بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

يک شنبه 27 دی 1388 ـ  17 ژانويه 2010

 

حتی اگر ما اقليت باشيم!

شکوه ميرزادگی

shokoohmirzadegi@gmail.com

يکی از رفتارهاي غير مسئولانه ی اهل جمهوری اسلامی و حتی برخی از  تحليل گران و فعالان اجتماعی و سياسی آن است که برای اثبات نظر خود آن را «خواست اکتريت ملت ايران» يا «اکثريت ايرانيان» عنوان می کنند، ـ از دين و مذهب گرفته تا نوع حکومت و شيوه ی زندگی روزمره.، آن کسی هم که با نظر آنان همراه نيست حتماً جزو «اقليتی» است که اعضایش «غلط زيادی» می کنند و، چشم شان چهارتا، بايد بسوزند و بسازند و دم نزند.

بنظر می رسد که نمود اين شيوه ی رفتار و برداشت غيرانسانی، که به خصوص در هفت ـ هشت سال گذشته شيوع دم افزون داشته، اکنون بيش از هميشه مورد استفاده، يا بهتر است بگويم سواستفاده، ی بخشی از اپوزيسيون خارج از کشور، به خصوص بخش مذهبی آن قرار گرفته است. اين آقايان و خانم های تازه جزو اپوزيسيون شده (با اين که خانم هاشان بيشتر اوقات، «به دليل محذورات مختلف»، حتی در خارج از کشور هم نمی توانند آشکار شوند!)  درست از همان کلماتی استفاده می کنند که در ايران مرتب بر زبان همه ی اهل حکومت ـ از آيت الله خامنه ای گرفته تا امام جمعه ی فلان دهکده ی دورافتاده می گردد، و هميشه نشان از آن دارد که «ملت ايران» يا «ملت مسلمان ايران» همه به آن چه هايي که اين آقايان باور دارند سر گذاشته اند و هر بامداد ليست خواست هاشان را خدمت اين آقايان می آورند تا آن ها از قول اين ملت سخن بگويند و برايشان تصميم بگيرند.

البته ما اين کلمات «اکثريت»، يا «اکثريت نزديک به تمام»، با اعدادی چون نود و يک درصد، و هشتاد در صد، و حتی ريز تر از آن ـ مثلاً، هشتاد و سه درصد و دو دهم در صد ـ را از زبان خيلی از دولت مردان و مسئولان کشورهای غربی هم می شنويم. اما همه ی اينگونه سخنان برگرفته از آماری است که رسميت دارند و اگر کمترين بالا و پايينی در آنها بشود جنجال و رسوايي مربوط به آن به مطبوعات و حتی دادگاه می کشد. اما همه می دانيم که مردم ايران ـ مثل مردم بيشتر کشورهای ديکتاتور زده ـ تقريباً هيچوقت شانس اين را نداشته اند که صاحب آماری دقيق، به خصوص در مورد مسايلی باشد که به صورتی با مسايل سياسی ارتباط پيدا می کند. اما اکنون، به برکت حکومت مذهبی و دروغ هايش، (که با عنوان تقيه شرعی و مجاز است)  کار آمار به جايي رسيده که در هيچ موردی نمی توان به آنچه گفته می شود مطمئن بود. و اگر چند آمارگر هم پيدا شوند که بخواهند نتيجه ی آماری را که با هزار بدبختی به دست آورده اند به اطلاع مردم برسانند کارشان به  زندان و دادگاه و دچار شدن به اتهام «اخلال در نظم عمومی» می کشد؛ چرا که، برخلاف مستندات علمی آن ها، آمار درست شان با ادعاهای فلان «روحانی عظيم الشان»، يا با سياست های روز حکومت ـ از مسئله ی انرژی هسته ای گرفته تا تصميمات اقتصادی و سياسی و فرهنگی حکومت ـ در تضاد است. به اين ترتيب، ما در هيچ يک از حرکت های اجتماعی و سياسی خودمان نمی توانيم به آماری رسمی و صحيح استناد و اعلام کنيم که، بر اساس اين آمار، «اکثريت ملت ايران» به فلان چيز يا بهمان چيز معتقدند.

مسلط شدن ديکتاتوری و به خصوص نوع مذهبی آن بر يک سرزمين، علاوه بر همه ی گرفتاری ها و مصيبت هايش، مردم را وادار می کند که ساده ترين مسايل خود را از حکومت پنهان کنند و از هر آن چه که فکر می کنند برايشان خطری خواهد آورد بپرهيزند و وقتی اين سکوت و پنهان کاری عادت شد آنگاه آن را حتی وقتی از کشور خود هم بيرون می روند با خودشان می برند. چهار ـ پنج سال پيش، برای انجام پژوهشی در مورد زنان مهاجر، در پی به دست آوردن آمار تعداد ايرانيان در آمريکا و اروپا بودم. پس از مدتی به اين در و آن در زدن، يکی از آمارگران به من گفت که: «متاسفانه، مردمان کشورهای خاورميانه و همين طور مردمان کشور شما، به آمارگران راست نمی گويند. ما حتی ناچاريم برای گرفتن اطلاعاتی ساده چون درآمد سالانه، يا وضعيت وام خانه و غيره به آن ها توضيح دهيم که اطلاع اداره ی آمار در اين موارد به نفع شماست و نه به زيان شما. آن ها گاه حتی حاضر نيستند نام کشوری را که در آن متولد شده اند بگويند». و جالب است که آمارگر کاملا می دانست که ترس از حکومت ها در اين سرزمين ها با اين مردمان تا سوی ديگر دنيا می آيد و آن ها را در مورد افشای همه ی مسايل مربوط به خودشان محتاط می کند.

حال شما تصورش را بکنيد که يک گروه از آمارگران بخواهند  آماری در ايران تهيه کنند که  هدفش دانستن مثلا تعداد نماز خوان ها يا روزه گيرها در شهرهای مختلف ايران باشد. فکر می کنيد چند در صد از مردم به آمارگر راست خواهند گفت؟ من فکر می کنم که حتی برخی از مسلمان ترين شان هم، ناچار و بر اساس همان مسلمانی که دارند، «تقيه» می کنند و نماز های نخوانده شان را به حساب نمی آورند تا نکند که جان خود و خانواده شان به خطر بيفتد. و يا تصور کنيد که گروهی آمارگر راه بيفتند که بدانند مردمان ايران «دين باور» هستند يا نه. باز چگونه می توان مطمئن بود که پاسخی حتی در اين حد که: «نه، من علاقه ای  به دين ندارم» از کسی شنيده شود؟ لذا، در يک چنين کشوری چه کس می تواند ادعا کند که اکثريت مردم نماز خوان هستند يا اکثريت دين باورند؟ جز اين آقايان (و خانم های) مومن اپوزيسيون مذهبی که در قلب اروپا و آمريکا نشسته اند و به راحتی اعلام می کنند که « اکثريت ملت ايران دين باورند»؟ که البته منظورشان از «دين باوری» هم تنها  دين اسلام و شيعه اثنی عشری است چرا که اگر منظورشان دين به معنای عام بود صحبت از خواستاری جمهوری اسلامی را به ميان نمی کشيدند.

اما به نظر من مشکل اصلی تنها در آن نيست که اين اشخاص دروغ ها يا (خوش بينانه تر بگويم) خواست ها و آرزوهای خودشان را به نام «اکثريت مردم ايران » به خورد مردمان و رسانه های غربی می دهند. مشکل اين است که آنها به يک نکته ی اساسی و بسيار ساده توجه نمی کنند (يا خودشان را عمداً به ندانستن می زنند) و آن اين که بين دين باوری و داشتن يا نداشتن حکومتی مذهبی ربطی وجود ندارد. يعنی سال ها زندگی کردن در غرب (و با وجود همه ی امکانات مادی و معنوی که هم از ايران و هم از کشور ميهمان برای تحقيق دارند) به آن ها اين حداقل از دانش را نداده است که دين باوری با داشتن حکومتی مذهبی دو مقوله ی جدا از هم اند که می توانند کمترين ربطی به هم نداشته باشند.

مثلاً، در آمريکا، با وجود هزاران هزار کليسا، و ميليون ها جمعيتی که وقت آمدن شخصيتی چون پاپ به خيابان ها می آيند و، بنا بر آمار و ارقام، بيشترشان مذهبی هستند، حکومت سکولار است؛ حکومتی که آن را همين مردم باورمند به مذهب، آن هم ساليان سال پيش که خيلی مذهبی تر از امروز بودد، با تلاش بسيار بوجود آورده اند و هنوز و همچنان نيز هر از گاهی برخی از  قوانين را که می توانند برگرفته از مذهب هم باشند از ليست قوانين خودش حذف يا تعديل می کنند.  

ديده ام زنان يا مردان مسيحی معتقدی را که خود حاضر نيستند جنين های ناخواسته شان را از دست بدهند و او را با زحمت بسيار نگاه می دارند اما هنگام انتخاب که می رسد به راحتی به قانونی رای می دهند که زنان ديگری را که مذهبی هستند يا نيستند (و حق کورتاژ را از آن زن می دانند نه از آن کليسا و خدا) مجاز می کند که جنِين های ناخواسته ی خود را کورتاژ کنند.

اما گذشته از اين واقعيت که بيشتر زنان و مردان مذهبی اهل سياست ما درکی از اين مساله ندارند، می توان ديد که آنها به شکل های مختلف می خواهند بگويند که هر کس حکومت مذهبی را نمی پذيرد، (يعنی حکومت مذهب ما را قبول ندارد) اصلاً آدم نيست. آيت الله ها و حجت الاسلام ها و امام جمعه هاشان بارها و بارها بر منبر فرياد می کنند که: «آنها که دين ندارند آدم نيستند» يا «اين ها حشره اند»، و خودشان هم با کلماتی پيچيده تر مطرح می کنند که: «چون اکثريت مردم ما دين باورند بايد حکومتی مذهبی داشته باشند». و اقليت هم که اصلاً جزو مردم به حساب نمی آيد «غلط زيادی می کند» و بهتر است برود و بميرد.

اما ما می دانيم که مفاهيم اکثريت و اقليت وقتی مطرح اند که معيار و ضابطه ای متمدنانه و آماری پشتشان باشد. يعنی اگر دولتمردان و زنانی در غرب از اکثريت سخن می گويند، حرفشان مبتنی بر آن است که تک تک افراد اين اکثريت به درستی شمرده شده اند. در اين جوامع، هر انسانی يک رای و هر رای ارزشی حياتی دارد و بزرگترين رياست جمهوری ها در مقابل همان يک رای سر خم می کند. حال آنکه اين «دين باوران دوستدار حکومت کردن»  مردم را خرواری حساب می کنند، گله ای به زندان می اندازند، دسته ای می کشند و حتی پس از مرگ هم آن ها هزار هزار را در گورهای دسته جمعی فرو می ريزند؟ به راستی اين موجودات را چه که از اکثريت واقليت سخن بگويند؟

حال بيائيم و بپذيريم که آنها اکثريت هستند و آن میليون ها ميليون مردمی که در خيابان ها برای رفتن شان شعار می دهند و در کوچه ها و خيابان ها امت بيچاره و ناآگاه ِ هميشه در صحنه ی آن ها را مات کرده اند، اقليت اند. اما اين فرض در رد اين واقعيت نيست که همين ميليون های در اقليت، هر روز و در هر تظاهراتی، و در هر حتی بانگ «الله اکبری»، به شمای در اکثريت،  می گويند:   

«آی آقايان و خانم های در پوزيسيون و اپوزييسیون اکثريتی! من يک زنم. يک زن اقليتی، اما ديگر نمی خواهم صيغه ی شما بشوم. نمی خواهم يکی از چهارتا زن شما باشم. نمی خواهم  اين لباسی را که شما برايم دوخته ايد و نفسم را گرفته بپوشم. می خواهم همانطور که من کاری به کار لباس وچادر و کفش زن و دختر شما اکثريتی ها ندارم شما هم کاری به کار من نداشته باشید!»

مگر جز اين است که هفت ماه تمام است که اين «اقليتی های ميليونی» در کوچه و خيابان به شما می گويند:

«من مسيحی هستم، يهودی ام،  ززتشتی و  بهايي ام اما می خواهم يک صدم آن چه که شما مسجد و گنبد داريد نيايشگاه  داشته باشيم. می خواهم هر وفت بخواهم بروم و  عبادت خدای خودم را به جای آورم و حق من است که کسی را با من کاری نباشد و کسی به جرم جاسوسی به زندانم نيندازد».

اين اقليتی ها هر روز به شما  می گويند: «اصلاً آقا جان من بی دين هستم. و اين انسانی را که مقابلم قرار دارد بيش از "مقدسين" ديده و نديده ی شما دوست دارم. نه دشمنی با خدای شما دارم و نه علاقه ای به بهشت تان. بهشت تان مال خودتان. فقط کاری به کار من نداشته باشيد و به جرم دروغی محاربه با خدا طناب بر گردنم نياندازيد!

«اصلاً آقايان اپوزيسيون مذهبی ِ حکومت مذهبی! اصلاح طلب های اکثريتی! ما اين  اقليت کوچک کوچک چند ميليونی می خواهیم مثل مردمان آمريکا و اروپا زندگی کنيم؛ يعنی همان جاها که شما از دست جمهوری اسلامی به آن گريخته ايد و، به عنوان اعضای يک اقليت مهاجر يا پناهنده، در پناه آزادی های سکولارش به آرامش زندگی می کنيد؛ به مسجدی می رويد که «اکثريت » مردم شهر محل اقامت تان اعتقادی به آن ندارند، لباسی می پوشيد که اکثريت آن مردم دوستش ندارند، اما هيچ کس هم کاری به کار شما ندارد. بگذاريد ما هم در سرزمين خودمان همانگونه زندگی کنيم که شما ـ به عنوان اقليت ـ در سرزمين های ديگر زندگی می کنيد و خوب و  خوش و سرحال هستيد.

«ما اقليتی ها می خواهيم به اندازه ی سهم مان از سرزمين زيبای ثروتمندی که منابع و ميراث طبيعی اش قانونی و شرعی و عرفی از آن ماست بهره مند شويم. شما در مساجدتان باشيد و هر چه می خواهيد روضه بخوانيد و بر سر و سينه تان بزنيد؛ اما اجازه دهيد ما هم آتشکده هامان را روشن کنيم و در کنارش سرود بخوانيم و برقصيم.   

«بگذاريد ما اقليت های ترک و لر و کرد و بلوج مذهب خودمان را داشته باشيم، سنت های خودمان را رعايت کنيم، به زبان خودمان سخن بگوييم، و با سهم مان از داشته های اين خاک راحت زندگی کنيم. ما را با دروغ "اخلال" و "تجزيه" و "خيانت" به خاک و خون نکشيد.

«خانم ها و آقايان اکثريتی! شما که ديگر امام جمعه و ملای عقب افتاده ی ده بالا و پايين نيستيد که جهان را نديده باشيد و نشنيده باشيد که اقليت ها هم حق دارند. بگذاريد ما هم مثل اقليت هاي کشورهايي که در آن زندگی می کنيد در يک انتخابات آزاد، و بدون سايه ی يک حکومت مذهبی، شرکت کنيم. از کجا معلوم که اين همه گروه های اقليت مجموعه ای نشوند که شما خوابش را هم نمی بينيد؟ و از کجا که در پی يک انتخابات آزاد اين شما نباشيد که در اقليت خواهيد بود؟»

 

من می دانم که اين مدعیان اکثريتی همه ی اين نکات را خوب می دانند و از همين روست که می ترسند و چهار دست و پا به جمهوری اسلامی شان و «اکثريت»ی که تنها در کلام و ادعا وجود خارجی دارد و نه در ارقام و آمار و واقعيت، چسبيده اند.

اما، با همه ی پرده پوشی ها و انکارها، ناچارند اين واقعيت را باور کنند که اقليت ديده شده در ماه های اخير در کوچه ها و خيابان های تهران و جهان اگر اين شانس را داشته باشند که در فضايي آزاد بگويند و انتخاب کنند و به حساب بيايند مسلماً حتی اگر صاحب حکومتی نشوند که دوست دارند و شما در اکثريت آماری واقعی ظاهر شويد به احترام شما کلاه از سر برخواهند داشت. چرا می ترسيد؟! باور کنيد، خانم ها و آقايان! اين اقليت های ميليونی که روبروی شما ايستاده اند از ترس جهنم شما نيست که متمدنانه عمل می کنند به خاطر احترام به آزادی و به خاطر اعتقادشان به کرامت انسان است.  اين را، حداقل در اين چند ماهه، همه ی جهان فهميده اند. اما شما همچنان، سنگ «اکثريت» سنگ انداز را به سينه می زنيد.

16 ژانويه 2010

 

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com