بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

سه شنبه 20 بهمن 1388 ـ  9 فوريه 2010

 

انقلاب، نه شکوهمند، نه دموکراتیک ، اسلامی بود

رهبری آن مصادره نشد، از آغاز در چنگ روحانیت بود*

فریدون احمدی

 

نحوهء نگرش به انقلاب بهمن 57، علل پیدایی، جوهره  و ویژگی های آن، سرانجام  خود را در نوع نامیدن آن انقلاب به نمایش می گذارد. "انقلاب ضد امپریالیستی، ضد سلطنتی، و دموکراتیک مردم ایران"، "انقلاب شکوهمند بهمن 57"، "انقلاب اسلامی" و یا به طور خنثا فقط با ذکر تاریخ وقوع آن "انقلاب بهمن" از جمله نام هایی است که بر آن  رویداد نهاده شده است. در بررسی انقلاب دو جنبه که ظاهرا  دو سوی یک شکاف و دره را تشکیل می دهد قابل توجه است .از سویی آن شور و وفاق تقریبا همگانی در نفی نظام پیشین به آن کیفیت که کماکان مورد تائید بسیاری از کنشگران سیاسی است و، جنبه دیگر، نظام و حاکمیت برآمده از دل آن انقلاب، که  از سوی کمتر انسان ایران دوست و امروزینی می تواند مورد تائید قرار گیرد. به نظر من اما، اگر پدیده انقلاب بهمن به عنوان یک کلیت و به عنوان یک روند یگانه مورد بررسی قرار نگیرد، تلاش برای پل زدن بین آن دو جنبه و دو سوی دره،  بر منطق قابل اتکایی استوار نبوده و پاسخگو نخواهد بود. حل تعارض و تضاد  بین  تلقی ها و نگرش های تمجید آمیز و مثبت نسبت  به  آن انقلاب و تحول، با سوی دیگر ماجرا یعنی  آن  موجود مخوف و گورزاد قرون و اعصار که از دل این تحول سر بر آورده  و در رهبری و  بر تارک آن  نشست،  لاجرم و به ناچار به استفاده از مفاهیمی چون "به یغما و غارت رفتن " رهبری انقلاب، "مصادره انقلاب" توسط روحانیت و "ملا خور" شدن آن، خیزش روحانیت به سمت کسب انحصاری قدرت و ... ره برد. در عرصه نظر و تحلیل، بین "ذات انقلاب" و انقلاب عملا جاری ، بین انقلاب  و رهبری آن، بین آنچه که در جریان انقلاب از میان رفت: نظام سلطنت و آنچه که  بر جایش نشست: نظام جمهوری اسلامی تفکیک صورت گرفت و  فاصله انداخته شد   و این دو جنبه  به مثابه یک کلیت و یک پدیده و روند واحد تلقی نگردید. ذات خوب و شکوهمند انقلاب  همچنان حیات افلاطونی  خود را در جهان مثلی اذهان بسیاری از ما کنشگران عرصه سیاست  بویژه چپ ها ادامه داد و شکاف و  دره ژرف  بین انقلاب خجسته و ایده آل ذهنی ما  با انقلاب اسلامی واقعا جاری و واقعا موجود همچنان تداوم یافت.  می خواهم  براین نظر تاکید کنم که  انقلاب 57 از آن زمان که  می شد آن را  با نام انقلاب توصیف کرد،  اسلامی و واپسگرایانه بود،  از آغاز در کام ملایان بود نه اینکه بعدا  ملا خور شده باشد. به بیان دیگر، در وهله نخست،  خود انقلابی  که  کشور ما را از چاله به چاه انداخت اشکال داشت نه فقط روندهای بعدی آن. اما ما، بخشی از کنشگران و دست اندرکاران آن، غرق در دنیای ذهنی و تصورات خود، بر آن وقوف نداشتیم.  در سطور زیر می کوشم این نظر خود را به اختصار و تیتروار مستدل کنم:

در آغار تاکید کنم: شاید این انتقاد طرح شود که نمی توان با نگرش و تجربه و آگاهی های کنونی  و خارج از فضا و شرائط  آن دوران  به آن رویدادها  پرداخت. اگرمساله پرتوافکنی براین رویداد بزرگ و آموختن ازآن و از خطاها باشد  نه یافتن تقصیرکار و نمره و امتیاز دادن، آنگاه جز خرد و تجربه و فاصله گیری از آن شور وشیدایی کور کننده ابزاردیگری در دست نخواهد بود.

***

رشد اقتصادی و گسترش شتابان سرمایه داری در ایران در سه  دهه قبل از انقلاب،  ساختارهای سنتی موجود درعرصه های مختلف حیات  اقتصادی و اجتماعی را  متحول ساخت و یا با خطر نابودی مواجه کرد. ساختار جمعیتی کشور دگرگون شد  شهرها گسترش یافتند و حاشیه نشینان   شهرهای بزرگ قشر قابل توجهی را تشکیل دادند. طبقات و اقشار مدرن مانند طبقه متوسط شهری، بورژوازی و طبقه کارگر با پاگیری صنعت و اقتصاد مدرن گسترده تر از پیش پا به عرصه کنشهای اجتماعی  نهادند  بدون آنکه  متناسب با موقعیت و حضورشان بتوانند در  حیات سیاسی جامعه ویا تامین حقوق صنفی و سیاسی خود مداخله گری داشته باشند. پس از انقلاب مشروطیت  طی  پنج دهه پایه های مادی استقرار مدرنیته در ایران قوام وبنیاد نیرومندی یافت بدون آنکه اجزاء همراه و کمپوننتهای مدرنیته یعنی دموکراسی، فرهنگ مبتنی بر حقوق و آزادی های فردی ، دولت دمکراتیک حقوقی و جامعه مدنی  امکانی برای ظهور و انکشاف بیابد.  دموکراسی و آزادی و استقرار دولت مدرن، تبیین و درک نشده و یا مبهم و با لکنت بیان شده، و نیز استقلال، مضمون خواست ها، امیال و مبارزات  این اقشار مدرن  را تشکیل داده آنان را در تقابل با دیکتاتوری فردی شاه قرا ر می داد.   اقشار سنتی ، حاشیه نشینان شهری، بازار، همه کسانی که  از تحولات گسترده اجتماعی و اقتصادی بهره ای ندیدند و یا آسیب دیدند  و نیز کسانی که در تعارض با فرهنگ جدید و غربی و کم و بیش  شبه مدرنیستی قرار داشتند،   نیز در تقابل با نظم و روال و هنجارهای حاکم قرارگرفتند. مذهب به مثابه مهمترین پایگاه سنت و روحانیت پاسدار مذهب و اسلام سیاسی از 15 خرداد 1341 تلاش موثر خود را  به سمت  تبدیل شدن به  تکیه گاه وگروه مرجع این اقشار آغاز کرده بود. اقشار مدرن و اقشار  سنتی جامعه، ضمن تمایزات آشکار اجتماعی – فرهنگی،  دربسیاری وجوه نیز همسان  و در هم تنیده جلوه می نمودند. جامعه درگستره چندین ملیونی و در اعماق خود سنتی و تحول نیافته باقی مانده بود. این توده  میلیونی زمانی که به کنشگری سیاسی در شکل انقلاب بپردازد، طبیعی است به خویشاوندان فرهنگی و رهبران سنتی خود روی بیاورد.

 در عرصه سیاسی وجه مشترک و پیوند دهنده بخش بزرگی از نمایندگان و یا سرآمدان سیاسی اقشار مدرن و اقشار سنتی  هرچند در قالب واژه ها و ترمینولژی های متفاوت، ضدیت با غرب، آمریکا و امپریالیسم بوده است.

 

"شر مطلق" مشترک، عامل وحدت بخش شاخه های مختلف سیاسی

 

دخالت های بی حد بیگانگان، انگلستان و روسیه تزاری، در مقطع انقلاب مشروطیت  در همه شئون کشور، اشغال ایران توسط متفقین  در جنگ دوم جهانی، بروز جلوه هایی ازتداوم مناسبات استعماری و نو استعماری  و زخم  عمیق  کودتای آمریکایی  28 مرداد 1332  بر روان روشنفکران و کنشگران سیاسی، زمینه های فرهنگی وسیاسی  متعدد دیگر ونیز تاثیر  شرایط بین المللی، روانشناسی و وضعیتی را پدید آورد که در بین سه خانواده بزرگ سیاسی ایران، چپ ها، ملی گرایان و مذهبیون ملی گرا،  ضدیت با غرب، امپریالیسم و آمریکا  به بالاترین جایگاه در نظام ارزشی این جریان ها فراروئید.  به شاه وحکومتیان بیشتر به عنوان دست نشانده آنان نگریسته می شد.  چنین بود که بتدریج  سرآمدان سیاسی اقشار مدرن  که می بایست مبارزه همه جانبه جاری در جامعه  برای پیشرفت و تجدد و علیه سنتگرایی و واپسگرایی  را عمیقا درک کرده  و بر زمینه و در بطن آن، تلاش های خود را  برای دموکراسی و  آزادی  و عدالت و استقلال  و علیه   سرکوب و  دیکتاتوری رژیم شاه  پیش می بردند، در برابر سنت گرایی  و واپسگرایی مذهبی   بخاطر وجوه مشترک ضد غربی، ضد سلطنتی  جبهه سایی  کردند و سپر انداختند. داشتن "شر مطلق" مشترک سرانجام مواضع و سیاست ها و سر انجام خود نیروها را به هم نزدیک می کند.

  خرداد 1342 آغاز و نقطه عطف  خیزش وعروج  روحانیت و طرفداران اسلام سیاسی به سمت تبدیل شدن به آلترناتیو و کسب قدرت سیاسی در 1357 بود.  به هیچ وجه معتقد نیستم این فرجام مقدر و اجتناب ناپذیر بود اما آغاز ماجرا را باید در آن مقطع پی گرفت.  "انقلاب سفید" به مثابه  یک انقلاب از بالا و اصلاحاتی که بکلی چهره و  ساختار ومناسبات اجتماعی در ایران را دگرگون کرد، کمتر مورد تائید روشنفکران خارج از دایره قدرت و جریان های سیاسی قرار گرفت. اصلاحات ارضی، الغای بزرگ مالکی و تقسیم زمین میان کشاورزان، تشکیل سپاه دانش و بهداشت و ترویج، حق رای زنان و به سپاهی رفتن دختران و ... مواردی بودند که می بایست با صدای رسا مورد پشتیبانی قرار می گرفتنند. اما اینکه این اقدامات به فرموده کندی و دولت آمریکا بود، بیشتر در محور تبلیغات قرار گرفت. مضمون آن اصلاحات یا مسکوت ماند یا با آن مقابله شد.. شعار درست "اصلاحات آری، دیکتاتوری شاه نه"  تنها در بخشی کوچکی از فعالین، آنهم  با طنینی ضعیف طرح شد. بر عکس  با قیام ارتجاعی 15 خرداد به رهبری روح الله خمینی که اساسا مقابله با جنبه های مترقی آن اصلاحات را مد نظر داشت صرفا به دلیل ضد حکومتی بودن آن، بیشتر احساس هم بستگی و ابراز نزدیکی شد. شورش و قیام  15 خرداد سال 1342 چرکنویس، و انقلاب اسلامی 57 پاکنویس و نسخه پیروزمند آن در شرایط و وضعیت 15 سال بعد بود. از 15 خردا د به بعد،  خمینی و نیروی بنیادگرای اسلامی در موقعیتی قرار گرفتند که  بتوانند در صورت مهیا شدن شرایط و عواملی دیگر در مقیاس توده ای و نه روشنفکری  رهبری مبارزات سیاسی و یک تحول انقلابی را بر عهده بگیرند.  این نکته ای بود که از نظرتقریبا همه دیگر کنشگران، پنهان ماند. روح شیخ فضل الله  نوری که در کالبد آیت الله کاشانی امکانی و فرصتی نیافت، در خرداد 42 آرام آرام از گور برخاست ودر پیکر خمینی زندگی جدید  و آینده داری یافت  تا بدون اینکه توجه زیادی برانگیزد، انتقام مشروطیت رابگیرد. در تمام 15 سال پس از آن، بخشی از شبکه گسترده مساجد و بازار در چارچوب فکری خمینی و "نهضت روحانیت مبارز" آرام و پیگیر به  تدارک فکری و عملی اشتغال داشتند بدون آنکه مبارزه جدی فکری و روشنگرانه ای در برابر آن صورت گیرد.

 

ملیون: ضعیف، بدون تشخص سیاسی

-  پس از شکست نهضت  ملی و تلاش ها ی معطوف به جبهه ملی دوم در سال های 41 – 39 دیگر ملیون ایران  ضعیف تر، ازهم گسیخته تر و از نظر سیاسی  تا منسجم تر از آن بودند که بتوانند در رهبری یک جنبش  سیاسی فراگیر قرار گیرند. این نیرو فاقد تشخص و آن استخوانبندی  سیاسی  بود که  سیاست خاص  ملیون را تدوین و عرضه  کرده و  بتواند  حول آن بسیج نیرو کند.  جبهه ملی ایران به دلیل خصلت فعالیت اش پیوند های دیرینه ای با روحانیت داشت اما موقعیت کاریسماتیک مصدق اجازه صعود آیت الله کاشانی در مقام هدایت گر جنبش رانمی داد اما در سالهای بعد در فقدان مصدق و نبود شاخص های سیاسی نظری قابل اتکا  و فراگیر، چنین مانعی دیگر وجود نداشت. تا آستانه  انقلاب برآمد مستقل و قابل اتکایی از این جریان دیده نشد و در جریان انقلاب  عملا جبهه ملی ایران  به جز تنی چند از رهبران آن ، مانند  شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی که راه های دیگری در پیش گرفتند، به دنباله روی  از جریان خمینی پرداخت و در عمل  و نظررهبری ملایان را پذیرفت. اکثرچهره ها و شخصیت های سرشناس آن، دو زانو در برابر خمینی نشسته و با وی بیعت کردند. دلایل آن هر چه باشد بر صحت  این حکم  تاثیری ندارد که ملیون ایران در موقعیتی  نبودند که نقش تعیین کننده ویا موثر و مستقلی  در رهبری انقلاب داشته باشند.

 

چپ: ایدئولژیک، واقعیت گریز

- نیروی چپ بر فضای روشنفکری  و فکری آن دوره تاثیر جدی داشت  اما این تاثیر تا آنجائیکه به چارچوب این بحث مربوط می شود دارای  جنبه ها ی منفی بود. این نیرو در این دوره تامقطع انقلاب از نظرسیاسی،  سازمانی و تشکیلاتی به هیچ وجه در موقعیتی قرار نداشت که بتواند نقشی در هدایت انقلاب ایفا کند، اما همچنان به سهم خود، بر کوره و تنورآن می دمید. تنوری که تنها  بنیاد گرایان اسلامی امکان پخت نان خود را در آن داشتند.

دو نیروی عمده و موثر چپ در این دوره طرفداران مبارزه مسلحانه و توده ای ها بودند.

حزب توده ایران تا اندکی قبل از مقطع انقلاب به جز برخی محافل پراکنده،  فاقد  سازمان و تشکیلات درداخل ایران بود ضمن اینکه از اعتبار و اعتماد  در میان توده مردم نیز برخوردار نبود.  این حزب از نظر دیدگاهی بر اساس جهان بینی دو قطبی خود که شر مطلق را آمریکا و خیر مطلق را اردوگاه سوسیالیستی می دید،  از همان آغاز اوج گیری امواج منتهی به انقلاب  از مبلغین رهبری خمینی و روحانیت شد و  سابقه امر را  خود  به  خرداد سال 42 رساند.  برای این حزب  بویژه پس ازقرار گرفتن نورالدین کیانوری در موقعیت رهبری سیاسی و تشکیلاتی، نه تنها هیچ چاهی عمیق تر از نظام گذشته  و هیچ رنگی بالا تر از سیاهی رژیم شاه نبود  بلکه بنا بر نوع نگاه به عرصه جهانی و سیاست داخلی و داشتن شر مطلق مشترک،  کسب قدرت سیاسی توسط  بنیادگرایان اسلامی  به رهبری خمینی کاملا مطلوب بود وبا همه توان در این راه کوشید. حزب توده  ایران بر این بنیاد،  انقلاب اسلامی جاری را "انقلاب شکوهمند دموکراتیک و ..." نمایاند و در سیمای "خط امام " آن دموکرات انقلابی را بازتاباند که می بایست "راه رشد غیر سرمایه داری" را "تا آستانه سوسیالیسم" بپیماید.

- نیروی هوادار مبارزه مسلحانه که در دهه چهل شمسی مرحله تدارک این شیوه مبارزه را طی می کرد از پایان این دهه تا انقلاب، مبارزه جانفشانانه و فداکارانه ای را با رژیم شاه در پیش گرفت. صدها عضو و عضو رهبری سازمان چریک های فدایی خلق  تا انقلاب 57 جان  های شیفته خود را از دست دادند اما حاصلش کسب اعتبار و اعتماد عمدتا در میان دانشجویان و بخشی از روشنفکران بود نه کسب توانایی برای پیشبرد و هدایت  یک جنبش توده ای و دموکراتیک. جنبش  چریکی و مسلحانه از نظر شکل مبارزه سترون و فاقد توانایی "توده ای" شدن و از نظر برنامه و اهداف به کلی بیگانه با شرایط واقعی جامعه ما بود.  این شکل مبارزه  که  حاصل سرکوبگری و استبداد و تشدید دیکتاتوری فردی شاه و برخی عوامل دیگر بود، به نوبه و به سهم  خود بر خشونت و آنتاگونیسم جاری در فضای سیاسی کشور و سبعیت ارگانهای امنیتی دامن زد.  در آستانه انقلاب، سازمان چریکهای فدایی  از نظر تشکیلاتی بسیارتضعیف شده و عملا  به شکلی جنبشی از سوی توده گسترده هواداران هدایت می شد. ضربات پی در پی ساواک  به رهبری آن به ویژه کشتار جنایتکارانه بیژن جزنی و یاران در زندان که توانمندی، ظرفیت و اتوریته بازنگری های کلی را داشتند، امکان تصحیح سیاست هارا از آن سلب کرده بود.    

 جنبش چریکی مدافع رادیکال ترین شعارها هم در شکل و هم در محتوا بود. "با ایمان به پیروزی راهمان"  رویا ها و انقلابی  پی گیری می شد که ربطی به انقلابی  که در واقعیت در جریان بود نداشت. این جریان تنها می توانست به سهم خویش "آتش تهیه" انقلاب واقعی و جاری را تامین کند.

 

زمینه سازی قدرت یابی ملایان

مذهبیون ملی گرا یا ملی گرایان  مذهبی نه تنها رقیبی برای ملایان و بنیادگرایان اسلامی در رهبری انقلاب محسوب نمی شدند بلکه در تمام سالهای منتهی به انقلاب  درست خلاف ضرورت دوران و نیاز جامعه  مضمون فعالیتشان  دعوت روحانیت  به ورود به میدان سیاست، آشتی دادن و پیوند زدن جوانان با اسلام سیاسی، تبلیغ تشیع سرخ علوی، اسلام حسینی،  غرب ستیزی، از" خیانت" روشنفکران(سکولارها!) و"خدمت" روحانیت  سخن گقتن ودر یک کلام زمینه سازی برای قدرت یابی سیاسی روحانیت بوده است. نگاهی به فعالیت ها و آثار شریعتی و  بازرگان و برخی نوشته های آل احمد،  تشکل هایی چون نهضت آزادی و به نوعی مجاهدین خلق موید این ادعاست. سازمان مجاهدین خلق به مثابه جریانی پا گرفته دردل نهضت آزادی و مذهبیون ملی گرا، با پایه اجتماعی  در میان اقشار کم و بیش  سنتی جامعه، در چند ساله قبل از انقلاب عملا تشکیلاتی در خارج از زندان نداشت. تمامی رهبران آن  پس ازرهایی از زندان و در آستانه اتقلاب به سازمانگری  و بازسازی سازمان پرداختند و بنابراین  دراین زمینه موقعیتی مشابه با یا بدتر از دیگر نیروها داشتند.

 

در پی روحانیت، شش سال پیش از انقلاب

- بررسی  سیر فکری و مواضع کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی به مثابه بزرگترین تشکل غیر مذهبی و سکولار سیاسی در خارج از کشور در زمینه موضوع ما بسیار گویا و نمونه وار است.  این تشکل در دومین کنگره خود در دیماه سال 1339 در کنگره لندن  در ربط با مساله آموزش وفرهنگ به دولت  چنین پیشنهاد می دهد و چنین زبانی را بکار می برد:  «دولت به منظور مبارزه‌ با بی‌سوادی و تامين فرهنگ بايد کليه زنان و مردانی که به گرفتن ديپلم متوسط موفق شده‌اند به دو سال تدريس در مدارس موظف کند و کسانی که به اجرای اين امر مهم می‌پردازند از انجام وظايف نظام وظيفه اجباری معاف دارد.» (به نقل از حميد شوکت، نگاه اپوزیسیون عرفی و مسئله تجدد پیش از انقلاب) همان پیشنهادی  که در قالب سپاه دانش دربهمن 1341 اجرا شد. کنفدراسیون دانشجویان ایرانی  با غلبه فکرو نگاه اپوزیسیونی و ایدئولژیک بر آن و پس از شورش خرداد 1342  در چهارمين کنگره‌ی خود که در دی ماه 1344 در شهر کلن برگزار شد چنين  زبانی بکار می برد:

«در سال‌های اخير رژيم ارتجاعی و ضدخلقی محمدرضا شاه به طرح مواد به اصطلاح انقلابی درباره زنان از قبيل "آزادی زنان در انتخابات" و "تساوی حقوق زن و مرد"، "قانون حمايت خانواده" و غيره دست زده است و می‌خواهد به تحميق زنان بپردازد و با جلوگيری از رشد آگاهی آنان مانع شرکت مستقيم آنان در مبارزات خلق گردد.» ( به نقل از حميد شوکت همان جا).

کنفدراسبون دانشجوان ایرانی، تشکلی سکولار که در غرب پا گرفته و می بایست فرهنگ و مفاهیم  سیاسی مدرن و تجدد خواه را جذب کرده باشد، تشکلی که با تجربه عینی جنبش دانشجویی 68 در اروپا همزیستی وهمراهی داشته است، این چنین در برابر سنتی ترین و ارتجاعی ترین گرایشات سیاسی فرهنگی جامعه  به دلیل اتخاذ سیاست برمبنای "شر مطلق مشترک" و  داشتن عینک ایدئولوزیک، سر فرود می آورد.  کنفدراسیون در پیامی به آیت الله خمینی، شش سال پیش از انقلاب اعلام می کند:

 «چهاردهمين کنگره کنفدراسيون جهانی منعقده در شهر فرانکفورت به آن مقام محترم درود فرستاده و پشتيبانی کامل خود را از مبارزات عادلانه و به حق جامعه روحانيت مترقی ايران عليه امپرياليسم، صهيونيسم و ارتجاع داخلی به سرکردگی دربار پهلوی اعلام نموده و تضييعات اعمال شده رژيم ايران عليه روحانيت مترقی و وطن‌پرست را شديداً محکوم می‌کند.» (مصوبه‌ی کنگره‌ی چهاردهم کنفدراسيون. فرانکفورت، دی ١٣٥١). در پيام  کنفدراسیون  به آيت‌الله خمينی حتا همان زبان و فرهنگ گفتاری اسلام گرایان نیز بکار برده می شود: نهضتی  که در "جهاد با يزید زمانه پايه‌های کاخ فرعونی" حکومت شاه را به لرزه افکنده است. (همان منبع)

آیا بر زمینه موارد پیش شمرده  بازهم اینکه رهبری انقلاب  در چنگ خمینی و روحانیت قرار گرفت، امر غریبی می نماید؟

 

اوج گیری بنیاد گرایی و  استراتژی کمربند سبز

مهمترین شاخص های وضعیت بین المللی در آن دوران تا آنجائیکه به  این بحث مربوط است،  نخست تداوم  حاد جنگ سرد ودیگری سربرآوردن و موج رو به رشد بنیاد گرایی و تقلای حفظ هویت سنتی اسلام گرایان در برابر حهانی شدن مدرنیته با همه جلوه های منفی و مثبت آن بود. تقریبا درهمه کشورهای اسلامی، افغانستان، پاکستان، ایران، فلسطین، مصر، الجزایر و ... این موج را با تفاوت های زمانی و با شدت های متفاوت شاهد هستیم.

در شرائط  و فضای جنگ سرد که در مناطقی همچون ویتنام به شکل گرم نیز جریان داشت، آماج نخست غرب و بویژه آمریکا مقابله با بلوک سوسیالیسم  و دراین راه تکیه بر نظام های دیکتاتوری و  ایجاد کمربند سبز اسلامی در برابر کمونیسم بود. همزمانی این دو پدیده یعنی اوج گیری بنیادگرایی اسلامی و مطلوبیت نظام های راست گرای اسلامی برای غرب،  نخستین ثمره تلخش را در سرنگونی ذوالفقار علی بوتو در پاکستان و دیکتاتوری شریعت پناه  ژنرال ضیاءالحق  نشان داد. با اوج گیری جنبش های اعتراضی  علیه رژیم شاه، در سال  های نزدیک به انقلاب،  کشورهای بزرگ غربی در ایران نیز بازی با کارت اسلام گرایان  را در پیش گرفتند و در کنفرانس گوادالوپ تصمیمات جدی ای دراین راستا اتخاذ شد.  اجازه اقامت خمینی در فرانسه و سیاست های رسانه ای و تبلیغی که در پیش گرفته شد، نشانه هایی از این روند است. کشورهای غربی که ازبلند پروازی ها و قدرت طلبی های شاه در منطقه  چندان راضی نبودند، با گسترش تشنجات در ایران، حمایت بی قید و شرط از او را سست کردند و بتدریج با اوج گیری بیشترامواج انقلاب وارد گفتگوی های انتقال کنترل شده قدرت با نمایندگان خمینی شدند. آمریکائیان ثمره و نتیجه آن سیاست های خود در نزدیکی با بنیادگرایان اسلامی را در ایران، خیلی زود بهنگام تسخیرسفارتشان درتهران و در ربط با مجاهدین افغان و بنیادگرایان پاکستانی و عربستانی و ... بسیار دیر تر در یازده سپتامبر2001 دیدند.

  

استبداد و کوری سیاسی شاه مهمترین موجد انقلاب

در نگاهی گذرا به دوره مورد بحث یعنی دو دهه قبل ار انقلاب،  روندهای گوناگون و متضادی قابل مشاهده است از یک سو خواست های دموکراتیک انباشته شده، مطالبه حقوق وآزادی های فردی و اجتماعی، عدالت خواهی و استقلال طلبی بیش از پیش طرح می شود و بازتاب  می یابد. با پا نهادن اقشار مدرن در گستره ای بسیار وسیع تر از گذشته به عرصه کنشهای اجتماعی، خواست مشارکت در تعیین سرنوشت خود و حیات سیاسی جامعه پایه اجتماعی گسترده ای می یابد. از سوی دیگر اما رژیم شاه درست خلاف این نیاز و ضرورت، به مختنق ساختن بیشتر فضای سیاسی، تمرکز بیشتر قدرت در دست شاه، تشدید دیکتاتوری و سرکوب، بی مضمون و نمایشی کردن کارکرد ها و خصلت نهاد های دولتی و انتخابی، پوک و بی مایه شدن بسیاری ازمسئولیت ها و مسئولین،  رواج تملق گویی و تملق پذیری بیمارگونه و ... رو می آورد. در کنار و به موازات این دوروند، یعنی انباشت خواست های دموکراتیک و بسته شدن بیشتر فضای سیاسی، روند دیگری جریان داشت وآن، هم سو و هم صف شدن همه اقشار سنتی وآن بخش بزرگ از جمعیت کشوربود که با تغییرات ساختاری و اقتصادی و دگرگونی های فرهنگی  و وضعیت سیاسی، تقابل و ناهماهنگی و ناسازگاری داشتند. این بخش  با همیاری های سیاسی و رسانه ای و بویژه  به یاری خود رژیم شاه،  رهبر طبیعی و هم سرشت  خود را در خمینی و روحانیت یافت. براین بنیاد، هم اقشار و طبقات همسو با تولید واقتصاد و  فرهنگ مدرن وهم اقشارو بخش های متعلق به ساختارها و مناسبات و تولید و فرهنگ سنتی، بتدریج در تقابل و در مبارزه حاد با  شاه و سلطنت قرار گرفتند. اقدامات مغرورانه شاه درسال های دهه  50 به جهت  جهش قیمت نفت و توان اقتصادی ناشی از آن و  بویژه  اقدام به تشکیل حزب رستاخیز، اعلام رسمی نظام تک حزبی وتوصیه به مخالفین برای خروج از کشور، فضای سیاسی را هر چه بیشتر رادیکالیزه و دره بین جامعه سیاسی و بخش هایی از مردم با نظام را بیش از پیش  ژرفش و گسترش بخشید. این اقدامات شاه نه فقط نشان  استبداد و دیکتاتورمنشی او، که نشان بیخردی  سیاسی و بیگانگی نسبت به وضعیت جامعه بود. شاه نه یارای  پذیرش دموکراسی و پاسخگویی به مطالبات اقشار مدرن را داشت و نه توان درک خطری که ازسوی بخش ها  و اقشار سنتی جامعه و ملایان نظامش را تهدید می کرد. او از آن جا رانده و از اینجا مانده شد. شاه نیز مانند آمریکا که برای مقابله با اردوگاه سوسیالیسم به کمربند سبز اسلامی چنگ انداخت، دشمن و خطر اصلی را به شکلی بیمارگونه درسیمای روشنفکران وچپ ها و دموکرات هامی دید نه در آنجائیکه واقعا می بایست ببیند.  ساواک شاه  روشنفکران مخالف  و کمونیست ها و دموکرات ها را با خشونت تمام  سرکوب می کرد و آخوند ها را گوشمالی می داد و بدین ترتیب برایشان وجهه می خرید. پس از بالا گرفتن امواج انقلاب که در پیشاپیش آن پرچم سبز اسلامی در اهتزاز بود، دیگر برای هر اقدام اصلاحی وعقب نشینی دیر شده بود و همان سان که دیدیم عقب نشینی ها  به ضد خود تبدیل شدند. به قول مولوی: آب، آتش را مدد شد همچو نفت

 

اکنون نیز داستان همان است

 پاسخ به این پرسش که چرا جمهوری اسلامی به فاصله کوتاهی پس از انقلاب، موفق به سرکوب روشنفکران و نیروهای سیاسی شد دقیقا ریشه در تناسب نیروهای جریان های مختلف قبل از انقلاب دارد.  خام اندیشی و خلاف واقعیت خواهد بود اگر تصور شود بعد از انقلاب و یا  پیش ازآن، رقابتی بین نیروهای سیاسی گوناگون برسر سهم در قدرت و یا ایجاد حاکمیت های دوگانه و چند گانه می توانست وجود داشته باشد. تناسب قوا به شکل دردناکی به سود پیروان خمینی بود که هر مانعی را می توانستند با ریختن ملیون ها توده هوادار به خیابان ها ویا به اشکالی دیگر از سر راه بردارند. آنان از نیروهای دیگرهمچون "ملی- مذهبی ها" تا آنجا که در خدمت تثبیت حاکمیتشان و پیشرفت به سوی کسب انحصاری قدرت بود سود می جستند. یکی دو سال پس از انقلاب که به بهار آزادی معروف شد، در حقیقت  نه دوره وجود آزادی که دوره فقدان ارگان های سازمان یافته سرکوب و هنگامه  تدارک و سازماندهی آنها از سوی رهبری انقلاب بود. بعدا جنگ نیز همچون مائده ای آسمانی محمل ها و فضا برای سرکوب را آماده تر کرد. از نظر من اهمیت این  نکته در اینجاست که فضای بازو رشد نسبتا سریع گروه های سیاسی در این دوره و شرایط در چند شهر و یکی – دو منطقه مثل کردستان و ترکمن صحرا،  آنان را به ارزیابی خطا از تناسب قوا و امکان مقابله رو در رو با بنیادگرایان و حاکمیت  کشاند. آنان با سر به جنگ شاخ گاو رفتند و بار دیگر آرزو و خیال را به جای واقعییت نشاندند. نه مقابله قهرآمیز و مسلحانه، آنسان که در کردستان و ترکمن صحرا و اینجا و آنجا پاگرفت و نه سیاست های مماشات گرانه و حمایتی  بعدی بخشی از نیروها در راه شکوفایی جمهوری اسلامی و ... می توانست اصولی و پاسخگو باشد. بسیاری نیروهای اپوزیسیون فاقد درک و توانایی  شناخت  قدرت هماورد خود بودند و اینکه دریابند مبارزه ای طولانی و چندین  و چند ساله در پیش است. بی دلیل نیست که شعار سرنگونی در حد یک هدف نزدیک و تاکتیکی دائما طرح شد و  برخی ها شش ماه شش ماه تاریخ  آن را تمدید کردند. باید درک می شد انقلاب در گسترده ترین ابعادش انقلاب اسلامی،  متکی برتوده ها و خلق که آن سان ستایشگرش بودیم  و تحت رهبری بنیاد گرایان سر از قبر قرون درآورده بود. آنگاه امکان پذیر می شد که درک شود  جدایی آن توده عظیم وآن پایگاه گسترده از حاکمیت دین سالار و ایجاد تحول در فکر و موضع مردم شاید به بیش از دو دهه کار و پیکار و تجربه عینی خود مردم  نیاز داشته باشد. بدانسان که هم اینک شاهدیم که حکومت جمهوری اسلامی بسیار منزوی  شده و مساله بقا و امنیت  بیش از همیشه برایش طرح شده است. هر چند هنوز هم  توده ای شش- هفت ملیونی  وجود دارد که منافع و علائقش را در ادامه این حکومت می جوید و پایگاه رژیم را تشکیل می دهد.. جمهوری اسلامی با برخی  بخش های دیگر جامعه نیز وارد یک مناسبات رشوه دهی و رشوه گیری شده است. اقشاری که باوجود مخالفت با برخی هنجارهای نظام از تداوم وضعیت کنونی سود می برند.

 اما مساله اصلی پیرامون نحوه مقابله با جمهوری اسلامی در اوان انقلاب نه صرفا امری تشکیلاتی و سازمانگرانه که در اساس موضوعی دیدگاهی و سیاسی بود. با یک نظام تمامیت گرای دینی و ایدئولوزیک که بر یک نهضت توده ای واپسگرایانه متکی است، با اتکا به نگرش های ایدئولوژیک وقدرت طلبانه و هژمونی طلبانه نمی توان پیروزمندانه رزمید. اینکه هر کس راه خویش و الگوهای ذهنی خود را در پیش گیرد و تحول و انقلاب  مطلو ب و در ذهن  خود را پی بگیرد نمی توانست ره به جایی ببرد همچنان که نبرد. به نظر من اگر شانسی برای مبارزه ثمربخش با جمهوری اسلامی و هنجارهای آن و مقابله با کشتار و سرکوب   دهشتناک درطول دو دهه بعد وجلوگیری از سلطه دین و دین سالاری بر جامعه و قدرت سیاسی  وجود داشت و اگر فرصتی  بتوان متصور شد، از همان روزهای نخست پس از انقلاب، در ایجاد همسویی و هماهنگی و همیاری  مجموعه کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود در راستای  دفاع بی قید وشرط و بی حصر و استثنا از حقوق بشر،  پاسداشت و دفاع از حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی ،  برابر حقوقی زن و مرد، ترویج دموکراتیسم و سکولاریسم و تقویت فرهنگ و نهادهای مدنی و جنبش های اجتماعی.   آری اگر شانسی بتوان قائل شد تنها دراین چارچوب امکان پذیر بود.  اما دریغا که  این ضرورت با توجه به بافت و ساختار و فرهنگ مجموعه ی جامعه و نیروهای  سیاسی ایران در آن دوران یک رویا و امری ناشدنی در نظر می آید. اما ناتوانی ما  در درک آن ضرورت در آن دوران، از مسئولیت ما نمی کاهد. اکنون نیز البته در مقیاسی دیگر  داستان همین است.

طی سه دهه گذشته مردم کشور ما در مقیاسی میلیونی و توده ای نتایج  فاجعه بار حاکمیت یک نظام دین سالار را دیده اند. اکنون در کشور ما، اسلام سیاسی، بنیاد گرایی اسلامی و دین در حاکمیت، در قیاس با دیگر کشورهای اسلامی از پائین ترین حد پذیرش اجتماعی برخوردار است. این تجربه  هرچند به بهایی بسیار سنگین بدست آمد اما دستاورد بزرگی است. شرایط بین المللی هیچگاه این چنین آماده برای اعمال قشارهای دیپلماتیک و سیاسی بر جمهوری اسلامی نبوده است. حاکمیت فقها هیچگاه تا این حد نه در ایران و نه در جهان منزوی نبوده است. اما نخبگان  و الیت سیاسی جامعه ما در چه وضعیتی هستند؟ آیا می توانند از این فرصت ها استفاده کنند؟  تقریبا در تمام خانواده های سیاسی ایران کم و بیش همان کاستی ها وبیماری ها با جان سختی به زندگی  خود ادامه می دهند. عدم تلاش در راه  بازتعریف وبه روز کردن مفاهیم و مقولات دیدگاهی، دنباله روی و نداشتن تشخص سیاسی ، تلاش برای حفظ درجاتی ازدین در قدرت و حفظ تعدیل شده نظام و رانت خواری فرهنگی و سیاسی ناشی از حذف سکولارها ("بودن بخاطر نبود دیگران")،  در جانب دیگر واقعیت گریزی و پا بر زمین نداشتن و سیر در دنیای نیست در کجا و شیفتگی به یافته ها و بافته های ذهنی خود،  به جای تلاش برای تاریخساز شدن، در تاریخ و نه اکنون زندگی کردن و لاجرم به تاریخ پیوستن،  تداوم  نگاه ایدئولژیک به روندهای  جهانی و برمبنای "شر مطلق" مشترک سیاست ورزیدن، با حقوق بشر و دموکراسی و آزادی های فردی و اجتماعی هنوز یگانه نشدن و با لیبرالی و بورژوایی خواندن آن این سنگرها را وانهادن و در ایران اسیر درچنگال یک حاکمیت تئوکراتیک و توتالیتر قرون وسطایی، لیبرال و لیبرالیسم را نه رقیب سیاسی و فکری که دشمن و آماج اصلی مبارزه قلمی قرار دادن و ... متاسفانه  این کاستی ها فقط نسل ما و مسن تر ها، نسل بالای 50 را شامل نمی شود.  بخش هایی از نسل جوان فعال سیاسی درون کشور نیز مشکلات نظری، منشی و روشی خود را دارد که بخشی از آن تکرار غمبار همان حرف و حدیث های کهنه است پس از گذشت این همه سال و بروز این همه مصیبت بدون آن که تجربه ای در خورآموخته شده باشد.

آسیبب شناسی جریان های مختلف سیاسی در ایران امری بسیار ضروری است که باید همه جانبه به آن پرداخت. در وحله اول نیز وظیفه خود هر نحله سیاسی است که به بررسی و نقد بنیادین خویش بنشیند. تا این مهم انجام نگیرد، یا وضعیت فاجعه بار کنونی همچنان تداوم خواهد یافت و یا به اجرادر آمدن  سناریوئی سیاه تر وافتادن به چاهی عمیق تر از چاه کنونی دور از ذهن نخواهد بود.

 

* اين متن زیر در شکل  مصاحبه در سی امین سالگرد انقلاب، منتشر شد که اکنون در سی و یکمین سالگرد انقلاب با تغییراتی در نحوه تنظیم آن، ارائه شده است 

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com