بازگشت به خانه

چهارشنبه 15 دی 1389 ـ  5 ژانويه 2011

 

از تئوری هابس در قرن 17 میلادی

تا سر در گمی ممتد و همچنان ما در قرن 21

مهران سیرانی

sirani.m@gmail.com

 پیش گفتار:

بریده‌های اخبار را در فیسبوک مرور می‌کنم. طبق معمول 31 سال گذشته بخوبی می‌دانم که نباید انتظار خبری بجز فقر، گرانی، بیکاری، دستگیری، شکنجه، قطع کردن دست و پا، سنگسار و اعدام داشته باشم. هزاران کیلومتر فاصله از وطن و زخم های عمیق سال های طولانی زندگی‌ در تبعید نه تنها ذره‌ای از میزان عشق و علاقه‌ام به مام وطن نکاسته است بلکه عطش و تلاش مرا در راستای باز پس گرفتن و باز سازی وطنم دو صد چندان کرده است. نکته‌ای در فیسبوک توجه مرا به خود جلب می‌کند و آن هم تلاش خستگی‌ ناپذیر و دفاع همهء ایرانیان است از انسان های شریفی که به صرف داشتن تفکر و تلاش آزادیخواهانهء خود یا به زندان های طویل المدت محکوم شده‌اند یا در انتظار اجرای حکم اعدام هستند. جریانی، کمپین دفاع از جان حبیب لطیفی را  تبلیغ می‌کند، و همزمان جریان دیگری کمپین دفاع از جان زانیا و لقمان مرادی را پیش می برد، و این تلاش پیگیر برای نجات جان عزیزان دیگری همچون   رضا شریفی بو کانی، ‌بهروز صادق خانجانی، علی‌ پناهی، نسرین ستوده، شیوا نظر آهاری و... توسط افراد و جریانات دیگری بصورتی جداگانه اما پیگیر ادامه دارد. و ناگهان خبر تاسف انگیز اعدام علی‌ صارمی و علی‌ اکبر سیادتی است و خشم یکپارچهء ما ایرانیان از این حرکت غیر انسانی‌ در همه جای جهان.

ناخودآگاه چند موضوع مختلف همزمان ذهن مرا بخود مشغول می‌کند. در اینجا، ضمن سپاس و قدردانی از تمام کسانی‌ که به هر صورتی‌ هر چند ناچیز در راستای نجات جان این عزیزان تلاش کرده و می کنند، لازم می‌دانم که نکاتی‌ چند را با خوانندگان این مقاله در میان بگذارم. طبق معمول روش خودم، در این مقاله سعی‌ کرده‌ام ضمن بیان ساده و مختصر تئوری هایی از علوم انسانی‌، پل ارتباطی‌ واقع گرایانه‌ای بین موقعیت فعلی‌ ما ایرانیان و این تئوری ها بوجود آورم. در این رهگذر، هم خوانندگان با بخش ناچیزی از این تئوری ها آشنا خواهند شد، و هم روش استفادهء ابزاری از این تئوری های شکل گرفته در دنیای غرب (قرن ۱۷ میلادی و عصر حاضر) برای برون رفت از مشکلات فعلی‌ ما ایرانیان بدور از صرفاً رونوشت - چسباندن تاریخی‌، سیاسی  (Historio-Political Copy & Paste) معمول بین ما ایرانیان، به محک و نمایش گذاشته خواهد شد.  

شاید تعمق بیشتر روی این نکات کمکی‌ باشد برای رسیدن ما به اهداف نهایی و دراز مدتمان که همانا دستیابی به آزادی، دموکراسی و برابری در کشورمان ایران می‌باشد و برون رفتی‌ از این سیاهترین صفحه تاریخ چند هزار ساله کشورمان.    

 

 -1نکته اول ـ خطوط موازی:

 با مروری به تیتر اینگونه خبرها در صفحه فیسبوک، اولین نکته ای که ناخودآگاه در ذهن من تداعی شد یکی‌ از ابتدائی ترین موضوعات درس ریاضی بود به اسم تعریف خطوط موازی. با مروری به گذشته‌های دور این تعریف در ذهنم نقش بست که "خطوط موازی خطوطی هستند که هم راستا هستند، در یک مسیر حرکت می کنند اما هرگز همدیگر را قطع نمی کنند و در امتداد بینهایت حرکت خود هم هرگز بهم نمی رسند".  

 

 -2نکته دوم: توماس هابس (T.Hobbes) و تئوری قرارداد اجتماعی:

نکتهء دومی‌ که در ذهنم نقش بست یکی‌ از نظریات توماس هابس (1588-1679) فیلسوف معروف انگلیسی‌ در قرن ۱۷ میلادی به نام "قرارداد اجتماعی" (Social Contract) می‌باشد.اگر چه هابس این نظریه را در مورد علل بوجود آمدن دولت (قدرت مرکزی) در جوامع بشری مطرح می‌کند، اما بدون تردید ما ایرانیان با توجه به شرایط حاکم بر کشورمان و پراکندگی شدید موجود در جنبش‌های اعتراضی مان می توانیم از بخش هایی از آن استفاده مثبتی داشته باشیم.

 

۲-۱- تئوری قرارداد اجتماعی  :(Social Contract)

یکی‌ از مهمترین نکاتی‌ که برای محققین و نظریه پردازن علوم انسانی‌ از دیر باز اهمیّت داشته است پیدا کردن راه حلی برای مشکل بی‌نظمی و اغتشاش در جامعه بوده است. پیدا کردن جواب برای سوال هایی از اين قبیل در دستور کار بسیاری از روشنفکران علوم انسانی‌ بوده است که: به چه صورت ما انسان ها می توانیم با هم همکاری و تعاون داشته باشیم؟ به چه صورت ما انسان ها می توانیم بدون جنگ و خشونت در سایهء کار مشترک به اهداف خود برسیم؟ و اصولاً این نظم و قانون مداری به چه صورت وارد جوامع بشری شده است؟

 از اولین متفکرانی‌  که سعی‌ در پاسخ گویی به سوالاتی از این قبیل داشته است، می توان از ت.هابس نام برد که با شاهکار معروف خود (Leviathan) "کتاب لویاتان" در قرن ۱۷ میلادی نقش مهمی‌ را در راستای روشنگری در عصر سلطه و قدرت مطلقه شاهان، فئودال ها و مذهب انجام داده است. ناگفته نماند که اگرچه این کتاب در قرن ۱۷ میلادی نوشته شده اما همچنان در دانشگاه های امروز از این کتاب (یا بخش ‌های از آن) به عنوان یکی‌ از منابع معتبر در سطوح مختلف علوم انسانی‌ مانند علوم سیاسی، اقتصاد سیاسی، روابط بین الملل، جامعه شناسی‌ و غیره استفاده شده و مورد تدریس قرار می‌گیرد.

توماس هابس سعی‌ می‌کند که دو موضوع مهم را در قالب این نظریهء "قرارداد اجتماعی" توضیح دهد. این نکات عبارتند از:

1- چگونگی‌ پیدایش نظم در شرایطی که افراد مختلف در کشاکش ستیز بدنبال دست یابی‌ به منافع شخصی‌ خود می باشند.

2- چگونگی‌ پیدایش نگرشی از فردیت عقلانی در مقابله با قدرت مطلق چیره شدهء آن ‌زمان یعنی‌ فئودال ها، کلیسای متعصب و دگماتیسم حاکم .

مبنای حرکت هابس در این نظریه از طبیعت انسان آغاز می شود. از دید هابس، انسان موجودی ست که فقط برای بدست آوردن منافع شخصی‌ خویش تلاش می‌کند. با در نظر گرفتن این تعریف برای انسان، هابس یک جامعهء فرضی‌ - تخیلی را به تصویر می کشد. که در آن یک قدرت متمرکز مرکزی که بتواند عملکرد افراد را محدود و کنترل کند وجود ندارد.این جامعه فاقد دولت یا قدرت مرکزی است. هابس این جامعه را به جنگ همه علیه همه" (war of all against all) تشبیه می‌کند.             

به عقیده، هابس، این هرج و مرج در جامعه تنها زمانی‌ می تواند به نظم اجتماعی تبدیل شود که مردم این جامعه به این درک برسند که، جهت تأمین منافع شخصی‌ خویش هم که شده، بهتر است اقدام به تعاون، همکاری و کار مشترک نمایند. هابس اضافه می‌کند اگر این مردم این هرج و مرج موجود را تجزیه تحلیل کنند و به این نتیجه برسند که این شرایط "جنگ همه علیه همه" (هرج و مرج) مانع از رسیدن آنها به منافع شان خواهد بود، در خواهند یافت که بهتر است یک سری محدودیت های رفتاری و عملکردی را بپذیرند تا بتوانند آینده‌ء صلح آمیز و مشترک داشته باشند؛ آینده ا‌ی تهی از ترس، وحشت، ترور و جنگ؛ آینده‌ای که در آن خطر نرسیدن به منافع شخصی‌ در میان نباشد. در چنین حالتی توافقی بین افراد این جامعه شکل می‌گیرد که طی‌ آن استفاده از زور فیزیکی‌ ممنوع می‌باشد و هابس این توافق را قرارداد اجتماعی نامگذاری می‌کند. بر مبنای این قرارداد اجتماعی، مردم جامعهء فرضی‌ هابس از بخشی (تاکید می‌کنم تنها از بخشی) از آزادی های خود چشم پوشی نموده (یعنی‌ پذیرش محدودیت های رفتاری، عملکردی و قانون مداری) و قدرت را به یک نهاد متمرکز و مرکزی (مثل دولت) تفویض می کنند تا این نهاد هم امنیت و نظم اجتماعی آن جامعه را تامین کند و هم کسانی‌ را که در این راستا همکاری و تعاون لازم را انجام نمی دهند مجازات نمايد. دو عامل تعاون و همکاری از يکسو، و منع استفاده از زور فیزیکی‌ برای رسیدن به خواسته‌ها، از سوی ديگر، تنها هنجارها و قواعد مشترک موجود بین مردم در جامعهء فرضی‌ هابس می باشند.و اين همان نکتهء مهمی‌ است که توماس هابس آن را نقطهء آگاهی‌ و روشنگری نسبت به منافع شخصی‌ قلمداد می‌کند.   (Enlightened Self-Interests )

تذکر: یکی‌ از انتقاداتی که از طرف بخشی از محققین به جامعهء فرضی هابس و شرایط شکل‌گیری قرارداد اجتماعی گرفته شده این است که  یک چنین شرایطی تنها در جوامعی امکان پذیر می‌باشند که دارای پیش زمینه ‌های اخلاق اجتماعی، هنجارها و روابط اجتماعی باشند. هدف از بیان این تذکر کوتاه صرفاً آگاهی‌ رسانی به خوانندگان این مقاله می‌باشد. تجزیه و تحلیل این نکته خارج از بحث اصلی‌ این مقاله است و بهمین خاطر به توضیح در مورد آن نمی پردازم.

 

 -3نکته ناتمام سوم: عقلانیت ارتباطی ( Communicative Rationality)

یورگن هابرماس(Jurgen. Habermas) ، فیلسوف آلمانی‌ و مبحث عقلانیت ارتباطی  او (Communicative Rationality) سومین موضوعی بود که بدنبال نکات فوق در ذهنم شکل گرفت. به اعتقاد هابرماس، عقلانیت گفتاری ماحصل بحث های استدلالی بین مجموعهء افرادی می‌باشد که در مورد یک مشکل مشترک جمعی ‌(به عنوان مثال، مشکل آلودگی هوا، یا خطر حملهء یک دشمن خارجی‌ به زادگاه شان، و مسائلی‌ از این قبیل که مشکلات جمعی‌ هستند و نه فردی) در حال تصمیم ‌گیری هستند. گفتگوی متمدنانه و معقولانه‌ای است برای دستیابی به یک پاسخ، راه حل، یا یک هدف مشترک. در این مقطع صحبتی‌ از تامین منافع یک فرد یا یک اقلیت خاص در یک جامعه نیست. عقلانیت گفتاری حرکتی‌ است پویا شامل بحث هایی همراه با دلیل، برهان و منطق برای بدست آوردن بهترین راه حلی که می تواند تأمین کنندهء بیشترین منافع جمعی‌ باشد؛ روندی ست به سمت بلوغ یافتگی فکری و توأم است با بحث و تبادل نظر (دیالکتیک)، انتقاد کردن، محک زدن، بررسی‌ و آزمایش نظرات مختلف و، در نهایت، تصمیم گیری در مورد اینکه چه نوع هنجارها، چه نوع قواعد رفتاری، و چه عملکرد هایی  باید در دستور کار قرار بگیرد و به مرحله پیگیری و اجرا گذشته شود ـ تصمیمی که در برگیرندهء بیشترین منافع جمعی‌ باشد.

(تذکر: شاید این نظریه در زبان فارسی در ایران با عنوان خرد جمعی‌ ترجمه شده باشد).

     

 4- جمع ‌بندی نکات فوق:   

 با توجه به نکات توضیح داده شدهء فوق، و با نگاهی‌ گذرا و بدون تعصب به حوادث 31 سالهء اخیر، می توانیم به بخشی از ضعف های نهادینه شده در فرهنگ خودمان پی‌ ببریم. یکی‌ از این ضایعات فرهنگی‌ نهادینه شده در بین ما ایرانیان، ضعف و کم کاری ما نسبت به همکاری، تعاون و کار مشترک می‌باشد. اگر چه که اکثر ما به معنی‌ لغوی این مفاهیم کاملاً آگاهیم، اما در کارنامهء عملکرد جمعی‌ ما این لغات، مفاهیمی ناشناس و ناشناخته بشمار می روند.

 در ابتدای این بحث با سه سوال کلیدی و اساسی‌ روبرو می‌شویم. سوالاتی از قبیل:

1همکاری و کار مشترک چه نقشی‌ را در تکامل ما انسان ها ایفا کرده است؟

2- در چه زمانی‌ ما به این همکاری و کار مشترک نیازمندیم و این تعاون تا چه اندازه می تواند برای ما سودمند باشد؟ 

3و اصولاً معنا و مفهوم کار مشترک و همکاری چه می‌باشد؟

پاسخ منطقی‌ و علمی‌ به این سوالات، همراه با تئوری های قید شده در ابتدای این مقاله، هم روند حرکت کنونی‌ ما ایرانیان را به صورت واضح تری ترسیم خواهد کرد و هم شاید نقطهء آغاز برون رفتی‌ باشد از کلاف سر در گم ممتدی که گریبانگیر جنبش اعتراضی ما شده است.

 

1-4 – پاسخی به سئوالات فوق و اهمیّت کار مشترک در تکامل انسان:

بررسی‌ روند تاریخی‌ تکامل انسان به ما می آموزد که عواملی مثل نیاز، احتیاج و رفع آنها اولین نیروهای محرک انسان برای کشف، ابداع و نوآوری بوده اند. این جريان پیشرفت و تکامل، توأم با روند "آزمون خطا هزاران سال طول کشیده است. انسان با اتکا به دو قوهء تفکر و زبان (قدرت ارتباط گفتاری با دیگر همنوعان) این مسیر طولانی ِ پر از حوادث گوناگون را طی‌ کرده و به نقطهء کنونی‌ رسیده است. در این رهگذر، و طی‌ پروسه‌های مختلف تجربه شده، توأم با آزمون و خطا در شرایط مختلف، انسان به این درک و آگاهی‌ رسیده است که در سایهء زندگی‌ جمعی‌ و همکاری با دیگر همنوعان خود قادر خواهد بود که آسان تر موانع، دشمنان و مشکلات پیش روی خود را از میان بردارد و به بقای خود ادامه دهد. بهمین دلیل انسان، به عنوان یکی‌ از ضعیف ترین موجودات کرهء زمین(از نظر توان و قدرت فیزیکی‌)  توانسته است که هم زنده بماند و هم به بقای خود ادامه دهد و امروزه به عنوان قوی ترین موجود اجتماعی روی کرهء زمین شناخته شود. اگر چیزی غیر از این بود، تا بحال نسل انسان در مقابله با حوادث مختلف محیط زیستی‌ و جانوران دیگر منقرض شده بود. (حرکت و تغییر).

با توجه به توضیح مختصر فوق، به این درک می رسیم که انسان یک موجود اجتماعی می‌باشد یا، به عبارتی ديگر، می توان گفت که یک انسان (یک فرد) یک عضو جدا ناپذیر از یک مجموعهء بزرگتر متشکل از انسان های دیگر بشمار می رود. با در نظر گرفتن این نکته می‌توان نتیجه گرفت که هر فعالیت فکری و عملی یک انسان در یک محیط اجتماعی می تواند در زندگی‌ بقیهء انسان ها و ابعاد مختلف آن جامعه تاثیر گذار باشد و بالعکس (تاثیرات متقابل). 

در مورد اینکه این تاثیرات تا چه اندازه شدت و ضعف دارند و یا مثبت و یا منفی‌ هستند توضیحی نمی دهم، چون خارج از بحث این مقاله می‌باشد.

(تذکر: بر خلاف خواستهء فکری و قلبی خودم در این بخش به میزان تاثیرات مثبت و منفی‌ فعالیت های فکری و عملی ما انسان ها در زندگی‌ نسل‌های آینده اشاره ای نمی کنم، چون متاسفانه با در نظر گرفتن یک سری مسائل، دسترسی‌ به آن را در شرایط فعلی‌ ما ایرانیان نه غیر ممکن، بلکه مشکل می بینم).

 

5- فعالیت‌های فکری و عملی :

 بصورت کلی‌ می توان گفت که دامنهء فعالیت های فکری و عملی ما انسان ها به دو دسته یا ترکیبی‌ از این دو می توانند تقسیم شوند.

5-1- حیطهء فردی. در تعریف این مورد خاص با در نظر گرفتن مسائلی‌ از قبیل: نبود حکومت دمکراتیک در کشورمان، نداشتن آموزش صحیح، نداشتن درک صحیح و تجربهء کافی‌ از مفاهیمی مثل آزادی ها، حق و حقوق فردی، سعی‌ خواهم کرد، با احتیاط، توضیح مختصری را همراه با یک مثال ساده بیان کنم. (با امید به اینکه خوانندگان این مقاله، این نقد را دال بر توهین محسوب نکنند). حیطهء فردی شامل آن بخش از فعالیت های فکری و عملی من (به عنوان یک فرد) می‌باشد که فقط به شخص من مربوط می شود، یعنی‌ تاثیرات مثبت یا منفی‌ آنها فقط به شخص خودم برمی گردد و در آن محیط اجتماعی و زندگی‌ دیگرانی که در آن محیط اجتماعی  زندگی‌ میکنند هیچ تاثیر یا خللی وارد نمی کند. به عنوان مثال: هر فردی در خانهء شخصی‌ خود، این حق اولیه را داراست که هر نوع لباسی بپوشد یا اصلاً نپوشد. پوشیدن یا نپوشیدن لباس این فرد در خانهء شخصی‌ خود هیچ تأثیر یا خللی در مسیر زندگی‌ دیگر انسان ها در آن محیط اجتماعی ندارد.      

5- 2- حیطهء اجتماعی: به مجموعهء فعالیت های فکری و عملی من (به عنوان یک فرد) یا ما (به عنوان یک مجموعهء بیشتر از یک نفر) یا، در یک مقیاس بزرگتر، انسان های یک جامعه تلقی‌ می شود. در این حالت دامنهء فعالیت های فکری، عملی و تاثیرات ناشی‌ از آن فقط معطوف به یک فرد (یا یک نفر) نمی‌شود بلکه می تواند تغییراتی (مثبت یا منفی‌) در محیط زندگی‌ نه تنها نسل فعلی‌ بلکه نسل‌های آینده بگذارد. به عنوان مثال: یک تئوریسین می تواند با فعالیت فکری مثبت یا منفی‌ خود (تئوری ها)  محیط زندگی‌ انسان های نه تنها جامعه خود، بلکه جوامع دیگر انسانی‌ و حتی نسل‌های آینده را در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی‌، اجتماعی و محیط زیستی‌ تحت تاثیر قرار دهد.  ناگفته نماند که رشد تکنولوژی در بخش‌های مختلف همراه با پیشرفت وسایل ارتباط جمعی،‌ و به صورت کلی‌ مبحث جهانی‌ شدن(Globalization ) ، این روند تاثیر گذاری را بشدت تسریع کرده است. 

در حیطهء فعالیت‌های فکری، عملی فردی، عموماً به دو روش عمل می‌کنیم. اگر با مشکل ساده‌ای (به عنوان یک فرد) روبرو شویم آنرا به تنهایی حل می‌کنیم. اما همیشه شرایط به این منوال نبوده و نیست. تک تک ما بارها این مورد را تجربه کرده ایم که منشاء فعالیت فکری و عمل فردی ما تنها ناشی‌ از فعالیت ذهنی‌ یا عملی‌ ما به تنهایی نبوده است.  ما، به عنوان یک فرد (یک نفر)، در طول عمر خود به دفعات با مسائل پیچیده و غامض شخصی‌ برخورد کرده و نیاز به همفکری یا توان عملی‌ دیگران را برای پیدا کردن راه حلی مناسب برای این مشکل در خود احساس کرده ایم. به عبارتی، می‌توان گفت که در حیطهء فعالیت‌های فکری و عملی فردی، ما با یک قدرت انتخاب آزاد مواجه هستیم. انتخاب آزاد به این معنا که فرد (یک نفر) آزادانه می تواند تصمیم بگیرد که برای رفع مشکل خود از همفکری و همکاری دیگران استفاده ببرد یا نبرد. حال این تصمیم گیری خوب باشد یا بد، تاثیرات منفی‌ یا مثبت آن تنها و تنها به خود آن فرد بر می گردد. اما شرایط در حیطه اجتماعی این چنین نیست. اصولاً و عموماً در حیطهء اجتماعی با مشکلات غامض تری روبرو می‌شویم که نه تنها فعالیت فکری وعملی یک نفر نمی تواند آنها را حل کند، بلکه کوچک ترین اشتباه در تصمیم گیری می تواند خسارت های جبران ناپذیری را نه تنها برای نسل فعلی‌ بلکه برای نسل های آیندهء آن اجتماع در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی‌، اجتماعی بدنبال داشته باشد.

در این محدوده دیگر انتخاب آزاد اینکه از همفکری و همکاری دیگران استفاده بشود یا نشود در میان نباید باشد. در این حیطه، با توجه به حساس بودن موضوع و درجهء خسارات ناشی‌ از یک تصمیم اشتباه، این مسئولیت و وظیفهء خطیر انسانی‌ - تاریخی‌، خواسته یا نا خواسته، به دوش عوامل تاثیر گذار آن جامعه، اعم از روشنفکران، تحصیل کردگان و فعالین سیاسی تحمیل می شود. با در نظر گرفتن این نکات، عوامل تاثیر گذار یک جامعه باید (تاکید می‌کنم باید)  به مسئولیت و وظیفء  انسانی‌ - تاریخی‌ خود عمل کرده و در سایهء همفکری و همکاری مشترک در راه پیدا کردن یک راه حل اساسی‌ برای آن مشکل اجتماعی مجدانه تلاش کنند. در غیر این صورت، تاریخ نسل های آیندهء آن جامعه آنها را بخاطر این کوتاهی و سستی نخواهد بخشید.

(تذکر: در مورد اینکه همفکری تا چه اندازه می تواند احتمال خطا و اشتباه را کاهش دهد یا همکاری تا چه اندازه توان و قدرت را افزایش میدهد نیازی به توضیح اضافی و مجدد نمی بینم).

 

6- کار مشترک و موقعیت کنونی‌ ما ایرانیان:

تجربهء 31 سال گذشته باید سه نکتهء مهم و اساسی‌ را به ما ایرانیان آموخته باشد. اول اینکه این رژیم تحت هیچ شرایطی تن به کوچکترین رفرم نخواهد داد. دوم اینکه هیچ جریان، سازمان و تشکلی به تنهایی قادر به سرنگونی این رژیم نبوده و نیست، که اگر این مورد امکان پذیر بود تا بحال انجام گرفته بود و جریان مورد نظر نوع سیستم ایده‌آل حکومتی خود را در ایران برقرار کرده بود. سومین و مهمترین نکته اینکه ما باید به این درک منطقی‌ و اساسی‌ رسیده باشیم که همه ما انسان ها مشابه همدیگر فکر و عمل نمی ‌کنیم. به عنوان مثال، می توانیم یک خانواده را به عنوان کوچکترین جزء یک اجتماع در نظر بگیریم. فرزندان این خانوادهء فرضی‌، با توجه به اینکه تحت تربیت و تعلیمات یک پدر و یک مادر رشد کرده اند و در یک محیط اجتماعی مشابه به سنّ بلوغ رسیده اند، در مقاطع مختلف دقیقاً مثل و مانند هم فکر و عمل نمی کنند. در یک مقیاس بزرگتر مثل یک جامعه هم شرایط به همین صورت می‌باشد. همه انسان‌های موجود در یک جامعهء انسانی‌ نمی توانند مشابه همدیگر بوده و مثل هم فکر کنند. جامعهء ایران ما هم از این قاعده مستثنی نیست. 

با توجه به موارد فوق در شرایط فعلی، جامعه ما ایرانیان با یک مشکل عظیم اجتماعی روبروست و یک چنین مشکل عظیمی‌ بدون یک فعالیت فکری و رفتاری همگانی، گسترده و مشترک هرگز حل نخواهد شد. نگاهی‌ بدون تعصب به عملکرد ما در 31 سال گذشته به مثابه خطوط موازی در مبحث ریاضی  میماند که اگر چه ممکن است در یک راستا حرکت کرده باشیم اما هرگز با یکدیگر یکی‌ نشده ایم. هر یک از ما بصورتی جداگانه و پراکنده در این راستا به صورت‌های مختلف به حرکت خود ادامه داده ایم و چون پراکنده عمل کرده ایم به آسانی و به شدیدترین نحو ممکن سرکوب شده و در این راستا هزینه گزافی به قیمت از دست دادن بهترین فرزندان این آب و خاک را پرداخت کرده ایم. نگاهی‌ به خاطرات و حوادث تلخ 31 سال اخیر گواه این ادعا می‌باشد.

با نگاهی‌ به نظریهء قرارداد اجتماعی مطرح شده توسط توماس ‌هابس، باید این سؤال ها در ذهن همهء ما ایرانیان ایجاد شود که چرا ما ایرانیان در قرن 21 نمی توانیم به گفتهء منطقی یک فیلسوف که در قرن 17 بیان شده است، عمل کنیم؟ آیا این مدت زمان‌ سیصد و اندی ساله (از تاریخ طرح این نظریه تا بحال) برای یادگیری این مطلب ابتدائی برای ما ایرانیان کافی‌ نبوده است؟ و اصولاً چرا ما ایرانیان هنوز به این درک ابتدائی نرسیده ایم که برای تأمین آینده‌ای مملو از صلح، آزادی، دمکراسی، رفاه اجتماعی باید از ایده ال‌های حداکثری خود، به صورت موقتی هم که شده، چشم پوشی کنیم تا بتوانیم طیف بزرگتری را از نظر کمی و کیفی در کنار هم قرار دهیم و تمام نیرو و انرژی مان را در یک راستا متمرکز کنیم؟ و چرا هنوز ما ایرانیان به آن نکتهء مهمی‌ که توماس ‌هابس آن را «نقطهء آگاهی‌ و روشنگری نسبت به منافع شخصی» (Enlightened Self-Interests) یا، در این مقاله، «منافع اجتماعی» می‌نامد نرسیده ایم؟

با مطرح کردن این سؤالات که بر مبنای یک نظریهء در قرن 17 میلادی ساخته شده اند، از ادامهء بحث دربارهء افکار یک فیلسوف اثرگذار معاصر، یورگن هابرماس، پرهیز می‌کنم و بهمین خاطر تیتر بخش سوم را با لغت ناتمام ادامه داده ام.  شاید بخشی از خوانندگان در این مورد با من هم عقیده نباشند و شاید برخی‌ جواب سوال های فوق را با یک جملهء کوتاه (وجود حکومت های استبدادی، نقش استعمار و تاثیرات ناشی‌ از آنها) پاسخگو باشند. اما ما باید با خودمان صادق باشیم؛ چرا که این جواب کوتاه و مختصر می تواند بخشی از علل گوناگون این معضل فرهنگی‌ و موقعیت وحشتناک ایران ما باشد اما همهء جواب در این جملهء کوتاه خلاصه نمی‌شود.

اولاً، در این جملهء کوتاه، نقش قشر روشنفکران، تحصیل کرده ها، و فعالین سیاسی به عنوان عناصر تاثیر گذار در تغییر و تحولات یک جامعه در نظر گرفته نشده است. رژیم فاشیستی - اسلامی حاکم بر ایران اولین و آخرین حکومت دیکتاتوری در تاریخ بشریت نبوده و نیست و همینطور کشور ما ایران نیز اولین و آخرین کشور استبداد زده نبوده و نیست. نقش منفی‌ استعمار هم همیشه و همه جا در طول تاریخ وجود داشته است و همچنان به روش های گوناگون دیگری ادامه دارد. اما، با نگاهی‌ گذرا به تاریخ بشریت، نمونه‌های مختلفی‌ را پیدا می‌کنیم که تلاش جمعی‌ قشر تاثیرگذار جامعه، اعم از روشنفکران، تحصیل کردگان و فعالین سیاسی، توانسته اند همراه با اکثریت عظیم مردم شان بر این استبداد و دیکتاتوری فائق آمده و تا اندازه ای خوشبختی‌ و سعادت را برای جامعه خود به ارمغان بیاورند .

دوماً، این مشکل فقط به هموطنان ما در داخل کشور خلاصه نمی‌شود بلکه طیف خارج از کشور را هم در بر می‌گیرد. از توان کمی‌، کیفی هموطنان داخل کشور که بگذریم، حدود 5 میلیون نفر ایرانی‌ به کشورهای مختلف جهان تبعید شده ایم. طیفی که نه تنها در زیر چتر استبداد رژیم اسلامی زندگی‌ نمی کند، بلکه به نوعی آموزش عملی‌ و تئوریک زندگی‌ در شرایط دموکراتیک یا نیمه دمکراتیک در کشورهای مختلف را طی‌ سالیان طولانی در تبعید تجربه کرده است. و متاسفانه باید بگویم که این طیف هم با مفاهیمی مثل همکاری و کار مشترک در ابعاد وسیع و دراز مدت  بیگانه است.

 نکته قابل توجه اینجاست که برخی‌ از ما ایرانیان با غرور به تاریخ چند هزار ساله تمدن ایران می بالیم، برخی‌ با اشاره به سه حرکت عظیم مردمی ظرف صد ساله اخیر (جنبش مشروطه، دهه پیش از 28 مرداد 32، و قیام سال 57) ملت ایران را به عنوان روشنفکر‌ترین و دینامیک ترین ملت خاور میانه ارزیابی می‌کنیم. من هم به عنوان یک فرد ایرانی‌ به نکات مثبت تاریخ کشورم با دیده غرور نگاه می‌کنم، اما بدور از تعصب و دگماتیسم تلاش می‌کنم تا جواب منطقی‌ و مناسبی برای اين سوال کلیدی پیدا کنم که: «چرا ما ایرانیان، با توجه به تلاشمان، و با توجه به تمدن چند هزار ساله مان، نه تنها قدمی به پیش نرفته ایم، بلکه عقب گرد وحشتناکی‌ به قدمت 1400 ساله پیش داشته ایم.

شاید بخشی از مشکل ما ایرانیان در ضعف این عوامل تاثیر گذار (بصورت کلی‌) و ضعف ما در انجام کار مشترک نهفته باشد. (در مورد ارزیابی تاریخی‌ عوامل تاثیر گذار (روشنفکران، تحصیل کرده ها، فعالین سیاسی) بر روند تغییر و تحولات در ایران ، سعی‌ خواهم کرد در آینده مقالهء جداگانه ای به رشته تحریر درآورم). در اینکه در طول این 31 سال گذشته اتحادهای فکری و عملی‌ زیادی شکل گرفته است هیچ شک و تردیدی نیست، اما دست آورد‌های ناچیز این اتحادها چند نکته را به ما می‌‌آموزد که به صورت اجمالی به بخشی از آنها اشاره می‌کنم.  

 

7- ‌ بخشی از نقاط ضعف و ارائه راه حل:

برخی‌ از ما ایرانیان برداشت صحیح و واقعه گرایانه‌ای از مباحثی مثل همکاری، اتحاد عمل، کار مشترک و تعاون نداریم. با ذکر چند نمونه از تجربیات 31 سال اخیر، این نکته را واضحتر بیان می‌کنم.

برخی‌ از ما (به صورت فردی، سازمانی، تشکیلاتی، حزبی) به هدف اصلی‌ و نهایی کار مشترک فکر نمی‌کنیم بلکه فقط کار مشترک را ابزاری می دانیم جهت بسط، گسترش و هژمونی دامنهء فکری، عملی‌ و برجسته کردن نام خودمان. برخی‌ از ما در یک کار مشترک تلاش می‌کنیم به صورت‌های مختلف، از توان فکری و عملی‌ دیگران استفاده کنیم فقط برای رسیدن به ایده آل های خودمان و نه دیگران. برخی‌ از ما وارد حیطهء کار مشترک می‌شویم که از قافله عقب نمانیم و به ما انگ بی تفاوت بودن زده نشود. برخی‌ از کار مشترک این تصور را داریم که هر آن چه را که من می گویم، بقیه باید حتماً قبول کرده و بپذیرند. برخی‌ تصور می ‌کنیم که کار مشترک حتما باید با کسانی‌ باشد که دقیقاً و کاملاً مشابه ما فکر و عمل می کنند. اگر مبنای شروع کار مشترک بر مبنای مثال‌های فوق باشد طبیعتاً یک چنین کار مشترکی بر مبنای اصول غیر دمکراتیک پایه گذاری شده و پس از مدتی‌ یا به بن‌بست خواهد رسید یا دست آوردهای آن در مقایسه با توان فکری و عملی‌ مصرف شده آن جمع ناچیز خواهد بود. تک تک ما در عرصه‌های مختلف در طول 31 سال گذشته مثال‌های فوق را به صورت های گوناگون تجربه و لمس کرده ایم.   

اما کار مشترک یا همکاری چیست؟ کار مشترک یعنی‌ بکار بردن توان فکری یا عملی‌ یا ترکیبی‌ از هر دوی آنها بصورت متناسب (توسط دو نفر یا بیشتر) برای رسیدن به نقطه‌ای که مورد قبول همهء اعضای شرکت کننده در این حرکت می‌باشد. کار مشترک می تواند موقتی، دراز مدت، یا دائمی باشد. در کار مشترک، باید هدف اصلی‌ «رسیدن به نقطه از پیش تعیین شده باشد» نه تغییر ساختاری فکری، و عملی‌ بقیهء شرکت کنندگان. در غیر این صورت نه تنها توان فکری و عملی‌ جمع بیهوده صرف خواهد شد، بلکه دسترسی‌ به هدف از پیش تعیین شده هم غیر ممکن خواهد شد. در کار مشترک نه کسی‌ تابع است نه کسی‌ رهبر، چون هدف اصلی‌ استفاده از حداکثر توان فکری و عملی‌ جمع می‌باشد برای رسیدن هر چه سریع تر با صرف کمترین هزینه و به بهترین روش به نقطهء مشترک از پیش تعیین شده. کار مشترک یعنی‌ حفظ نظرات خود همراه با رعایت احترام متقابل و برابر به نظرات دیگر شرکت کنندگان (تاکید کنم که در اینجا منظور دگراندیشان می‌باشد نه دشمنان) و بالعکس. کار مشترک یعنی‌ تقسیم عادلانهء قدرت تصمیم گیری به صورت مساوی بین همهءاعضا شرکت کننده. کار مشترک یعنی‌ مسئولیت پذیری برابر بین همهء اعضا، از ابتدا تا انتهای مسیر حرکت. کار مشترک یعنی‌ تصمیم‌ گیری شفاف، علنی، آشکار و اعتماد متقابل بین همهء اعضا. کار مشترک یعنی‌ برقراری یک دیالکتیک مساوی، برابر، منطقی‌، مستدل (چه در مرحلهء حرف، و چه در مرحلهء پیاده کردن آن در عمل) بین شرکت کنندگان در یک حرکت و متعاقباً تولید، رشد و گسترش فرهنگ مدارا با دگراندیشان و نهادینه کردن آن با تکرار مکرر در دراز مدت. و در نهایت می توان گفت که کار مشترک قدمی ست به سوی رشد و تکامل فکری و عملی‌ اعضای شرکت کننده در این حرکت.

با بکار گرفتن نکات فوق، براحتی می‌توان در سایهء یک حرکت مشترک به هر هدفی‌ رسید. با نگاهی‌ گذرا به تاریخ بشریت، مثال‌های بی شماری را خواهیم یافت که صحت نکات فوق را بخوبی تائید می‌کند. در اینجا سعی‌ خواهم کرد با یک مثال ساده بر مبنای نظرات تئوریک ‌هابس و هابرماس، این نکات را واضح تر به تصویر بکشم. این مبحث را در قالب یک مثال که من آن را «دست یابی‌ به هدف» نامگذاری کرده ام، مطرح می‌کنم. (از طرح نظریاتی مثل "تئوری بازی"(Game Theory)  و "معمای زندانیان" (Prisoners’ Dilemma) چشم پوشی می‌کنم.  

 

7-1:- دست یابی‌ به هدف: (تذکر: در این مثال من از فرد نام برده‌ام اما این فرد می تواند به منزله‌ یک سازمان، حزب، گروه، دسته یا تشکل هم مورد نظر قرار بگیرد).  فرض می‌کنیم که افرادی (بعنوان مثال دو نفر یا بیشتر؛ و در این مثال چهار نفر را در نظر می گیریم A,B,C,D,) در مسیر یک جادهء مشابه، با فاصله‌های کم یا زیاد از یکدیگر در حرکت هستند. هر یک از این افراد در تلاش رسیدن به مقصد جداگانه‌ و کاملاً ناهمگون با افراد دیگر در امتداد این جاده در حرکت می‌باشد. تک تک این افراد هم می دانند که دیگری به سمت کدام مقصد در حرکت است و هم می دانند که قبل از رسیدن به اولین مقصد، یک استراحت گاه وجود دارد که در آنجا هم می توانند استراحت کنند، هم آذوقهء بقیهء سفر را تامین کنند و هم شاید همسفری پیدا کنند که بقیهء سفر را به تنهایی طی‌ نکنند. اما چون مقاصد این چهار نفر مشابه نیست طبیعتاً ممکن است که روحیات فکری آنها هم همگون نباشد. بخاطر این ناهمگونی ها در مقصد و روش فکری، هیچ یک میل و رغبتی برای گفتگو یا همراهی با دیگری در مسیر حرکت ندارند.

این روند ادامه دارد تا اینکه اولین فرد در مسیر حرکت خود به یک مانع سخت در این جاده برخورد می‌کند؛ مانعی که کاملا حرکت وی را متوقف می‌کند. متعاقبا فرد دوم، سوم و چهارمبه مانع موجود رسیده و همه کاملاً متوقف می شوند.

(نمودار  7- 1 : نمودار دست یابی‌ به هدف)

 
 

توضیح نمودار:A  = فرد و مقصد اول B       .= فرد و مقصد دوم. C    = فرد و مقصد سوم.

 D = فرد و مقصد چهارم.        O= مانعH     . = استراحتگاه) هتل(.

در این مقطع تلاش انفرادی تک تک افراد حاضر در مثال فرضی‌ ما برای برداشتن مانع بی‌ نتیجه مانده است، و همهء آنها کاملاً متوقف شده اند. 

اما چه احتملات و چه انتخاب هائی می تواند در ذهن این افراد وجود داشته باشد؟:

1- اولین انتخاب: توقف و سکون در این نقطه، همراه با صبر و حوصله که شاید معجزه‌ای رخ دهد، یا از آن سوی مانع فرد یا افرادی اقدام به برداشتن این مانع کنند. این انتخاب خالی‌ از خطر نیست. اگر این حالت سکون بیش از اندازه طول بکشد اولین خطری که آنها را تهدید خواهد کرد، تمام شدن آذوقه راه آنها می‌باشد. در این حالت حتی امکان بازگشت به نقطهء مبدا حرکت را از دست خواهند داد.

2- انتخاب دوم: می توان فکر رسیدن به مقصد را فراموش کرد و به نقطهء مبداء حرکت بازگشت. این انتخاب هم خالی‌ از مخاطراتی نخواهد بود. اولین خطر مصرف بیهودهء زمان، انرژی و توان فکری و عملی‌ آنها می‌باشد، در یک راه نا تمام و نیمه کاره رها شده. دومین خطر پیدایش احساس سر خوردگی، یاس و نا امیدی ناشی‌ از نرسیدن به مقصد و سرزنش دیگران می‌باشد.

3- انتخاب سوم: هر يک می تواند، به صورت مقطعی و موقت، از توان فکری و عملی‌ و هدف رسیدن به مقصد فردی چشم بپوشد، و در عوض سعی‌ کند با استفاده از کمک فکری و عملی‌ دیگرانی که در مقابل این مانع متوقف شده اند، این مانع را از سر راه بردارند. پس از عبور از این مانع می‌توان در اولین استراحت گاه هم تجدید قوا کرد، هم آذوقه کافی‌ برای بقیهء راه تهیه کرد، و هم شاید همسفر یا همسفرانی پیدا کرد که بتوان بقیه راه را با آنها طی‌ کرد.  

مثال فوق بیانگر کامل موقعیت کنونی‌ ما ایرانیان می‌باشد. با توجه به توضیحات درج شده در این مقاله و انتخاب‌های مختلف در این مثال مربوط به دستیابی به هدف، به نظر شما کدام انتخاب می تواند بهترین، مناسب ‌ترین و معقولانه ‌ترین انتخاب برای ما ایرانیان باشد؟ جواب این سوال را به خوانندگان واگذار می‌کنم.                        

نتیجه:

 در پایان، باید چند نکته را با خوانندگان این مقاله در میان بگذارم. هدف اصلی‌ من در نوشتن این مقاله، ریشه یابی‌ عمیق این ضایعات فرهنگی‌ نهادینه شده در فرهنگ ما نبود، که این امر وظیفهء مهم و خطیر کارشناسان متخصص رشته‌هایی‌ از علوم انسانی‌ مثل جامعه شناسی‌ و روانشناسی‌ اجتماعی می‌باشد. بعلاوه، رفع این نواقص فرهنگی‌ در مقیاس یک جامعه در ایران کنونی‌ ما، با توجه به وجود استبداد و دیکتاتوری شدید، امری ست کاملاً غیر ممکن. ما به عنوان یک فرد، هر چند به دانش جامعه شناسی‌ یا روانشناسی‌ اجتماعی تسلط کامل داشته باشیم، فقط می توانیم قطرهء کوچکی از دریای بیکران این گونه ضایعات را، آن هم در یک محدودهء ناچیز تصفیه کنیم و نه‌ بیشتر. چرا که همیشه و در همه جای جهان، عموماً این قدرت‌های حاکم هستند که، با در دست داشتن بیشترین امکانات آموزشی، تبلیغاتی و مالی، بیشترین تأثیر را در یک جامعه گذاشته و به فرهنگ مردم آن جامعه، در جهت تأمین منافع قدرت حاکم، شکل و فرم مورد دلخواه می دهند.

روی صحبت من در این مقاله بیشتر با ایرانیان تبعید شده و ساکن کشورهای مختلف است؛ طیفی به شمارش پنج میلیون نفر و حدود يک دوازدهم جمعیت کل ایران؛ طیفی که با بازنگری تجربیات تلخ 31 سال گذشته، و با استفادهء ابزاری از تئوری های مختلف علوم انسانی‌, منطبق بر ساختار‌های موجود حاکم بر ایران، و بدور از هر گونه تقلید و کپی برداری کورکورانه و تعصب، می تواند در تغییر و تحولات آیندهء ایران بخوبی تاثیر گذار باشد.

در این مقاله سعی‌ کرده ام تا، به کمک بیان سادهء بخش کوچکی از تئوری های موجود در علوم انسانی‌، هم به ارزیابی موقعیت کنونی‌ ما ایرانیان بپردازم و هم بتوانم، با بکار گیری ابزاری این تئوری ها، راه حلی برای برون رفت از این سیاه ترین صفحهء تاریخ کشورمان ارائه دهم.

همراه با امید به اینکه این مقالهء ناچیز و مختصر بتواند راه گشایی برای ما ایرانیان باشد، لازم می‌دانم بدور از هر گونه خود محوری و خود پرستی‌ به نکته‌ای اشاره کنم. شاید در تاریخ آیندهء ایران نامی‌ از من بعنوان فردی که قدم بزرگی‌ در راستای پیشرفت و توسعه ایران برداشته است در میان نباشد، اما بخوبی به این نکته واقفم که، با دانش اندک خويش، هم به وظیفهء تاریخی‌ - انسانی‌ خود در قبال آن مرز و بوم عمل کرده ام و هم  در آینده حداقل نام من در لیست سیاه افرادی که در این موقعیت حساس تاریخی‌، چرخ پیشرفت و تکامل این کشور را به بیراهه منحرف کرده اند نخواهد بود!    

چهارم ژانويهء 2011

 

References:

Habermas, J. (1984), The Theory Of Communicative Action. Vol I: Reason and The Rationalization Of Society. Boston, MA: Beacon Press.USA.

Hobbes, T. (1651(1985), Leviathan. Harmondworth: Penguin Books/ Penguin Classics.

چاپ و نشر این مقاله بصورت کامل با ذکر نام نویسنده و فهرست منابع مجاز می‌باشد. 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com