بازگشت به خانه

جمعه 9 مهر  1389 ـ  ا اکتبر 2010

 

آیا جنبش سبز تمام شده؟ *

ثمینا رستگاری

چرا مردم دیگر به خیابان نمی آیند؟ چرا هیچ اتفاقی دیگر‌‌‌‌‌‌ ‌آنها را به خیابان ها نمی کشاند؟ آیا جنبش سبز تمام شد؟ آیا این جنبش که پرقدرت‌تر از تمام جنبش‌های یک‌صد ساله ایران سر بلند کرد بی هیچ دست ‌آوردی فرو نشست؟ چرا رهبران جنبش از وجود میلیون‌ها سرباز در خیابان استفاده نکردند و امتیازی به دست نیاوردند؟ چرا کروبی و میرحسین در حصر خانگی‌اند و احمدی‌نژاد در نیویورک سخنرانی می‌کند؟

این سوالات و صدها سوال شبیه به این را ممکن است بارها شنیده باشیم. شبکه‌های ماهواره‌ای و سایت‌های خارج از ایران که یا دوری از وطن شتابزده‌شان کرده یا همنفس نبودن با جنبش سبز آنها از درک چیستی آن بی بهره ساخته، پشتکار روز افزونی در طرح این سوالات دارند. اما در میان ما، در میان کسانی که یک‌سال پیش از این با علم به تمام خطرات پا به خیابان‌ها می‌گذاشتیم نیز این سوالات می‌تواند بروز پیدا کند، چرا که آسان‌ترین راه،‌ نفی آن چیزی است که نمی‌بینیم. آسان‌ترین راه این است که از نبودن مردم در خیابان، تمام شدن شعار نویسی‌ها، متوقف شدن بیانیه‌ها، حصر خانگی سران جنبش و بدمستی اقتدارگرایان به مرگ جنبش فتوا دهیم و بگوییم خواستیم و نشد! یک تاریخ شکست و ورشکستگی هم بی درنگ به یاری‌مان می‌شتابد که بله! تقدیر ماست قد علم کردن و درهم شکستن! مگر مشروطه نبود که ناکام ماند؟ مگر انقلاب 57 نبود که فرزندانش را خورد؟ مگر جنبش ملی شدن نبود که با کودتایی فروشکست و ما ماندیم و هوایی که بس ناجوانمردانه سرد بوده‌ است؟ ادبیات، شعر و متون روشنفکری بسیاری هم هستند تا حس ما را تقویت کنند و زهر ناکامی را درون رگهای‌مان تزریق.

اما بیایید لحظه‌ای تأمل کنیم پیش از آنکه به داشته‌های‌مان چوب حراج زنیم، پیش از آنکه داشته‌های‌مان را به حلقوم آنها که منتظرند بریزیم، پیش از آنکه در لاک آسوده ناامیدی لم بدهیم اندکی تامل کنیم و بپرسیم جنبش سبز قرار بود چه کند که نکرده‌است؟

آیا جنبش سبز قرار بود ساختار حاکمیت را تغییر دهد؟ اگر چنین بود چرا رهبرش میرحسین شد نه سازگارا و نوری زاده و رجوی؟ چرا شعارش «رأی من کجاست؟» بود نه رهبری باید برود؟

آیا ما که به خیابان‌ها رفتیم، کتک خوردیم و کشته شدن همراهان مان را دیدیم، نه 50 سال که یک سال بعد فراموش مان شده برای چه به خیابان می رفتیم؟ ما رفتیم تا یک نظام را سرنگون کنیم؟ ما رأی‌مان را خواستیم و حرمت شکسته شده صندوق‌های‌مان را فریاد زدیم. 3 میلیون نفر که عبارت بود از من و شما و شما در سکوت راه رفتیم و نشان دادیم که هر کدام از ما یک خشتیم برای ساخته شدن بنای دموکراسی در ایران. ما نشان دادیم که 30 سال درس آزادی و دموکراسی را فرا گرفتیم‌. ما مردم سال 57 نیستیم که آمدن به خیابان و مرگ بر این و آن گفتن وظیفه‌مان شده باشد. ما مطالبات مشخصی داریم، قرار نیست سرهای‌مان را به دیوار فشار دهیم، قرار نیست هر وقت کسی تحریک‌مان کرد به خیابان بیاییم و اجساد برادران‌مان را بر سردست بگیریم. راهی [اگر] بسته بود از راهی دیگر می‌رویم، دری بسته بود پنجره‌ای را می‌جوییم.

وقتی قرار است اعتراض سبز ما در خیابان رنگ سرخی روی آسفالت باشد به خیابان نمی‌آییم. مگر خیابان تنها را ه ماست؟ آیا اینکه نشسته ایم و خود را حفظ کرده ایم و مترصد باز شدن روزنه ای که از آن بیرون بیاییم به معنای شکست ماست؟ اینکه نرفتیم و نمردیم نقطهء ضعف ماست؟ اینکه نشان دادیم ما گوشت دم توپ کسی نیستیم، "ما" معنای این جنبشیم نه ابزار آن، مفهومی است یأس آور؟ اینکه امروز شعار «مرگ بر دیکتاتور ِ» ما از زبان علی لاریجانی و احمد توکلی و علی مطهری بیرون می‌آید یعنی ما ریزش نیرو داشتیم‌؟ اینکه حرف ما بر زبان سخنگوی دولت فلسطین جاری ست که آقای احمدی نژاد تو به ضرب و زور و تقلب بر مردمت حاکمی یعنی جنبش سبز از بین رفت؟

اینکه هنوز، یعنی ماه‌ها پس از آنکه تحلیلگران همیشه ‌حاضر حکم خمودگی ما را صادرکردند به هر مناسبتی خیابان‌ها پر می‌شود از پلیس ضد شورش یعنی ما دیگر نیستیم؟

اینکه اصولگرایانی که یک‌سال پیش تخطئه ما شغل‌شان شده ‌بود امروز در قانون اساسی به دنبال اصولی می‌گردند تا احمدی‌نژاد را استیضاح کنند یعنی جنبش ما دستاوردی نداشت؟

آیا باید موسوی را سرزنش کنیم که چرا هنوز در چارچوب قانون اساسی حرف می‌زند؟ اینکه چرا بیرق براندازی بلند نمی‌کند و خون خودش و ما را مباح نمی‌کند کار بدی است؟ این جنبش کدام روز از یک سال گذشته آن کرده که رهبرش نخواسته است؟ خرداد 88 رهبر این جنبش گفت من تسلیم این صحنه ‌آرایی خطرناک نمی‌شوم، 3 میلیون نفر از ما به خیابان آمدیم‌؛ خرداد 89 همان رهبر ما را از رفتن به خیابان بازداشت و ما هم به خیابان نرفتیم. در این میان مشکل برای آنهایی پیش آمده که ماه‌ها شغل‌شان این بود که ثابت کنند این جنبش رهبری ندارد در حالی‌که چنین نبود و امروز ناکامی جنبش سبز نیز از جانب همان افراد طرح می‌شود.

شاید آنها که بیرون گود ایستاده‌اند نتوانند درک کنند که هر تصمیم و حرکتی چگونه با حیات و ممات ما در ارتباط است‌؛ شاید برای آنها جنگ و ویرانی و خرابی خانه‌های ما همچون صحنه‌های یک فیلم پرهیجان باشد که مشتاقند هر چه سریع‌تر پایان آن را بدانند. اما ما که با هم زندگی می‌کنیم، در دردها و شادی‌های هم می‌گرییم و می‌خندیم، ما که 30 سال است همه سختی‌ها را به جان خریده‌ایم و تمام لحظات در کنار هم بوده‌ایم، ما باید پشت هم بایستیم و در مقابل آنها که خریدارحرف‌ های ‌شان کسانی هستند که آرزویی جز تفرقه انداختن در جنبش ندارد از" امید "بگوییم .

ما باید به خودمان وفادار باشیم، تنها داشتهء ما جنبش سبز است. آن را اگر وانهیم، باطلاق مشاطگانی پیش روست که از عدالت تا کورش، از آزادی تا کاوه، از دین تا ایران‌مان را می‌خواهند به ابتذال بکشند.

جنبش سبزما آن روزی شکست می‌خورد که ما باورمان به دموکراسی و آزادی را از دست بدهیم. ما پیمان بستیم، زیر درد باتوم و هراس گلوله و سوزش گاز اشک‌آور پیمان بستیم که این وطن را بسازیم؛ یادتان هست؟

این وطن یک تاریخ شهید دارد. امروز به سربازی که نفس می‌کشد محتاج است.

http://www.jomhourikhahi.com/2010/09/long_live_green.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com