بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

چهارشنبه 8 ارديبهشت  1389 ـ  28 آوريل 2010

 

کفشدوز و انوشیروان

فرشاد سروش نیا

          در داستان های گذشته آمده که گویا در جنگی انوشیروان محتاج پول می شود و کفشدوزی به او وعده می دهد که اگر شاهنشاه اجازهء تحصیل به فرزند وی بدهد و او را در «طبقهء دبیران» قرار بدهد، هزینهء سپاه وی را بپردازد. و شاهنشاه این پیشنهاد را نمیپذیرد، چرا که نمی خواهد «سنت جامعهء طبقاتی ایران» را بشکند.

         تقریباً بيست سالی می شود که این داستان را از اکثرقریب به اتفاق اساتید دانشگاه های ایران می شنوم و این داستان را زمانی می گویند که می خواهند از نظام طبقاتی ایران ساسانی، به عنوان یکی از مهمترین دلایل سقوط امپراطوری نوادگان ساسان، نام ببرند.

اما، سوای اینکه این داستان را برای چه دلیلی بکار می برند، خود داستان دارای نکات بسیار جالب توجهی می باشد که، اگر با کمی دقت به آن بنگریم، یک تصویر هرچند محدود ازجامعهء ایران، قبل از آمدن اعراب، ارائه می دهد.

          در ابتدا، چیزی که به چشم می آید این است که شاهنشاه انوشیروان، برای بسیج سپاهی جهت نبرد محتاج پول است و برای تأمین این پول به دنبال منابع مالی است. پس، وی به یکباره مالیات ها را چند برابر نمی نماید؛ یعنی ساده ترین راه ممکن را نمی گزيند. باتوجه به اینکه، به گفته اساتید علم تاریخ در دانشگاه های ایران، شاهنشاه، شاهی مستبد و خودرای بوده، در واقع می توان گفت که وی به بهانهء صیانت از کشور،مردم را به خاک سیاه نمی نشانده.

          اما بپردازيم به شخصیت دوم داستان ما، کفشدوز، که پیشنهاد تأمین هزینه های سپاه را در ازای گرفتن حق تحصیل برای فرزندش می دهد. به راستی آیا ایران کشوری بوده که در آن کفشدوزی می توانسته مخارج یک ارتش را تامین بکند؟ از یاد نبریم که سپاه ساسانیان، یعنی سپاه یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان آن روز که با لجستیک و سلاح و نفرات کامل حرکت می نموده، همچون سپاه عرب نبوده که برای تحمل گرسنگی سنگ به شکم می بستند و یا هر ده یا بیست نفر آنان یک شمشیرداشتند (جنگ بدر).

براستی این «کفشدوز» چه کسی بوده که استطاعت تجهیز و تدارک چنین سپاهی را داشته؟ راهی نداریم جز آنکه تصور کنیم کارگاه کفشدوزی این مرد چیزی در حد کمپانی آدیداس، نایکی، کلارک و یا پومای امروزی بوده و، اگر این فرضیه صحیح باشد، نتیجه ای نمی توان گرفت جز اینکه اقتصاد ایران، اقتصادی بوده با ثبات که در آن تجمع سرمایه صورت می گرفته و این امکان وجود داشته که سرمایه داران و سرمایه گذاران بزرگ در آن بوجود بیایند.

          چرا گویندهء داستان، در داستان خود از یک کفشدوز نام می برد و نه از یک زمین دار؟ یا فردی مثلاً سپاهی؟ آیا او، تلویحاً، به این اشاره ندارد که طبقهء پیشه ور به درجهء بالائی از انباشت سرمایه رسیده بوده؟ در واقع، آیا می توانیم ادعا کنیم که یک طبقهء بورژوا در ایران شکل گرفته بوده؟ آنگاه، اگر این نکته را بپذیریم، آیا درخواست این کفشدوز، در واقع نشان دهندهء تلاش این طبقه برای گرفتن سهمی از قدرت نبوده است؟

          بیائید، یک بار دیگر، به وضعیت خود کفشدوز بپردازیم. اگر او واقعاً کفشدوزی بوده که توانائی بسیج ارتش یک ابرقدرت را داشته باز جای تعجب نیست اگر اینگونه فرض کنیم که آن کشور به آن درجه از پیشرفت علمی و تکنولوژیکی رسیده بوده که تولید انبوه می کرده و در کنار آن شبکه عظیم و مدرن توزیع و حمل و نقل را هم باید در نظر بگیریم که کفش های آن مرد را حداقل در سراسر قلمروی شاهنشاهی عرضه می کرده. در واقع، چیزی شبیه شرکت های چندملیتی امروزی که سرمایه های عظیمی را در سطح جهان به گردش در می آورند.

          بیائید فرض کنیم که این داستان کاملاً واقعیت داشته. آیا ظهور مانی و مزدک برای تئوریزه کردن مطالبات این قشر نوظهور در جامعهء ایران نمی توانسته باشد؟ آیا رسیدن جامعهء ایران، پس از 700 سال آرامش نسبی و بدور از اشغال نظامی وغارت خارجی، زمینه را برای ظهور طبقات جدید و مطالبات سیاسی مهیا نکرده بوده؟

حال، اگر تقریباً 700 سالی تاریخ را به جلو بیاوریم و از مشرق هم به سوی غرب برویم و به زمان لوتر برسیم، می بینیم زمانی که او دست به اعتراض (پروتست) مذهبی زد این پرنس های آلمان بودند که از او در مقابل کلیسادفاع نمودند. دقیقاً همین اتفاق هم اندکی قبل از زمان کفشدوز در ایران می افتد و می بینیم که حامی هر دو رفرمیست بزرگ ایران، یعنی مانی و مزدک، نهاد پادشاهی بوده است. در واقع، باید اینگونه نتیجه گرفت که هیچکس بهتر از پادشاهان ساسانی به ضرورت تغییر در جامعهء ایران پی نبرده بود. و اینجاست که در میان همهء پادشاهان ساسانی نام انوشیروان در داستان می آید؛ پادشاهی که با وعدهء بازگشت به سنت و رجعت به عقب به پادشاهی می رسد و در کارنامهء سیاسی خود کشتار مزدکیان را ثبت نموده است.

من يقين دارم که اگر در زمان قباد این پیشنهاد به شاه شده بود آن را اینگونه با قاطعیت رد نمی نمود.

و چرا اين کفشدوز، از میان تمام امتیازاتی که می توانسته از شاه بخواهد، تنها خواسته تا فرزندش سواد بیاموزد؟ جالب است بدانیم که پروتست لوتر هم در ابتدا چیزی بجز ترجمهء انجیل به زبان آلمانی نبود.

من هیچ سند و مدرکی مبنی بر صحت و یا کذب این داستان نمی توانم ارائه کنم، ولی این را با اطمینان می توانم بگویم که باید تاریخ کشورمان را از نو بخوانیم.

و در پایان باید بگویم نسیم دگرگونی در ایران عهدساسانی از دهه ها قبل از آمدن اعراب وزیدن گرفته بود، و جامعهء ایران، از صدر تا ذیل، ضرورت آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود. و اگر نبود طوفان بنیان کن عرب، شاید ایران در مسیر دیگری قرار می گرفت و عرب به راحتی توانائی بازکردن دروازه های شاهنشاهی 1400 سالهء ایران را  پیدا نمی کرد.

من وقتی این داستان را می خوانم متوجه قرابت عجیب فضای داستان با جامعهء ایران امروز می شوم. فریاد طبقات فرودست جامعهء ایران زمان ساسانیان در ژرفای تاریخ گم شد. اما فریاد آحادملت ایران امروز بسیار بلند و رسا است. زنان و مردان و جوانان، و تقریباً همهء شهروندان درجهء دوی جامعهء ایران، خواهان تغییر هستند و در اين راستا رفتن این رئیس جمهور و آمدن آن دیگری دردی از جامعه و مردم دوا نمی کند؛ آن هم در حکومتی که رئیس جمهورش فقط حکم پالانی موقتی را دارد. این تغییر سرنوشت حق حتمی ایرانیان است، و باید به دست خود ایرانیان صورت بگیرد و اگر صورتک های سنگی عمامه دار مانع آن شوند ـ که تا کنون شده اند ـ آنگاه حداقل بايد آرزو کنيم که، اين بار، مهاجمین به نیاخاکمان به سبعیت و وحشیگری اعراب نباشند.

اصفهان 1388

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com