بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

دوشنبه 16 فروردين 1389 ـ  5 آوريل 2010

 

دموکراسی در مقابل حکومت دینی

فریبا امینی

(برگردان از متن انگلیسی)

چندین ماه پیش، در اتوبوسی، نشسته در کنار آقایی انگلیسی، از فرودگاه «ادینبورو»، در اسکاتلند، به شهر «سینت اندروز» می رفتم. او نیز همچون من به کنفرانسی می رفت که تحت نام «تاریخ شناسی ایران» برقرار بود. در طول راه سر صحبت را با او راجع به ایران باز کردم. او تاریخ شناسی بود که در یکی از دانشگاه های امریکا به تدریس اشتغال داشت و تخصص اش در مورد خاورمیانه و به خصوص ایران بود . به من گفت که در چند ماه آینده خیال دارد که برنامه ای در بزرگداشت خانم «ان لامبتون» ـ محقق و تاریخ شناس به نام انگلیسی که چند سال پیش درگذشته براه اندازد.

ان لامبتون، پای پیاده، به بسياری از نقاط ایران سفر کرده و کتاب ها و مقالات متعددی در مورد ایران نوشته است؛ از جمله کتابی دربارهء دستور زبان فارسی، کتابی راجع به قاجار، و کتابی هم پيرامون اصلاحات  ارضی در ایران در دوران حکومت پهلوی. او ایران را خیلی خوب می شناخت. زنی قد بلند و خشن نما بود و بعضی از دانشجویان اش برايم گفته بودند که چنان سخت گیر بوده که از او می ترسیده اند.

او دوست بسیار نزدیک وزیر خارجه وقت انگليس، انتونی ایدن، و یکی از مشاورین دولت بریتانیا نيز محسوب شده و، مدت ها قبل از کودتای 28 مرداد، به دولتش هشدار داده بود که به هچ وجه نبايد با دولت ملی و منتخب مردم، یعنی دولت دکتر مصدق، نباید سازش کنند.

دکتر محمد مصدق  سیاستمداری بود سکولار که تحصیلات خود را در فرانسه و انگلیس در رشتهء حقوق  بپايان رسانده بود . او از نزدیک عملکرد یک کشور دموکراتیک را دیده و چنان مجذوب آن شده بود که می خواست همان سيستم را در کشورش برقرار سازد. او پاين نامهء دکترایش را دربارهء «حقوق ارث در دین اسلام (شیعه)» نوشته بود و کسی محسوب می شد که به تمام جوانب مذهب و دولت واقف بود و می دانست که این دو چه گونه عمل می کنند. او که از خاندانی قاجاری می آمد به همان خاندان و اشرافیت اش پشت کرده بود. اعضاء خانوادهء او، در عين حال، لبیرال و مترقی بودند و او تحت تأثیر شديد مادرش، که زنی مدرن و خیرخواه بود، رشد کرده و به اين اعتقاد رسيده بود که دموکراسی بهترین نوع حکومت برای ایران است .

او که به خاطر مخالفت با سیاست های دیکتاتورمآبانهء رضا شاه به زندان افتاده بود، یکی از مسن ترین اعضا مجلس محوب می شد و 67 ساله بود که با رای اکثریت مجلس به نخست وزیری انتخاب شد.

مصدق که ديرزمانی بود  با دخالت دولت انگلیس و مأمورانش در امور ایران مخالفت و مبارزه می کرد، عاقبت، با یک حرکت غیر قابل پیش بینی،  نفت ایران را ملی کرده و خشم شدید دولت بریتانیا را برانگيخت. ما همگی با وقایع تاریخی پس ملی شدن آشناییم و می دانيم که بزودی دولت ملی دکتر محمد مصدق سرنگون شد و شاه [که از کشور گريخته بود] به ايران بازگشت و از آن پس، در تمام دوران سلطنت اش مجبور بود به کسانی که او را در بازگشت به قدرت کمک کرده بودند حق الزحمه بپردازد. اما او نيژ  مانند پدرش  مجبور شد که عاقبت تاج و تخت اش را رها کند. انقلاب ایران به وقوع پیوست و «امام» که در نجف بصورت تبعيدی زندگی می کرد، از طریق «نوف لوشاتو» و با یک هواپیمای ارفرانس به ایران بازگشت. در هواپیما، خبرنگار فقید امریکایی کانادایی، پیتر جنینگز، از آیت الله روح الله خمینی پرسید: «حال که پس از سالیان دراز به ایران بر می گردید، چه احساسی دارید؟» و او در پاسخ گفت که هیچ احساسی ندارد. همین پاسخ گواه آن بود اين مرد فاقد هرگونه عاطفه ای.

براستی چرا در این مرحله و زمان مهم است که ما به بازنگری تاریخ خود بپردازیم و آن را عمیقاً بررسی کنیم؟ و اين کار را نه فقط در مورد ایران بلکه در مورد بسیاری از کشورهای خاورمیانه انجام دهيم؟ چرا وقایع تاریخی، مانند شبحی، همواره ما را تعقيب می کنند؟ چرا نقش کسانی مانند «ان لامبتون» و  دیگر مشاورین دولت های خارجی در ساختار آیندهء مملکتی مانند ایران مهم است؟ «ان لامتبون» به دولتش گفته بود که همکاری با مصدق مانند بوسهء مرگ است و نباید با او وارد مذاکره شد. او نيز مانند بسیاری از دوستانش در وزارت خارجهء انلگیس، کوته فکر بود و فقط به سود لحظه ای می انديشيد. تاریخ نویس امریکایی، راجر لویس، می نویسد: «درست است که ان لامبتون آیندهء حکومت مذهبی در ایران را پیش بينی نکرده بود اما، وقتی در سال 1951 پیشنهاد داد که باید با انجام اقداماتی سری دولت مصدق را سرنگون کرد، نظر او برای جانشینی مصدق متوجه کسی بنام سید ضیاء طباطبائی بود که از طرفداران پر و پاقرص انگلیس محسوب شده و سیاستمداری محافظه کار بود. {سید ضیاء مالک محلی بود که بعدها به زندان هولناک اوین تبدیل شد}. (نقل از کتاب "نفت، مصدق و ناسیونالیزم ایرانی"،  نوشتهء ویلیام راجر لویئس و جمیز بیل).

ان لامبتون پس از سال 1970 دیگر به ایران بازنگشت. او نه به انقلاب سفید شاه علاقه ای داشت و نه به اصلاحات ارضی او. در واقع دولتی که او کمک کرده بود تا به قدرت برسد او را از خود مایوس کرده بود. در یادنامه ای که در روزنامهء گاردین انگلیس در مورد او منتشر شد، «دیوید مورگن»، پس از قدردانی از معلم خود به عنوان کسی که زبان  و فرهنگ ایران را می شناخته و کمتر محققی به پای او می رسيده، نوشته است: «نتیجه این شد که مصدق به وسیلهء سلطنت طلبان و به یاری انگلیس و امریکا به زندان افتاد.  با این حال لمبتون نه وقت زیادی برای پرداختن به شاه داشت و نه  علاقه ای به او بهم زده بود، امری که البته دوطرفه بود. او در اوائل  انقلاب نسبت به انقلابیونی که تحت رهبری آیت الله خمینی  بقدرت رسيدند علاقمندی پیدا کرد اما خیلی زود از آنان نيز مأیوس شد». او، که «ميس لمبتون» خوانده می شد، در یکی از نشست هايش با وزارت خارجه ای های انگلیس  به آنها گفته بود: «امریکایی ها فاقذ تجربه و درک کافی از روانیشناختی از ایران هستند».

آیا او درست گفته بود؟ چرا ایران ما دچار این همه عذاب، بحران و ناراحتی است؟ آیا سیاستمداران خارجی و مشاوران آنها در قضاوت شان اشتباه کرده اند و یا می دانسته اند که چه می کنند؟ درست است که دکتر مصدق، با آیت الله کاشانی، که نمونه ای از بسیاری از روحانی کنونی است و عاقبت هم به مصدق پشت کرده و از شاه حمایت کرد، بصورت تاکتیکی وارد عمل شد؛ ولی او همواره معتقد بود که دولت از روحاینت باید جدا باشد. یعنی به جدایی دین از حکومت اعتقاد داست.  

مصدق می دانست که چنانچه روحانيت بر مسند قدرت بنشیند و دین وارد عرصهء زندگی اجتماعی و سیاسی شود چه فاجعه ای پيش خواهد آمد. او می دانست که اگر روحانیون مذهبی، بخصوص روحانیون  شیعه، در تصمیم گیری های مملکیتی دخالت کنند، به دولتمردان نادرستی مبدل خواهند شد. هنگامی که کسی به او پشنهاد کرد تا مهدی بازرگان را (که پس از انقلاب به سمت نخست وزیری موقت در آمد) وزیر فرهنگ کند او گفت که مهندس بازرگان، بخاطر اعتقادات شدید مذهبی اش، ممکن است به زور بر سر همه دختران و زنان ایرانی روسری کند. البته او همواره به مهدی بازرگان که انسانی شریف و درست بود احترام می گذاشت ولی او را مناسب برای این پست نمی دید. دید او نسبت به آینده درست بود . او تاریخ ایران را خوانده و در آن عملاً زندگی کرده بود.

امروز بین روشنفکران ایرانی، چه آنان که سکولار هستند و چه آنان که مذهبی، بحث بسیار مهمی دربارهء آیندهء ایران، و اینکه آيا حکومت بعدی باید یک دموکراسی سکولار باشد یا یک حاکميت دینی دموکراتيک و میانه رو بحث مفصلی برقرار است. این بحث بخصوص پس از پيدايش «جنبش سبز» اهميت بيشتری پيدا کرده است و همه مشتاقند تا بدانند که، پس از رفتن حکومت ولایت فقیه، کدام نوع حکومت و ديوانسالاری برای ایران مفيدتر است.

و من بر این باورم که امروز هم کسانی که در «اتاق های فکر» واشنگتن بکار مشغولند و محقیقینی که در مورد ایران به دولت خود نظر داده و تلقين می کنند که برای ايران نوعی حکومت دینی معتدل لازم است، سخت در اشتباه اند. من اعتقاد دارم که، غیر از احمدی نزاد و محافطه کاران و نيروهای بسیج و پاسداران، کمتر کسی طرفدار حکومت دینی است و اگر هم بوده این رابطهء عشقی اکنون از بین رفته است و فکر «حکومت اسلامی» که آقای خمینی آن را چند دهه پیش از انقلاب در کتاب «کشف السرار» خود مطرح کرده بود و اکنون سی سال است که این ایدئولوژی جامعهء ایران را خفه کرده، بتدريج رنگ می بازد و ديگر جز به زور چماق نمی تواند باقی بماند.

پرسش غامضی که ما همه با آن روبرو هسیتم  چنين است: «آیا براستی آنچه که در ایران افتاد، یعنی تحقق حکومت روحانیون تحت ولایت فقیه، اجتناب ناپذیر بود؟ و ما چگونه می توانیم در مورد شکل حکومت آيندهء ایران به یک عقیدهء منسجم و یکپارچه برسیم؟ این پرسش نه تنها از نقطه نظر روشنفکران لبیرال و چپ، و حتی  آنانی که  زمانی به حکومت دینی عقیده داشتند، بلکه برای آنان که بر اين عقيده باقی مانده و هنوز هم می خواهند نوعی «حکومت مترقی دینی» را به ما تلقین کنند، بسیار مهم است بخصوص که نبايد از اين واقعيت غافل بود که بالاخره، پس از گذشت سی سال و اندی از انقلاب، بسیاری از روشنفکران دینی مانند عبدلکریم سروش به این نتیجه رسیده اند که "دموکراسی از بطن اسلام بیرون نمی آید".

امروز ما شاهد معضلات بزرگی در ایران هستیم. منظور بدبختی هایی است که یک حکومت دینی برسر ملت ایران آورده است. «ان لامبتون»، هنگامی که می خواست به ایران برود و فهميد که مجبور است حجاب به سر کند، گفت: «من هیچگاه چادر بسر نکرده و هیچ گاه هم نخواهم کرد».

اکنون ان لابمتون در یکی از مناطق انگلیس در قبرستانی در ارامش به خواب ابدی فرو رفته است. ولی امروز جوانان ایران همچنان صدمهء توصيه های او را می خورند، بسياری شان در گورهای ناشناخته خفته اند، و زنان و دختران ایرانی هم، از سال 1979 ببعد، مجبور به داشتن حجاب هستند.

 

منبع متن انگليسی:

http://hurryupharry.org/2010/04/02/theocracy-versus-democracy-what-is-the-best-form-of-government-for-iran/

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com