بازگشت به خانه

دوشنبه 15 شهريور  1389 ـ  6 سپتامبر 2010

 

سبز رویا بافتن را تجربه کنید!

اکبر کرمی

bozorgkarami@gmail.com

سکولاريسم نو: امروز با کمال خوشحالی اين مقاله همراه با يادداشت کوتاه مهرآميزی از جانب دکتر کرمی به دست ما رسيد که خبر از آزادی ايشان از زندان و خروج شان از کشور می داد. ما، ضمن خوش آمدگوئی به ايشان، اميدواريم که حاصل تجربهء مرارت های زندان و انديشيدن های طولانی ايشان در سلول های بيداد حکومت اسلامی به تفصيل با خوانندگان خود در ميانگذاشته شود و ايشان در خارج از کشور به صفوف رزمندگانی بپيوندند که چارهء کار را در ايجاد يک آلترناتيو سکولار و مبتنی بر حقوق بشر در برابر حکومت خودکامهء مذهبی يافته اند.

*****

در روزهای نخست آزادی از زندان، در جلسه ای که با تعدادی از دوستان جوانم داشتم، گفت و گوی دلچسبی در مورد آینده ی جنبش سبز و خطاهای برخی از دوستان شکل گرفت. این نوشته تقریری است از آن گفت و گو و اقراری است به بزرگی جوانان و نوجوانانی که با رویاهای جنبش سبز قد می کشند و با خطاهای ما امیدهایشان را به آینده از دست می دهند.

خواب هاشان رنگین و فرداهاشان پر رویا باد!

 

انسجام اجتماعی و اتحاد ملی از ضرورت های غیرقابل اجتناب و اولویت های نخستین جنبش سبز دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی ایرانیان است. در مورد وحدت و وفاق بین نیروهای مختلف سیاسی و جریان های گوناگون فکری، حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد، اما واقعیت این است که در عمل، جریان های گوناگون سیاسی و فرهنگی وقت و انرژی فراوانی را برای پاسخ گویی به یک دیگر و توجیه مواضع خود صرف می کنند و کلاف سردر گم گفت و گو را به یکدیگر پاس می دهند.

تازه باید توجه داشت که این حالت بهترین وضعیتی است که ممکن است وجود داشته باشد؛ چه، برخی از جریان ها حتی از پاس دادن این کلاف سر در گم  به یکدیگر نیز پرهیز می کنند و در اساس تلاش دارند پاره ای از جریان ها را از پهنه ی گفت و شنود، حذف و فرایند گفت و گو را به پروژه ی تسویه حساب های سیاسی تبدیل کنند!

در این فرصت، من از این دست پادگفت و گو های تمامت خواهانه و تفرقه افکنانه که آب به آسیاب استبداد و خودکامگی می ریزد، جاده را برای قلع و قمع آزادی و برابری صاف می کند و باد می کارد، می گذرم و توجه خود را در آسیب شناسی گفتمان وفاق و جستجوی وحدت، به نکته ای معطوف می کنم که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

به دلایلی که خواهم آورد، ما همواره در گفت و گوهای خود - در بهترین برش های تاریخی و کم نظیر ترین فرصت های اجتماعی - گرفتار گفت و گوهای بی پایان و چانه زنی های بی حاصل  بوده ایم و از رسیدن به توافق های به هنگام، در شرایط بهینه ناتوانیم. توافق های نیم بند و قراردادهای دست و پا شکسته ی جریان های کم و بیش مترقی ما – اگر اصل این ادعا را فعلن مورد خدشه قرار ندهیم- همواره در شرایط اورژانسی و نامتعادل و از سر اجبار شکل گرفته است؛ و تازه همین توافق ها برای ما که در نبش قبرهای تاریخی خبره ایم و همیشه در معرکه های درگذشتگان درگیریم، خود مایه ی دردسرهای تازه و بگومگوهای بی حاصل و درازدامنی بوده است!

دلیل این همه بلاهت - رک و پوست کنده - شاید آن باشد که ما ملتی هستیم که آینده ی خود را در گذشته می جوییم و چون حافظه ی تاریخی مناسبی نداریم، لابد آینده ی مناسبی هم در انتظارمان نخواهد بود. ما ملتی هستیم که از توان تصور و تخیل آینده ی خود و تفکر به آن بی بهره ایم. ما ملتی هستیم که برای آینده رویایی نداریم! این گذشته گرایی معصومانه! که روی دیگر بی تاریخی ماست، این بی رویایی تراژیک، که روی دیگر مدینه ی فاضله گرایی است، و این پرگویی های کمدیک که روی دیگری از بی خردی ماست، کم و بیش به این نکته ی باریکتر از مو باز   می گردد که ما از هنر توافق کردن، قرارداد نوشتن و ختم موقت و به هنگام گفت و گو بی بهره ایم.

ما مردان همیشه ی جنگ و تسلیمیم؛ و از سنت حسنه ی تاریخ صلح و سازش دور افتاده ایم! نمودگار روشن این مشت خالی، فقر مطلق ما در نهادهای مدنی قدرتمند و بنیادهای ملی تناور است که توجه و دقت در آن می تواند به درشت گویی های ناسیونالیستی خاتمه دهد. و نیز برای پایان دادن به برخی چانه زنی های احتمالی در شانه خالی کردن از زیر بار این اتهام سنگین، می توان به این موضوع اشاره کرد که ما جزو معدود کشورهایی هستیم که هیچکدام از شخصیت های تاریخی خود را پاک نخواسته و نگذاشته ایم و از این منظر، استاد به لجن کشیدن سرمایه های ملی خود هستیم؛ این امر شاید ادامه ی منطقی فرآیند نخبه کشی در ایران باشد.

این که ما چرا تا این حد گرفتار گفت و گوهای بی پایانیم، شاید به ذات گرایی، مطلق انگاری و وحدت گرا بودن ما در پهنه ی هستی شناسی و شناخت شناسی بازگردد (دین خویی)؛ اما مساله ای که من در این مجال قصد باز کردن آن را دارم وجهی از بنیاد گرایی است که به گونه ای خیره کننده و خرد کننده تار و پود هستی ما را در خود تنیده است. این گونه ی بنیادگرایی، با توجه به آنچه در بالا آمد، می تواند به جستجوی توافق در گذشته ها و بر سر بنیادها تعبیر شود. این که از «گذشته ها» به جای «گذشته» استفاده کرده ام بسیار مهم است و به مبانی پلورال هستی شناسی من مربوط می گردد و البته به پارادکس خود ارجاع (خودخور) موجود در این ادعا نیز آگاهم و می دانم که چنین ادعایی با پیشنهاد اصلی این نوشته سازگار نخواهد بود. با این وجود باید خواننده محترم توجه داشته باشد که یا با این ادعاهای تکثرگرایانه ی من همراه است – که خب، حرفی برای گفتن نمی ماند – یا با من مخالف است، یعنی متفاوت و متکثریم – که در نتیجه باز هم حرفی برای گفتن نمی ماند- و ناگزیر باید نمد اتحاد ملی را از پشم پلورالیسم ببافیم و لابد باید راه و رسم توافق کردن را در عین متفاوت بودن بیاموزیم.

گفت و گو بر سر منابع و مبانی بسیار مهم است، اما اگر ما از توان توافق بر سر اختلاف های مان و عليرغم اختلاف هامان بی بهره باشیم و نتوانیم از مطالعات تاریخی و بررسی های فلسفی خود بستری برای آینده فراهم آوریم و همه چیز را به حل و فصل اختلاف های تاریخی و فلسفی خود گره بزنیم، همیشه اول راهیم و جز جنگ و اختلاف سرنوشت دیگری در انتظار ما نخواهد بود. سراب جستجوی حقیقت - به ویژه در گذشته ها - و موکول کردن تفاهم، به هم نظری بر سر مبانی و تاریخ، همه چیز را به محاق محال خواهد کشید؛ چه، گفت و گو از هر موضوعی چنان به تکثر آلوده است که عبور از آن، تنها به مدد توافق و رویا و با سرپنجه های درک نومینال از هستی (سوژه – ابژه) امکان پذیر است. به جای چانه زدن در مورد تاریخ، برای همکاری و هم نظری باید از رویاهای خود کمک بطلبیم. به جای در افتادن در ورطه ی گفت و گوهای بی پایان، باید به ختم دمکراتیک گفت و گو عادت کنیم. به جای جستجوی حقیقت، باید به حقیقت دمکراسی و ضرورت تضمین حداقل آزادی و برابری (اعلامیه ی جهانی حقوق بشر) ایمان بیاوریم.

در این جا و برای روشن شدن بیشتر ادعای خود به دو نمونه از این دست گفت و گوهای بی پایان و البته بی حاصل که به جان جنبش سبز افتاده است اشاره می کنم و برونشد از آن ها را به مدد رویا بافی برای جنبش سبز آرزو می کنم.

جایگاه دین در جنبش سبز نمونه ی قابل تاملی از ناتوانی ما در رسیدن به توافق در بزنگاه های سیاسی و تاریخی است که می تواند آینده ی این جنبش را با خطرات سهمگینی همراه کند. پاره ای از مذهبی ها در این جنبش با ایمان به رستگاری دینی در پی آنند که غیرمذهبی ها را یا به راه بیاورند - با دامن زدن خوش خیالانه به گفت و گوهای کلاسیک در پهنه ی دین شناسی- یا در میانه ی راه، راه خود را از آنان جدا کنند – با دامن زدن به انگاره های «دین هم چون قانون» و «دین هم چون دانش». نقطه ی اتکای این دست جریان های مذهبی، واقعیت سختِ مذهبی بودن بخش های قابل توجهی از جامعه است که گاهی از یادها می رود.

به طور وارونه، پاره ای از غیر مذهبی ها و نیز لایه هایی از مذهبی های مدرن با آگاهی به مقدورات و مقدرات جهان مدرن، همت خود را سخت در پی سکولار کردن جنبش گذاشته اند و تلاش می کنند یا طرف مقابل را به این حقیقت تازه! هدایت کنند، یا دست آخر از دیدن لایه های مذهبی جنبش و بخش مهمی از پازل ایران عزیز طفره بروند.

خودپایی جمعی ایجاب می کند که مذهبی ها با عبور از خوانش های «دین هم چون قانون» و «دین هم چون دانش» و بسنده کردن به خوانش «دین هم چون بینش» راه را برای استقرار دمکراسی و نهادینه شدن استانداردهای حقوق بشر فراهم بیاورند و غیر مذهبی ها هم باید با بسنده کردن به خواست های اساسی دمکراسی و حقوق بشر از بالا بردن مطالبات جریان های مدرن جامعه بپرهیزند. درک مناسب از فرایند پیچیده و مطبق توسعه نایافتگی و نیز پازل ایران، نشان میدهد که هیچ یک از پاره های گونه گونه ی مذهبی و غیر مذهبی این پازل، قابل هضم و حذف نیست. از این منظر عبور از نکبت توسعه نایافتگی سیاسی در گرو نیروی فرزانگی ما در غلبه بر این اختلاف هاست. به باور من، راه ما از حذف یا هضم اختلاف هایمان نمی گذرد. درک این اختلاف ها به عنوان یک فرصت و موهبت طبیعی و تلاش برای مصادره و بهره برداری مناسب از آن ها در سایه ی توافق های بهینه و قراردادهای به هنگام، همه ی آن چیزی است که آینده ی جنبش سبز به آن گره خورده است.       

طرح پوزش خواهی از برخی از عملکردها در گذشته و تقاضای توبه نامه نویسی از سوی برخی از شخصیت های مهم و تاثیر گذار جنبش سبز، نمونه دیگری از این دست گفت و گوهای بی پایان و شاخ و شانه کشیدن های بی حاصل است که انرژی فراوانی را به هدر می دهد.

پاره ای از رهبران متکثر این جنبش، تاکید غیرقابل درکی به آوردن بدون شناسنامه ی افراد و گروه ها در تجمعات مختلف جنبش سبز دارند؛ در حالی که پاره ای دیگر، با پیش کشیدن بخشی از شناسنامه ها در پی تواب سازی و پوزش خواهی گروه ها و افرادند و هر دو فراموش کرده اند که تاریخ پر فراز و نشیب - اما کامیاب - بشریت که نتیجه ی آزمون ها و خطاهای تاریخی ماست منتظر این حرف ها نمی ماند.

اگر قرار باشد برای رسیدن به اتحاد از شناسنامه های خود و نام های کوچک مان عبور کنیم، جنبش سبز به چه کارمان می آید؟ و اگر قرار باشد از گذشته ها پوزش بطلبیم، حد این بازگشت به عقب تا کجاست؟ و چرا؟ و چه کسی بر این بازنگری ها داوری خواهد کرد؟

جستجوی خطاهایمان و مته به خشخاش گذاشتن های تاریخی، البته در کلاس های درس و فضاهای آکادمیک می تواند بسیار آموزنده و بارآور باشد؛ اما این دست جستجوهای علمی و گفت و گوهای تاریخی با مچ گیری های سیاسی و تواب سازی های ایدیولوژیک بسیار متفاوت است. و نیز محاکمه ی جنایت کاران و پرده برداری از جنایت ها برای پرهیز از تکرار تاریخ بسیار مهم و غیر قابل اجتناب است؛ اما دادرسی عادلانه با هوچی گری های سیاسی و تسویه حساب های تاریخی متفاوت است.

بدون عبور از این کنجکاوی های کودکانه و پیشنهادهای "پت و متی" رویایی برای جنبش سبز نمی ماند و رویا بافی برای جنبش سبز تمام خواهد شد. فرصتی برای طرح خواب های آشفته و گلایه های بی بته نمانده است؛ سبز بودن و سبز رویا بافتن را تجربه کنیم.

استانبول 13/6/1389

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com