بازگشت به خانه

دوشنبه 6 دی 1389 ـ  27 دسامبر 2010

 

ای عشق با تو حرف می‌زنم، ای رنج، مگر آجری؟

الاهه بقراط

یکشنبه 5 دی. برلین سراسر سپیدپوش است. از اواخر نوامبر به طور متناوب برف می‌بارد. همه جا سپید و پاک. هوا نیز پاکیزه و شفاف است. ولی رنج و دلهره بر قلب سنگینی می‌کند.

هر صبح با اخبار «رادیو فرهنگ آلمان» بیدار می‌شوم. می‌دانم از آن خبری که مرا به سوی اینترنت می‌کشاند در اخبار رادیوهای اینجا چیزی نخواهم شنید. آخرین خبر مربوط به اجرای حکم اعدام حبیب‌الله لطیفی، دانشجوی کرد را که تنها دو روز پیش از اجرا به وکلایش اعلام شده بود، دیشب در سایت هرانا، خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، خواندم. با اینکه سالهاست چنین صحنه‌هایی تکرار می‌‌شود، اما هر بار باورنکردنی است. خواهر حبیب می‌گوید وی از این که حکم‌اش که در تابستان 87 صادر شده بود، قرار است  روز یکشنبه اجرا شود، بی خبر بوده! خواهر این خبر را به او می‌دهد و می‌گوید این آخرین ملاقات آنهاست. حبیب با گفتن اینکه «هر کس سرنوشتی دارد» خانواده‌اش را دلداری می‌دهد. بعد می‌رود از بوفه زندان بسته‌ای شکلات به عنوان «آخرین هدیه» برای هم بندیانش می‌خرد.

 

«فعلا» یعنی همچنان زندگی

در کمتر از 24 ساعت آیا ممکن است اتفاقی بیفتد تا اجرای این حکم متوقف شود؟ دو وکیل حبیب لطیفی، آقایان صالح نیکبخت و نعمت احمدی تا آخرین لحظات تلاش می‌کنند. خانواده لطیفی و گروهی از مردم سنندج در نخستین ساعات بامداد یکشنبه در برابر زندان مرکزی این شهر حضور می‌یابند. ایرانیان خارج کشور و نهادهای بین‌المللی از همان دو روز پیش که خبر اجرای حکم در روز یکشنبه اعلام شد، بی درنگ با صدور اعلامیه و تحصن و تظاهرات و جمع‌آوری امضا به اعتراض می‌پردازند. فضای مجازی، سکوت مرگباری را که رژیم بر جامعه تحمیل کرده است، می‌شکند. ولی آیا در این فرصت اندک ممکن است اجرای حکم را متوقف ساخت؟

آری، ممکن است. لیکن تنها به این شرط که حکومتی که برای «جرم سیاسی» که تعریفی در این نظام ندارد، تا قاچاق مواد مخدر و «زنا» و جنایت، و در نتیجه با زیر پا نهادن مرزها و طبقه‌بندی جرایم، مانند آب خوردن حکم اعدام و سنگسار و قصاص صادر می‌کند، به طور موقت هم که شده دریابد به این همه تلاش و واکنش باید پاسخی سزاوار داد و دهان کجی و اجرای حکم اعدام، قطعا آن پاسخ سزاوار نیست آن هم در شرایطی که دو وکیل حبیب لطیفی اعلام کرده‌اند پرونده متهمی که به جرم موهوم «محاربه و افساد فی الارض» به مرگ محکوم شده است «ایراداتی» دارد.

خبر توقف اجرای حکم اعدام حبیب لطیفی را نیز در سایت هرانا می‌خوانم. بنا به گفته وکلای وی، حکم «فعلا» متوقف شده است. این «فعلا» یعنی زندگی! یعنی ادامه زندگی حتا اگر هنوز در زندان باشد. یعنی امید. یعنی می‌توان با تلاش و پیگیری، زندگی و زندگی‌ها را نجات داد. ولی تنها به این شرط که آنان که مرگ و زندگی ایرانیان را در دست گرفته‌اند، همراهی کنند و به جای ستاندن زندگی، آن را به دارندگانش باز پس دهند. چرا بر این نکته، بر همراهی مسئولان قضایی جمهوری اسلامی تأکید می‌کنم؟ زیرا با تجربه سه دهه گذشته، برای من کاملا تصورپذیر بود که امروز صبح خبر دیگری را در اینترنت بخوانم. خبر اجرای حکم را!

 

«فعلا» یعنی هنوز فقط یک جنایت کمتر

این است که «فعلا» همزمان معنای دیگری نیز می‌یابد. یعنی حکم اجرا نشده، جنایتی است که انجام نگرفته است. جنایت قانونی و دولتی. این حکم اجرا نشده «فعلا» فرصتی است که به دو طرف داده شده بدون آنکه بتوان اطمینان داشت که مانند برخی احکام دیگر که «فعلا» متوقف شدند، در خفا به اجرا در نخواهد آمد و به این ترتیب فرصت را از دو طرف برای همیشه نخواهد گرفت.

هنر است که بتوان در یک چهارچوب تنگ و محدود چنان حرکت کرد که همزمان با نجات یک زندگی، از وقوع یک جنایت نیز توسط حکومت جلوگیری کرد. نعمت احمدی یکی از دو وکیل حبیب لطیفی به خبرگزاری ایسنا می‌گوید: «روز شنبه نامه‌ای خطاب به آیت‌الله لاریجانی رییس قوه قضاییه نوشتم مبنی بر این که صرف نظر از برخی ایرادات موجود در رسیدگی به پرونده موکل، از آنجا که عفو از اختیارات مقام معظم رهبری است و شأن قضاوت رییس قوه قضاییه نیز از ناحیه ایشان است، لذا با تأخیر در اجرای مجازات، رسیدگی عادلانه منطبق با قانون و حداقل یک درجه تخفیف موافقت شود».

حبیب لطیفی به جای اعدام در ساعت شش و نیم صبح، ساعت هشت صبح یکشنبه پنجم دی ماه با خانواده‌اش ملاقات می‌کند. حبیب هوادار گروه «پژاک» بوده؟ عضو جندالله بوده؟ مجاهد و فدایی و توده‌ای و همه آنهایی بوده که در جمهوری اسلامی پاداشی جز اعدام و حذف نداشته‌اند؟ حبیب حتا حزب‌اللهی بوده؟ خب، که چی؟! بوده باشد! هیچ کدام از اینها و همه آن جرایمی که به خاطرشان در ایران اعدام پشت اعدام صورت می‌گیرد، «جرمی» نیست که سزاوار «مرگ» باشد.

فرسنگ‌ها دور از سنندج، دلهره اعدام را در مورد کسی که خود، آن را به مثابه «سرنوشت» خویش پذیرفته بود، با شادی زندگی جا به جا می‌کنم. از راه دور بدون آنکه بدانند، همراه با خانواده‌اش جشن می‌گیرم. فیلم «فورست گامپ» را دیده‌اید؟ من هم می‌روم بر این فرش سپید وسوسه‌انگیز که به زیر پا گسترده شده است، بدوم. به نیروی آن زندگی که «فعلا» در برابر اعدام نجات یافته است، برای نخستین بار می‌توانم ده کیلومتر را بدون توقف بدوم در حالی که یک ماه پیش در ماراتن امدادی برلین فقط توانسته بودم سهم پنج کیلومتری خودم را در وقت تعیین شده به پایان برسانم و گروه‌مان را سرافکنده نکنم. مانند روزهای دیگر صدای «محسن نامجو» همراهم است بدون آنکه این موسیقی غریب که هر بار آدم را به فکر فرو می‌برد، بتواند قید «فعلا» را از ذهن‌ام دور کند. بلاتکلیفی دوپهلوی «فعلا» که هم امیدبخش و هم تهدیدکننده است، با صدای نامجو در می‌آمیزد که می‌خواند:

دست بردار از این میکده سر به سری

پای بگذار به اون راهی که فکر کنی بهتری

که فقط فکر کنی بهتری!

دست بردار و برو، ول کن این خَمِ ساغری

ای عشق، با تو حرف می زنم، ای رنج، مگر آجری؟

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

ای دهر، تو بخور این راه را کلّا، که ما نخواستیم داوری!

ای کاش، داوری در کار بود

کاشکی، کاشکی، کاشکی

قضاوتی در کار بود

زمانه به ما یاد نداده است هیچ داوری

خورشید هیچ به ما نکردست مادری

درد می‌پیچد در دلمان

درد می‌پیچد که هیچ نداریم انگار، چیزی در سری...

ای کاش، ای کاش، ای کاش...

کاشکی، کاشکی، کاشکی...

5 دی 1389

-----------------------------------------------------------

«ای کاش» محسن نامجو را بشنوید:

http://www.youtube.com/watch?v=ac9i8UWGrcc

 

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com