بازگشت به خانه

چهارشنبه 5 آبان  1389 ـ  27 اکتبر 2010

 

تناقضات مشترک موافقان و مخالفان نظريهء «اسلام منهای روحانيت»

فرهاد جعفری

باورکردنش سخت است. اما «حجت‌الاسلام کازرونی» [که یک «عضو مجلس خبرگان رهبری»‌ست و قاعدتاً باید در منطق، صاحب اطلاعاتی کافی باشد /که لابد هست اما تعمداً تجاهل‌العارف پیشه کرده‌اند] برای یادداشتِ کوتاه‌ شان در «سایت خبرآنلاین» در خصوص «اسلام منهای روحانیت» این تیتر را برگزیده‌اند که: [طب، بدون طبیب می‌شود؟!]. و نوشته‌اند: [طب بدون طبیب ممکن است؟! این مثل «تفکر اسلام منهای روحانیت» است!]

دراین‌باره چند نکته لازم به یادآوری‌ست:

1) نه دیده و نه شنیده و نه خوانده‌ام که در بین «سکولارها»، کسی قائل به «اسلام منهای روحانیت!» بوده باشد... البته در جریان «رقابتِ بين روشنگران دینی و روحانیون» ممکن است «روشنگران دینی»، به‌سودِ خود، مدعی چنین امری بوده و حق تفسیر و تأویل اسلام و متون و مفاهیم آن را به خود منحصر دانسته باشند [آن هم شاید؛ کاملاً مطلع نیستم]. اما در جمع «سکولارها» بسیار بعید است که کسی مدعی «اسلام منهای روحانیت» بوده باشد. بلکه برعکس؛ حتا شاهد بوده‌ام که متاسفانه، بسیاری‌شان، در جهتِ تضعیف پایه‌های اعتقادی مردمان به این دین، به ‌خاطر خطا کاری‌ های برخی روحانیون (روحانیون اسلام سیاسی)، مدعی آن هستند که «اسلام عین روحانیت و روحانیت، عین اسلام است»!

اما این (نسبت‌دادن تز اسلام منهای روحانیت به منتقدان سکولار) «ترفند برخی روحانیون» است تا شهروندان مذهبی را علیه کسانی (اعم از برخی روشنگران دینی و سکولارها) بشورانند که درحقیقت مدافع نظریه‌ی «عدم دخالت دین، در تنظیم شئون و مناسبات اجتماعی» هستند. که از اساس؛ با «تز اسلام منهای روحانیت» [چیزی که روحانیون به سکولارها نسبت می‌دهند] متفاوت است.

از دیدِ یک «سکولار واقعی» [نه «اسلامگراها»یی که «برخی اسلامگراهای دیگر»، آنها را به مردم نشان می‌دهند و می‌گویند «اینها که نشان‌تان می‌دهیم سکولار هستند»/ مثلاً ابراهیم یزدی، مسعود رجوی، بنی‌صدر، بازرگان، سحابی، خاتمی، موسوی و امثالهم]: اگر «اسلام»، تا منتهی‌الیه ممکن؛ از صنفی به‌نام «روحانی» یا «فقیه» برخودار باشد یا نباشد؛ فاقدِ اهمیت موضوعی در بحثِ اسلام و سیاست است.

2) با این‌حال؛ اگر برخی روحانیون ترجیح می‌دهند سیاسی‌کارانه، «مکتب سکولار» (سکولارهای واقعی اعم از سکولار مسلمان یا سکولار لائیک) را متهم به طرفداری از «اسلام منهای روحانیت» کنند؛ هیچ پاسخی بهتر از این برای این «ادعا» و این «سیاسی‌کاری» آنان وجود ندارد که ازشان بپرسیم: یعنی «اسلام به‌علاوه‌ی روحانیت» اسلام است؟!

چراکه اگر تعبیر «اسلام به‌علاوه‌ی روحانیت» را در برابر چنان ادعایی از سوی روحانیون [که می‌گویند سکولارها معتقد به «اسلام منهای روحانیت» هستند!] به‌کار ببریم، کافی‌ست برای آنکه وقتی می‌خواهد توسطِ «ذهن شخص متصور» تصور و سپس تصدیق ‌شود؛ تصدیق نشود!

چون تعبیر مذکور (اسلام به‌علاوه‌ی روحانیت) آشکارا:

«اسلامیتِ اسلام» را موکول به «وجودِ روحانیون» کرده و منطقاً مستلزم آن است که شخص متصور؛ آن اسلام را که از فاصله‌ی «ظهور پیامبر» تا زمانِ «شکل‌گیری صنفِ روحانیت» وجود داشته است «اسلام به‌ماهو اسلام» و «کامل» نداند. آنگونه که گوئی «این صنفِ روحانیت بوده است که (پناه بر خدا) با ظهور خود، اسلام را کامل کرده و تا پیش از آن، اسلامی که محمدص عرضه داشته، ناقص بوده است»!

اما چون اسلام، نه باید و نه می‌تواند بی‌اعتبار شود [چراکه همه‌ی اعتبار و تمامیتِ خود را از کلام‌الله و پیامبرش می‌گیرد]؛ روشن است که اگر در برابر این «سیاسی‌کاری برخی روحانیون» تعبیر «اسلام به‌علاوه‌ی روحانیت» را به‌کار بریم؛ این روحانیت است که چون «ضمیمه‌ای بر پیکره‌ی اسلام» به‌نظر خواهد رسید. پس هربار که آنان سکولارها را متهم به «اعتقاد به تز اسلام منهای روحانیت» کردند؛ لازم است که این‌گونه پاسخ بگیرند: «یعنی "اسلام به‌علاوه‌ی روحانیت" فقط اسلام است؟!».

حتا می‌توانیم با استناد به «خاتمیتِ پیامبر اسلام ص» و «تمام‌شدن رسالت توسط ایشان»؛ آنان را در برابر پرسش و چالش‌‌های تئوریکِ دیگری هم قرار دهیم. آنچنان‌که «اعتقاد به تز اسلام به‌علاوه‌ی روحانیت»؛ بسته به مورد (و مطابق احکام صادرشده از سوی خودِ روحانیون) مترادف با «بدعت در دین»، «شرک» و نظایر آن هم قرار گیرد.

3) اما فارغ از برخورد سیاسی‌کارانه با این «سیاسی‌کاری برخی روحانیون» با نظریه‌ی سکولار و سکولارهای واقعی؛ باید گفت: قیاس «حجت‌الاسلام کازرونی»؛ قیاسی از اساس «خطا و باطل» است. آن‌چنان‌که برای درکِ بطلان قیاس مزبور که توسط ایشان ارائه شده، کافی‌ست که خود را در برابر این پرسش فرضی قرار دهیم که «رابطه‌ی طب و طبیب» مثل کدام‌یک از سه گزینه‌ی زیر است:

الف) رابطه‌ی «علم با عمل»

ب) رابطه‌ی «عمل با عالم»

 ج) رابطه‌ی «عالم با علم».

روشن است که هر عقل سلیمی، پاسخ «ج» (رابطه‌ی عالم با علم) را برخواهد گزید. چراکه «پزشکی و طبابت» از انواع «علم بشری»؛ و «پزشک» یا طبیب، «عالم به آن علم» محسوب می‌شود. اما همچنان‌که مشاهده می‌کنید؛ «حجت‌الاسلام کازرونی» (دانسته یا ندانسته، عالمانه یا جاهلانه)؛ «دین» را با «علم» برابر دانسته و سپس چنان حکمی صادر کرده است تا به «مقصود سیاسی خود» دست یابد!

اما آیا واقعاً «دین» همان «علم به مثابه علم» است؟! و آیا «حجت‌الاسلام کازرونی» اجازه دارد برای «دستیابی به مقاصدِ سیاسی»‌اش؛ دانسته یا ندانسته؛ «دین» را تا حد «یکی از علوم بشری» فروکاهش دهد؟! و آیا این ‌کار، دقیقاً همان کاری نیست که «برخی رقبای گفتمانِ درون‌دینی ایشان و روحانیان» (یعنی روشنگران دینی) سعی در انجام آن دارند؟! تا بدانجا که «کلام خدا» را «سخن محمد» خوانده و می‌خوانند؟! و سعی در «تقدس‌زدائی از قرآن» دارند؟!

واقعیت این است که:

«دین» [در اینجا «اسلام» و دو عامل توضیح‌دهنده‌ی آن یعنی «قرآن» و «پیامبر»] می‌تواند «منبع استخراج برخی معارف» باشد. آن‌هم به‌واسطه‌گریِ «تسلط اشخاص بر برخی علوم (از جمله صرف و نحو، منطق، فلسفه، کلام، اصول و ...). اما نمی‌تواند با «علم به مثابه علم» (یا همان علم بشری) یکی دانسته شود.

و آنکه به‌واسطه‌ی «تسلط بر برخی علوم بشری» بتواند معارفی از آن را استخراج کند؛ عالمی‌ست که نوعاً «اسلام‌شناس» (یا فقیه یا عالم به علوم دینی) محسوب می‌شود. پس: اگر هم «علم»ی وجود داشته باشد، «اسلام‌شناسی»ست نه «اسلام». و عالم به چنان علومی نیز [که قادر به استخراج برخی معارف از دین باشد] «اسلام‌شناس» محسوب خواهد شد.

پس «حجت‌الاسلام کازرونی»، عضو محترم مجلس خبرگان رهبری؛ نمی‌تواند ربطِ فرضی و احتمالی خود (یا صنفِ روحانیون) به «اسلام‌شناسی» را، به خودِ «اسلام» نسبت دهد و تلویحاً نتیجه بگیرد که: «اگر طب بدون طبیب ناممکن است؛ پس اسلام بدون روحانیت هم ممکن (اسلام) نیست»!

بلکه باتوجه به آنکه منطقاً «روحانیت» (صاحب لباسی خاص) نمی‌تواند تنها کسی باشد که با تسلط به برخی علوم، «اسلام‌شناسی» پیشه کند [بلکه هرشخصی می‌تواند چنین کند]؛ حداکثر می‌تواند بگوید: «اگر طب بدون طبیب ناممکن و نامتصور است؛ اسلام‌شناسی بدون اسلام‌شناس هم ناممکن و نامتصور است» [یعنی: حتا اگر ایشان می‌گفت «اگر طب بدون طبیب ناممکن و نامتصور است؛ اسلام‌شناسی بدون روحانیت هم ناممکن و نامتصور است»، آنوقت؛ بازهم جای بحث و جدل بود چراکه اسلام‌شناسی، موکول به لباس خاصی نیست که. هست؟!].

که به‌گمانم چنان ادعایی [«اگر طب بدون طبیب ناممکن و نامتصور است؛ اسلام‌شناسی بدون اسلام‌شناس هم ناممکن و نامتصور است»] محل بحث و جدلِ هیچ سکولاری (سکولار واقعی) نبوده، نیست و نخواهد بود چراکه اصولاً «محل اختلافِ عقلا» نیست. اما اینکه ایشان «سرنوشت اسلام» را به «زلفِ خود و هم‌صنفان خود» گره بزنند؛ اصلاً پذیرفته نیست.

چراکه «اسلام»؛ همچنان‌که بدون وجود این صنف تا هنگام شکل‌گیری‌اش «اسلام» بوده است؛ برفرض آنکه هیچ روحانی‌یی هم وجود نداشته نباشد؛ بازهم «اسلام» خواهد بود و به «زیستِ طبیعی و تکامل تاریخی خود به‌عنوان یک دین» ادامه خواهد داد. همچنان‌که: «پیامبرش» وفات یافت اما «اسلام» ماند چون پشتوانه‌ای مانندِ «قرآن» داشت که می‌شد موازینش را از آن استخراج کرد. و آنگاه که «حیاتِ اسلام» حتا به «حیاتِ پیامبرش» موکول نیست؛ چگونه می‌تواند به موجودیتِ صنفی خاص موکول شود؟!

حتا «آیت‌اله خمینی»، حداکثر به‌خود اجازه داد که بگوید: «کشور بدون روحانیت، مثل کشور است بدون طبیب». که با حکمی که «حجت‌الاسلام کازرونی» صادر کرده است، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. اما جای سوال است که «حجت‌الاسلام کازرونی» (عضو محترم مجلس خبرگان رهبری) چرا و چگونه به خود اجازه می‌دهد چنین ادعای خطیری بر زبان براند؟!

جالب‌تر اینجاست که ایشان در بخشی از مطلب خود نوشته است: [افرادی ساده‌لوح، که با اندیشه‌های عمیق اسلامی آشنا نیستند؛ تحت تاثیر قرار می‌گیرند و به نظریه‌ی جدایی اسلام از سیاست و روحانیت استناد کرده و درباره‌ی اثبات آن استدلال ارائه می‌دهند]. و جالب‌تر اینکه: حتا سخن ولی‌فقیه خود را (دانسته یا ندانسته) به‌‌صورتِ «تحریف‌شده» نقل کرده‌ و نوشته‌اند: [حتی امام نیز دراین‌باره فرمودند: «کشور بدون روحانیت، مانند طب بدون طبیب است». از این رو، در هرکاری ما نیازمند متخصص هستیم]!

به‌‌گمانم بد نباشد که «حجت‌الاسلام کازرونی» (عضو محترم مجلس خبرگان رهبری) تُکِ پائی نزدِ «استادِ اصول یا منطق یا کلام خود در حوزه یا دانشگاه» بروند و از استادِ خود بپرسند که: تالی‌فاسدِ گزاره‌ای که صادر کرده‌ام چیست، و بابتش چه میزان باید کفاره بپردازم؟!».

اما بله!

در این بخش که سکولارها معتقدند «اسلام بنای تشکیل حکومت ندارد بلکه بنای آن بر ترویج مکارم اخلاق از طریق عملکردِ فردی اشخاصی‌ست که به موازین اخلاقی و احکام آن معتقد و پایبند هستند»؛ حرفی نیست.

و برخلاف آنچه به‌نظر می‌رسد و تبلیغ می‌شود [یا برخی سکولارها به اشتباه یا عمد مدعی می‌شوند] «سکولارها»، حتا با «دخالت روحانیون در سیاست» هم مخالف نیستند [دست‌کم من، به‌عنوان یک شهروند سکولار با آن مخالف نیستم]. بلکه با «تلقی سیاسی از اسلام» که توسط «پاره‌ای از روحانیونِ اسلام سیاسی» اجرا شده و می‌شود [آن‌چنانکه به‌نحوی غیردموکراتیک، منجر به «قبضه‌ی تمامی نهادهای حکومتی توسط روحانیونِ اسلام سیاسی و فرزندان‌شان» و «شکل‌دادن به یک طایفه‌سالاری مذهبی و صنفی» و «پایمال‌شدن حقوق و آزادی‌های میلیون‌ها شهروندِ منتقد و مخالف» شده است] مخالف هستند.

 

برگرفته ای از مقالهء نويسنده در سايت شخص اش:

http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=855

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com