات کاملاً مسجل بود.

در سال 88 بخشی از مردم، با وصف نا امیدی از دوران  8 ساله اصلاحات، با توجه به سیاست های مخرب احمدی نژاد باز این شانس را به اصلاح طلبان دادند که اصلاحاتی- هر چند جزیی- را  دوباره امتحان کنند. با امید به تغییر و شور و شوق فراوان باز پای صندوق های رای رفتند تا با متمدنانه ترین روش و با رای خود این تغییرات کوچک را امکان پذیر کنند. این بخش از مردم به همراه کسانی که به اصلاحات قلباً امیدوار بودند متوجه شدند که حکومت از رأی آنها سوء استفاده کرده و تحمل همان اصلاحات ناچیز را ندارد.

واکنش  مردم نسبت تقلب در انتخابات  به شکلی بود که نه حکومت و نه اصلاح طلبان و نه حتی اپوزیسیون جمهوری اسلامی  انتظار آن را داشتند. عکس العمل ولی فقیه و تایید انتخابات بدون هیچ تأملی،  آخرین حجت ولی فقیه به اصلاح طلبان و مردم بود. این رفتار ولی فقیه مردم را بیشتر خشمگین کرد و در مقابل شاهد افزایش خواسته های مردم و شعارهای رادیکالتری بودیم. هم حاکمیت، هم اصلاح طلبان، و حتی بعضی از اپوزیسیون محافظه کار، نسبت به این شعارها احساس  خطر می کردند. ترس از نابودی نظام و مذاکرات پشت پرده با پذیرش دو فاکتوی احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور از طرف رهبران جنبش سبز و سرکوب و سیاست مشت آهنین حاکمیت، موتور اعتراضات جنبش را از سرعت انداخت.  کافی بود همان روزهای اول  از  مردم می خواستند با همان سکوت بطور شبانه روزی در خیابان بمانند  تا خواستهء آنها محقق شود. مگر در جاهای دیگر و اخیراً در تونس اتقاق نیافتد؟ در یک جنگ سیاسی هنگامی که  مردم به خیابان آمدند، یا باید حکومت عقب نشینی کند یا  مردم  و نیروهای مخالف. البته اگر امکان عقب نشینی هر دو طرف نباشد، آنگاه شاید از طریق مذاکره طرفین به یک توافق برسند، اما زمانی که مردم به خانه ها رفتند، امکان فشار به حکومت و وادار کردن به پذیرش خواسته ها وجود ندارد. شاید  حادثهء مهمتر دیگری بتواند آنها را به خیابان ها بازگردند. به دلیل همین عقب گرد، امروز حتی امکان بازگشت به شرایط پیش از انتخابات هم غیر ممکن است. این یک قاعدهء منازعه است؛ زمانی که عقب نشینی  کردید، طرف مقابل چند قدم جلوتر از مرز قبلی پیش خواهد آمد.

 

استراتژی اصلاح طلبان

استراتژی اصلاح طلبان در این شرایط بیش از پیش نگه داشتن جنبش در برزخ است. هم  می خواهند مردم را به عنوان پشتوانه نگه دارند و هم  نظام را حفظ کنند. در شرایطی که  نه مردم را می تواند کاملاً راضی کنند و نه حاکمان و رهبری نظام را. شعار «انتخابات آزاد» هم هر چند، شعار تاکتیکی درستی است، اما تا وقتی که مردم را قانع نکنند که چگونه این  انتخابات آزاد برگزار می شود، چه دولتی مجری آن خواهد بود، چه  نیروهایی می توانند در آن شرکت کنند، و چه مکانیزمی برای پذیرش آن از طرف  حاکمیت وجود دارد، در حد همان شعار باقی خواهد ماند. تا وقتی که مردم به شکل عمومی قانع نشوند که در چارچوبهء قانون اساسی این نظام انتخابات آزاد ممکن است، فقط می نوانند بخشی از نیروهای جنبش را راضی کنند که بدون چون وچرا اصلاح طلبان را حمایت می کنند. مشکل بعدی این خواهد بود که بعد از پیروزی از یک انتخابات آزاد، با دخالت ها  و مخالفت های ولی فقیه چکار خواهند کرد؟ چگونه می توانند با اجرای بلامنازع قانون اساسی، حقوق شهروندی همه احاد مردم را تامین کنند؟ آن هم در شرایطی که حداقل 8 سال تجربه ناموفق کار با ولی فقیه و قانون اساسی را در کارنامه خود دارند!

 

مشکل ولایت فقیه

در این شکی نیست که عامل اصلی بن بست یا شکست اصلاحات، رهبر جمهوری اسلامی بوده است؛ در این شکی نیست که پروژهء روی کار آمدن احمدی نژاد و تقلب در چند دورهء انتخابات با هدایت رهبر انجام گرفته است؛ در این شکی نیست که دستور سرکوب تظاهرات و کشتن و اعدام ها همه توسط  ولی فقیه صادر شده است؛ در این شکی نیست که هر نوع تصمیم گیری سیاسی در ایران بدون دخالت ولی فقیه امکان پذیر نیست؛ در این شکی نیست که استبداد در ایران به خاطر تمرکز قدرت در دست یک نفر و آن هم ولی فقیه است؛ در این شکی نیست که مانع اصلی دموکراسی در ایران همان اصل ولایت فقیه است. حال سوال اینجاست که جنبش سبز چگونه می تواند این معضل را حل کند؟ آیا وقت آن نرسیده است که رهبران جنبش تکلیف این موضوع را با مردم روشن کنند؟ استراتژی آنها در مقابل اصل ولایت فقیه چیست؟

ظاهراً نقشه های گوناگونی  از طرف جناح های مختلف رژیم برای دوران پس از مرگ خامنه ای ریخته شده است: بخشی از اصولگرایان طرفدار احمدی نژاد به دنبال رهبری مصباح یزدی هستند. خود رهبر به دنبال این است که فرزندش را جانشین خویش کند. هاشمی رفسنجانی حداقل استراتژی مشخصی ارائه می دهد و آن شورایی کردن ولایت فقیه است. البته این سیاست به چه میزان موفق شود و تا چه اندازه ای بتواند مشکل استبداد را حل کند، خارج از این بحث است. عده ای از اصلاح طلبان به دنبال این هستند که نوهء آقای خمینی را ولی فقیه کنند که شاید از طریق او بتوانند اصلاحاتی را در نظام جمهوری اسلامی به پیش برند. این خوشبینانه ترین یا شاید باید گفت که خوش خیالانه ترین استراتژی برای اصلاح طلبان است. اگر باند مجتبی خامنه ای  توانست انتخابات را مهندسی کند،  می تواند جانشینی ولایت فقیه را پس از مرگ خامنه ای مهندسی کند ـ همان کاری که رفسنجانی پس از مرگ آقای خمینی با انتخاب خامنه ای به عنوان ولی فقیه انجام داد.

مشکل دیگر اصلاح طلبان در رابطه با ولایت فقیه شاید نوستالژیک باشد. آنها سال ها خود را خط امام و پیرو ولایت فقیه می دانستند و دوران آقای خمینی را طلایی می دانند. در حالی که همان بلایی که امروز بر سر اصلاح طلبان می آید، با شدت بیشتری همان سال ها بر سر مخالفین می آمد. برای آنها ممکن است آن سال ها طلایی باشد، اما برای مخالفینی که حتی در انقلاب شرکت کرده بودند و سال ها مبارزه کرده بودند، دوران حذف، زندان، شکنجه و اعدام بود. شاید امروز بعضی از طرفداران جنبش سبز خرده بگیرند که الان وقت این حرف ها نیست، اما اینها واقعیاتی است که در آن سال ها بود و امروز دقیقاً  ولایت فقیه با قدرت نامحدود خود و سربازان گمنام امام زمان همان کاری را انجام می دهد که آقای خمینی انجام می داد. امروز اصلاح طلبان شدیداً همان موقعیتی را دارند که کمونیست های اروپای شرقی در سال های 80-90 میلادی داشتند. بعضی از اپآنها میان حفظ نظام موجود و آرمان هایی که داشتند، با خود کلنجار می رفتند. کسانی بودند که  حقوق مردم را به نظام ترجیح دادند،  چشمان خود را شستند و در کنار مردم برای دموکراسی مبارزه کردند و با گذشته خود خداحافظی کردند.

 

مشکل قانون اساسی جمهوری اسلامی

یکی دیگر از مشکلات جنبش سبز تکلیف قانون اساسی است. نکتهء قابل توجه این است که اصلاح طلبان سال ها با این قانون اساسی کار کرده اند و به مدت 8 سال مشغول اجرای بی تنازل آن بودند و به  اشکالات آن کاملاً واقف هستند. آنها حتی اگر برای یک بار دیگر هم  با رای 99 درصد آرای مردم انتخاب شوند، باز با همان مشکلات حقوقی روبرو خواهند شد. موسوی و  کروبی و خانم رهنورد چندین بار به طور مشخص اظهار داشته اند که اگر لازم باشد باید قانون اساسی عوض شود، اما معلوم نیست که آیا این یک استراتژی برای جنبش سبز است یا فقط اشاره به این است که قانون اساسی نیاز به تغییراتی دارد. سوالی که همان لحظه به ذهن خواننده می رسد. چگونه؟

دو مشکل اساسی وجود دارد: اولاً، قانون اساسی همچنانکه بارها تکرار شده وحی منزل و یک نوشتهء مقدس نیست. دوماً، مکانیزمی که در قانون اساسی وجود دارد، امکان تغییر آن را توسط مردم غیر ممکن می کند و ولی فقیه تصمیم گیرندهء نهایی است. خب، اصلاح طلبان و جنبش سبز برای این دو معضل چه راه حلی دارد؟

اصلاح طلبان و رهبران جنبش لازم نیست که هر از چند گاهی خواهان اجرای بلامنازع قانون اساسی شوند. این کار بیشتر کلی گویی و توضیح واضحات است. آنها سال هاست که در چارچوبهء همین نظام هم حکومت و هم فعالیت کرده اند. آنها باید، بجای سیاست شعاری در این رابطه، به یک سیاست حقوقی رو بیاورند. حتی در این مقطع اصلاً نیازی نیست که همهء قانون اساسی اجرا شود، کافی است که  تلاش کنند که چند ماده از قانون اساسی  که به گفتهء آنها حقوق مردم را تامین می کند، اجرا شود.  البته به شرطی که در خارج از حکومت به دنبال پیشبرد اهداف جنبش باشند. بطور مثال، تلاش برای اجرای فقط سه اصل ذیل، این امکان را به مبارزین خواهد داد تا اعتراضات خود را به پیش ببرند:

 اصل بيست سوم: تفتيش عقايد ممنوع است و هيچ‌كس را نمي‌توان به صرف داشتن عقيده‌اي مورد تعرض و مواخذه قرار داد.

اصل سي و هشتم: هرگونه شكنجه براي گرفتن اقرار براي كسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار يا سوگند مجاز نيست و چنين شهادت و اقرار و سوگندي فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از اين اصل قانون مجازات مي‌شود.

اصل بيست و هفتم: تشكيل اجتماعات و راهپيمايي‌ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن كه مخل به مباني اسلام نباشد آزاد است.

 

نتیجه

جنبش سبز نتیجهء بن بست اصلاحات بود.

خواسته های این جنبش در این مقطع بیشتر تحولات ساختاری است. 

خامنه ای و ولایت فقیه عامل اصلی استبداد است.

قانون اساسی جمهوری اسلامی ظرفیت  بیشتری برای استبداد دارد تا تضمین منافع مردم.

جنبش سبز اگر بخواهد موفق شود باید استراتژی گذار به دموکراسی را مشخص کند. اگر مانع دموکراسی ولایت فقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی است، باید برای آن برنامه مشخصی ارائه داد. نه قانون اساسی  و نه ولایت فقیه از آسمان نازل نشده اند.  تلاش طرف مقابل این است که آنها را مقدس جلوه دهد. تقدس زدایی بخشی از مبارزهء جنبش سبز و بطور مشخص اصلاح طلبان است. همه می دانیم که از رفراندوم جمهوری اسلامی تا تصویب قانون اساسی - به درست و یا غلط - با رای مردم مقبولیت پیدا کردند. یعنی اگر مردم در آن مقطع به آن رای منفی می دادند، امروز این نظام و این قانون اساسی وجود نداشت. قانون اساسی را عده ای انسان نوشته اند و عده ای انسان آن را تصویب کرده اند. هر چند در همان زمان خیلی از نیروهای سیاسی اپوزیسیون خارج از حکومت و مرحوم بازرگان و بعضی از ملی- مذهبی های درون حکومت نسبت به این قانون اساسی هشدار دادند، اما متاسفانه  اکثریت مردم در آن مقطع تاریخی فقط حرف های روحانیون و خمینی را قبول می کردند. امروز تغییر و اصلاح قانون اساسی حتی با تصویب دو سوم مجلس، باز باید به اجازه ولی فقیه انجام گیرد.

  جنبش سبز یا باید برای استقرار دموکراسی در ایران استراتژی خود را ارائه دهد و یا قربانی نظام شود. حمایت و اعتراضات وسیع مردم وقتی ممکن است که در رسیدن به دموکراسی اطمینان داشته باشند. آنها حداقل 13 سال وعده های اصلاح طلبان را آزمایش کرده اند.  راه اصلاح طلبان برای مشارکت در حکومت بسته است، اما راه مردم همیشه باز است. اگر آنها به مردم اعتماد کنند و منافع مردم را بر منافع نظام ترجیح دهند،  مردم با امید و شور و شوق بیشتری حضور پیدا خواهند کرد.

ژانویه 2011

http://my.gooya.com/permalink/3156.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com